م_ع آوریل 2009
آغاز مسیر رشد دیکتاتوری لنین
در چنین دورانی است که ولادیمیر اولیانوف در آوریل 1870 در منطقه سیمبرسک روسیه بدنیا آمد که بعدها در جنبش حزب سوسیال دمکراسی، معروف به لنین شد او نوجوان 16 ساله ای بود که پدرش در مقام بازرس کل مدارس ایالتی، فوت کرد و سرپرستی 6 خواهر و برادر، بعهده مادرشان ماریا الکساندروونا افتاد. مرگ پدر تاثیر سنگینی برلنین گذاشت و تمام نگاهش به برادر بزرکترش معطوف شد. زمانیکه برادرش در دانشگاه مشغول تحصیل بود، الگا خواهر کوچکترش همبازی مهم او محسوب میشد. در بین افراد خانواده همبستگی صمیمی و قوی ای وجود داشت و از موقعیت مالی نسبتا خوبی برخورداربودند و برخی افراد سرشناس آنها را می شناختند. برادر بزرگترش آلکساندر اولیانوف که الگوی حقیقی لنین بود شخصیت مبارز قوی ای داشت و نظرات سازمان اراده مردم را با عده ای از دوستانش علیه استبداد تزاری مخفیانه در پترزبورگ به پیش میبرد بی آنکه لنین در این مورد چیزی بداند. آلکساندر 21 ساله به مادرش گفته بود، ما هم مثل یک پزشک برای درمان جامعه، باید ریشه های بیماری را بشناسیم. او به جانور شناسی علاقه داشت و از دانشگاه جایزه هم گرفته بود برای همین لنین به هم مدرسه ای هایش گفته بود برادر من هرگز یک انقلابی نمیشود چون تابستان گذشته کلی با هم روی زندگی کرم ها و حشرات کار می کردیم. در حالیکه آلکساندر در همان زمان، مارس 1887 رهبری گروهی از دانشجویان را به عهده داشت و مشغول ساختن بمب های دستی برای ترور تزار آلکساندر سوم بود. با خبر های رسیده که تزار به کاخ تابستانی اش میرود تاریخ ترور را جلو انداختند و در اطراف کلیسای سن ایزاک مستقر شدند اما تزار ظاهر نشد و در سری بعد هم به کمین کالسکه او نشستند ولی باز خبری نشد در این زمان سازمان اطلاعاتی اوخرانا به فعالیت آنها مشکوک شده بود و در تعقیب آندره یوشکین به میخانه ای که برخی از آن دانشجویان در آنجا جمع شده بودند یورش میبرد و همه را دستگیر میکند و بعد در خوابگاه دانشگاه، آلکساندر اولیانوف و لوکاشویچ هم به دام می افتند و برنامه عملیات آنها لو میرود. لنین در مدرسه بود که از این خبر شوکه شد و نفس زنان وارد خانه شد و جریان را به مادرش گفت. مادرش بعد از تلاشهای زیاد توانست آلکساندر را ملاقات کند و از او خواست برای نجات جانشان از تزار پوزش بخواهند اما او گقت که اهداف انقلاب را بر همه چیز مقدم میشمارد. در محاکمات او متوجه شد عده زیادی ممکن است اعدام شوند و برای نجات بقیه دست به اعترافات عجیبی زد که اکثرش را خود او انجام نداده بود و سر انجام او در دادگاه نهایی اش نقش وکیل مدافع را خود به عهده گرفت و فریاد زد:
” من میخواستم به مردم تیره بخت روسیه کمک کنم. در یک نظام که حکومت هیچگونه آزادی بیان را اجازه نمیدهد و هر نوع تلاش برای روشن کردن ذهن مردم از راه های قانونی را سرکوب میکند، ترور تنها وسیله ای است که باقی میماند. از این رو هر فرد حساس به بی عدالتی باید به ترور دست یازد. ترور در واقع پاسخ ما به خشونت دولت است. تنها راهی است که از آن طریق، میتوان یک رژیم مستبد را ناگزیر کرد که به مردم آزادی دهد“. وقتی او در نیمکت متهمان نشست، مادرش که از نگرانی به مرز جنون رسیده از او میخواست که از تزار تقاضای عفو کند اما او اعلام کرد” هیچ مرگی شرافتمندانه تر از مرگ به خاطر سعادت مردم نیست” برخی که پوزش خواستند تزار در مجازاتشان تخفیف داد. روزنامه سن پترزبورگ در 8 می 1887 نوشت که آلکساندر اولیانوف به همراه چهار نفر دیگر از دوستانش به دار آویخته شدند وقتی لنین جوان روزنامه را دید فریاد بر آورد ” کاری خواهم کرد که کفاره این گناهشان را پس بدهند” (ص35).
بدون شک در درون او یک روحیه جنون آمیز انتقام جویی شکل گرفت که قادر به هظم و درک آن نمیشد که آیا برای مرگ پدر و جنایت تزار علیه برادرش چه کسانی میبایست بهایش را در آینده به پردازند؟؟
لنین، ا گر چه شاگرد اول دبیرستانش بود اما برادر یک دانشجوی تروریست اعدامی محسوب میشد. با تلاش زیاد مادر و کمک فئودور کرنسکی( پدر کرنسکی وزیر که در اوایل فبریه 1917 سرنگون شد) توانستند مسئولین کشوری را راضی کنند که او در دانشگاه غازان حقوق بخواند. این اولین فرصتی بود که لنین جوان مخفیانه شروع به خواندن کتب و مقالات مارکسیستی کرد. در دوران دانشگاه او ناخواسته به طرف شورش های دانشجویان جذب میشد و سرانجام در یکی ازاعتراضات که او در صف مقدم بود از دانشگاه اخراج شد و زیر نظر پلیس سیاسی قرار گرفت. خانواده به منطقه سامارا نقل مکان داد. لنین در این دوران گروه مخفی مطالعات مارکسیستی خود را شکل داده بود. با تلاش مادرش او توانست در امتحانات نهایی حقوق در سال 1991 شرکت کند و با رتبه اولی پایان نامه را بگیرد و عضو کانون وکلا شود. در همان زمان خواهرش الگا را که در پایتخت تحصیل می کرد بخاطر بیماری تیفوئید (تب روده) از دست میدهد. گر چه او در عرصه حقوق از استعداد سخنوری اش بهره میجوید اما به کار حقوقی علاقه ای نشان نمیدهد. در سال 1892 که شهر سامارا را قحطی میگیرد او میگوید این اشراف به گرسنگان کمک میکنند تا مبادا دهقانان سر به شورش گذارند و تمامی نظم بورژوازی فرو پاشد(ص)59.
لنین در سال 1893 به سن پترزبورگ میرود و عضو سازمان مخفی سوسیال دمکرات بنام پیش کسوتان می شود این زمانیست که رشد صنعتی در این شهر ها آغاز گشته است و برخی از دهقانان از روستاها برای کار در کارخانه ها به شهر میامدند. گروه پیش کسوتان تمرکزشان را به صورت حرفه ای بر روی گروه های کوچک گارگری گذاشته بودند و جزوه مانیفیست کمونیست در این حوزه های آموزشی تعلیم داده میشد. در آنزمان پلیس امنیتی تزار از گسترش حزب اراده مردم که پایه دهقانی وسیعی داشت وحشت داشت و رئیس پلیس اوخرانا گفته بود از دست یک گروه کوچک مارکسیستی تا پنجاه سال آینده کاری بر نمی آید و بیشتر میتواند باعث تضعیف سازمان های مدافع جنبش دهقانی شود از این جهت آثار مارکسیستی پلخانوف و استرووه از اداره بازبینی( سانسور) تزار اجازه چاپ میگرفت. لنین در مقاله ای استرووه را به نقد کشید که از مکتب مارکسیستی دور شده اما از پلخانوف تجلیل کرد.ص61 . لنین در سال 1895 برای درمان پزشکی به اروپا رفت و در آنجا پلخانوف و آکسلرد را بعنوان پایه گذاران مکتب مارکسیسم در روسیه و دیگر رهبران سوسیالیست خارجی ملاقت کرد و آنها شدیداً در طی چند روز بحث و گفتگو در او قدرت عجیبی دیدند و رهبری تشکیلات در داخل را به او سپردند. در اینجا من مطمئن نیستم که او واقعا به جهت مریضی رفته بود و یا اینکه یک ارتباط برنامه ریزی شده از قبل بود، به هر صورت لنین در بازگشت تحت تعقیب اوخرانا قرار گرفته بود و در دسامبر به همراه مارتوف بازداشت میشود و به زندان سن پترزبورگ برده میشوند. مقررات این زندان آنقدر سخت نبود دو بار ملاقاتی در هفته داشتند بار اول نیم ساعت و بار دوم یکساعت که دو ردیف نگهبان هم دور و بر بودند ولی در آن شلوغی لنین میتوانست از اخبار جامعه با خبرشود. مادر و خواهرش برای او مدام بسته های کتاب را می آوردند واو به آنا خواهرش یاد داده بود چگونه در درون کتاب ها رمز نویسی کند. او جزوه ای در اصول تحریک کارگران برای اعتصاب نوشت که در مورد 35000 نفر از کارگران نساجی کارساز افتاد. کتاب رشد سرمایه داری در روسیه را در همان سال 1896 نوشت. او پس از زندان به مدت سه سال به شرق روسیه تبعید شد. لنین از قبل با کروپسکایا زنی که در پترزبورگ در یک مدرسه شبانه به کارگران اصول مارکسیسم را آموزش میداد، آشنا شده بود و با یکدیگر مکاتبه داشتند. در همان زمان کروپسکایا هم به شرق سیبری تبعید شده بود و از دولت تزار درخواست کرد که او را هم به روستای شوشنسکویه پیش نامزدش بفرستند تا در آنجا با هم ازدواج کنند. و این مسئله اتفاق افتاد و او به غیر از همسری، منشی تمام عیاری برای لنین بود. در سال 1997 حزب سوسیال دمکرات روسیه رسما تاسیس شد و زیر نظارت لنین در تبعید سازمان های کارگری را دور هم جمع می کرد. کنفرانس هایی سِری در لهستان و لیتوانی برگذار شد و اتحادیه کارگران یهودی، شکل گرفت که به سازمان بوند معروف شدند که اکثراً از کارگران فنی بودند و سه نماینده در حزب داشتند. حزب یک کمیته مرکزی سه نفره را تعیین کرد و بیانیه ای بعنوان اهداف حزب توسط استرووه نگاشته شد که آنرا نوعی تجدید حیات گروه اراده مردم خطاب کرد که طبعا این متن برای لنین خوشایند نبود. در 1998 حزب آرمان کارگران شکل گرفت که به اکونومیست ها معروف شدند که مرحله کنونی جنبش را نه یک انقلاب تمام عیار کمونیستی بلکه تلاش برای قانونی کردن آزادی بیان، نشر، احزاب و اعتصابات کارگری و اجتماعات مطرح کردند. در همین دوران گروهای مختلف سوسیالیستی که نقش کمونهای دهقانی را برای آزادی از استبداد تزاری مهم میشمردند، حزب سوسیالیست انقلابی را تشکیل دادند. افراد بسیار مبارز قدیمی شناخته شده ای که هر کدام بارها به زندان افتاده و یا ده ها سال تبعید شده بودند درآن حضور داشتند. در میانشان گروهایی هم یگان های رزمی داشتند و ترور رجال حکومتی را بخشی از مبارزه میدانستند بنابر این با خصوصیات جنگی و شورش های پارتیزانی در مناطق روستایی آشنایی داشتند اما مبارزه چریکی، محور برنامه شان نبود نگاه آنان به آزادی اجتماعی مردم از پایین به بالا در انقلاب آینده بود و بر همکاری میان تولید کنندگان و مصرف کنندگان در شکل تعاونی ها تاکید داشتند. آنها میگفتند، انقلاب اجتماعی یک خصوصیت آزادی ملی و عمومی دارد که آرزوهای کارگران، دهقانان، دانشجویان، آموزگاران، نویسندگان و غیره را یکسان در بر میگیرد و پرولتاریا یک تافته جدا بافته از بقیه اقشار اجتماعی نخواهد بود و به مارکسیستها انتقاد می کردند که دهقانان را ارتجاعی تلقی میکنند و نیروی بالقوه سوسیالیستی آنها را نمیبینند از این جهت آنها به اصول پرلتاریایی بلشویک ها بی اعتنا بودند و به یک جمهوری دمکراتیک باور داشتند که اکثریتی از سوسیال دمکراتها بغیر از بخشی از بلشویک ها در این زمینه اتحاد نظر داشتند(.ص105-60)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر