۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 21

م_ع آوریل 2009
ارتباط سالم
شاید بگویید من چرا روی شناخت چنین موضوعات سرکوب گرایانه روشن و مبتدی ای تا این حد پا فشاری میکنم. واقعیت این است که در عمل زندگی زیستی، بسیاری به راحتی این شناخت ها و منش های انسانی را ندیده میگیرند. به نظرم با تاکید هر چه بیشتر بر روی شیوه های سالم و پویای ارتباط گیری میتوانیم عادات کهنه و مخرب کنترل و تسلیم را از خود دور کنیم. به طور نمونه اگر در جمعی داریم بر سر خواست های آزادی امان بحث میکنیم آیا کسی میتواند بگوید من مظهر و نماد بهترین آزادیخواه هستم و شما همگی باید پیرو من باشید، در غیر این صورت شما در خواستتان جدی نیستید و یا من نابودتان میکنم. اولا لنین نیاز واقعی آرزوها و اهداف آزادی را به هیچ شمرد و واژه آزادی از استبداد تزاریسم صرفاً به یک وسیله قدرت گیری خودش تبدیل شده بود. بوش هم برای کسب قدرت بیشتر به نام مبارزه با استبداد صدام و بن لادن مردم را بمباران کرد و زندگی شان را به خاک و خون کشید. بنابر این ما باید بفهمیم که فعالیتمان از مبارزه اجتماعی چیست؟ آیا مگر هدف از مشارکت فکری و تجربی زندگی و مسایل اجتماعی برای آموختن از یکدیگر نیست؟ به فرض اینکه کسی در برخی مسایل دانش و آگاهی تجربی بیشتری داشته باشد آیا این باید باعث شود که آن فرد، ما را در کنترل خود داشته باشد؟ و یا ما خود را مطیع و تسلیم او بدانیم؟ آیا این خود نوعی زمینه سازی منش حکومت کردن و پا دادن به رشد سلطه گری نیست؟ یک انسان آزاده و دلسوز نه نیازی به کنترل کردن دیگری دارد و نه اجازه میدهد کسی خودش را بر او و یا جمع تحمیل کند. بلکه تنها نظرش را ابراز میدارد و از روی علاقه غریزه طبیعی همکاری تلاش میکند که انسان ها با هم رشد کنند و از خوشبختی یکدیگر و شکوفا شدن جامعه لذت برند. حالا متوجه میشویم که موضوعاتی به این سادگی تا چه حد دشوار جلوه مینماید و لزوم ساختن و آفریدن شخصیت های مقاوم، مسئول و مهرورز که ارزش های زیست انسانی را در مناسبات عاشقی و اجتماعی برجسته سازند صد چندان میکند.

تفسیر کلی از آنچه در روسیه گذشت
شاید ایدئولوژی سوسیالیسم دولتی و مارکسیسم در ظاهر اولیه این تصور را میداد که زحمتکشان و دهقانان و اکثر گرایشهای فکری اجتماعی و روشنفکری آزادی خواهی در زیر پوشش یک دولت سوسیالیستی آزادترین خواهند بود و نیروهای بورژوازی تنها جریانی خواهند بود که از طرف دولت پرولتاریا مهار و کنترل خواهند شد و در نبود شرایط لازم برای رشد سرمایه داری، آنها به تدریج در جامعه انسانی سوسیالیستی مستحیل خواهند شد. اما باکونین و دیگر آنارشیست ها این ذهنی گرایی دیکتاتور مآبانۀ محض مارکس را در قالب ساختار دیکتاتوری حزبی و دولتی مورد انتقاد کوبنده ای قرار دادند که این به یک دیکتاتوری سرخ تبدیل خواهد شد و جامعه را در استبداد خفه خواهد کرد. مارکس از این جهت که نظرات و فعالیت های هشدار دهنده و انقلابی آنارشیک عصر خودش را زیر پا گذاشت شدیداً محکوم میشود. او به همراه دیگر مارکسیست ها، آنارشیستها را تخیل گرا لقب دادند که به رمانتیسیسم انقلابی گری روی آورده اند در حالیکه این درست صحت واقعیات مبارزه افقی جنبش آنارشی علیه ماهیت ساختاری احزاب و دول چپ و راست را نشان داد. مارکس بعنوان یک روشنفکر و سخنور پراگماتیسم کمونیسم بورژوازی صنعتی مدرن با تمایلات متناقض انسان گرایی اش باعث شد که نسل هایی را به ورطه نابودی کشاند. آیا حالا ما میتوانیم او را یک جنایت کار خطاب کنیم با وجود اینکه مستقیما مرتکب جنایتی هم نشده است؟ اما ا و زمینه شکل گیری هولناک ترین دیکتاتوری بورژوازی چپ مدرن را در دل صفوف رنج کشیده ترین اقشار اجتماعی پایه ریزی کرد. شاید این بزرگترین خیانتی باشد که سرمایه داری کمونیستی با زبان رادیکالیسم جنبش توانست از درون جنبش آزادیخواهی دست به تخریب بزند. از این جهت حتی حزب اراده مردم، سوسیالیستهای چپ، اکونومیستها و حتی منشویکها و جزء آن که صرفاً بر روی مجلس بورژوایی موسسان صحه میگذاشتند طبعا در شکل پلورالیسم کاذب حکومت پارلمانی، قادر نمیشدند خواسته های اقشار مختلف اجتماعی را عملی سازند و به همین جهت آنها هم از جانب آنارشیست ها و شوراهای مستقل کارگری و دهقانی محکوم میشدند. اینکه اگر ماخنوویستها به کمونهای شورایی دهقانی باور داشتند و در آن جهت مبارزه می کردند آیا بعدها وارد چنین پارلمان پلورالیسم سیاسی می شدند یا نه؟ مسئله ذهنی گرایی بی اهمیتی است که ما بر سر دینامیک تحولات مناسباتی که شکل نگرفت در اینجا نمیتوانیم به بحث بپردازیم. بدون شک اخبار متناقصی که خارج از روسیه در همان اوایل انقلاب مطرح میشد شدیداً حالتی مبهم و انحرافی در ذهن آزادی خواهان جهان ایجاد کرده بود چراکه رسانه های سرمایه داری اکثراً از خشونت و دیکتاتوری بلشویکها دم میزدند و متاسفانه این صرفاً بر پایه غرض ورزی دشمنانه آنها با سوسیالیسم تلقی می شد و نه به لحاظ جنگ تبلیغاتی دو قطب بورژوازی. اما برای طرفداران آنارشی مسئله کاملاً متفاوت بود هرچند گروهی از آنها دچار انحراف تاکتیکی شده بودند که از دولت بلشویکها بخاطر دشمنان داخلی تزاریسم و زمین داران بزرگ و تحریکات کشورهای دیگر، در دو جبهه دست به مبارزه بزنند اما برای دولت بورژازی چپ لنین همین بهانه که حالا جنگ داخلی و خارجی برپا شده توجیه مناسبی بود که قدرت حکومت بلشویک را مرحله به مرحله بر جامعه متمرکز و تثبیت کند. لنین آگاهانه عامل ایجاد چنین شرایطی هم بود تا در واقع نه به نفع زحمتکشان بلکه در جهت دیکتاتوری پرولتاریای حزب بورژوازی چپ بلشویک عمل کند.
لنین نمیخواست مردم و کمون های دهقانی مستقیما و مستقلا به جنگهای پارتیزانی و چریکی در دفاع از زندگی زیستی شان روی آورند او میخواست ارتش منظم کشوری اش را طبق قاعده بورژوازی جهانی شکل دهد تا آزادی واقعی شورا هارا زیر کنترل دولت بلشویک متلاشی کند و دیدیم زمانیکه دیگر به یاری ضمنی متحدینش نیازی نداشت به کنگره ماخنویستها و آنارشیست ها در اواخر 1920 یورش برد و آخرین ضربه سنگین بر جنبش آزادیخواهی را وارد آورد. لنین از هیجان خاصی در برپایی قیام ها و طراحی سرکوب مخالفین لذت می برد و اینرا نشانه هوش و اراده قدرت سازمان آهنین بلشویک میدانست. او وجودش مملو از انتقام و کینه شده بود واز هرگونه بهره وری سیاسی و توطئه چینی و بازیچه قراردادن توانهای رزمی و شورشی در جنگ و خونریزی ها لذت می برد. استالین در ادامه راه لنین زرنگتر از دیگر شاگردان لنین توانست در تداوم دیکتاتوری دست به عمل بزند. نگاه کنید در قیامهای 1905 که همه را به شورش و یورش مسلحانه وامیداشت بی آنکه کوچکترین اهمیتی برای نقش مستقل شوراهای کارگری، دهقانی و دانشجویی و غیره قائل شود. مسئله او مطرح کردن جایگاه رهبری بورژوازی بلشویک ها در دل جوانان شورشی جامعه بود که از 300 سال حکومت سلطنتی تزاریسم به ستوه آمده بودند او نیاز جامعه را کاملاً حس کرده بود اما مردم به فکرآزادی شراکتی براساس تصمیمگیری جمعی شان بودند تا خواست های آزادیخواهی را تضمین کنند، نه اینکه یک حز ب قدرتی آنها را وسیله آزمون قدرت خواهی خود قرار دهد تا وضعیت ستاد دشمن را برای منافع خویش ارزیابی کند. حتی بسیاری چون ماکسیم گورکی مشهور عضو محبوب حزب بلشویک مدام به سکتاریسم و دیکتاتوری لنین انتقاد می کرد. هر چنداین تقریبا شیوه تفکر قدرتی تمام ژنرالهای ارتشی جهان بوده و هست.
آیا واقعا بورژوازی چپ لنین میخواست با کمک مالی و نظامی به سوسیالیست ها یک انقلاب در آلمان ایجاد کند؟ چگونه این می توانست واقعی باشد؟ لنین در ژانویه سال 1919 با وعده امکانات مالی و مهمات، اسپارتاسیست های مستقل به رهبری لیبکنخت را به طغیان علیه دولت آلمان وا داشت تا مثلاً او رئیس جمهور آینده کشورش شود. در حالیکه این درست برخلاف نظرات روزا لوگزامبورگ بود که اصلا شرایط را برای برپایی چنین قیامی در جامعه مساعد نمی دانست و حتی آن را یک خودکشی محض سیاسی خواند. این اساسا یک کودتا بود که به سرعت سرکوب شد. ماه بعد هم چنین کودتایی با حمایت لنین از بلاکون، دیکتاتور کمونیست مجارستان صورت گرفت که سریعا خاموش شد. این در شرایطی بود که لنین در بحران داخلی برای حفظ قدرت خود دست و پنجه نرم می کرد و اکثریت جامعه، سلطه رهبری او را نپذیرفته بودند. بورژوازی چپ نوپایی که هنوز می بایست تنها با کشتار دسته جمعی در داخل روسیه خودش را تثبیت کند چگونه می خواست چنین کاری را در صحنه جهانی انجام دهد او نیاز داشت که برای حفظ قدرت خودش تمرکز را بر روی وضعیت داخلی روسیه بگذارد و دیدیم که برای حفظ قدرت سرمایه داری چپ، بلشویکها در مارس 1918 با سماجت لنین به فوریت برنامه صلح برست لتوفسک را با امپریالیست آلمان امضاء کردند. حالا لنین دیگر بین انقلابیون بدنام شده بود و برای حفظ وجهه خودش تبلیغ انقلاب کارگری جهانی می کرد که ما در همه کشورها انقلاب به پا خواهیم کرد.آیا او می خواست سرکشورها را با بحرانهای درونیشان گرم شود تا به لنین فرصت کافی برای سرکوب جنبشهای داخلی داده شود؟ لنین سنگدلانه میگفت هرچند الان اسپارتاسیست ها در آلمان شکست خوردند اما این مسئله مهمی نیست مهم این است که آینده انقلاب در پیش روی آنهاست. زیرا اگر روسیه توانست انقلاب کند اروپا حتماً در آینده باز به راحتی میتواند دست به اتقلاب بزند. این شبیه حرف های لنین در قیام 1905 روسیه بود اما در اینجا لنین کمک شایانی به دولت آلمان و خودش کرد که توانست جنبش سوسیال دمکرات چپ آلمان را به یک جنگ ناخواسته تحریک کند و آلمان این موضوع را از پیش میدانست در واقع لنین با دسیسه چینی از قبل، جنبش اروپا را فدای موقعیت نیاز هایش در جهت تثبیت قدرت خود کرد. در حالیکه فضای آزادیهای اجتماعی در اروپا با اختناق دولت لنینی که کوچکترین آزادی بیان، اجتماعات و مطبوعات را برنمی تابید، قابل مقایسه نبود. اما برنامه کمینترن به روشنی نشان داد که لنین انتظار داشت تشکیلات سوسیالیستی کشورها زیر برنامه منضبط کمینترن (کنگره بین الملل کمونیستی) تنها به رهبری کشور به اصطلاح شوراها عمل کند. بنا بر این لنین هیچ تمایلی به پیروزی سوسیالیست های مستقل آلمان نمیتوانست داشته باشد، زیرا در آن صورت سوسیالیست های کشورهای اروپایی پیرامون آلمان قوی تر و توسعه یافته تر جمع میشدند. فراموش نشود که لوکزانبورک یکی از منتقدین سر سخت سیاست های اختناق لنین در روسیه بود. اما لنین با هوشمندی حیله گرانه اش بسیاری از توطئه ها و سیاستهای خیانتکارانه را بی آنکه سند زیادی بر جای بگذارد و انتقادی به شکست استراژیکش بکند آنرا به اجرا در آورد. طبیعتا روزهای زیادی این کمیسرهای بلشویک بر سر استراتژیها و سیاست هایشان به بحث و برنامه ریزی می نشستند و یک صدم توطئه های واقعی ای را که بین خود مطرح می کردند مکتوب نیست. همانطور که دیمیتری و …. نوشتند استالین بسیاری از پرونده های قدیم را که دست خودش هم در آن ها آلوده بوده از بین برد. او به عنوان یک قدرت مطلقه و رئیس سازمان چکا قادر بود این کار را انجام دهد . اما برای انسانهای آزادی خواه امروز، وجود اسناد و پرونده ها لزوما ارزش زیادی ندارند و شاید صرفاً جنبه افشاگری از حاکمان قدرت تنها در چشم آن عده ای که همچنان توهم دارند. اکثر مردم با سیاستهای پنتاگون، سازمان سیا، چکا ، موساد و غیره آشنا هستند؛ اهداف آنها کاملاً روشن است. جنبش آزادی خواهی باید توانش را در جهت رشد ماهیت ارتباطات افقی اجتماعی خویش بگذارد واجازه ندهد مسائل حقوقی و جمع آوری سند و امضاء و غیره شکل مبارزه محوری را به خود دهد. امروزه تجارب دانش مبارزه ارتباطی آزادی زیستی مهم است که بایدگسترش یابد و سیاست های انحصارات مدرن مالی، تسلیحاتی شیمیایی، آموزشی، فرهنگی، اقتصادی، جنسی و غیره در تخریب زندگی زیستی انسانها افشا شود و بدیل های مناسبات انسانی را به جای سیاستهای تجاری جنایی، قرار دهیم و دائما مناسبات جاه طلبانه مردسالارانه سرمایه را رسوا سازیم. بطور نمونه در زمینه تحقیقات و فعالیت تعاونی های شورایی و کمونی کشاورزی، نشان دهیم که چه شیوه هایی از همکاری و کاشت کشاورزی ارگانیک و طبیعی، میتواند در برابر پروژه های تولیدی انحصارات صادراتی و وارداتی مهندسی ژنتیک، شیمیایی و ، نقش مهم و آگاهی دهنده ای در بهبود زندگی انسانها و مناسبات خودکفایی شان داشته باشد. نقد و جایگزینی در دیگر زمینه های علوم کاذب سیاست تجاری سرمایه، نیز بر همین منوال است. دانش عاطفی انسانی با علم تخصصی ابزاری، زمین تا آسمان فرق میکند. برای ما ارتباط دانش زیستی در رابطه مستقیم با رشد زندگی عاطفی انسانی مطرح است و نه علم تخصصی توسعه سرمایه داری که لنین آشکارا آن را مرحله پیشرفت سرمایه داری دولتی خواند. وقتی تفاوت این دو بینش در ارتباط با دانش ارگانیک زیستی را از تخصص علمی ابزاری تشخیص دادیم دیگر بهتر میدانیم به چه نوع کشفیات و تحولات زیست انسانی در رشد مناسبات عاشقی اجتماعی امان نیاز مندیم و بالندگی ابتکار عمل در دست خودمان خواهد بود که مستقیماً و بلا واسطه در ارتباط با جامعه عاشقی و گلستانه قرار میگیرد. آنگاه دیگر امکان حضوری برای تئوری بافی ها و مدلهای پیش ساخته و کنترل شده انحصارات نئولیبرال باقی نمیماند. انسان در حرکت تغییر فرآیند زیستی عاشقی همواره متحول می شود و کیفیتهای رنگینی به زندگی زیستی اش می بخشد. شاید نتوان منکر انسانگرایی روزا لوگزامبورگ در جنبش آلمان شد. اما در دوران معاصر هرگز دیده نشده که کادرهای بالای حزبی به صفوف مردم بپیوندند. معمولا از جناح چپ بورژوازی افراطی به جناح دیگر راست بورژوازی سوق پیدا میکنند .محرک انگیزه آنها اساساً سادیسم قدرت در چیرگی بر زنجیره بازار هزار رنگ منافع سلطۀ کالایی است و در رابطه با عنوان های چپ و راست ماهیتاً فرقی نمیکنند. مسئله واژه چپ اینجا اساساً نشانه حربه های بازی تجارت سیاسی ایدئولوژیکی قدرت ها است. اما سوال اینجاست که در دوران معاصر تاثیر گذاری سیاست های سرکوب و فریب جناح کمونیسم یا پارلمانتاریسم بورژوازی بر اقشار خاص اجتماعی چگونه عمل میکند؟ جنبش های افقی به چه شیوه های مبارزاتی ای قادرند تنش های رقابتی قدرتها را علیه خود آنها تبدیل کنند و زمینه های رشد مناسبات توری شکل همسایگی برای اشکال مختلف مقاومت های متحدانه در برابر خشونت نئولیبرالیسم جهانی را فراهم آورند؟ اما مهمترین موضوع در هر شرایطی، پرداختن به ایجاد کانال های ارتباطی افقی بین جنبش ها و کانون های همسایگی است تا نهاد های مخرب قدرت به سادگی قادر نباشند در شرایط تحولی جنبش های منطقه ای و جهانی خود را بر بالای سر جامعه قرار دهند. چنانکه دیدیم چگونه لنین مرحله به مرحله ساختار سوسیال امپریالیسم را با تثبیت قدرت خودکامه و مطلقه بلشویک پایه گزاری کرد و مسئله کمینترن هم زمینه سازی یک سیاست مشابه نظم جهانی بوش در رقابت بازار سرمایه و شیوه های متفاوت استثمار و سرکوب اعترضات اجتماعی را فراهم آورد و هنوز هم دو کمپ محوری ایدئولوژِیک بورژوازی جهانی با سیاست تبلیغات عظیم انجمن های دانشگاهی و غیر دانشگاهی اطلاعاتِ پژوهشی، تخصصی، ایدئولوژک رسانه ای رسمی،غیر رسمی، مستقیم و غیر مستقیم، تلاش میکنند جلوه های کاذب دمکراسی خواهی و سوسیالیسم دولتی را هم در درون صفوف هژمونی طلبی رقابتی قدرت های خویش و هم صفوف مبارزاتی جنبشها به نمایش گذارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر