در این تعریف زندانی سیاسی درجه بندی نمی شود. تقدم و تاخر داده نمی شود. اتهامی کلی و یکسان دارند و حق بیان و عقیده و تعقیب آنان خود جرم است. چنانچه نقطه حرکتمان را بر این اساس قرار دهیم موظف خواهیم بود که به پدیده زندانی سیاسی بعنوان یک ناهنجاری اجتماعی نگاه کنیم و خواستار حذف آن باشیم. هر گونه نگاه سکتاریستی و انحصار طلبانه به این پدیده آن را به ابزار تبدیل میکند. ابزاری که در خدمت یک گروه, سازمان, فرقه و یا یک طیف قرار خواهد گرفت
زندانی سیاسی , ناهنجاری اجتماعی یا ابزار!؟
حقیقت اینست که در سرکوب وحشیانه زندانیان سیاسی در زندانهای کشور و در دهه شصت, جمهوری اسلامی از هیچ نیروی متشکل سیاسی کم نگذاشت. برخی از نیروها زودتر و سایرین دیر تر.
دیر و زود داشت ولی سوخت و سوز نداشت. سازمان اکثریت و حزب توده با دفاع ننگین خود از جمهوری اسلامی و آویزان کردن صفت ضد امپریالیستی به آنان تصور داشتند که خود از زیر تیغ رهائی مییابند و احتمالا دفتر و دستکی در دستگاه حکومتی به آنان از طرف رژیم و بعنوان دستخوش تعلق خواهد گرفت. از همینرو پس از آغاز دستگیری های این طیف زندانیان سیاسی آنها در زندان بنوعی شوکه بودند و تا مدتها فکر میکردند که اشتباهی صورت گرفته است! اما با تمام این تفاسیر بعنوان زندانی سیاسی شایسته دفاع برای آزادی بودند همانطور که بسیاری از متعلقین عقیدتی هستند.
در مناسباتی دمکراتیک و عادلانه بر اساس حقوق انسانی شهروندان هیچکس بدلیل اندیشه سیاسی اش نباید مورد تعقیب زندان و شکنجه قرار بگیرد. در این تعریف زندانی سیاسی درجه بندی نمی شود. تقدم و تاخر داده نمی شود. اتهامی کلی و یکسان دارند و حق بیان و عقیده و تعقیب آنان خود جرم است. چنانچه نقطه حرکتمان را بر این اساس قرار دهیم موظف خواهیم بود که به پدیده زندانی سیاسی بعنوان یک ناهنجاری اجتماعی نگاه کنیم و خواستار حذف آن باشیم. هر گونه نگاه سکتاریستی و انحصار طلبانه به این پدیده آن را به ابزار تبدیل میکند. ابزاری که در خدمت یک گروه, سازمان, فرقه و یا یک طیف قرار خواهد گرفت.
این نوشته قصد ندارد که به تجزیه و تحلیل این موضوع بپردازد و پاسخی است به طیف مطلوب فرخ قهرمانی و دو نوشته اش در این آدرس ها:
و
برگردیم به نقدهای فرخ قهرمانی
زیگزاگ میزنم پس زنده ام!
فرخ قهرمانی تاکید ویژه ای بر زیگزاگ زدن سیاسی من دارد. منظور او شاید سیال بودن من و سایت در میان نیروهای سیاسی است.
او مینویسد:
اما زیگزاگ زدن مکرر سایت گزارشگران و نیز بهروز سورن، نگرانی مرا برانگیخت و دلیلی شد برای نوشتن این مطلب تا نوسانات مواضع او را به عنوان نمونه ای از سرگردانی نظری و سیاسی تعدادی از فعالین مستقل چپ، بیشتر مورد بررسی قرار دهم.
من سعی میکنم که زحمت ایشان برای اثبات زیگزاگ زدن های سایت گزارشگران را کم کنم.
خطای فرخ قهرمانی اینست که بهروز سورن را با سایت گزارشگران برابر میکند و فله ای میخواهد اثبات کند که هر دو زیگزاگ میزنند و قطعا بلحاظ سیاسی منظور است. یکی ازعلل این نوسانات را هم همانطور که غیر مستقیم نوشته است انتشار لینک مطلبی از یک منتقد این طیف است. منتقدی که مثل من و فرخ قهرمانی و دیگران تعلق به رنگین کمان تبعید دارد.
گزارشگران یک رسانه است. وظیفه اش انتشار اخبار و گزارشات متنوع است. اگر تنوع انتشارات سایت بمعنای زیگزاگ زدن آن باشد. ما از این تنوع و زیگزاگ استقبال می کنیم. اگر منظور فرخ قهرمانی زیگزاگ ها بین جبهه انقلاب و ضد انقلاب است که بنظر من باید به عهده خوانندگان سایت گذاشت. زیرا ورود به این مبحث را ما نه تنها ضروری نمیدانیم که معتقدیم طرح این مطلب خود ریختن آب به آسیاب دیگران است.
در زمینه زیگزاگ زدن هایم معتقدم که تفاوت نظر در نگاه مختلف به پدیده زندانی سیاسی است. قرار هم نیست انسان ها یکسان به این پدیده نگاه کنند. مدتها قبل ضمن یک هشدار به شرکت کنندگان در گردهمائی چهارم زندانیان سیاسی و در پاسخ به امین حصوری و در ارتباط با رسانه های امپریالیستی نوشتم که:
زنده باشید و به راهتان ادامه دهید!
اصلاح طلب عارق میزند و سرمقاله مینویسند اما از کنار سالگرد کشتار زندانیان سیاسی با نیشخند میگذرند. بی بی سی را میگویم, رادیو فردا را میگویم. با اصلاح طلبان عشقبازی می کنند. سیاست انگلیس و سازمان سیا می گذارند. بدون اجازه آنها آب نمیخورند. اگر روزی کس دیگری در مصاحبه هایشان بر بخورد, رد گم می کنند. پز آزاد نویسی می گیرند. جلب توجه و خواننده جذب می کنند تا سر بزنگاه به جنبش ها لطمه بزنند. به ریشمان در نهان می خندند. اگر هنوز ریشی بر چهره های خسته و له شده مان باقی باشد.
حافظه را پاس داریم. هرگونه سازش با رژیم و طیف اصلاح طلبان را در اینمورد خاص ( تکفیر کنیم ). اگر نکنیم اصالت مجموعه را از دست میدهیم. امید به باد میدهیم. آلترناتیوها شکل میگیرند و این مجموعه نیز خوراک تجربه و فریبکاری جناح راست خواهد شد. سرعتی در کار نیست. گام بگام صورت می گیرد. برق امکانات و توانائی مالی اپورتونیست های محلی ما را می گیرد.
بهمین دلیل در نوشته پیشین به ان اشارتی داشتم. بر 2 محور فراموش نمیکنیم و نمی بخشیم و حذف کلیت رژیم پا فشاری کنیم. اسکلت سازمان دهندگان را به حواشی اکثریتی ها و سبزها نسپاریم.
زندانی سیاسی جانباخته و یا رها شده را تفکیک نکنیم. آزادی بی قید و اندازه اندیشه را محور قرار دهیم. این حماسه را فراگیر کنیم.
دوست عزیز و آگاهم امین حصوری نقد کرده است که من در نقدم تناقض داشته ام.
من سراسر تناقضم. با تناقض بدنیا آمده ام و در تناقض هایم غرق خواهم شد.
این پیام پشتیبانی از سوی گزارشگران به گردهمائی چهارم نوشته و ارسال شد. مفقود شد!
دو محور اصلی همیشه مد نظر بوده است.
اول آنکه کلیت رژیم را میبایستی هدف دادخواهی قرار داد. ( رادیکالیسم )
دوم اینکه زندانی سیاسی در مفهوم عام آن در نظر گرفته شود.
آیا تهیه گزارش از دادگاه لندن که طیف رنگارنگ تری از قربانیان جنایات رژیم در آن حضور داشتند ( و نه سبزها ) بمعنای نوسانات سیاسی من است؟ آیا در هیچ نوشته ای از اعضای دادگاه دفاع کرده ام؟
آیا مثل شما در گردهمائی چهارم بلندگو را در روز اول بدست سبزها داده ام؟ و یا بخشی از مسئولیت ها را بعهده آنان گذاشته ام؟
بنظر من تعیین مسیر بتونیزه شده برای منفردین سیاسی دوستدار چپ همانند من کار اشتباهی است. من تلاشم بر این بوده که همانند بسیاری از فعالین هوادار چپ نه به مسائل سیاسی و نه به پدیده زندانیان سیاسی, سیخکی و میخکی نگاه نکنم. اگر طیفی به مسائل نگاه میکردم قطعا چارچوب و برنامه ای داشتم مثل شما که متعهد به آن و از آن پا را فراتر نمیگذاشتم. نقد من به شما و طیف تان اینست که شما با وجود داشتن این چارچوب, پایتان را از آنسوی دیگر پشت بام بیرون می گذارید. یک بام و دو هوا متعلق به این طیف است. طیفی که سرگردان شده است. طیفی که برای حفظ و تداوم حیات خود به سبزها آویزان می شود و از رادیکالیسم خود کوتاه می آید. سبزها بدلیل سبز بودنشان مذمت نمی شوند بلکه بدلیل حمایتشان از اصلاح طلبان نکوهش میشوند. هم آن ها که جابجائی در حکومت را مد نظر دارند. هم آنهائی که با شما در گردهمائی می نشینند و با سبزها سیزده بدر می کنند.
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
برگردیم به سی و دو سال قبل
هر چه سانترالیزم در سازمان های موجود پر رنگ بود از بخش دوم این واژه یعنی دمکراتیک کمتر خبری بود. چیزی به اسم انتخابات موجود نبود. رهبران را تکانی نبود جز با پدیده ای بنام انشعاب که آنهم جایگاه رهبری در تشکل کوچکترجدید باقی می ماند. عضویت نه با اختیار و انتخاب که معطوف می شد. بالا تصمیم میگرفت که چه کسی عضو شود یا نشود. البته که خود فرد میبایستی قبول میکرد ولی غالبا در تائید عضو شدن خود نقشی نداشت.
راز این مناسبات غیر دمکراتیک درونی چه بود که هنوز هم پس از گذشت سه دهه در برخی از تشکل ها رهبری تکان نخورده است؟ برخی از آنان هنوز تشکل شان را ملک شخصی شان می پندارند. طبیعی است که در چنین شرایطی پدیده ای گسترده بنام منفردین چپ پر معنی میشود. این پدیده غالبا بنوعی اعتراض به حضور قواعد نامتناسب با شرایط و دانش ساختار تشکیلات است. فرهنگ غیر دمکراتیک حاکم بر سازمانها و احزاب در اپوزیسیون تنها مختص به آن تشکل ها نیست. همه ما بنوعی در درون این سازمانها بوده ایم و هنوز هم این فرهنگ را در اشکالی با خود حمل می کنیم. حال در قامت عضو سازمان ها و یا فعال منفرد سیاسی!
حقیقت بعدی چه بود؟
فرض مسلم:
( بهروز سورن و سایت گزارشگران ضمن دفاع از چپ بطور کلی هیچگاه ادعای مارکسیست بودن نداشته اند. شخصا نه دانش گسترده مارکسیستی دارم و نه احاطه به این علم رهائی انسان ها و نه در هیچ بحث تئوریک مارکسیستی شرکت داشته ام.)
حقیقت این بود که رژیم با امکانات نجومی تعقیب و سرکوب مخالفان قادر شد بخش اعظم سازمانها و تشکل های رادیکال مخالف خود را بازداشت, زندان و یا اعدام کند. بخشی نیز موفق به فرار از دم تیغ آنان و مخفی شدند و طیفی نیز توانستند پای خود را آنسوی مرزها بگذارند.
جز در برخی نواحی کشور مثل کردستان و بلوچستان در سایر نقاط شهری از حضور فعال باقیمانده تشکل ها در آن زمان نمیتوان صحبت کرد.
طی سالهای دراز سرکوب و غربت و تبعید هم این پروسه به کندی پیش رفته است. فرهنگ کهنه و سنتی تشکیلاتی در اینمدت رسوب کرده است و خلاصی از آن در این سن و سالهای نسل اولی اگر نگوئیم ناممکن اما دشوار است. علتش هم این است که بخش بزرگی ازروشنفکران ما فرصت تجربه تحزب را نداشته اند و با مفهوم دگر اندیشی و تولرانس نظری و سیاسی کمتر آشنا هستند.
پیش تر ها هم نوشتم که آفت چپ بطور کلی و بشکل رسوب شده همانا سکتاریسم است. انحصار طلبی است. ارجحیت دادن منافع گروهی بر منافع عمومی است. چپ میتواند با معنی و مفهوم دمکراسی بیشتر خو بگیرد و از این طریق اثبات کند که پیگیرترین دمکرات هاست. در چنین وضعیتی امکان پیوندهای عمیق آن با جنبش های دمکراتیک از جمله دانشجوئی و زنان و ... ایجاد خواهد شد.
آیا درمانی برای سکتاریسم و انحصار طلبی پیدا می شود؟
شاید جوانانی که این مطلب را میخوانند بیاد نمی آورند اما نسل اول و دومی ها قطعا بخاطر دارند شعارهای:
زندانی سیاسی مجاهد آزاد باید گردد!
زندانی سیاسی فدائی آزاد باید گردد؟
معنی و مفهوم این شعارها این بود که سایر زندانیان سیاسی از ما نیستند و ابعاد سکتاریسم مرزی نمی شناخت.
بنظر من ضربه هائی که این تفکر به جنبش ضد استبدادی و برای دمکراسی در آن زمانهای دور زد, کم نیستند. ایا ضربه سکتاریست ها و تفکیک کنندگان زندانیان سیاسی امروزه کمتر است؟
این تفکر طیفی در امتداد همان انحرافاتی است که از سوی رهبران این جریانات هدایت می شد. تردیدی نیست که هر گروه و طیفی حق تشکل دارد و قطعا این طیف نیز همانند طیفهای دیگر موجود حق دارند تجمع خود را داشته باشند و پشتیبانی شوند همانطور که مورد حمایت گزارشگران بوده اند, اما حمله آنان به طیف های دیگر همانند تجمع زندانیان سیاسی و خانواده هایشان در ایران تریبونال بی معنی است. سوال اینجاست که چرا ضرورتا ایران تریبونال نباید از این حق برخوردار باشد؟
از جمله نقدهای فرخ قهرمانی زیگزاگ زدن های من در نوشته هایم است. مدتها پیش نوشتم که سراسر تناقض هستم. زمانی که خود اعتراف کرده ام به سرگردانی در اپوزیسیون چپ و رادیکال که بعضا خود هم نمیداند چه میخواهد و شمشیر خود را برای تشکل های چپ رادیکال دیگر تیز می کند, نقد بهروز سورن بی معنی است. آبی است که در هاون کوبیده می شود.
از فقیر چه یک نان بگیرند و چه بدهند
اما سوال باقیمانده این است که چرا طیف مطلوب فرخ قهرمانی زیگزاگ میزند؟
چرا از ماوراء چپ ( گردهمائی اول ) به ساحل سبزها غش می کند ( گردهمائی چهارم ) . اینکه فرخ قهرمانی از ( کتاب مرجع ) نام میبرد برای من ناشناخته است. کدام کتاب؟
اگر منظور نقد تعدادی از برگزار کنندگان گردهمائی چهارم است که در این آدرس میتوان یافت.
من همه آنها را خوانده ام و با زمینه های پیدایش مخالفت ها نیز آشنا هستم اما این نوشته با مراجعه به آنها نیست و دیدگاه شخصی من است. اتفاقا آنها دستی بر آتش داشته اند و پیشنهاد من خواندن این مطالب برای باز کردن این بحث است.
چنانچه بهروز سورن بعنوان فعالی سیاسی منفرد و دوستدار سوسیالیسم مرتکب خطا میشود و زیگزاگ میزند. اهمیت کمتری دارد. خودش هست و بی ادعا و یک دست کت و شلوار مندرس اش اما چرا طیفی از مجربین و سر سفیدهای نسل قدیمی و زندانیان سیاسی پر سابقه زیگزاگ های بیاد ماندنی میزند؟
منتشر شد:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر