در فکه شمالی "شیاربجلیه" من را به خط مقدم نفرستادند و به لطف استوار همشهری من را به پاسگاه فرماندهی گردان پیاده 185 لشگر 16 زرهی قزوین فرستادند که در آنجا ابتدا به سنگر اطلاعات و عملیات گردان رفتم که برای اولین بار پای من را عقرب زد و من رو کردم به همسنگرانم و گفتم که پای من را عقرب زد بروم بهداری گردان و پادزهر آن را بزنم و برگردم که سنگر بهداری نیز جز مجموعه پاسگاه فرماندهی محسوب می شد و در نزدیکی ما بود .پاسگاه فرماندهی هر گردان شامل سنگرهای فرمانده و معاون گردان , رکن 2 و رکن 3 (اطلاعات و عملیات), ادوات , مخابرات و بهداری بود .پس از زدن پادزهر به سنگر برگشتم که یکی از سربازها که اهل قزوین بود رو کرد به من و گفت مورچه نیشت زد و گفتی عقرب گزیده و کلی به من خندید و من را مسخره کرد که 2 روز بعد او را نیز عقرب زد که مرتب تا چند روز آه و ناله و گریه می کرد.( همیشه عقرب در گزش اول با تزریق مختصری آنزیم سعی در دور کردن دشمن دارد، ولی چنانچه اسیر شود و راه فراری نداشته باشد مجبور به تزریق سم اصلی خود میشود و شاید به همین دلیل دفعه اول درد زیادی نداشتم و برعکس همسنگر من چند روز گریه و ناله می کرد ) البته دفعه دوم که پهلوی من را عقرب زد در منطقه پیچ انگیزه بودیم که برخلاف دفعه اول تا چند روز جایش درد می کرد.(در قسمت های بعدی در این رابطه بیشتر توضیح خواهم داد وقتی به خاطرات پیچ انگیزه رسیدیم.)
پس از آنکه از فکه جنوبی به فکه شمالی "شیاربجلیه" آمدیم و از آنجائیکه پاسگاه و دسته خمپاره در بین تپه ها ایجاد شده بود و تازه به منطقه بجلیه آمده بودیم و عراقی ها از محل پاسگاه فرماندهی و دسته خمپاره ما اطلاعی نداشتند با یک تاکتیک هوشمندانه محل پاسگاه و دسته خمپاره ما را شناسائی کردند و با توپخانه و خمپاره ما را زیر آتش سنگین گرفتند و این آتش آنچنان سنگین بود که فرمانده گردان از ترس صورتش قرمز شده بود و به ما گفت آماده باشید که عملیات عراق حتمی است. دشمن برای شناسائی محل استقرار ما ساعت 12 ظهر شروع به منور زدن در روز بر بالای سر ما کرد که ابتدا کسی نمی دانست که علت آن چیست ولی منور معمولا برای استفاده در تاریکی است که منطقه و حرکات دشمن دیده شوند یا از آن برای تعیین مقدار فاصله محل استقرار دشمن که قرار است زیر آتش قرار بگیرد نیز استفاده می شود ولی برای استفاده در شب هست و در روز ,زدن آن همه منور کاملا عجیب بود.علت زدن منور آن بود که از محل استقرار ما بی اطلاع بودند چون تازه به جای نیروی قبلی آماده بودیم( و نیروهای جدید در محل جدید سنگرهای خود را بنا می کردند که دشمن با آن آشنا نباشد.) عراقی ها می دانستند که برخی از سربازها ی ایرانی برای جمع آوری چتر منورها به بالای تپه ها خواهند رفت .
(در داخل گلوله منور چتری است که برای مدت چند دقیقه استوانه وارونه ای که دهانه باز آن رو به زمین است و داخلش مواد اشتعال زای نورانی قرار داردرا در هوا معلق نگهداشته و به همین واسطه پیرامون خود را روشن می کند.و خود چتراز مواد ابریشم یا مواد پلاستیکی پارچه ای درست شده و مثل چتر نجات همافران نیروی هوائی اما به ابعاد کوچکتر است و وجه تسمیه آن با چتر نجان انسانی به مانند این است که آن استوانه فلزی که داخلش مواد نور زا است به مثابه انسانی است که چتر را به کمر خود بسته باشدو همچون انسان در حال فرود آمدن با چتر نجات چتر منور هم به آرامی فرود می آید.)
با رفتن چند نفر بر بالای تپه ها محل استقرار ما لو رفت و در آن روز به شدت ما را زیر آتش سنگین توپخانه و خمپاره قرار دادند و حجم آتش آنچنان زیاد بود که فرمانده گردان ما حسابی ترسیده بود و ما کاملا آماده بودیم که در صورت حمله فرار کنیم( یا به قولی عقب نشینی تاکتیکی کنیم ) چراکه با آن نیروی کم فقط در حالت عادی می توانستیم در خط دفاعی باشیم و نه اینکه در مقابل چند برابر نیروی مهاجم دشمن با حجم بالای آتش سنگین بتوانیم مقاومت کنیم و اگر خط ما می شکست نیروی کم ما درپاسگاه فرماندهی که هر کدام وظایف خاصی را انجام می دادند نمی توانست جلوی پیشروی دشمن را بگیرد.آن روز خوشبختانه عراق دست به عملیات نزد و فقط خواست که یک گوشه چشمی از حجم و قدرت سنگین آتش تهیه سلاح های سنگین خود را به ما نشان داده باشد و فکرعملیات بسر ما نزند و روحیه ما را نیز پائین بیاورد به عنوان نیرویی که تازه در مقابل آنها قرار گرفته بود و هم اینکه با توجه به واکنش ما نیز از مقدار توان تدافعی ما مطلع گردند و در عین حال بداند که پاسگاه فرماندهی و دسته خمپاره کجا قرار دارد و چه مقدار با خط فاصله دارند و پس از آن دیگر مرتب سهمیه گلوله های توپ و خمپاره ما را برایمان می فرستادند و ما دیگر امکان جابجایی پاسگاه را نداشتیم مگر اینکه کل گردان یا تیپ جابجا می شد و شاید به همین دلیل چند ماه بعد به منطقه پیچ انگیزه منتقل شدیم.
خاطرات ادامه دارد ..........
قسمت اول : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67-65 "ما مرده گان زنده"
قسمت دوم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67-65 "پادگان آموزشی05 کرمان"
قسمت سوم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " سخنی با وارطان که دیگر سخن نگفت"
قسمت چهارم: خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "این سرزمین ماتم زده , هر گوشه اش اشک و خون است"
قسمت پنجم: خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "پدر در کرخه و من در فکه"
قسمت ششم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " گشت شناسائی در خط فکه "
قسمت هفتم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " فکه شمالی , شیار «بجلیه» "
پاینوشت :
( عقرب ها رنگهای مختلفی مثل زرد مایل به قهوهای، قهوهای، خاکستری و سیاه دارند. عقربها در گرسنگی و تشنگی مقاومت زیادی دارند به طوری که میتوانند ماهها بدون آب و غذا زنده بمانند.نیاز کژدمها به اکسیژن بسیار کم است به طوری که میتوانند تا یک شبانه روز در عمق آب زنده بمانند یا این که ماهها در یک بطری در بسته زنده بمانند. از حدود ۲۰۰ گونه متفاوت عقرب که در سراسر دنیا پراکندهاند فقط حدود ۲۰ گونهٔ آنها سمی هستند . سم عقربهای نواحی خشک و گرمسیر در ایران دارای غلظت بالایی است. خوشبختانه خطرناکترین عقربها هم هنگام گزش انسان معمولاً تمامی سم خود را تزریق نمیکنند زیرا عقرب در مصرف سم صرفهجویی میکند و همیشه در گزش اول با تزریق مختصری آنزیم سعی در دور کردن دشمن دارد، ولی چنانچه اسیر شود و راه فراری نداشته باشد مجبور به تزریق سم اصلی خود میشود. عقرب برای جایگزینی سم خود نیاز به تغذیه بیشتر دارد و برای همین زیاد مایل نیست که سم خود را هدر دهد. سم نوعی کژدم به نام سنتروروئید اسکالپچراتوس (Centruroides Sculpturatus) شدیداً کشندهاست که عقزبی کوچک و زرد رنگ است با یک توبرکول کوچک روی پشت. طول این جانور ۲/۵ تا ۷/۵ سانتی متر است و به آن «عقرب جرار» نیز گفته میشود.خطرناک ترین نوع عقرب در ایران عقرب گاردیوم است که در منطقه خوزستان یافت می شود و سمی کشنده دارد سم سایر عقربها کشنده نیست.کژدمها دو دشمن طبیعی دارند یکی از آنها یک نوع سار است و دیگری مگس و جالب تر اینکه عقربها تنها موجوداتی هستند که اشعه رادیو اکتیو تاثیری به آنها ندارد. ضعیفترین عقربها ۴۰۰۰۰ راد (واحد اندازه گیری تشعشعات تولیدکننده یون جذب شونده) را تحمل میکنند این عدد در مورد انسان کمتر از تنها ۶۰۰ راد میباشد و بدین گونه حتی از انفجار اتمی هم جان سالم بدر میبرند. خون عقربها سمی است به طوری که اگر آن را به یک موش تزریق کنند موجب مرگ آن میشود)
چرا دیگه نوشتن این خاطرات رو ادامه نمیدی؟
پاسخحذف