امپریالیسم امپریالیسم۱۰۱ (بخش دوم )
نوشته: مایکل پارنتی(Michael Parenti)
برگردان: آمادور نویدی
آنچه که توسعه نیافتگی خوانده میشود، یک شرایط تاریخی اصلی نیست بلکه، محصول فوق استثمار امپریالیسم است. خود کم توسعه یافتگی، یک توسعه محسوب میشود.
فقر مصنوعی
«توسعه نیافتگی» مجموعه ای از روابط اجتماعی است که با اجبار و
زور بر کشورها تحمیل شده است. با ظهور استعمارگران غربی٬ مردم کشورهای
جهان سوم در واقع بعضی اوقات قرنها از توسعه یافتگی به عقب رانده شدند.
امپریالیسم بریتانیا در هند یک مثال آموزنده است. در سال ۱۸۱۰، هند منسوجات
بیشتری به انگلستان صادر میکرد تا انگلستان به هند. در سال ۱۸۳۰، مسیر
تجارت عوض شد. بریتانیا موانع گمرکی سنگینی در راه ورود کالاهای هندی ایجاد
کرد، ولی انگلیسی ها کالاهایشان را در هند میفروختند٬ عملی که بوسیله قایق
های مجهز به توپ و نیروی نظامی کمک میشد. در عرض چند سال٬ مراکز بزرگ
نساجی داکا و مدرس به شهرهای ارواح تبدیل گشتند. هندی ها برای کشت پنبه
مورد استفاده در کارخانه های بریتانیایی به روستاها فرستاده شدند. در واقع٬
هند به گاو شیردهی برای سرمایه داران انگلیسی تبدیل شد.
در سال۱۸۵۰، بدهی هند به ۵۳ میلیون پوند انگلیس رسید. از سال
۱۸۵۰ تا سال ۱۹۰۰، درآمد سرانه اش به تقریبا دو سوم کاهش یافت. ارزش مواد
خام و کالاهایی که هند مجبور به ارسال به بریتانیا بود، در اکثر سالهای قرن
نوزدهم سالانه به بیش از مجموع درآمد کل شصت میلیون کارگر کشاورزی و صنعتی
هندی بالغ شد. فقر گسترده هند محصول شرایط تاریخی آن کشور نبود.
امپریالیسم بریتانیا دو کار انجام داد: اول٬ به توسعه هند پایان داد٬ سپس
با زور آن کشور را عقب نگه داشت.
روندهای جانگداز مشابهی در سراسر جهان سوم اتفاق افتاد. ثروت
عظیم استخراج شده گواهی از آن می دهند که تعداد ملت های ضعیف در واقع کم
بوده است. کشورهایی مثل برزیل٬ اندونزی٬ شیلی٬ بلیوی٬ زئیر٬ مکزیک٬ مالزی٬ و
فیلیپین سرشار از منابع بودند و بعضی ها هنور هم هستند. برخی اراضی آنگونه
بطور کامل تاراج شده که از همه نظر متروکه میشود. با اینحال٬ بسیاری از
کشورهای جهان سوم «توسعه نیافته» نیستند، بلکه استثمار مضاعف شده اند.
استعمارگران غربی و سرمایه گذاران برای آنها یک زندگی با استانداردهای
پائین تر و نه بالاتر بوجود آورده اند.
با مطالعه آنچه که استعمارگران انگلیسی بر سر ایرلندی ها
آورده اند٬ فردریک انگلس در سال ۱۸۵۶ نوشت: «ایرلندی ها هر وقت به کاری
برای آغاز راه رشد و ترقی دست زده اند٬ هر بار آنها از نظر سیاسی و صنعتی
خرد شده اند. در اثر سرکوب مستمر آنها، کشورشان بطور مصنوعی به کشوری کاملا
فقیر تبدیل شده است.» با بیشتر کشورهای جهان سوم نیز بهمین صورت برخورد
شده است. سرخپوستان مایا در گواتمالا در ابتدای قرن ۱۶، قبل از آمدن
اروپایی ها از رژیم غذایی مغذی تر و متنوع تر، و از شرایط سلامتی بهتر از
آنچه که امروز دارند، برخوردار بودند. آنها برای کارهای دستی٬ معماری٬
صنعتگری٬ و باغداری بومیان بیشتر از امروز داشتند. آنچه که توسعه نیافتگی
خوانده میشود، یک شرایط تاریخی اصلی نیست بلکه، محصول فوق استثمار
امپریالیسم است. خود کم توسعه یافتگی، یک توسعه محسوب میشود.
امپریالیسم آنچه را که من «بد توسعه» می نامم، ایجاد کرده
است: بجای خانه سازی برای فقرا٬ بجای بیمارستان ها برای کارگران٬ بجای غذا
برای بازارهای داخلی٬ بجای احداث جاده ها برای آنهایی که امیدوارند یک دکتر
یا معلمی را ببینند، ساختمان های اداری مدرن و هتلهای مجلل در شهرهای
بزرگ، کلنیک های عمل جراحی زیبا برای ثروتمندان، شرکتهای صدور پول نقد برای
تجار محصولات کشاورزی، بزرگراه هایی که معادن و ویلاهای ثروتمندان را به
پالایشگاه ها و بنادر و فرودگاهها متصل میکند، در کشور می سازد.
ثروتهای مستقیما غارت شده مردم جهان سوم، مالکیت مردم بر
منابع طبیعی، پولهای حاصل از وضع مالیات های سنگین و اجاره بهای تحمیل شده
بر زمین ٬ منهای دستمزد ناچیز، بخش اصلی دستمرذها و عوارض واردات اجباری
محصولات با قیمتهای بسیار بالا به نخبگان اقتصادی اروپا و آمریکای شمالی(و
اخیر ژاپن) انتقال می یابد. کشورهای مستعمره از آزادی تجارت و فرصت برای
توسعه منابع طبیعی٬ بازار و پیشرفت صنعتی خود محرومند. خودگردانی و
خوداشتغالی جایش را به کار مزدوری داده است. از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰، تعداد
کارگران مزدبگیر در جهان سوم از ۷۲ میلیون به ۱۲۰ میلیون نفر افزایش یافت و
نرخ رشد آن در حال شتاب گیری است.
صدها میلیون نفر از مردم جهان سوم در حال حاضر در روستاهای
دورافتاده و در محلات فقیر نشین، شلوغ و پرتراکم شهری در فقر زندگی
میکنند٬ اغلب بعلت تسلط و اعمال کنترل شرکتهای تجاری محصولات کشاورزی،
استخراج معادن یا شرکتهای صادرکننده محصولات بر زمینهایی که زمانی آنها را
بمنظور کشت لوبیا٬ برنج و ذرت برای مصرف داخلی شخم میزدند و اکنون مجبورند
برای تولید محصولاتی مانند قهوه٬ شکر و گوشت گاو روی آنها کار کنند، از
گرسنگی٬ بیماری و بیسوادی رنج میبرند. مطالعه آمارهای مندرج بیست کشور فقیر
جهان در آمار رسمی نشان می دهند تعداد مردمی که در شرایط «فقر مطلق» یا
فقر مفرط بسر می برند٬ روزانه ۷۰۰۰۰ نفر افزایش می یابد. بطوریکه شمار آنها
در سال ۲۰۰۰ به ۱/۵ میلیارد نفر رسید (San Francisco Examiner - سان
فرانسیسکو ایگزامینر٬ ۸ ژوئن ۱۹۹۴).
امپریالیسم میلیونها کودک را در سراسر جهان به زندگی در کابوس
مجبور میکند٬ در اثر استثمار بی پایان، سلامت روانی و جسمانی شان بشدت
آسیب پذیر می شود. کانال دیسکاوری بر اساس یک فیلم مستند گزارش داد (در ۲۴
آوریل ۱۹۹۴)، که در کشورهایی مثل روسیه٬ تایلند و فیلیپین٬ تعداد زیادی از
افراد کم سن و سال برای کمک به ادامه بقاء خانواده های فقیرشان به سوداگران
فحشا فروخته شده اند.
در کشورهایی مانند مکزیک٬ هند٬ کلمبیا و مصر٬ کودکان در مقابل
چند پنی در ساعت، بحساب تخریب سلامتی شان و با قطع امیدی از بازی٬ مدرسه٬
یا مراقبتهای پزشکی، از طلوع تا غروب آفتاب در مزارع و کارخانه ها و معادن
کار میکنند.
در هند٬ ۵۵ میلیون کودک مجبور بکار هستند. ده ها هزار کارگر
در کارخانه شیشه سازی در دمای ۱۰۰ درجه کار میکنند. در یک شرکت٬ کودکان
چهار ساله در اثر استنشاق دودهای مضر شیمیایی از ساعت ۵ صبح تا تاریکی شب،
از بیماریهای آمفیزم٬ سل و بیماریهای تنفسی دیگر رنج میبرند. شرکتهای بزرگ
فراملی از محدودیت سنی استخدام کارگر در فیلیپین و مالزی پشتیبانی میکنند.
پیروی از سود پیروی از شیطان است.
تئوری توسعه
وقتی که ما میگوئیم کشوری «توسعه نیافته» است٬ منظورمان این
است که عقب مانده و در برخی موارد، عقب افتاده است و مردمش تمایل کمتری
برای پیشرفت و تکامل نشان میدهد. مفهوم منفی «توسعه نیافتگی» باعث شده است
که سازمان ملل متحد٬ وال استریت ژورنال و احزاب گوناگون سیاسی به کشورهای
جهان سوم بعنوان کشورهای «در حال توسعه» اشاره کنند٬ اصطلاحی که ظاهرا در
مقایسه با «توسعه نیافتگی» کمتر اهانت آمیز است، اما بهمان اندازه گمراه
کننده است. من ترجیح میدهم از اصطلاح «جهان سوم» استفاده کنم برای اینکه
بنظر میرسد اصطلاح «در حال توسعه» تنها راه محترمانه بیان «توسعه نیافتگی» و
برای تأخیر در شروع بکاری در مورد آن است». این اصطلاح، این مفهوم را می
رساند که فقر یک شرایط تاریخی اصلی بود و نه آن چیزی که از طرف
امپریالیستها تحمیل شده باشد. این اصطلاح دروغین نشان می خواهد نشان دهد که
این کشورها در حال توسعه اند. ولی واقعیت حاکی از آن است که شرایط
اقتصادیشان معمولا در حال بدتر شدن است.
تئوری مسلط نیمه دوم قرن گذشته٬ مکررا توسط نویسندگانی مانند
باربارا وارد (Barbara Ward )، و. و. روستاو (W. W. Rostow) و آنهایی که
ثروت گسترده ای در آمریکا و دیگر نقاط جهان غرب دارند، بصراحت و بطور مکرر
اعلام شده و در آن گفته میشود که این، به تصمیم کشورهای ثروتمند شمال
بستگی دارد که کمک به کشورهای «عقب مانده» جنوب را افزایش دهند٬ تکنولوژی
در اختیار آنها بگذارند عادت به کار مناسب را به آنها بیاموزند. این آخرین
نسخه به روز شده «مسئولیت مرد سفید پوست»٬ یک طرح خیالی و مورد پسند
امپریالیسم است.
بر اساس سناریوی توسعه و با معرفی سرمایه گذاریهای غربی٬ بخش
های اقتصادی عقب مانده کشورهای فقیر کارگرانشان را با این توجیه آزاد
خواهند کرد که گویا بعدا آنها شغل پرباری در بخش مدرن با دستمزد بالاتری
پیدا خواهند کرد. همچنانکه سرمایه انباشت میشود٬ کارفرما سودش را مجددا
سرمایه گذاری میکند. در نتیجه، باعث تولید محصولات باز هم بیشتر٬ راندومان
کار٬ قدرت خرید و بازار میشود. درنهایت یک اقتصاد شکوفاتر تکامل می یابد.
این «تئوری توسعه» یا «تئوری نوسازی- مدرنیزاسیون»٬ که بعضی
اوقات خوانده میشود٬ ارتباط کمی با واقعیت دارد. آنچه که در جهان سوم پدید
آمده شکلی از استثمار شدید و وابستگی به سرمایه داری است. شرایط اقتصادی با
رشد شرکتهای فراملیتی سرمایه گذار بشدت بدتر شده است. مشکل اصلی نه
زمینهای فقیر یا جمعیت های بیفایده، بلکه استثمار خارجی و نابرابری طبقاتی
است. سرمایه گذاران برای سود خودشان نه برای کمک به توسعه به کشورهای جهان
سوم روی می آورند.
مردم این کشورها نیازی ندارند که به آنها یاد داده شود که
چگونه کشاورزی کنند. آنها محتاج زمین و ابزار برای کشاورزی اند. آنها نیازی
به آموزش چگونگی ماهیگیری ندارند. آنها نیازمند قایق و تور ماهیگیری و
دسترسی به ساحل خلیج ها و اقیانوس ها هستند. آنها برای توقف خالی کردن مواد
زاید سمی در آبها به کارخانه های صنعتی احتیاج دارند. آنها احتیاج ندارند
که متقاعد شوند باید استاندارهای بهداشتی را مراعات کنند. آنها به یک
داوطلب سپاه صلح که به آنها بگوید آبتان را بجوشانید، احتیاجی ندارند.
بویژه زمانی که نمی توانند سوخت تهیه کنند یا به هیزم دسترسی ندارند. آنها
به شرایطی نیازمندند که به آنها اجازه داشتن آب نوشیدنی پاکیزه و لباس تمیز
و خانه میدهد. آنها به نصایح رژیم غذایی از آمریکای شمالی احتیاج ندارند.
آنها معمولا میدانند که چه غذاهایی به بهترین وجهی نیازهای تغذیه ایشان را
برآورده میسازد. آنها احتیاج دارند که سرزمین و کارشان به آنها پس داده
شود تا برای خودشان کار کنند و مواد غذایی مورد مصرف خودشان را تولید
نمایند.
میراث سلطه امپریالیستی فقط فلاکت و جنگ نیست٬ بلکه ساختار
اقتصادی حاکم بوسیله شبکه شرکتهای بین المللی است که خودشان مرهون شرکتهای
مادر هستند که در آمریکای شمالی٬ اروپا و ژاپن مستقرند. اگر هرگونه هماهنگی
یا یکپارچه سازی موجود است٬ فقط در میان طبقات سرمایه گذار جهانی٬ نه در
میان اقتصادهای بومی این کشورها رخ میدهد. اقتصادهای جهان سوم تکه تکه و
نامتشکل هر دو بین یکدیگر و خودشان٬ هر دو در جریان سرمایه و کالا و در فن
آوری و مدیریت باقی میماند. در مجموع٬ چیزی که ما داریم یک اقتصاد جهانی
است که کمترین رابطه ای با نیازهای اقتصادی مردم جهان ندارد.
نئو امپریالیسم: سرشیرگرفتن از خامه
بعضی اوقات سلطه امپریالیستی ناشی از تمایل ماهوی برای سلطه
طلبی و توسعه طلبی٬ یک «امر قلمروی» شرح داده میشود. در واقع٬ امپریالیسم
سرزمینی دیگر حالت غالب نیست. در مقایسه با قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم٬
که قدرتهای اروپایی جهان را بین خودشان تکه تکه کردند٬ امروز تقریبا هیچ
سلطه استعماری وجود ندارد. سرهنگ بلیمپ(Colonel Blimp) مرده و بخاک سپرده
شده و جای خود را به مردانی در لباس کارآفرین (یقه سفیدهای سرمایه داری- م)
داده است. بجای اینکه مستقیما بوسیله قدرت امپراتوری استعمار کند٬ به
کشورهای ضعیف دام حق حاکمیت گسترده شده است- در حالی که سرمایه مالی غربی
کنترل سهم شیر خود را از منابع سودآور حفظ کرده است. این رابطه نام های
گوناگونی دارد: از جمله، «امپراتوری غیررسمی»٬ «استعمار بدون مستعمرات»٬
«نئوکلونویالیسم– استعمار نو»٬ و «نئو امپریالیسم».
رهبران سیاسی و تجاری آمریکا در میان اولین کارگزاران نوع
جدیدی از امپراتوری٬ بویژه در کوبا در آغاز قرن بیستم بودند. پس از تصرف
این جزیره در جنگ با اسپانیا در سال ۱۸۹۸، آمریکایی ها در نهایت به کوبا
استقلال رسمی دادند. یعنی کوبایی ها دولت٬ قانون اساسی٬ پرچم٬ پول و نیروی
امنیتی خود را بوجود آوردند٬ اما تصمیم های مهم سیاست خارجی همچنین ثروت
جزیره٬ شامل شکر٬ تنباکو٬ و صنعت توریسم و عمده واردات و صادرات در دستان
آمریکا باقی ماند.
منافع سرمایه داری آمریکا در طول تاریخ بیشتر از تصرف
مستعمرات به تصاحب ثروت علاقه داشتند. به دارائی کشورهای دیگر ترجیح می
دادند بدون اینکه زحمت اداره دولت هایشان را بخود بدهد. با سلطه
نئوامپریالیسم٬ پرچم در خانه میماند٬ در حالی که دلار- غالبا بزور «شمشیر»
به همه جا میرود.
پس از جنگ جهانی دوم٬ قدرتهای اروپایی مانند بریتانیا و
فرانسه استراتژی نئوامپریالیستی را تدوین کردند. پس از سالها جنگ، از نظر
اقتصادی ورشکسته شده و با اقتصادی در حال رکود شاهد تشدید مقاومت در میان
جهان سوم بودند. به همین سبب، با اکراه تصمیم گرفتند که سلطه اقتصادی
غیرمستقیم، کم هزینه تر و از نظر سیاسی مناسبتر از قانون آشکار استعماری را
اعمال کنند. آنها کشف کردند که حذف قانون مداخله آشکار استعماری، شراط
بسیج احساسات ضدامپریالیستی را برای عناصر ملی گرا در کشورهای سابقا
مستعمره مشکل می سازد
اگر چه دولت تازه تأسیس ممکن است از استقلال کامل دور باشد٬
اما در برابر چشمان مردمش از مشروعیت بیشتری نسبت به دولت مستعمره تحت
کنترل قدرت امپریالیستی برخوردار خواهد بود. باضافه٬ در شرایط سلطه
نئوامپریالیستی که منافع امپریالیستی آزاد است تا بر انباشت سرمایه متمرکز
شود، دولت بومی هزینه اداره کشور را بدوش میکشد. این، همه آنچیزی است که
آنها واقعا میخواهند انجام بدهند.
پس از سالها استعمار٬ برای کشورهای جهان سوم بسیار مشکل است
که رابطه نابرابر خود را با استعمارگر قبلی اش رها کند و غیرممکن است از
دایره سرمایه داری جهانی خارج شود.آن کشورهایی که سعی کنند جدا شوند در
معرض تنبیه اقتصادی و تهدید نظامی توسط یکی ازقدرتهای بزرگ٬ معمولا آمریکا
قرار میگیرند.
رهبران کشورهای جدید ممکن است شعارهای انقلابی بدهند٬ اما
هنوز خودشان را در مدار سرمایه جهانی محبوس می بینند٬ بناچار با کشورهای
جهان اول برای سرمایه گذاری٬ تجارت٬ و کمک همکاری میکنند. بنا بر این، ما
شاهد پدیده عجیب رهبران تازه استقلال یافته جهان سوم هستیم که امپریالیسم
را بعنوان منبع فقر کشورشان محکوم میکنند٬ در حالی که شهروندان مخالف در
این کشورها همین رهبران را به همکاران با امپریالیسم متهم میکنند.
در بسیاری موارد یک قشر کمپرادور پدید آمد یا بعنوان پیش شرط
استقلال به منصب گماشته شد. قشر کمپرادور کشورش را به منبع تأمین منافع
خارجی تبدیل میکند. کشور دست نشانده کشوریست که برای سرمایه گذاری با شرط و
شروطی که منافع سرمایه گذاران خارجی را در نظر بگیرد، آزاد است. در کشور
دست نشانده٬ سرمایه گذاران شرکتهای بزرگ از سوبسیدهای مستقیم و کمک مالی
زمین٬ دسترسی به مواد خام و کارگر ارزان٬ مالیات کم یا بدون مالیات٬
اتحادیه های کارگری کم اثر برخوردارند٬ در آنها از قوانین مخالف با دستمزد
کم یا کار کودکان یا نبود امنیت شغلی٬ و حفاظت زیست محیطی نمیتوان صحبت
کرد. قوانین حفاظتی موجود، اغلب نادیده گرفته شده و به آنها عمل نمیشود.
در کل٬ جهان سوم چیزی شبیه بهشت سرمایه داری است٬ زندگی را
همانگونه که در اروپا و آمریکا در طول قرن نوزدهم بود، تصویر میکند٬ با نرخ
سود بسیار بالاتر از آنچه که امروز ممکن است در یک کشور با قوانین اقتصاد
شکوفا بدست بیاورد. بدلیل همکاریش با امپریالیسم به طبقه کمپرادور بعنوان
پاداش اعطا شده است. رهبرانش از فرصتی که جیبشان را با کمکهای خارجی ارسالی
دولت آمریکا پر میکنند، لذت میبرند. با استقرار نیروهای امنیتی آموزش دیده
و مسلح شده توسط آمریکا و مجهز به آخرین فن آوری های ترور و سرکوب، ثبات
تضمین شده است. با این حال هنوز٬ نئوامپریالیسم حامل خطر است و مخاطره
میکند. دستیابی قانونی به استقلال، در نهایت توقعات استقلال بالفعل را
پرورش میدهد. اشکال خودگردانی، تحریک یک تمایل برای برداشت از ثمره خود
گردانی است. بعضی اوقات یک رهبر ملی گرا که میهندوست و اصلاح طلب هم هست،
در شکل و هیبت یک کمپرادور همدست امپریالیسم پدیدار میشود. بنابراین٬ تغییر
استعمار به استعمارنو بدون خطر برای امپریالیستها نیست و نشان دهنده سود
خالص برای نیروهای مردمی در جهان است..
مایکل پرنتی (Michael Parenti) یک نویسنده
شناخته شده برنده جایزه بین المللی و سخنران است. او یکی از تحلیلگران
مترقی پیشرو در کشور است. کتابهای بسیار آموزنده و جذاب و سخنرانی هایش طیف
گسترده ای از مخاطبان را در آمریکای شمالی و خارج در بر میگیرد.
برگرفته از:
Imperialism 101
Chapter 1 of Against Empire by Michael Parenti
پای نوشت : انتشارمقالات دریافتی دیگر
دوستان وبلاگ نویس دروبلاگ شاهین شهر-اندیشه های(سیاسی) نوین و مترقی
، الزاماً بمعنای تائید آنها نیست!
، الزاماً بمعنای تائید آنها نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر