۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

نگاهيء مختصر به « قانون احوال شخصيه اهل تشيع»




بــــادهء بي خـردي پــر شده در شيشهء مـا
نيست جـــز نشه اي اوهام به انديشه اي مـا
ساغـر عقل نگون مانده به خمخانه اي جهل
تاک بي معرفتي ســر زده در بيشه اي مــــا
باقي قايلزاده


نگاهيء مختصر به
« قانون احوال شخصيه اهل تشيع»


قانون «احوال شخصيه اهل تشيع»، که در 10 حمل 1387 به تصويب ولسي جرگه (مجلس نمايندگان) و به تاريخ 4 حوت 1387 به تصويب مشرانو جرگه (مجلس سنا) رسيده بود ؛ به تاريخ 29 حوت 1387 از سوي رئيس جمهور توشيح شد.
از حامديوسف نظري

قرار گفته برخي از اعضاي پارلمان کابل، تصويب قانون «احوال شخصيه اهل تشيع» خيلي عجولانه صورت گرفت و حتي اکثر ماده هاي آن با صداي بلند بخوانش گرفته نشد، يعني اعضاي پارلمان در حالت کري و کوري، قانون را تصويب کردند؛ بدون اينکه از مواد آن اطلاعات دقيق و کافي داشته باشند. همينطور مقام سناي افغانستان هم آنرا پذيرفته و به توشيح آقاي حامد کرزي فرستاد. ايشان هم بدون تأخير امضا کرد.
ذبيح الله مجاهد يکي سخنگويان طالبان، از تصويب قانون «احوال شخصيه اهل تشيع» ابراز خرسندي کرده و همخواني ماده هاي آن را با نظريات رهبران طالبان يک سان دانسته و به همين دليل مورد حمايت قرار داد.
آقاي سيدحسين عالمي بلخي، يکي از اعضاي روحاني شيعه در پارلمان کابل گفت، پيروان مذهب جعفري هميشه از رسيدگي قانوني به مسائل فقي مربوط به احوال شخصيه محروم بودند و مسائل فقهٌ تنها در مساجد و نزد روحانيون حل و فصل ميشد و از نگاه قانوني ضمانت اجرايي نداشت.
چون در قوانين اساسي گذشته افغانستان، فقط فقه حنفي رسميت حقوقي داشت، اما نظر به قانون اساسي جديد احکام و اصول هر دو مذاهب و يا شريعت جعفري و حنفي داراي ضمانت اجراي و رسميت حقوقي دارد. بگفته آقاي بلخي گرچه اختلاف چنداني بين مذاهب جعفري و حنفي وجود ندارد و با تصويب اين قانون « شُبهات » (يعني مثل يا مانند سازي فقه ) به پيروان مذهب حنفي در مورد شيعيان کاهش خواهد يافت.
يعني اين قانون فقهي در 249 ماده ، براي تقريباٌ 25 فيصد جامعه امتياز حقوقي داد تا شريعت جعفري را با ضمانت قانوني اجرا کرده بتواند، که تا به امروز به طور غير رسمي موجود بوده و به شکل غير قانوني در جامعه اجرا مي شد.
تصويب اين قانون، نظر به ماده 130 و 131 قانون اساسي که چنين درج است بوجود آمده:
« ماده يکصدوسي ام ـ محاکم در قضاياي مورد رسيدگي، احکام اين قانون اساسي و ساير قوانين را تطبيق مي کنند. هرگاه براي قضيه يي از قضاياي مورد رسيدگي در قانون اساسي و ساير قوانين، حکمي موجود نباشد، محاکم به پيروي از احکام فقه حنفي و در داخل حدودي که اين قانون اساسي وضع نموده قضيه را به نحوي حل و فضل مي نمايد که عدالت را به بهترين وجه تامين نمايد.
ماده يکصدوسي و يکمـ محاکم براي اهل تشيع، در قضاياي مربوط به احوال شخيصه، احکام مذهب تشيع را مطابق به احکام قانون تطبيق مي نمايند.
در ساير دعاوي نيز اگر در اين قانون اساسي و قوانين ديگر حکمي موجود نباشد و طرفين دعوا از اهل تشيع باشند، محاکم قضيه را مطابق به احکام اين مذهب حل و فصل مينمايد.»
قانون اساسي افغانستان، يک قانون اسلامي است که در يک فضاي عجولانه و با شتاب روي مصلحت ها که در يک جهت آن رهبران جهادي احزاب اسلامي و جنگ سالاران که سال ها خود را علم بردار و سنگ دفاع اسلام را به سينه ميزدند و جهت ديگر آن متحدين بين المللي و قوانين شناخته شده بين الملل، از بطن همان ابزار قرون وسطايي يعني لوي جرگه بوجود آمد.
همينطوريکه مهندسان و معماران اين قانون اساسي چه از ديدگاه ها و خواسته هاي سياسي و اجتماعي متضاد و متناقض بودند، بنابرين قانون اساسي افغانستان هم نمي توانست بهتر از آن باشد. بقول شاعر، «از کوزه همان طراود که در او ست».
توجه شما را به چند ماده قانون اساسي جلب مي کنم.
ماده اول: افغانستان، دولت جمهوري اسلامي، مستقل، واحد و غير قابل تجزيه مي باشد.
ماده دوم: دين افغانستان، دين مقدس اسلام است.
پيروان ساير اديان در اجراي مراسم ديني شان در حدود احکام قانون آزاد مي باشد.
ماده سوم: در افغانستان هيچ قانون نمي تواند نافذ شود که مخالف دين اسلام و ارزشهاي مندرج اين قانون اساسي باشد.
ماده ششم: دولت مکلف به ايجاد يک جامعهء مرفع و مترقي براساس عدالت اجتماعي، حفظ کرامت انساني، حمايت حقوق بشر، تحقق دموکراسي، تامين وحدت ملي برابري بين همه اقوام و قبايل و انکشاف متوازن در همه مناطق کشور مي باشد.
ماده هفتم: دولت منشور ملل متحد، معاهدات بين الدول، ميثاق هاي بين المللي که در افغانستان به آن الحاق نموده و اعلاميه جهاني حقوق بشر را رعايت مي کند.
اگر همينطور به تمام قوانين افغانستان مشاهده و بررسي شود متناقض و نادرست و ضد حق بشر بودنش ظاهر مي گردد.
نخست در ماده اول، نظام سياسي افغانستان اسلامي است که از شريعت اسلام الهام مي گيرد نه از خواسته ها و نياز هاي اجتماعي مردم.
در ماده دوم، دين افغانستان، دين مقدس اسلام است. اولا"، اين جمله از نگاه دستور زبان فارسي درست نيست چون افغانستان جغرافيا است و نمي تواند ديندار باشد. اما مردم يک کشور مي تواند ديندار باشد نه يک جغرافيا.
ماده سوم: در افغانستان هيچ قانون نافذ نيست که در مخالفت با ارزش دين اسلامي باشد.
همينطوريکه در اين ماده اول، دوم، سوم، يکصدوسي و يکصدوسي ويکم قانون اساسي افغانستان مشاهده ميشود، منابع اساسي آن دين اسلام و فقه آن ميباشد و در تناقض با ماده هاي شش و هفت قانون اساسي است .
که در اين دو ماده، دولت خود را مکلف به حقوق بشر و کرامت انساني و عدالت اجتماعي مي داند و متحد به معيار هاي انساني و ارزش هاي آن ميداند و اما در جهت ديگر بپاي توشيح همچو قوانين مي شتابد.
بهرصورت، اين قوانين براي کي و براي چه وضع شده؟
اولاً، تلاشي است تا مردم را بيشتر وادار به تابعيت به احکام و قوانين فقهي نمايد، بجاي قوانين مدني که خواسته و نياز جامعه و مردم است.
ثانياً، نفع که در عقب آن نهفته براي دوکانداران دين است که موجوديت خويش را در پناه دين و شريعت خوبتر و بهتر حفظ کرده مي توانند.
قانون شيعيان افغانستان با قوانين ديگر فرقه هاي اسلامي چه حنفي، شافعي، وهابي و هفتاد فرقه ديگري که از بطن اسلام ناب محمدي زاده شده باهم در جوهر بگفته آقاي عالمي بلخي نماينده روحاني شيعه پارلمان افغانستان کدام فرق ندارد. آنچه فرق در « شبهات » است يعني به رسميت شناخت دوگانگي هاي مذهبيون و اقتدار که از فرقه هاي مذهبي براي رسيدن به جا و جلال خويش هستند.
صادقانه بايد عرض کنم که من تمام اين قانون «احوال شخصيه اهل تشيع» را مطالعه نکردم که بدانم 249 ماده اين قانون از چه بحث دارد و از کدام مجتهدين و منابع فقهي شيعه الهام ميگيرد، چون اين قانون تا به حال از طرف وزارت عدليه نشر و پخش نشده است. اما در رابطه به مسأله زن، احکام مربوط به خانواده در مجموع آنچه در روزنامه ها و جرايده انعکاس يافته، کدام فرق با فرقه هاي ديگر اسلامي ندارد. چون مايه اساسي دين اسلام و قرآن است که بنياد و اساس اين باور از آن بوجود آمده، بي تفاوت که مربوط به کدام فرقه مذهبي سني، شيعه و يا وهابي باشد.
مسايلي چون ارث، سن ازدواج، روابط زناشويي، چند زني اين همه احکام تخطي ناپزير قرآني اند که هيچ قانوني آنرا حذف کرده نمي تواند.

زن و عدالت اجتماعي در دين اسلام چه مفهوم دارد؟

اکثريت آيات قرآن حکايت از آن دارند که زندگي بر طبق يک برنامه از پيش تنظيم شده از سوي الله و تمام اعمال ما الزاماً براساس همين برنامه تنظيم يافته انجام مي گيرد و خواست و مشيت الهي بر تر از خواسته و اراده انسان است. همه چيز، همه امور بشر با مشيت الهي که از قبل تعيين شده صورت مي پزيرد. انسان در هيچ يک از امور زندگي خود، مختار و صاحب رأي و انتخاب نيست. حتي نادانان و گمراهان را الله خواسته که جاهل و گمراه باشند، که در اين ميان اگر عقويت و مجازات و آتش جهنمي براي آدميان در نظر گرفته شده باشد، بي عدالتي است. چون عمل کرد و انديشه انسان از خوب يا بد، به خواست و مشيت الهي بوده و برطبق گفته قرآن، انسان اراده و اختياري در تعيين نحوه اعمال و افعال و حتي افکار و انديشه خود ندارد.
در اينجا چند آيت و حديث ذکر مي کنم تا ديده شود هفتاد وسه فرقه، آنچه را به پيروان خود تبليغ و ترويج ميکنند، از کجا مايه مي گيرد؟
سوره بقره آيه 213 – «خداوند هرکه را بخواهد به راه راست هدايت مينمايد.» ترجمه قمشه اي.
سوره نور آيه 46 - « خدا هر که را خواهد به راست هدايت مي کند. »
همينطوريکه هدايت و گمراهي از جانب الله تعيين مي شود. ديگر تفاوت هاي اجتماعي ازجمله فقر، بدبختي و بيچاره گي همه از جانب الله مقرر شده و عدل الهي اند.
سوره بقره آيه 212 - « خدا به هرکي خواهد روزي بي حساب بخشد » ... سوره نور آيه 38 « و خدا هر کي را بخواهد روزي بي حد و حساب بخشد.» .... وديگري تفاوت بين زن و مرد در اسلام است که هر زن نصف مرد محسوب مي گردد و به گونه اي فاحش تبعيض ديده مي شود، مانند: سوره نسا آيه 11 - « حکم خدا در حق فرزندان شما اين است که پسران دو برابر دختران برند پس اگر دختران بيش از دو نفر باشند فرض همه دو ثلث ترکه است و اگر يک نفر باشد نصف و فرض هر يک از پدر و مادر يک سدس ترکه است و در صورتيکه ميت را فرزند باشد و اگر فرزند نباشد ....» از نگاهي حق، در دين اسلام زن نصف مرد است سوره بقره آيه 282 « ... دو تن از مردان گواه آريد و اگر دو مرد نيابيد يک مرد و دو زن هر که را طرفين راضي شوند گواه گيرند...» به ادامه آن سوره انعام 165 - « و خدائيست که شما را جانشين گذشتگان اهل زمين مقرر داشت و رتبه بعضي بالا تر قرار داد تا شما را در اين تفاوت رتبه ها بيازمايد ...»
از همينجا ست که آقاي عالمي بلخي نماينده شوراي روحانيون پارلمان کابل و ديگر هم فکرانش که مهندسين و معماران « قانون شيعيان » ميباشند. در مصاحبه راديويي خود در مقابل سوالي خبرنگار گفت: مثلا در ماده ۱۳۲ اين قانون آمده است: «زن موظف است، در هر زمان نيازهاي جنسي شوهرش را ارضاء کند». «اگر مرد در سفر نباشد، حق دارد حداقل هر چهار روز يکبار با همسرش رابطه جنسي داشته باشد. زن فقط در صورت بيماري مي‌تواند مخالفت کند.... »
اين مادهء قانون را با دو آيه قرآن باهم مقايسه ميکنيم، تا دريابيم ريشه اين تفکر از کجا آب ميخورد. سوره بقره آيه 223 - « زنان کشتزار شمايند پس هرگاه که خواستيد به کشتزارتان نزديک شويد.» در اين آيه از زنان بعنوان کشتزار و تبديل و تنزيل آنها بيک شي و ابزاري که در اختيار مردها اند و هر زمان که مرد خواسته باشد براي ارضاي غرايض جنسي و شهواني به زن نزديک شود، سخن رفته است.
در سوره نسا آيه 34 - « مردان را بر زنان تسلط و حق نگهباني است به واسطه آن برتري که خدا بعضي را بر بعضي مقرر داشته و هم به واسطه آن که مردان از مال خود بايد به زن نفقه دهند، پس زنان شايسته و مطيع در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را که خدا به حفظ آن امر فرموده، نگهدارند و زنانيکه از مخالفت و نافرماني آنان بيمناکند بايد نخست آنها را موعظه کنيد اگر مطيع نشدند از خوابگاه آنها دوري گزينيد باز مطيع نشدند آنها را به زدن تنبيه کنيد.... »
نخست ـ در اين آيه ، مردان برتر از زنان و برآنها مسلط است.
دوم ـ اينکه براي آنان نفقه آور اند، پس زنان بايد مطيع و هم در غيبت حافظ حقوق مردان باشد و هرزمان مردان براي ارضاي غرايض جنسي خواستار شدند بايد خود را بدون چون و چرا تسليم نمايند.
سوم ـ اگر زنان مطيع شوهران خود نبودند و به نصايح شان گوش نکردند، از خوابگاه «يعني از اتاق و بستر خوابش خارج کنيد»، محروم نماييد و اگر باز مطيع نشد بزنيد.
ترجمهء ديگريکه در اين اواخر سر و صدايش خيلي بلند شده و ناشر بدبخت آن [غوث زلمي] کم مانده بود که به دار آويخته شود و بالاخره به بيست سال حبس محکوم شد، در (ترجمه روان فارسي قرآن پاک از قدرت الله بختياري نژاد ) نه تنها که قرآن را ترجمه کرده بلکه در بخش آخر يا پايان ترجمه آن بعضي از آيات را هم تفسير يا توضيح داده و خيلي جالب است. صفحه 610 سوره نسا آيه 34 – « اين ناسازگاري ( نشوز ) فقط در مورد رابطه جنسي است که عقد در باره آن صورت گرفته». ناسازگاري مرد (نشوز مرد ) در آيه 128 : سوره 4نساء (همين سوره ) بيان شده است. «زنان مسلمان که تسليم حکم و نظر خدا هستند و ظائف و حقوق خود و شوهرانشان را نگه ميدانند و مردان مسلمان نيز وظائف و حقوق خود را و همسرانشان را ميدانند و کار به آنجا نمي رسد». آيه 19 همين سوره و آيه 21 سوره نور را ببينيد. «ولي اگر زني نامسلمان بود يعني تسليم حکم و نظر خدا نبود از سه حال خارج نيست يا زني منطقي است که با يادآوري کردن عقدي که بسته اند از نشوز ( انجام ندادن وظيفه زنا شوئي ) دست برميدارد. يا زني است خيالياف که فکر ميکند اگر وظيفه جنسي خود را انجام ندهد شوهرش بدست و پايش مي افتد که بابي اعتنائي شوهر به او متوجه غلط بودن فکرش شده و از کار خود دست بر ميارد. يا زني است که از مرد خشن خوشش مي آيد بقول انگليسي مًزوکيست و بقول فرانسوي ها مازوشيست و بقول الماني ها مازوخيست است. لذا از کتک خوردن لذت ميبرد. عده اين زنان در جوامع بشري کم نيستند، چنين زناني با خشونت مرد لذت ميبرند و از مرد مقتدر و خشن خوششان مي آيد.»
من فکر نمي کنم که اين تفسير آقاي بختياري نژاد نيازي به بررسي و تحليلي داشته باشد چون تفسير ايشان بخودي خود بيان گر آن است که همچو تعبيري که هم فکرانش در پارلمان، سنا و مقام رياست جمهوري کابل از زن و مقامش در جامعه دارند.
همينطور حق چهار زني هم از ديد قرآن عدل الهي است و هم رابطه جنسي با کنيز يعني زني که مالک آن شديد جواز است. سوره نساء آيه 3 ، «اگر شما بيم داريد که در کار يتمان انصاف نکنيد، از زنان هرچه خوش داريد، دو تا دو تا و سه تا سه تا و چهار تا چهار تا بگيريد. و اگر بيم داريد که عدالت نکنيد، فقط يک زن يا کنيزي که مالک آنيد، اين مناسبتر است که ستم نکنيد». (ترجمه ابولقاسم پاينده)
سوره نساء آيه 129، « شما هرگز نتوانيد، ميان زنان خود عدالت کنيد و گر چه بشدت بخواهيد....» ( ترجمه ابوالقاسم پاينده )
الله که به همه چيز دانا و آگاه است و مي داند مردان با انصاف نيستند و با همسران خود عدالت کرده نمي توانند پس چرا بازهم بمردان اين اجازه را داد چار تا چار تا بگيرند؟ نه تنها در اسلام بلکه در يهوديت و مسيحيت همچو برخورد غير انسان به مقام زن دارد، در سفرولايان (باب 21 - 7 و8 ) زني که از طرف شوهرش رها شود معادل فاحشه شناخته شده است که کاهنان حق ازدواج با چنين زني را ندارند.
در رساله پائولوس رسول چنين آمده است: مرد جلال خدا را منعکس ميسازد، اما زن جلال مرد را منعکس ميسازد، زيرا که مرد از زن زده نشد، بلکه زن بود که از مرد به وجود آمد، و مرد به خاطر زن آفريده نشد، بلکه زن براي مرد خلق گرديد. بدين جهت زن بايد بهنگام دعا سرش را بپوشاند تا نشان دهد که تحت فرمان مرد است. آيا شايسته است که زن با سر برهنه در پيشگاه خداوند دعا کند؟ دانيد که سر هر مرد مسيح است و سر مسيح خدا است، ولي سر هرزن شوهر او است. زني با سر برهنه دعا کند سر خود يعني شوهرش را رسوا ساخته است. ( رسالهً اول قرنتيان، فصل 11 - از 3 – 13 ).
اي زنها، طوري از شوهران خود اطاعت کنيد که از خداوند اطاعت ميکنيد( رسالهً پائولوس رسول به افسيان، فصل 5، 22 ) زن اجازه ندارد که تعليم دهد يا بر مردان حکومت کند. زنان بايد ساکت باشند، زيرا اول آدم آفريده شد و بعد حوا، و آدم نبود که فريب خورد بلکه زن فريب خورد و قانون خدا را شکست.( رسالهً اول پولس رسول به تيموتائوس، فصل دوم، 12 – 14 ) تبعيض الله نه تنها در ميان انسان زن و مرد حتي حيوانات را هم شامل ميشود، بطورنمونه در هر مورد که صبحت از قرباني براي يهوه بميان مي آيد وي تأکيد ميکند که قرباني از گوسفند يا گوساله ( نرينه ) باشد و مبادا که از نوع مادينه آنرا بياوريد.
چه در تفکر يهوديت يا مسيحيت و اسلام که از يک منبع الهام ميگرند، فرق آن تنها در زمان و مکان است اما در جوهر يکي است و طوريکه خود آنها ميگويند: اين اديان براي نقض احکام همديگر نيامدند بلکه آنچه در تورات و انجيل آمده قرآن آنرا تکميل مي کند.
طوريکه قبلا اشاره کردم، آنچه در متن قانون شيعيان ذکر شده ريشه در قرآن دارد. به گفته آقاي سيد حسين عالمي بلخي: « وقتي زن و مرد با رضايت طرفين رابطه زوجيت برقرار مي کنند، براساس احکام اسلامي و حکم اين قانون، زن در وقت عقد ازدواج راضي شده است. هر زمان شوهر از وي تقاضاي استمتاعات ( کام گرفتن – لذت شهواني) جنسي کند، برآورده مي کند...». اين حرف آقاي بلخي خيلي دقيق است.
ـ اولا"، از ديدگاه قرآن زن براي هدف شهواتراني خلق شده است. آنچه ما از زن بعنوان شريک زندگي و داراي حقوق مساوي در زندگي خانواده گي ارج ميگذاريم، در تفکر ديني و مذهبي موجود نيست. زن نه تنها در اين دنيا براي ارضاي شهواني مردان خلق شده اند بلکه در بهشت برين براي اينکه مومنان و فداکاران اسلام عزيز از اين نعمت الله بي نياز نباشند زنان بهشتي بنام حوران و بچه هاي خوش صورت بنام غلام که جمع آن غلمان ميشود خلق کرده تا از ناحيه ارضاي شهواني خاطر راحت داشته باشند. بعنوان نمونه يا کوزهء از بحر، در اينجا به چند آيات از قرآن خلاصه ميکنم، شما خود قضاوت کنيد.
سوره 76 الانسان آيه 12 - 22 « و پاداش آن صبر کامل ( بر ايثار ) شان باغ بهشت و لباس حرير بهشتي لطف فرمود « 12 » که در آن بهشت بر تختها تکيه زنند و آنجا نه آفتابي (سوزان ) بينند و نه سرماي زمهرير ( بلکه در هواي خوش و باغي دلکش تفريح کنند« 13 » و سايه درختان بهشتي بر سر آنها و ميوه هايش در دسترس و باختيار آنهاست « 14 » و ( ساقيان زيباي حور و غلمان ) با جامهاي سيمين و کوزه هاي بلورين بر آنها دور زنند « 15 » که آن بلورين کوزه ها ( برنگ ) نقرهٌ خام و باندازه و تناسب ( اهلش ) مقدر کرده اند « 16 » و آنجا شرابي که طبعش ( چون ) زنجبيل گرم و عطر آگين است به آنها بنوشانند « 17 » در آنجا چشمه ايست که سلسبيلش ناميد « 18 » و دور آن بهشتيان پسراني زيبا که تا ابد نوجوانند و خوش سيما بخدمت ميگردند که در آنها چه بنگري گمان بري که لوٌلوٌ منثورند « 19 » و چون آنجايگاه نيکو را مشاهده کني عالمي پر نعمت و کشوري بي نهايت بزرگ خواهي يافت « 20 » بر بالاي بهشتيان لطيف ديباي سبز و حرير سطبر است و بر دستها شان دستبند نقره خام و خدايشان شرابي پاک و گوارا بنوشاند «21 » اين بهشت بدين نعمت و عظمت بحقيقت پاداش اعمال شماست وسعيتان ( در راه طاعت حق ) مشکور و مقبول است «22 ».
سوره 52 – الطور آيه 20 و 24 – حورالعين، سفيد پوستان سياه چشم را جفتشان کرده ايم—غلمان، غلام ها يا خادمانشان که چون مرواريد نهفته اند، اطراف بگردند.
سيوطي مفسر مشهور اسلامي در توصيف شکوه و شادي و عشق و عيش در باغ هاي بهشت را در تفسير اين آيات بهشتي چنين شرح مي کنند: « هر زماني که ما با حورهاي بهشتي در باغ هاي بهشت همخوابه مي شويم، آنها را باکره مي يابيم. برعلاوه، آلت تناسلي مردان بهشتي هيچگاه نرم نمي شود. سختي و سفتي آنها ابدي و جاوداني است. هر بار که مرد با حوري بهشتي در باغ بهشت همخوابه مي شود، چنان لذت شيريني از او بر مي گيرد که مانند آن در دنيا وجود ندارد و هرگاه کسي در اين دنيا به چنان لذتي دست يابد، غش خواهد کرد. مرداني که براي زندگي در بهشت انتخاب شده اند با هفتاد حوري بهشتي و نيز تمام زناني که در دنيا همسر آنها بوده اند، ازدواج خواهند کرد و آلت تناسلي اين زنان بسيار پراشتها هست.»

ـ ثانيا"، اين مسله را بايد هر زن مسلمان بداند وقتيکه عقد نکاح بسته مي شود و زن به رضا خود بلي بگويد، بدين مفهوم است. نکاح به زبان فارسي معني گاييدن، سکس کردن ميدهد - عقد نکاح يعني قرارداد گاييدن را امضاً ميکند. اين امتياز است که بمرد ميدهد که در هر زمان و مکان مي تواند از وي استمتاع يا کام بگيرد. روي اين اساس زنان بايد بداند وقتيکه روي سفره نکاح حاضر مي شود در حقيقت سند برده گي و تسليمي خود را امضاً مي کند و آن مرد آقا و مالک و از هرجهت مسلط بر زن ميشود. مردان اين امتياز را توسط اين جواز ديني بدست مي آورند.
آيا ما مردم همينقدر بيچاره شديم هيچ راه و روش ديگري براي ما وجود ندارد که با همچو قرارداد هايي، اساس زندگي اشتراکي و خانواده گي را بناٌ کنيم؟
از « نهج الفصاحه از محمد بن عبدالله » ( ترجمه: ابوالقاسم پانيده ) چون مکملي قرآن گفته مي شود: چند روايت پيشکش ميکنم تا به افکار اين رسول مقبول در رابطه به زن و نقش آن در جامعه بشري بيشتر آگاهي حاصل کرده باشيم.
حديث 187 – «وقتي زني دور از بستر شوهر خود شب را بروز آورد، فرشتگان تا صبح او را لعنت کنند».- حديث 282 «از بي لباسي براي نگهداري زنان کمک جوئيد زيرا زن وقتي لباس فراوان و زينت کامل دارد مايل به بيرون رفتن است». حديث 339 «خطرناکترين دشمن تو همسر تو است که با تو همخوابه است و مملوک تو». – حديث 343 «زنان را بي لباس بگذاريد تا در خانه بمانند». – حديث 1848 –« نماز زن تنها در خانه بيست و پنج بار از نماز جماعت او بهتر است». حديث 4167 – «مردان که اطاعت زنان کنند بهلاکت افتند». - حديث 1532 - «بهترين مسجد زنان کنج خانه آنها است». - حديث 1533 – «بهترين زنان امت من کساني هستند که رويشان نکوتر و مهر شان کمتر است». – حديث 1535 – «بهترين زنان شما بچه آور مهربان است که شريک و مطيع شوهر باشد اگر از خدا بترسند و بدترين زنان شما آرايش کنان و متکبرانند و آنان منافقانند و از آن ها جز باندازهٌ کلاغي که خط سفيد بگردن دارد ببهشت نميرود». حديث 1536 – «بهترين زنان آنست که مهرش آسانتر باشد».
حتي به مردان توصيه ميکند: حديث 2165 - « همه دروغها بر فرزند آدم ثبت شود مگر سه دروغ. 1 – مرد در جنگ دروغ گويد که خدعه کردن است. 2 - و مرد به زن دروغ گويد که او را خشنود کند. 3 – و مرد با دو کس دروغ گويد که ميانشان اصلاح دهد.» مثل اين حديث صد و چندي ديگري هم موجود است که هر نوع دروغ گفتن جواز است...
طوريکه قبلا اشاره کرده، آنچه در قانون احوال شيعيان و ديگر فرقه هاي مذهبي انعکاس يافته منباي اساسي قرآن و احاديث نبوي است که تفکر اسلامي را کامل مي سازد. روي اين اساس زمانيکه قانون اساسي يک کشور خودش مايه ديني داشته باشد، چارهء جز تسليمي به فرقه ها فقهي و قوانين شريعتي براي بقا دولت اش ندارد.
در دولت هاي افغانستان قانونگذاري هميشه از اين ناحيه متاثر و رنج برده است و از همين جهت نتوانسته داراي يک قانون مدني شود. علماي ديني و روحانيون فرقه هاي فقهي براي حفظ و موقعيت اجتماعي خويش در جامعه کوشيدند و دولت را از اين جهت هميشه تحت فشار قرار ميدادند تا به همچو قوانين فقهي وادار به تسليم شوند.
دولت هاي افغانستان که هميشه در فقدان پايه در بين مردم بودند به همين ترتيب مشروعيت خود را از فتواي ملا ها و روحانيون اخذ مي کردند و ايشان مردم را وادار به اقتدار دولت ميکردند.
دولت کنوني افغانستان مثل اسلاف اش از همين ابزار ديرينه و پارينه سود جسته، گاهي خواهان آشتي و صلح با طالبان ميشود و وقتيکه از آن در نااميد گرديد، خواست قلب هاي شکسته شيعيان را مرهم گذاري کنند که مذهب جعفري را که تا آن روز ضمانت حقوقي در قوانين اساسي افغانستان نداشت رسميت بخشد.
گرچه در جامعهء سنتي و مردسالار ما، ماده هاي اين قانون پديده جديد در زندگي اجتماعي مردم نيست، بي تفاوت که وابسطه يا پيرو کدام فرقه و فقه مذهبي هستند. در جامعه ما هميشه رسمي يا غير آن دين و مذهب، جاگزين خواسته ها و نياز هاي زندگي مادي و مداخله گر امور شخصي ما بوده است.
از اين روي، اگر در ماده ۱۳۳ به مرد اين حق را مي‌دهد که از اشتغال همسرش جلوگيري نمايد و يا در ماده‌هاي ديگر اين قانون نيز به عناوين گوناگون زنان شيعه را از حقوق شهروندي محروم مي‌کنند. مثلا زن مجاز نيست بدون اجازه‌ء همسرش خانه را ترک کند، مگر اينکه نياز مبرم به درمان داشته باشد و يا بگفته آقاي بلخي، بايد قبل از ازدواج باهم تعهد کرده باشند.
همينطور زن در اسلام و در تمام فرقه هاي آن از حق طلاق و يا جدايي روي غرايضي صحي هميشه محروم بوده اند. اگر مرد بعد از عقد بفهمد که زن يکي از اين هفت عيب را دارد ميتواند عقد را را بهم بزند: 1 - ديوانگي 2 – مرض خوره 3 – مرض ساري و کشنده 4 – کوري 5 – شل 6 – افضاٌ شده باشد 7 – آنکه گوشت يا استخوان، غده اي در فرج او باشد که مانع نزديکي شود. اما زنان در صورت ديوانه بودن و يا آلت مرد و تخمها عقد را بهم بزند. يعني در کل زنان در هيچ فرقه اسلام داراي حقوق مساوي با مردمان نيستند.
اگر سن ازدواج براي دختران شيعه مذهب از ۱۸ سال به ۱۶ سال کاهش يافته است. اما بازهم دليل بر اجراي اين قانون شده نمي تواند. چون از نظر قوانين شريعت، سن ازدواج 9 ساله بالغ است و حتي عقد پاينتر از آن را نيز جواز مي داند.
در توضيح المسايل امام خميني به مساٌله بر مي خوريم که ميگويد: مساًله 2410 – «اگر کسي دختر نابالغي را براي خود عقد کند و پيش از آنکه نه سال دختر تمام شود، با او نزديکي و دخول کند، چنانچه او را افضاٌ نمايد هيچ وقت نبايد با او نزديکي کند». (1 )
ضرورت به توضيح نيست، «کثافت از بويش پيداست»، که اين تفکر ديني حتي به کودک هم براي ارضاي شهواني رحم نميکند، که همچو فتوا هاي غير انساني دادند. ( نه منع کردن!)

چه بايد کرد؟ و چگونه از استبداد ديني نجات يافت؟

اگر به مقدمه قانون اساسي افغانستان و ديگر ماده هاي آن نگاه کنيم متوجه تناقض آن مي شويم، در يک جهت جزء اول مقدمه ميگويد: « با ايمان راسخ به ذات پاک خداوند و توکل بر مشيت ذات او و اعتقاد به دين اسلام.» از جهت ديگر - جز دوم « با رعايت منشور ملل متحد و احترام به اعلاميه جهاني حقوق بشر.» همينطور چندين ماده ديگري موجود است و دولت خود را مکلف ميداند تا عدالت اجتماعي، حفظ کرامت انساني، حقوق بشر، تحقق دموکراسي، تامين وحدت مــــلي... را در جامعه ايجاد نمايد ما همه شاهد برعکس آن هستيم بدين دليل:
1 - دموکراسي نيست چون اکثريت مردم از شرکت در قدرت و حاکميت محروم هستند. 2 - در دموکراسي برخورد قانون به شهروندن يکسان است اما در قانون اساسي افغانستان، شهروندان به مسلمان و غيرمسلمان تقسيم شده و قانون هم برخورد متفاوت دارد. مسلمان شهروند مي تواند رئيس جمهور شود اما يک شهروند هندو و ديگر اديان حق انتخاب شدن را ندارند.
3 - در دموکراسي به کرامت انساني ارج ميگذارد. يعني آزادي بيان انديشه، رسانه ها مطبوعات از آزادي برخورد دار است. آيا دولت در راستاي تحقق آزادي، حقوق بشر و تأمين وحدت ملي در جامعه قدم برداشته است؟
دولتي که ايمان به خدا و توکل بر مشيت ذات او داشته باشد يک دولت ديني است. حکومت ديني جامعه اي است دين سالار ( تئوکراتيک ). در جامعه دين سالار، قوانين اجتماعي که اصولاً توافقي عقلي، نسبي، متغير و با ارادهء جمعي است، براساس اصول و فقه ديني که معياري است ايماني، مطلق، لايتغير و با قدرت فردي، شکل مي گيرد. يعني وجود دين در دولت نشانه وجود دو نقض است.
1 – ناکامل بودن دولت بعنوان يک نهاد سياسي...
2- دولت نه بعنوان مظهر اراده مردم، بلکه دولتي که دين بعنوان بنيان خود اعلام ميدارد و براي اکمالش از دين و فرقه ها سود ميجويد و آنرا معيار قوانين و قضاوت قرار ميدهد.
جامعه اي که در آن دولت ديني اعمال قدرت مي کند، آزادي بيان را محدود مي سازد و خلاقيت انساني را سرکوب ميکند. يگانگي دولت و دين تبديل بقدرتي متمرکزتر و مطلق تر عليه نياز هاي اساسي مردم مي شود. بگفته نيچه: «دسته يي از وحوش خوش رنگ گوشتخوار، جماعتي از اربابان پيروز شده، که با نظامات جنگي و نيروي منظم چنگالهاي هولناک خود را بتن جماعت عظيمي از مردم فرو کرده اند و شايد عدد اين مردم بمراتب از آنها بيشتر بوده ولي انتظامي نداشته اند تا بتوانند مقاومت کنند...... اين است اصل دولت».
برعکس يک دولت که بر مبناي اراده و نياز دنيوي مردم بنا يافته باشد نياز به دين و مذهب ندارد و پايه اکمالش را از خواسته ها و نياز هاي اساسي مردم مي سازد نه اينکه کشور را به صحراي مقدس تمام عيار تبديل کنند. بلکه از قانون بعنوان همزيستي مسالمت آميز وحدت شهروندان در راستاي عدالت اجتماعي که در آن آزادي هاي فرد اساس آن باشد؛ تساوي حقوق زنان و مردان و کودکان و مادر طبعيت در آن تضمين شده باشد.
براي رسيدن به همچو جامعه چه بايد کرد؟ ما مردم افغانستان چگونه ميتوانيم از اين تجربيات تلخ تاريخي بيآموزيم و قدمي در دنيا تجددگري گذشته و هم آيندگان را از اين بحران هاي اجتماعي که امروز ما در آن غرق هستيم نجات داده باشيم و آن راه تنها رفتن بطرف يک جامعه سکولار است.
امروزه اغلب دولت‌هاي مهم جهان اهميت سکولاريسم و دموکراسي را پذيرفته‌اند. يک پيامد عملي سکولاريزاسيون، جدايي دين و دولت است – در حقيقت اين پيامد چنان يادآور سکولاريزاسيون است که اغلب اين دو را يک پديده مي‌شمارند، و اغلب به جاي «سکولاريزاسيون» از «جدايي دين و دولت» سخن مي‌گويند. اما بايد در نظر داشت که سکولاريزاسيون فرآيندي است چند وجهي که در متن جامعه صورت مي‌گيرد، درحالي که جدايي نهاد دين و دولت توصيف جنبه سياسي اين فرآيند است.
جدا شدن نهاد دين و دولت در طي سکولاريزاسيون بدين معناست که مؤسسات خاص سياسي – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سيطره مستقيم يا غير مستقيم دين رها مي‌شوند. اين بدان معنا نيست که پس از سکولاريزاسيون نهادهاي ديني ديگر نمي‌توانند در مورد مسائل عمومي و سياسي حرفي بزنند، بلکه بدين معناست که ديدگاه‌ هاي نهاد هاي ديني ديگر نبايد بر جامعه تحميل شوند، و يا مبناي سياستگذاري‌هاي عمومي قرار گيرند. در عمل، دولت بايد تا حد امکان نسبت به عقايد گوناگون و متفاوت ديني بي‌طرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجري خواسته‌هايشان.
در حکومت معني سکولاريسم، عدم دخالت باورهاي مذهبي در امر حکومت و برتري دادن اصول حقوق بشر بر ساير ارزش‌هاي متصور هر گروه و دسته‌اي است.
در مفاهيم جامعه‌شناسي، سکولاريسم به هر موقعيتي که در آن، جامعه مفاهيم مذهبي را در تصميم‌گيري‌هاي خود کم ‌تر دخالت دهد و يا اين مفاهيم، کم ‌تر موجب بروز اختلاف و يا درگيري گردد اطلاق مي‌گردد.
واژهء سکولار در زبان لاتين به معناي «اين جهاني»، «دنيوي»، «گيتيانه» و متضاد با «ديني» يا «روحاني» است. امروزه وقتي از سکولاريسم به عنوان يک آموزه (دکترين) سخن مي‌گويند، معمولاً مقصود هر فلسفه‌ايست که اخلاق را بدون ارجاع به جزميات (دُگم‌هاي) ديني بنا مي‌کند و در پي ارتقاي علوم و فنون بشري است.
در پايان با چند فرد شعري از باقي قايلزاده اين خلاصه نويسي را اختتام بخشيده و بقول معروف يار زنده وصحبت باقي.
با عرض ادب و سپاس

وضع زمـانه ساده بيان ساخته مــرا ورنه هميشه نکتهء رندانه مي زدم
***
تـــــاب پرواز ندارم به من امداد کنيد دوستان گـــوش باين ناله و فرياد کنيد
چه نمودم که مرا در قفس انداخته اند قـدمـي رنــجه سوي مــنزل صـياد کنيد
***
اي عــــالــمان زبــــاب سيــاست رويــــد دور
اين غسل حيض نيست که فصل و گمان کشيد
اي حـــاکــمان کـمي به وظـايـف شويد گــرم
دل ســرد گشـــته خــــلق مبـــادا زيـــان کشــيد

من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد
قفـسم بـرده بـه بـاغي و دلم شاد کنيد
«ملک الشعرا بهار»
داشت ها
( افضاء ع مص ) هر دو راه زن که پيش و پس است يکي گردانيدن . (منتهي الارب ) (آنندراج). بدين معني ناقص واوي است . (ناظم الاطباء). هر دو مجراي يکي کردن . (المصادر زوزني ). رنج رسانيدن دختري را. گزند رسانيدن مرد بزن بنوع خاص. تصيير المسلکين واحداً. ( يادداشت مؤلف ). در اصطلاح فقهي : يکي شدن دو مخرج زن بر اثر مقاربت باشد. (از شرايعالاسلام ). و در حقيقت آن اختلاف است که مجراي بول و حيض يکي گردد يا مجراي بول و غايط. جماع کردن با زن يا خلوت نمودن با او. (منتهي الارب ). با زن مباشرت کردن يا خلوت نمودن. (آنندراج ). به اين معني با « الي » متعدي شود يقال: افضي الي المراءة. (ناظم الاطباء). رسيدن بکسي بي حجاب. (ترجمان القرآن ترتيب عادل بن علي ). بسودن زمين را بهر دو کف دست خود در سجده. (منتهي الارب ) (آنندراج ) ( ناظم الاطباء). بسوي فضا برآمدن. (منتهي الارب ) (آنندراج ). بسوي فضا درآمدن. ( ناظم الاطباء). بصحرا شدن و فارسيدن . (تاج المصادر بيهقي ) (المصادر زوزني ). راز را با کسي در ميان نهادن. (منتهي الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خورانيدن طعام کسي را. (منتهي الارب ) (ناظم الاطباء). و به اين معني ممهوز باشد. ناظم الاطباء.
(نشوز ن ُ ع مص ) ۞ ناسازگاري کردن زن با شوهر. (غياث اللغات ). ناسازواري کردن زن با شوي و در خشم آوردن . (از منتهي الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناسازواري کردن شوهر با زن يا زن با شوهر. (دهار) (از زوزني ). ناساختن زن با شوهر و يا شوهر با زن . (تاج المصادر بيهقي ). عصيان کردن زن نسبت به شوهر و به خشم آوردن شوي را. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). فهي : ناشز. (اقرب الموارد). ناسازگاري ميان زن و شوهر. (ترجمان علامه ٔ جرجاني ص 99). کراهت داشتن زن و شوي هر يک از ديگري . (از اقرب الموارد). از طاعت مرد خارج شدن زن . (از معجم متن اللغة). ترک کردن مرد زن خود را. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح فقه . نشوز: عدم قيام زوج يا زوجه به وظايف زناشوئي نسبت به ديگري . نشوز مرد؛ يعني خودداري از همخوابگي او با زوجه در هر يک شب از چهار شب و امتناع از دادن نفقه ، به زن حق مي دهد که او را به وسيله ٔ حاکم اجبار به قيام به وظايف مزبوره نمايد. نشوز زن ؛ يعني عدم اطاعت او از زوج ، به مرد حق سختگيري و خودداري از دادن نفقه را مي دهد. ( زدن زن را شوي او و ستم نمودن ). (ازمنتهي الارب ) (از آنندراج ). زدن مرد زن خود را و بر او ستم نمودن . (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). قوله تعالي : و ان امراءة خافت من بعلها نشوزاً، او، اعراضاً. (قرآن 128/4 از منتهي الارب ). برتر نشستن و برتري جستن . (زوزني ) ۞ . بلند شدن از جاي خود. (از ناظم الاطباء). برخاستن . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). نشز. (ناظم الاطباء): نشز بهم في الخصومة؛ نهض بهم فيها. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). برجهيدن قلب از جايش بر اثر رعب . (از معجم متن اللغة). متورم شدن و برآمدن و زدن رگ بر اثر بيماري يا جز آن . (از معجم متن اللغة). (اِ) ج ِ نشز. رجوع به نَشز شود. ج ِ نَشَز. رجوع به نَشَز شود.

– نکاح ( ن ) (ع مص ) زن کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجاني ص 101 ). ( زوزني ).عقد زناشوئي بستن . (از منتهي الارب ). زن گرفتن . تزوج . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نکح . (متن اللغة) . کابين کردن . (يادداشت مؤلف ). * شوي کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجاني ص 101 ) * ( از زوزني ). شوهر کردن . (تاج المصادر بيهقي ) * (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). * (اِمص ) عقدي که ميان زن و شوهر بندند. ( آنندراج ). ازدواج . ميزاد. زناشوئي . عروسي . بغل خوابي . (ناظم الاطباء). کابين . عقد زناشوئي . زواج . کدخدائي . تأهل . (يادداشت مؤلف ). عقدي که به موجب آن علاقه ٔ زناشوئي بين زن و مرد ايجاد شود.
ور اين فتاد ز من دست بازدار و بروکه نيست با تو مرا ني نکاح و ني شرکه . منوچهري.
ميان ما نه عقدي نه نکاحي نه آيين عروسي بود ونه سور. منوچهري
رسول فرموده است : النکاح سنتي . (کتاب النقض ص501 )
راي اقضي القضاةاگر خواهدزله پيش از نکاح بفرستد. خاقاني
- به نکاح ... بودن ؛ در عقد او بودن همسر او بودن. خاص او بودن :
اسماي طبع من به نکاح ثناي اوست زآن فال سعد ز اختر اسما برآورم . خاقاني .
به نکاح درآوردن ؛ به زني دادن : به حلب برد و دختر خود به نکاح من درآورد. (گلستان )- در نکاح ... شدن ؛ در حباله ٔ عقد درآمدن :
عجوز جهان در نکاح ملک شدکه جز عذر زادنْش رائي نيابي . خاقاني
نکاح دائم . رجوع به عقد و عقدي شود.- نکاح کردن ؛ عقد کردن. عقد زناشويي بستن . زن يا دختر را به کسي به شوي دادن : امير مردانشاه را به کوشک سالار بکتغدي آوردند و عقد و نکاح آنجا کردند. ( تاريخ بيهقي ص535 ) *

بکرگرانبهاي من عقد تو بست يک شبه با تو نکاح کردمش زآنکه به غمزه دلبر است بدر چاچي ( آنندراج ) .
کنم هر کجا شاهدي را نکاح چو طغرا به قاضي نبينم صلاح ملا طغرا ( انندراج )
نکاح منقطع . جوع به صيغه شود.( مص ) گاييدن . (از منتهي الارب ). مجامعت کردن . (تاج المصادر بيهقي ) (زوزني ). جماع کردن . (آنندراج ). زناشوئي کردن . ( فرهنگ فارسي معين ) و دعوي هاي بزرگ کردند چون نکاح بنات و اخوات و نکاح غلامان . (کتاب النقض ص 329 ) غالب شدن خواب بر چشم کسي. * (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). * تر کردن باران زمين را. (از ناظم الاطباء). نکح المطر الارض ؛ اختلط بثراها. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). * غالب شدن دوا بر کسي . (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نکح الدواء فلاناً؛ خامره و غلبه . (اقرب الموارد).
- حور: جمع آن حوران ( زنان سيه چشمان سپيد اندام) زنانکه در بهشت براي ارضاء شهوت مردان بهشتي هستند. حور ( دختر بکره است). ( هخدا جلد 19 صفحه 834 )
نبود اندر او نيرنگ چيز زشت توگفتي مگر حور بود از بهشت « فردوسي »
بهشت روي من آن لعبت پري رخسار که در بهشت نباشد بلطف او حوري « سعدي »
حور بهشتي گرش به بيند بي شک حفره کند تا زمين بيارد آهون « دقيقي »
بشاد کامي در مجلس بهشت آئين بخواه باده از آن دلبران حور نژاد « مسعود »
****************
- غلمان: (ع) جمع غلام است بر امرد اطلاق شود. خدمتگاران بهشتي بصورت امردان که در خدمت اهل جنت خواهند بود. ( اول کسي در آفاق گريست ابليس بود، حوران و غلمان و ولدان برگرد وي برآمدند.) قصص الانبياء ص 19 . گفت رسول الله رضوان با اهل بهشت آمده اند و حله ها آورده اند، وولدان و غلمان صف در صف ( قصص الانبياء ص 245 ) ( دهخدا جلد 36 صفحه 294 )
مگر لشکر که غلمان خلدند سر ادقشان زده ديباي اخضر « ناصرخسرو»
همه انديشهاي بدترا ديوند در دوزخ همه تدبير هاي نيک حورانند با غلمان « ناصر خسرو»
بگذر از نفس بهيمي تا نباشد تنت را طمع نقل و مرغ و خمر و حور و غلمان داشتن «سنايي»
ور چنين حور در بهشت آيد همه خادم شوند و غلمانش « سعدي»
آنجا که ساعد تو برآيد ز آستين غلمان رود ز دست و گزد حور پشت دست «صائب»

غلام: واژه عربي کودک ( منتهي الارب ) کودک بنده ( غياث اللغات ) کودک شهوت پديد آمده، بنده پسر از هنگام چهارده سالگي تا بيست ويک سالگي. ( مسعودي).
(ترجمه تاريخ طبري مصحح مرحوم بهار ص 270 ) پسري امردي که باوي عشق ورزند. پسر زيبا روي. معني اصلي غلام پسر و امرد است که شاهان و امرا و شعرا و توانگران علاوه براستفاده از غلامان خود در مورد خدمتگزاري و جنگاوري و تجمل با بعضي از بندگان خوبرو عشق مي ورزيدند از اين رو غلام در ادبيات مفهوم معشوق را بخود گرفته است.
غلام و جام مي دوست دارم نه جاي طعنه و جاي ملام است « منوچهري »
ري خداوند راست حاکم و فرماواست گر بگشد بنده ايم ور بنوازد غلام « سعدي»
صبا از عشق من رمزي بگو با آن شه خوبان که صد جمشد و کيخسرو غلام کمترين دارد « حافظ»
امرد: (اَ رَ) (ع ص ) ساده زنخ . (منتهي الارب ) (غياث اللغات ) (ناظم الاطباء). بي ريش . (تاج المصادر بيهقي ) (مصادر زوزني ) (غياث اللغات ) (فرهنگ فارسي معين ). جواني که شاربش دميده ولي ريش نياورده باشد. (از اقرب الموارد). جوان بي ريش و ساده زنخ، يعني بچه بي ريش. (آنندراج ). بيموي . ساده روي . ساده . (فرهنگ فارسي معين ). پروند و چره يعني پسر ساده زنخ که هنوز ريش برنياورده باشد. (ناظم الاطباء). پسر بدکار. مفعول . (فرهنگ فارسي معين) نقل است که روزي در گرمابه آمد غلامي امرد درآمد گفت بيرون کنيد او راکه با هر زني يک ديو است و با هر امردي ده ديو است که او را مي آرايند در چشمهاي مردمان (تذکرةالاولياء عطار).
بعد از آن اندر شب عشرت بفن
امردي را بست حنّا همچو زن . مولوي مثنوي
امردي تندخوي بود و درشت سخن از تازيانه گفتي و مشت . سعدي

امرد آنگه که خوبروي بودتلخ گفتار و تندخوي بود. گلستان
کودک خوب صورت . (آنندراج ). اسب امرد؛ اسبي که گرداگرد سم آن موي نباشد. (از منتهي الارب ) (ناظم الاطباء). اسبي که در تنه (زهار و ميان ناف ) آن موي نباشد. (از اقرب الموارد). (غصن امرد؛شاخ بي برگ) .منتهي الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت بي برگ . (تاج المصادر بيهقي ) (مصادر زوزني ). ج ، مُرد. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسي معين ). امارد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسي معين ).
****************
- کنيز : ( ک َ ) (اِ) پرستار و خدمتکار زنان باشد و به عربي جاريه خوانند. (برهان ). زن مملوکه و پرستار زنان . (غياث ). خادمه و آن را براي تصغير کنيزک گويند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اَمه . مولاة. مقابل غلام . عبد. مولي . بنده . زن که بخرند خدمت را. صيغه . جاريه . داه . دده . برده ٔ مادينه . (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترني (منتهي الارب ). برده اي که دختر يا زن باشد و داه و لاچين و خدمتکار و پرستار زنانه و جاريه . (ناظم الاطباء). اوستا، «کنيا، کينين ، کينيکا » دختر جوان ). پهلوي ، کنيک.* هندي باستان ، «کنيه ، کنيه» و اين کلمه مرکب است از: کن (زن ) + ييز (پسوند تصغير) = يزه ( دوشيزه ). با پهلوي ، پازند «کنيچک» * قياس شود. امروزه به معني زن است و مجازاً به معني پرستار استعمال مي شود. (از حاشيه برهان چ معين)
از آن سوي رودان کنيزان بدندز دستان همه داستانها زدند. فردوسي
کنيزان مانند تابنده ماه غلامان چيني همه با کلاه . فردوسي
وزان قندهاري دلارا کنيزسخن راند کو درخور تست نيز. فردوسي
بسيار جامه ٔ پوشيدني و هم کنيزان را. (تاريخ بيهقي چ اديب ص 236 ) * مهد را آنجا فرودآوردند با بسيار زنان چون ... و ددگان و خدمت کاران زنان و خادمان و کنيزان . (تاريخ بيهقي چ اديب ص 401 )
شکرلب با کنيزان نيزمي ساخت کنيزانه بديشان نرد مي باخت . نظامي
بدان مشکوي مشک آگين فرودآي کنيزان را نگين شاه بنماي . نظامي
وزان خوبان چو درره پاي بفشردکنيزي چند را با خويشتن برد. نظامي
کنيز يعني دختر بکر. دوشيزه . (برهان) * ( از غياث ) (از ناظم الاطباء). دختر بکر را خوانند. (جهانگيري ). صاحب جهانگيري گفته به معني دختر بکر است ، فردوسي راست ... * از اين شاهد جهانگيري بکارت ثابت نمي شود. شايد از دختر به معني بکر قياس کرده . (انجمن آرا) (آنندراج)