م_ع آوریل 2009
قسمت ششم
سلطه مردانه و جایگاه نگاه زنانه در جنبش های افقی
دولت-های غربی امروزه بر این واقعیت آگاهند که دیگر بسختی قادرند مردم را بپای انتخابات بکشانند. هزینه های انتخاباتی در آمریکا که از کار مزدی خود مردم به تاراج رفته به صدها میلیون دلار میرسد و هر دوره بیشتر و بیشتر میشود تا کارناوال نمایشی تبلیغات حکومت عقلانیت سلطه گری را رنگین و چشمگیرتر نشان دهند. مبلغان دمکراسی قدرت با زیرکی تمام، جوانان و بخصوص زنان که برخی از لیبرال فمنیست های دو آتشه و خبره ای در سخنوری-اند را به کار میگیرند تا از نماد قدرت مردسالاری و سلطه به دفاع بپردازند، همان زنانی که هلری کلینتون را در کنفرانس زنان پکن به محبوبیت رساندند و بعد در کنگره آمریکا به عنوان تیم کارشناسی نظامی پنتاگون به عراق رفت و به بوش و رامزفیلد(وزیر جنگ) انتقاد کرد که چرا نیروی نظامی بیشتری به عراق نفرستاده اند و در انتخابات دمکرات ها رقیب اوبامای سیاهپوست شد و برای بسیاری از زنان لیبرال فعال در تیم انتخاباتی او این سئوال به اصطلاح حیاتی در روزنامه ها مطرح بود که آیا دولت آمریکا هنوز زن را شایسته دفاع از سنبل کاخ سفید (ابرمن) میداند یا نه؟ بنابراین زنان در قدرت تجلی ساختار مردان و پسران خویشند و در زیر چتر نمادین سلطه قدرت پدران برگزیده قرار میگیرند تا با شیوه جدید تجارت سیاسی مردانه از امنیت مادران و ناموس مردان پاسداری کنند. در کنارِ سلطۀ عقلانیت مردانه، برخی از زنان همچنان احساس امنیت میکنند زیرا برطبق اسطوره مردان، زن از پهلوی مرد زاییده شد تا در کنارش به اقتدار او خدمت کند. پس برخی از زنان همچنان خود را علاقمند و وابسته به ساختاری نشان میدهند که عامل مستقیم کنترل و سلطه بر خود آن زنان است، گویا با صدا و سیمای زنانه در هرم قدرت میتوان ماهیت نظام خشن سلطه ابرمن را مهربان و مادرانه جلوه داد. این از آن دست خیانت هایی است که برخی زنان به خودِ جامعه زنان در وحله اول روا میدارند زیرا از نیاز به وابستگی مردسالارانه و سرمایه رها نگشته اند. این نقد به زنان در قدرت را من از بسیاری از زنان آگاه و منتقد در عرصه جهانی شنیده ام حتی از زنان ساده و صادق جنبش چیاپاس بی آنکه تحصیلات تخصصی ای داشته باشند اما بسیار توانمند بر ارزشها و نقش انسانی نگاه زنانه در ایجاد جامعه ای عاطفی و مادرانه که کاملاً از ساختار مخرب سلطه مردانه متفاوت است، تاکید کرده اند. اینگونه زنان همواره الگوهای مردان بسیاری بوده و ما از وجودشان بارور شده ایم.
ساختار دولت و جامعۀ مردانه اساساً به گونه ای تنظیم شده که زنان را یا حذف میکند و یا کاملاً تحت سلطه قرار میدهد. برخی از زنان در نظر نمیگیرند که در چهارچوب مناسبات دیوانسالاری عقلانیت مردانه نه تنها به مساوات نمیرسند بلکه با نزدیک شدن به هرم ساختاری قدرت به همان اندازه هم از ارزش های انسانی و عواطف زنانه و مادرانه دور میشوند درست بمانند مردان سلطه-گری که از عناصر شخصیت انسانی مردانه خود تهی شده اند و نتیجتا آن واقعیت اندیشۀ برابری که برای فرزندان دختر و پسر در جامعه آرزو میکنند را حتی از دست می دهند. اگر زنان امروز حتی در تفکر قدرت مردانه در بعد اقتصادی خشک و اتمیزه سرمایه داری به رتبه های بالاتر ساختار بیمارگونه مردانه هم که دست یابند، باید بدانند هرگزبه صورت یک باند قدرتی زنانه، نمی توانند با ابزار مسلط مطلق، منطقی و کنترل کننده قدرت مردانه برابری کنند و باز صرفاً وسیله-ای در دست ساختار سلطه مردانه هستند تا به مناسبات مردسالاری سلطه و سرکوب بر علیه جنبش زنان و مردان آزاده تداوم بخشند. چنانکه در اروپا در بهترین شکلش هنوز اشل نابرابر درآمد شغلی، حقوق اجتماعی و امتیازات بررسیهای درمانی زنان در برابر مردان 70 یا 80 درصد است . این تازه به غیر از انواع خشونت های روانی ، فیزیکی و جنسی و شغلی و … که در چهارچوب همان ساختار دموکراسی به زنان تحمیل میشود حتی هنوز طبق اخبار خود ماهواره های اروپایی از هر چهار زن یک نفر مورد خشونت همسر و یا به اصطلاح دلداده اش قرار میگیرد و تازه میتوان خشونتهای اجتماعی، فرهنگی، نظامی و شغلی، نژادی، ملیتی و غیره را در سطح جهانی توسط دول غربی به آن اضافه کرد. اگر هم بپذیریم در مناسبات اجتماعی جهانی روابط آزادتر عاشقی زیستی بین زنان و مردان گام های شکوفایی را برداشته است این نه از جنبه عقب نشینی فریبکارانه ساختار قدرت به خاطر شرکت بیشتر زنان در عرصه قدرت بوده، بلکه از پرتو رشد نگاه و فعالیت زنان و آگاهی جهانی علیه ماهیت ساختار سلطه در درون جنبش ها از پایین بوده است و بهترین نقدها از درون همین جنبشهای افقی و اکثراً توسط خود زنان به زنان در قدرت شده است. مسئله حیاتی و محوری جنبش افقی بر سر مبارزه و همکاری درجهت فرایند رشد مناسبات برابری و ضد سلطه درون جنبش است که میتواند حتی از جانب یک مدیر زن هم حمایت شود اما نه اینکه برای مدیر شدن زنان در جایگزینی برابر با مردان در سطوح سلطه قدرتی مبارزه کنیم چیزی که لیبرال فمنیست ها در دفاع از ضرورت شرکت زنان در ساختار مردانۀ قدرتی آغاز گرش بودند. روند رشد جنبشها در دیگر عرصه های متنوع فعالیت-های فرهنگی عاطفی زنان جهان درس های با ارزشی را در ایجاد مناسبات بدون سلطه و غیر متمرکزِ زندگی آزادیخواهی جهانی پدید آورد که اتفاقا آنرا به صورت انحصاری تنها از آن خود نمیدانندتا جوامع دیگر در ناآگاهی از آن مجبور باشند سیر برخورد به سرمایه داری نئولیبرالیسم را از طریق پروسۀ های تکراری آزمون و خطای جدید خودشان از نو امتحان کنند. طبعا جنبشهای افقی هر جامعه ای بخصوص جنبش-های زنان، نقد و تجارب جدیدشان را در برخورد به ساختار سلطه به جنبش جهانی انتقال میدهند و نه روشهای کهنۀ سازگاری و تمکین با ساختار سلطه گری آن هم در اوج تخریب گرایی اش. هر چند، گاهی از جانب حاکمین قدرت به مانند بوش که توانست یک عقب نشینی مقطعی را بر جنبش آزادیخواهی آمریکا تحمیل کند اما دست آوردهای پایدار اولیه به طور طبیعی مبنای افق دینامیسم مبارزات گسترده تر آن جنبش-ها واقع شده است.
مبارزه طبقاتی در نگاه محدود مارکس اساسا بازتابی از نابرابری اقتصادی را در خود محوری کرد چراکه صرفاً منبع اصلی و عینی زندگی را در مناسبات تولیدی تقسیم کار میدید. متعاقب آن، مقوله ای به نام روبنا را به شکل دوالیستی و مکانیکی در برابر مناسبات تولیدی قرار داد که جنبه ثانویه و دنباله روی در ارتباط با زیربنا را ترسیم می کرد و هنوز برای خودش هم مشخص نبود که آیا روبنا عناصر ساختار دولت و دیوان سالاری قدرت را در بر میگیرد یا نه؟ و یا تنها بخش فرهنگ مبارزاتی مردم، جدا از دیوان سالاری قدرت، به عنوان روبنا محسوب می شد؟ در حالیکه ساختار سلطه در کنترل روند سرمایه تنیده شده است.
اینکه فعالیت زیستی انسانی اینگونه در قالب های کلیشه ای خشک، مطلق و عقلانی بسته بندی شود نتیجه اش همین ایدئولوژی های بیروح و تعبدی چپ و راست معاصر است . آیا حتی از زاویه عینیت گرایی مارکسیسم، حضور ساختار قدرت و دولت نمی بایست در تمامی جزئیات تقسیم کار اجتماعی و کارخانه ای به طور مستقیم مشاهده شود؟ اینکه آیا اول جسم ثابت بود و بعد حرکت و تغییر در آن ایجاد شد یا اینکه اول ماده بود بعد جان ایجاد شد؟ و اگر اول طبیعت بود و نه آب و درخت و سایر جانداران پس اینها از کجا آفتابی شدند؟آیا میخواهیم مسائل اجتماعی را در یکسری بحثهای اغوا کننده انتزاعی غرق کنیم؟ این موضوعات میتواندتا 100قرن آینده مورد بحث قرار گیرند به شرط آنکه فرزندان آینده ضرورت آنرا لازم بدانند. اما چقدر انرژی انسان حول یکسری جدل های فیلسوفانه روشنفکری ممتازانه، هنوز باید در کتمان و بی تفاوتی نسبت به ضرورت های تصمیم گیری عملی در تغییر واقعیات ملموس تخریب گرایی سیستم سلطه، همچنان باید به هدر رود؟ زمانیکه صدها هزار کودک و زن تنها از آلودگی آبها و فضای زیستشان روزانه جان میدهند و خشونت، تجاوز، جنگ، استثمار و…..نقشی کلیدی و محوری را در این ویرانگری جهانی را به نمایش میگذارد و حتی عاملین و بانیان این سیر جنایات بر همگی ما به وضوع آشکار هستند پس دیگر درچه زمانی باید بپذیریم که نمیتوان، بودن در لحظه را به آینده سپرد؟ زمان دوست داشتن زندگی در عمل همین اکنون است و اجازه ندهیم عناصر زندگی را در ابعادی عمیق-تر نابود سازند.
جهت گیری اغوا کننده بعضی هنرمندان، ورزشکاران و هنرپیشه های معروف و میلیونردر دفاع از جناح های قدرتی با اجرای جشنها و کنسرتهای نمایشی برای جذب جوانان و مردم بر پای صندوق حقه بازی رای گیری قدرت، امروزه جلوۀ گنگی از شک و تردید و تمسخر بخود گرفته است. میتوانیم هوشیار باشیم که حتا باندهای قدرت هنوز شگرد کاندید کردن هنرمندان مشهورتری از پرزیدنت ریگان را برای ریئس جمهوری همچنان از چشم دور نداشته اند. گر چه نمونه هنرپیشه فیلم ترمیناتور، شوارتز نگر آنهم با تاریخچه شنیع سکسیم، زن ستیزی، گرایشات نازیسم آلمانی، پوکی جمجمه و زبان انگلیسی نامفهوم که در حیرت فضای روشن مابی مردم کالیفرنیا به فرماندار آن ایالت منتخب شد، کمدی اعجاب انگیزی در چند سال گذشته بود که نهایتا به فاجعه تبدیل شد. البته امروزه کابوس های زیادی بخواب اکثریتی از مردم غرب هجوم آورده که ناچارند با فریاد فرزندانشان بیدار شوند و بصورتی جدی تر به نقش کسالت آور تماشاچی بودن صرف، به این تئاتر تکراری تاریخ شعبده بازی رنسانس پایان دهند آنهم بعد از چهار سال انتظار تهوع آور و نیازهای به کف رسیده، دوباره برای دیدن اجرای سقف مطالبات آزادی اشان در صحنه نمایش، آن هم هر بار با کنار رفتن پرده، همان بازیگران بیمار قدرت در تزیینی جدید بر حماقت حضارِ بدار آویخته در کراواتهای متمدنشان ، بیش از پیش خنده ای هیستریک سر بدهند. پس بی جهت نیست که آنارشیست ها همواره گفته اند اگر شگرد انتخابات بنفع سرمایه داری نبود سرمایه داران تا کنون درش را تخته کرده بودند. حال نام سرمایه داری در اروپا آنقدر زشت شده که حتا کشور های اسکاندیناوی و کانادا از نیمه سوسیالیست و یا سوسیالیست پارلمانی خطاب شدن، زیاد هم بدشان نمیاد و فعلا با این یونیفرم رنگ باخته احساس شیکی میکنند!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر