م_ع آوریل 2009
دیکتاتوری دولت بلشویک
بعد از انحلال مجلس، فردای روز بعد سربازان سرخ بلشویک، روزنامه هایی را که در مورد وقایع سرکوب دیروز مطلبی نوشته بودند از روزنامه فروشی ها و کیوسک ها جمع آوری کردند. اختناق چهره کریه خود را به نمایش میگذاشت. البته پلیس چکا در این مدت بیکار هم نبوده است چنانکه خانم آلباتس در کتاب دولت در دولت چاپ 1995 مینویسد:
در 21 فوریه 1918 شورای کمیسرهای خلق بیانیۀ لنین را با عنوان سرزمین سوسیالیستی درخطر است تصویب کرد. ماده 8 این سند اعلام میکند که :” ماموران دشمن، سفته بازان، تبه کاران، گردنکشان، آشوبگران ضد انقلاب ، در جا اعدام خواهند شد“.
و به این ترتیب اعدامها شروع شد: نخست دهها و صدها و بعد هزارها و صدها هزار نفر.مردم شروع کردند به گفتن اینکه حروف اول Vchk مخفف عبارت Vsyakomu Cheloveku Kaput است، یعنی “همه آدمها را باید کشت“.(ص104 )
لنین در شرایطی کشور را از طریق کودتا قبضه کرده که هنوز ارتش خودش را هم ندارد او تنها از طریق کمیته های نظامی تنها دو شهر اصلی پتروگراد ومسکو را ظاهرا تحت کنترل دارد. اکثر افسران جنگ، دولت بلشویک را به رسمیت نشناخته اند و منحل شدن مجلس دوما اعتراضات بخش های بورژوازی و ملی گرایان را فراهم آورده و سانسور مطبوعات، اجتماعات و غیره هم کل جامعه آزادیخواهی را به طغیان کشیده است و جبهه جنگ هم کاملاً به هم ریخته است. لنین بدون شک از قبل برنامه پذیرفتن صلح یعنی تسلیم در مقابل امپریالیست آلمان را در سر داشته است. اما او برای چنین عملی که خیانت در چشم همگان به حساب میآمد نیاز به توطئه چینی های زیادی داشت. در طول تاریخ، قدرت ها در تسخیر دولت همواره برای حفظ قدرتشان می بایست شورش ها و اعتراضات داخلی را به فوریت خفه می کردند، البته سهولت این جا بجایی های قدرت بسته به اوضاع بحرانی و نارضایی مردم از دولت های قبلی شان بوده است. در روسیه استبدادی تزاری تازه مردم از طریق کمیته شوراهای سراسری گارگران و سربازان، اساسا بدون نقش چندانی از جانب بلشویکها، تزار را در ماه فوریه سرنگون کرده بودند و به تدریج داشتند طعم آزادی های اولیه خودشان را می چشیدند و در عین حال شورش های منطقه ای برای پس گرفتن زمین ها از گولاک ها شروع شده بود آن هم بدون اینکه لنین کمترین نفوذی در درون آن جنبش ها داشته باشد. اما مسئله دیگر موضوع جنگ امپریالیستی بود که باعث میشد جنبشهای دهقانی از طریق ارتش تزاری به نفع گولاک ها سرکوب و کنترل شوند تا قادر نباشند از طریق نیروهای مقاومت پارتیزانی خود از مناطق زیستی شان دفاع کنند، زیرا دهقانان دیگر به دنبال امیال کشور گشایی تزار با متفقین انگلیس و فرانسه نبودند. برای همین بورژوازی چپ بلشویک به زمان نیاز داشت تا تدارک ساختن ارتش جدید کشوری را فراهم آورد و اکثر افسران عالی رتبه گر چه نگاهی تردید آمیز به اوضاع موجود داشتند اما با حکومت مرکزی به عنوان مسئولین ارتش در ارتباط بودند اما برای دولت لنین آنها قابل اعتماد نبودند و لنین به ارتش کشوری ای کاملاً وفادار نیازمند بود. کمیسر های بلشویکی با وزرای خارجه متفقین مدام بر سر تاکتیک های ادامه جنگ مشورت می کردند. سازمان های دهقانیِ سربازان و سوسیالست های چپ پیشنهاد داده بودند که آنها به صورت جنگ های پارتیزانی از مناطق زندگی خود دفاع خواهند کرد هر چند این امر به خودی خود صورت گرفته بود، اما لنین میخواست بر جامعه حکومت کند نه اینکه آن را آزاد کند. جنبش شورایی پارتیزانی ماخنویست ها که به ایده های آنارشیک و سوسیالیسم شوراهای دهقانی باور داشتند حاضر نبودند زیر سلطه افسران ارتش تزاری و ارتش تازه تاسیس بلشویک ها عمل کنند. لنین با حیله گری اتحاد تاکتیکی نیم بندی را تا اواخر سال 1920 با جنبش ماخنویست ها و پارتیزانها حفظ کرد تا ارتش آهنینش در روند سرکوب اعتراضات و قوای خارجی به تدریج آماده شود. از این جهت ادامه جنگ به سبک سابق ارتش تزاری برای لنین امکان پذیر نبود زیرا سربازان از این وضعیت گرسنگی و فقر و دوری از آبادی ها و خانواده هایشان و مصادره شدن محصولشان در خدمت جنگ امپراتوران به ستوه آمده بودند. بورژوازی چپ بلشویک(البته در سیاست لنینی) در عمل نشان داد که علاقه ای به انقلابات پارلمانی سوسیالیستی در اروپا هم ندارد. لنین در این شرایط تنها به حمایت جبهه های سوسیالیستی اروپا و جهان، صرفاً برای تحکیم یک قدرت امپراطوری فدرال چپ در روسیه نیاز داشت تا تدریجا به عنوان ستاد فرماندهی بورژوازی چپ جهانی وارد عمل شود.
بی جهت نیست که گورباچف در بزرگداشت 113 سالگی لنین در گنگره روسیه به سال 1983 دو سال قبل از تسخیر دبیر کلی حزب، از سیاست های هوشمندانۀ لنین در بر پایی امپراطوری قدرتمند روسیه قدر دانی کرد. او میگوید، من آثار لنین را در زمان دبیر کلی همواره میخواندم و درس های بزرگی از او گرفتم(ص 252، خاطرات گورباچف). تقریبا در اکثر نقدهای تاریخ روسیه این مطلب آشکار است که سیاستمداران بلشویک ومنشویک از یک خصلت متکبرانه تزاریستی برخوردار بودند و تاریخ اقتدار سلاطین تزاریسم، یک حالت شوکت و منزلت شخصیتی پنهان و آشکار رجال سیاسی را درآنها ایجاد می کرد. چنانکه در ایران هم هنوز برخی به عظمت سلسله شاهنشاهی و شکوه کشور گشایی هایش فخر میفروشند. چنانکه گورباچف با غرور خاصی از سالهای 1980 یاد میکند و میگوید: من به عنوان عضو کمیته مرکزی و دبیر منطقه ای کرایکوم، بیشتر با رده های بالا در تماس بودم. ظاهرا باید با رسوم دربار تزاری آشنا می بودم. اما تنها در پایتخت بود که متوجه شدم آنها چقدر پیچیده تر بودند(منظور از مناسبات اشراف منشانه تزاریسم میباشد) و از این جهت شناخت و درک همه نکات و ظرایف در روابط بالا به وقت زیادی نیاز داشت (ص 198 ). او همچنین از توانایی های برژنف که چگونه با سیاست ساده ای همه را فریب میداد و با سازش های میان گروهی توانست خروشچف را در سال1964 کنار زند، تمجید میکند که برژنف میدانست چگونه صبر را پیشه کند تا موقعیتش آسیب ناپذیر باقی بماند، آنگاه دست به عمل میزد. او گام به گام پیش میرفت تا دست بالا را میگرفت. هنر برژنف در توانایی اش در شکاف انداختن میان رقیبانش، دامن زدن به سوءظنهای متقابل و پس از آن، عمل کردن به عنوان یک میانجی بود (ص203 ). میتوان فهمید که گورباچف در مقایسه با لنین بیشتر شبیه شاگرد ماکیاولی است او در سراسر کتابش همواره میگوید شما متوجه نمیشوید که به عنوان رهبر یک دولت چه مسئولیت سنگینی بر دوش ماست همه کادرهای قدرتی مخالف و حتی موافق در شبکه های مختلف وزارت کشوری، به نوعی میخواستند بدانند از پروژهایی که من تصمیم داشتم پیاده کنم آنها چه نفعی میبرند. برای همین من ناچار بودم تمام این تنشها و ترس های آنها را در نظر گیرم و سیاستی در حزب پیش گیرم که با کمترین دردسری به اهدافم برسم. پس با حرف های گورباچف میتوان فهمید چرا همواره مردم جهان می گویند حقیقتا سیاست چیز کثیفی است و پدر و مادر نمیشناسد. گرچه در دوران معاصر واژه سیاسی در جنبش های افقی کمتر به کار میرود و اکثراً با واژگان مبارزین و فعالین اجتماعی و آزادیخواهی خود را معرفی میکنند و این نشان دهنده رشد آگاهی مبارزان انقلاب اجتماعی در این دوران می باشد. یک نگاه مختصر به رده بندی دیوانسالاری حزب کمونیسم در دوران گورباچف در ارزش گذاری موقعیت و مقام های اجتماع کشوری(دولت ملی) جالب است:
دبیر کل، 2) هیئت رئیسه، 3)کمیته مرکزی، 4) اعضاءکنگره، 5) دبیرخانه حزب جمهوری، 6) کمیته مرکزی حزب جمهوری، 7) کنگره حزب جمهوری، کمیته منطقه ای حزب، 9) نهاد های حزبی بخش، 10) کنفرانس حزبی بخش، 11) سازمان های اولیه حزب، 12) اعضای عادی حزب (ص.39).شاید بهتر بود در شماره 13 نامی هم از مردم عادی میبردند، اما مگر مردم در دیوانسالاری قدرت، آدم به حساب می آیند؟!! شما مطمئن باشید هرکدام از این نهاد ها حداقل ده تا بیست زیر مجموعه با خود دارد. تازه تقسیم بندی بخش دولت و شورای وزیران به جای خودش، و بعد کافیست نگاهی به تقسیم بندی آدم خوران متخصص درون ارگان های مربوط به وزارت پلیسی چکا بخش داخل و خارج کشور روسیه بیاندازید ( کتاب آلباتس دولت در دولت). حقیقتا دیوانسالاران دولت مدرن در جهت سلطه و استثمار با انسان ها و جامعه زیستی شان چه ها که نکرده اند و این بی تردید شامل دولت های اروپا هم میشود. تنها یک چشمه کوچک از خشم مردم در بحران 1991 روسیه، نزدیک بود وزارت چکا را پایین کشد. اگر تنها مردم جنبش توری شکل افقی را بتدریج گسترده کنند آنگاه این ساختارهای فرسوده قدرت در خود فرو می ریزند.
سیاست تسلیم لنین در برابر آلمان
سرانجام بعد از یکسری بحث های تخاصمی بین بلشویکها و تهدیدهای لنین، پیمان نهایی تحقیر آمیز برست- لیتوفسک با آلمان که رهبری این مذاکرات صلح با تروتسکی بود درمارس1918 بسته شد و لنین این مسئله را یک امر حیاتی برای باقی ماندن بلشویک ها در قدرت میدانست زیرا لنین در عمل، اعتقادی به ائتلاف جبهه سوسیالیست ها علیه آلمان را نداشت از این جهت اکثراً او را خائن نامیدند و بسیاری معتقد بودند که دولت آلمان از قبل این تبانی را با لنین کرده بود که اجازه داد با قطار محافظت شده، تیم رهبری بلشویک را به روسیه وارد کند و دست به کودتا بزند. ما دقیقا نمیدانیم که صحبت های پشت پرده جناح بورژوازی چپ لنین با دولت آلمان در آن زمان چه بوده است. ده سال پیش کتابی را در این زمینه مشخص مطالعه کردم که به نظرم صرفاً تاریخ نگاری ضعیف و مبهمی بود. اما دیوید شوب می نویسد: ژنرال هوفمان رئیس ستاد ارتش آلمان در شرق، از سیاست پیشنهادی وزارت امور خارجه آلمان، توسط فون مالتزان و ارزبرگر ریئس سازمان تبلیغاتی برای چنین استراتژی ای در جهت تضعیف کردن دولت روسیه و ایجاد آشوب در ارتش تزاریسم استقبال کرده بودند (ص 220 ).دمیتری از پرداختن به این موضوع تفره میرود اما می گوید، لنین قدرت اراده و آینده بینی بی نظیری از خود نشان داد هر چند آلمان صلح غارتگرانه ای را به روسیه تحمیل کرد و روسیۀ لهستان، لیتوانی، استونی، کورلاند، کارس، باتوم و بعضی از جزایر بالتیک را به دست آورد اما در ازایش به لنین فرصت داد تا روسیۀ بزرگ و قدرتمند امروز را بسازد. زیرا لنین تشخیص داده بود که اگر این جنگ به شکل سابقش پیش میرفت در عرض چند ماه حکومت پرولتاریا به دست ارتش دهقانان سرنگون میشد و این همان بحث محوری لنین با بلشویک های مخالف بود(ص77). اما دمیتری اشاره ای هم به این موضوع نمیکند که بعد از تسلیم شدن روسیه، جبهه متحدآلمان چه بلایی بر سر جنبش های انقلابی در آن مناطق آورد. فراموش نشود که دمیتری ولکوگونوف مشاور ارشد نظامی بوریس یلتسین در سال 1995 است و از جایگاه مقام عالی کشوری برخوردار است. این ها به مانند لنین از بورژوازی صنعتی مدرن دفاع میکنند. لنین همواره نفرتش را از جنبش های کمون های دهقانی نشان داده بود و اساسا مردم روستا و آبادی را عقبگرا، بدون انضباط و بی فرهنگ و غیره تصور میکرد و فقط محصول زندگی بخش آنها را به زور سرنیزه میخواست. اتحادش با جناح چپ سوسیالیست دهقانی هم یک سیاست فریب ماکیاولی بود. لنین حتی سیاستمدارانه از منشویک های چپ هم تاکتیکی پشتیبانی می کرد تا مثلاً جناح های راست تر را اول سرکوب کند و بعد سراغ تصفیه بقیه متحدینش برود. اما دمیتری به سبک دیپلماتیک زیرکانه ای مینویسد: یک پلورایسم سوسیالیستی واقعی توسط بلشویک ها و سوسیالیست چپ بوجود آمده بود و این یک فرصت تاریخی بی نظیری بود که اگر حفظ میشد دیگر در آینده به استالین هم اجازه نمیداد دست به یک انحصار قدرت سیاسی بزند و تمام کمیسر های عالی رتبه اول حزب بلشویک لنین را از سر راه خودش با بیرحمی تمام بر دارد چون استالین همان زمان هم سوسیالیست های دهقانی را خرده بورژوازی ضد انقلابی خطاب می کرد، در حالیکه لنین اظهار می کرد“اتحاد بلشویک ها و انقلابیون سوسیالیست چپگرا میتواند ائتلافی شرافتمندانه ای باشد زیرا هیچ گونه اختلاف اساسی میان منافع کارگر مزد گیر و دهقان استثمار شده وجود ندارد“(ص63 ). اما با توجه به واقعیات آشکاری که تا کنون ذکر شده، لنین حتی استالین و دیگران را به خاطر سازششان با گروه های سوسیالیستی دهقانی در کمیته شوراها، به شدت محکوم میکرد. لنین هم در تئوری و هم در سیاست کوچکترین اعتقادی به پلورالیسم قدرت دولتی نداشت و فقط یک قدرت چپ( بورژوازی) واحد را مدام بر یارانش دیکته می کرد و دمیتری نمیخواهد رهبر بزرگش را در اینجا خراب کند که او سیاست های ماکیاولی و نچایفی را شبانه روز در مغز استالین و دیگر یاران بلشویک فرو می کرد که چگونه باید رقبای سیاسی و مخالفان را از گردونه قدرت خارج کرد و نهایتا هم هر گونه آزادی را در جامعه عملا قصابی کرد.
در چنین شرایطی چند ژنرال تزاری در جبهه جنگ، با تبلیغات برضد خیانت لنین به کشور روسیه، ارتش سفید را علیه حکومت بلشویک تشکیل دادند اما این اساسا جنبش های دهقانی و ماخنویست ها بودند که در برابر ژنرال های سفید، گولاکها و مهاجمین خارجی به صورت جنبشهای چریکی، مقاومت و ایستادگی می کردند. در شهر پتروگراد اعتراضات و نا آرامی ها در درون کارخانه ها، انجمن ها، میادین و خیابان ها پا گرفته بود. سازمان های سوسیا لیستی و شورایی در سردرگمی دست به اتحادهای عجیب و غریبی میزدند و دیکتاتوری لنین و سانسور سیاه که در تاریخ روسیه بی نظیر بوده مورد نفرت تمامی آزادیخواهان واقع شده بود. محصولات غذایی در شهر ها کمیاب شد، کارخانه ها برای تولید بردگی زیر بار کمیته های نظامی و سربازان سرخ بلشویکی نمیرفتند. سازمان چکا دست به خشونت بی رحمانه ای زده بود. جناح چپ حزب سوسیالیست انقلابی، تنها نیرویی بودکه در ائتلاف سیاسی با بلشویک ها، تقریبا یکسوم وزراتخانه ها و چندین پست دیگر کمیسری را در دست داشتند. آنها در جلسات متعدد به سرکوب مردم توسط پلیس چکا و حمله به اسیران چک در منطقه ولگا(متحدین دولت موقت در جنگ علیه آلمان) زیر نظر کمیته نظامی تروتسکی که حالا کمیسر جنگ و رئیس شورای نظامی روسیه شده بود، شدیداً اعتراض کردند و تهدید کردند که ائتلاف را خواهند شکست. در یکی از اسناد خانم آلباتس چنین آمده است. نخستین کمیسر خلق در دادگستری سوسیالیست انقلابی چپ اشتینبرگ نوشت:
به اراده قدرت انقلابی، طبقه ای از آدم کشان انقلابی بوجود آمده است که سرانجام بزودی قاتل انقلاب خواهند شد(ص112 ، دولت در دولت)
در اینکه تروتسکی نفر دوم قدرت در دستگاه بلشویک بود کمتر کسی شک دارد. دیمتری حتی بسیاری از طرح های تشکیل ارتش سرخ را از ابتکارات تروتسکی میداند چنانکه لنین در اجرای امور نظامی بالاترین اعتماد را به او داشت و استالین هنوز به اندازه او در روسیه شناخته شده نبود و این دستورات جنگی تروتسکی بود که به همه ابلاغ میشد(ص15). ارتش سرخ در 23فوریه 1918 به ابتکار کمیسر جنگ تروتسکی تشکیل شد. در شروع شکل گیری آنهایی که به حزب بلشویک وفادار بودند به طور داوطلبانه پذیرفته میشدند اما در ژوئن همان سال خدمت وظیفه در روسیه اجباری شد تا زیر نظر کادرهای وفادار به حزب، آموزش ببینند (ص328 شوب).
جنایت ها و اعدام های صحرایی از طرف پلیس چکا چنان بالا گرفت که جناح چپ سوسیالیستی، زیر فشار دیگر جنبش های اجتماعی مجبور شد جایگاه خودش را با سیاست اختناق لنین روشن سازد. در تابستان 1918 آنها برای حفظ اتحادشان با بلشویکها یک برنامه 5ماده ای را به کنگره سراسری شوراها پیشنهاد دادند: 1- انحلال جوخه های مصادره غلات. 2-انحلال ارتش سرخ ثابت. 3- انحلال ارگان پلیس مخفی چکا. 4- اعلام یک جنگ چریکی علیه آلمان. 5- برقراری صلح با لژیون چکسلواکی(در منطقه ولگا). لنین از خشم، صریعا پیش دستی کرد و برخی از سران جناح سوسیالست چپ را به سرعت دستگیر کرد. دولت آلمان به روشنی از وضعیت درماندگی لنین برای خاموش کردن آشوب های داخلی اش با خبر بود و مداوما از طریق سفیرش کنت میرباخ در روسیه، دستوراتی را صادر می کرد و دستگیری افسران لژیون چک هم بر همین منوال بود و یا اینکه دولت لنین چه موقعیت هایی را در مناطق مختلف روسیه، باید برای جبهه مشترک آلمان، فراهم کند. بدین جهت واکنش به اختناق در اشکال قیام ها و برنامه های ترور از جانب جنبش مردمی و انقلابی علیه پلیس چکای دذرژینسکی و کمیته نظامی تروتسکی در شهر ها و روستا ها به تدریج آغاز شد.همانطور که قبلا گفته شد دو شهر پتروگراد و مسکو در قبضه استحکامات قوی استراتژیست های خبره ای چون لنین، تروتسکی، زینوویف، دذرژینسکی و… قرار داشت. گارد مسلح ویژه لتونیایی بیدرنگ مخالفین را تیرباران می کرد حتی روستاهایی هم که در مقابل ژنرال های مهاجم ایستادگی کرده بودند باز مورد حمله چکا و ارتش سرخ واقع میشدند و اگر در خدمت ارتش سرخ حاضر به جنگ نبودند تیرباران میشدند. کنت میرباخ سفیر آلمان در روسیه از طرف سوسیالیست ها ترور میشود در مسکو چند ساختمان دولتی و اداره تلگراف اشغال شدند سوسیالیستها به سرتاسر روسیه، قیام جدیدی را علیه دولت خودکامه بلشویکها مخابره کردند. لنین از قدرت نظامی متمرکزی برخوردار بود و اوضاع را به سرعت به چنگ گرفت. لنین، قدرت تبلیغاتی در دستش بود و اعلام کرد دولت در تنگناه جنگ قرار گرفته و ماجراجویان، اوباشان و جاسوسان خارجی میخواهند کشور را به ورطه سقوط کشانند. دولت آلمان برای مرگ سفیرش دولت لنین را تهدید کرد. لنین برای آرام کردن خشم دولت آلمان، دستور تیرباران 25 نفر از سرکمیسرها و وزیران گروگان گرفته شده سوسیالیست چپ را صادر میکند و میگوید این وام بیگناهی ما به دولت آلمان است(ص329).
اگر فرصتی شود در مقالات آینده از جنبش های دانشجویی بخصوص در مسکو که مرکز دانش و انجمن های دانشجویی بود صحبتی به میان آوریم وعکس ها و کاریکاتور هایی که از سرکوب و سانسور بورژوازی تازه تاسیس متمدن لنین و چکا را در روزنامه ها و نشریات چند صحفه ای آنها که اکثراً مخفیانه انتشار میافت را نشان دهیم که در نظر دانشجویان مبارز روسیه این اختناق لنینی، ده ها برابر بدتر از دوران تزاریسم بود. فراموش نشود که در اوایل اختناق چکایی، حتی اخبار این سرکوب ها در روزنامه های دولتی بلشویک و روزنامه هفتگی چکای هر منطقه گاهی با نام اسامی شان مرتبا درج میشد. البته تحت عنوان سرکوب آشوب گران و اراذل و اوباش تا در دل مردم رعب و وحشت ایجاد کنند.( جالبه که لنین هم، مخالفین خود را همواره اراذل و اوباش میخواند و اِما گلدمن هم در کتابش به این موضوع اشاره کرده است که لنین آنارشیست ها و دیگر سوسیالیست ها را مرتب اراذل و اوباش خطاب می کرد).بطور نمونه، جنبش دانشجویی قبل از انقلاب اکتبر یکی از مراکز اصلی اعتراضات علیه استبداد تزاریسم بود. آنارشیست ها اکثراً در عرصه های فرهنگی، هنری و ادبی بیش از دیگران علاقه نشان میدادند، اما چندین روزنامه کارگری هم انتشار میدادند اما از آنجا که برای سیاست های قدرتی و برنامه ریزی های تشکیلات بوراکراسی حزبی، اساسا ارزشی قائل نبودند و اینگونه فعالیت ها را از مقاصد سلطه قدرت بورژوازی تحلیل می کردند. طبیعتا نسل جوان با توجه به عرصه های فرهنگی، هنری اجتماعی در هر کجا که حضور داشتند مبارزات کارگران و دهقانان و اقشار دیگر را در جهت ایجاد مناسبات شورایی مستقل وآزاد، ایجاد انجمنهای تعاونی بدون مناسبات رئیس و مرئوسی ساماندهی می کردند، تا خلاقیت های فردی آنها در سازندگی زندگی اجتماعی زیستی شکوفا شود. آنها بیشتر از باکونین، کروپتکین، تولستوی و چندی دیگر تاثیر گرفته بودند. امثال مارکس و لنین غرق در ایده های تشکیلات حزب وقدرت بودند از این جهت هرگز قادر به درک مبارزه آنارشیک و مناسبات افقی آنها نبودند و مدام آنها را تخیل گرا با افکار رومانتیکی خطاب می کردند. پیمان حیله گرانۀ صلح برست لیتوفسک توسط بلشویکها در جهت خریدن وقت برای تثبیت دیکتاتوری کارگری هم از طریق سرکوب ژنرال های مخالف تزاری و همینطور جنبش های پارتیزانی دهقانان، انجام شد. بر همین اساس آنارشیست های مسکو و پتروگراد چند کنفرانس بر پا کردند که دانشجویان در آنها نقش به سزایی داشتند. در اوایل آوریل 1918 پلیس چکا به 28مرکز دانشجویی و انجمن فرهنگی آنارشیست ها در مسکو یورش برد، چهل تن کشته و زخمی شدند و پانصد نفر هم به شکنجه گاه های چکای دزرژِنسکی، افتادند. فردای همان روز، نشریه خواهری آنارشیک( Journal Sister ) بروستیوگ در پتروگراد این عمل جنایتکارانه بلشویک ها را محکوم کرد و اعلام کرد که آنارشیست ها در مقابل سیاستهای ترور لنین ایستادگی خواهند کرد.(ص112 اسناد روسیه، پل آوریچ).
لنین با اعدام آزادیخواهان و سوسیالیست های چپ عملا اعلان جنگ نه به آلمان بلکه به مردمش داد. یک کمیسر سوسیالیست چپ در جبهه اعلام جنگ علیه دولت مسکو و آلمان را میدهد. اما کمیسرهای چکا پیشدستی کرده و او را میکشند. اما چندین کمیسر بلشویک چکا، بخصوص اوریتسکی(رئیس چکای پتروگراد) یکی از معاونین اصلی دذرژینسکی و عضو مهم کمبته مرکزی توسط سوسیالیست ها و دیگر مخالفین بلشویک ترور میشوند. به نظر این چیزی بود که لنین کاملاً در انتظارش هم بود تا دست به یک تصفیۀ کاملاً حساب شده علیه هر گونه اعتراضی بزند و قدرت نهایی اش را در کشتار و قتل عام به رخ همگان بکشاند. در ماه ژوئیه 1918 او تمام خانواده تزار را که در گروگان داشت اعدام میکند حتی تمامی بچه ها و خدمۀ آنها را هم میکشد. به دستور لنین، اجساد باید سوخته شوند و در جای نا معلومی خاکسترشان را گم کنند تا مبادا عده ای در آینده بخواهند مقبره ای بر پای خاکشان بسازند. در کتاب شوربختی روسیه، خانم هلن به جزییات این کشتار پرداخته است که چرا لنین حتی به ده ها کودک نوزاد و مادرانشان هم رحم نکرد. میتوان فهمید به راستی دیگر چه نیازی بود که آنها در چشم مردم توسط دیکتاتوری نو رسیده، محاکمه شوند؟ اینکه آزادی به مردم نداده بودند و یا در طول صد سال 1000 نفر را اعدام کرده بودند و یا بسیاری از سران ارتش و کارمندان پلیس اخرانای تزاری که حالا در خدمت دولت بلشویک به امور وطن پرستی ادامه میدادند، افشا شوند؟ پلیس چکای لنینی در عرض همین چند ماه تنها ده ها هزار نفر را بدون محاکمه تیرباران کرده بود. این قتل عامها به وضوع طرز فکر و کاراکتر لنین را در چهره دیکتاتوری و دیپلماسی سیاسی نظامی ساختار قدرت نشان میدهد. پس در واقع پایگاه اجتماعی لنین هیچ قشر معینی از مردم به جز نظامیان و آدمکشان نبودند. او حداقل بسیار روشن، تنها بر اهمیت نقش کارگران کارخانه ای برای تولید انضباط دیکتاتوری کالایی تاکید میکرد و در عمل هم نشان داد که برای آزادی و خوشبختی عاطفی انسانی آن ها ذره ای ارزش قائل نیست، زیرا شدیدترین خشونت را برآزادی اجتماعی همان کارگران اعمال کرد. حتی کارگران پتروگراد را که علیه ترور های چکا دست به اعتصاب زدند به صورت دسته جمعی تیرباران کرد. او حتی تنها فراکسیون کارگری درون حزبی خودش را هم تحمل نکرد و پس از آن هر عضو حزبی ای که سلسله مراتب دستور را رعایت نمی کرد شدیداً تنبیه میشد . چنان نظارت نظامی ای را در کارخانه ها بر بالای سر کارگران قرار داد که جرات یک اعتراض کوچک را هم نداشته باشند. اما پس چرا لنین اینهمه شعار کارگر کارگر را میداد؟ او کارگر انضباطی کارخانه ای را بهترین ابزار مکانیکی تولید اقتصادی قدرت جدید بورژوازی چپ صنعتی میدید که بدون یک جنگ طبقاتی کنترل مطلق بر همان طبقه کارگر آن هم برای پیشی گرفتن از رقبای بورژوازی خود در سطح جهانی امکان پذیر نبود. لنین از اخلاق عاطفی متنفر بود او با آگاهی به یک جنگ مداوم گذارتخاصم قدرت رقابتی با بورژوازی به ناچار میبایست علیه آزادی طبقه محروم از طریق تشکیلاتی آهنین شدت عمل نشان دهد. او از تمام بلشویک ها و کل مردم یک انضباط پرولتاریایی را انتظار داشت و این لزوم یک تشکیلات منظم طبقه را در جهت رسیدن به این اهدافش می طلبید. از این جهت دائما میگفت پرولتاریا اخلاق نمیشناسد اخلاق پرلتاریا همان جنگ طبقاتی است، البته که به صورت وارونه اش در خدمت اهداف سلطه امپراطوری چپ. پس لنین ساختار کارخانه را به عنوان یک پایگاه پادگانی تقسیم کار منضبط تولید قدرت اقتصادی، تسلیحاتی وتوسعه نظامیگری برای جنگ قدرت با دیگر سلاطین بورژوازی، امری مهم و ضروری میدانست و استالین توانست ثابت کند که بهترین کاندید در تکمیل این پروژه بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر