پدر هرگز فراموشت نمی کنم که انگار همین دیروز بود که تازه بعد از پایان دوران آموزش ما را به جبهه اعزام کرده بودند و در خط مقدم فکه بودم که گفتند پدرت آمده کرخه,بسیار تعجب کردم چراکه ما تازه بعد از پایان دوران آموزشی به خط اعزام شده بودیم.در همان روز به من مرخصی یک روزه دادند و با ماشین یخ ابتدا خودم را به سه راهی فکه رساندم و سپس با یک ماشین ارتشی دیگر به سمت ابوغریب و دشت عباس حرکت کردیم و از آنجا به سمت پل کرخه و اندیمشک رفتیم.وقتی به پل کرخه رسیدم و از دژبانی گذشتم و از روی پل کرخه عبور کردم و به آنطرف پل رسیدم دیدم پدر دستش را بر پیشانی خود گذاشته و بر روی زمین روی پاهایش نشسته و در آفتاب گرم منطقه منتظر من است. پدرم مخالف رفتن من به سربازی بود هر چند که مستقیم نمی گفت ولی مرتب از خاطراتش و چگونگی فرار از سربازی را تعریف می کرد چنانکه برادرم پند پدر را بکار بست و بارها از سربازی فرار کرد و زیر بار سربازی اجباری نرفت با اینکه دیگر زمان جنگ نیز نبود و همیشه برادرم می گفت من نیز مانند پدر به سربازی اجباری نخواهم رفت اما من کله شق فعال سیاسی که ترسی هم نداشت تازه حضور در سربازی اجباری و یا حتی جبهه جنگ را فرصت بیشتری می دانست برای کار سیاسی و تجربه دوران سربازی که من را آبدیده تر و ارتباط زیادتری را فراهم می کرد .اما در آن سالها شرایط سیاسی عجیبی هم حاکم بود که برای بسیاری ازتناقضات هنوزهم پاسخی ندارم از جمله وجود تعداد زیادی از هواداران و فعالین سیاسی سازمان مجاهدین خلق بودند که همسنگر ما بودند و مثل ما سرباز اما در عین حال درعملیات آفتاب و عملیات چلچراغ سازمان مجاهدین خلق که با آتش تهیه عراق به صفوف ارتش ایران صورت گرفت که اتفاقا در هر دو عملیات لشگر 16 زرهی مورد حمله سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت که در واقع و عملا صدها نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق سرباز و در جبهه های جنگ ایران بودند و چند هزار نفر از اعضای مجاهدین خلق در جبهه عراق بودند که در واقع عملا در مقابل هم صف آرایی کرده بودند.تعداد قابل توجهی از فعالین سیاسی مرد مانند اعضای سازمان مجاهدین خلق برای اینکه در شهرهای کوچک تابلو شده و زیر ضرب بودند و یا امکان مالی برای خروج از ایران را نداشتند به سربازی می آمدند که فشار را بر خود کم کنند و خطر دستگیری را کاهش دهند و 2 سالی در شهرهای خود نباشند و با گرفتن مدرک پایان خدمت در صورت لزوم بتوانند راحتر از ایران خارج شوند ولی خوب حتی چنین امکانی نیز برای دختران سازمان مجاهدین خلق نیز نبود ولی از طرفی اجباری نبودن سربازی برای زنان در ایران خوشبختانه آنان را با چنین تناقضات و مشکلاتی روبرو نمی کرد اما کشورهایی مانند اسرائیل که سربازی برای دختران و پسران اجباری است همین مشکلات هم برای دختران و هم پسران اسرائیلی وجود دارد و با اینکه بسیاری از مردم اسرائیل ضد جنگ هستند و از همان آدم ها مجبور بودند که سربازی اجباری را پشت سربگذارند و کسی که سرباز زمان جنگ باشد شاید بیشتر از کسانی که هرگز در جنگ نبودن ضد جنگ هستند و از اثرات مخرب آن بر روی خودشان و جامعه آگاه هستند.
نکته دیگر آنکه حتی بعد از عملیات چلچراغ سازمان مجاهدین خلق و حمله به گردان 220 تانک لشگر 16 زرهی ما نه مجاهدینی که به مواضع ما حمله کرده بودن را خائن می دانستیم و نه با مجاهدینی که سرباز و همسنگر ما بودند برخورد خصمانه ای داشتیم چراکه آگاه بودیم و می دانستیم که این شرایط به ما و به مجاهدین توسط رژیم تحمیل شده است و سرکوب مخالفین سیاسی توسط جمهوری اسلامی آنها را مجبور کرده است که به خاک عراق بروند و انتخاب دیگری نداشته اند و سازمان مجاهدین نیز می خواسته است جنگ میهنی را به جنگی داخلی و علیه رژیم تبدیل کند ولی عملا نشان داد که چنین کاری شدنی نیست و وقایع پیچیده جنگ داخلی سوریه نیز تجربه ای است که باز مانند شرایط پیچیده جنگ ایران و عراق و سردرگمی مردم مخالف جمهوری اسلامی همین شرایط سردرگرمی برای مردم سوریه نیز وجود دارد و به مراتب پیچیده تر
پای نوشت:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر