۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 4



قسمت چهاروم
دیپلماسی نئومدرنیته - آرایشگر دیکتاتوری مدرن
اما این دقیقا همان خطای بزرگیست که آقای فوکوی فرا مدرن هم انجام میدهد. زیرا او خشونت ساختار قدرت کنترل و سرکوب را با دیگر تمایلات تنش زای کنترل گرایانه درون لایه های سطوح مختلف زندگی اجتماعی، در یک خط موازی و برابر با هم قرار میدهد. انتزاعی کردن روابط تنش زای درون جامعه حتی در اتاق خواب، از ساختار مسلط سرکوب توسط فوکو به چه منظوریست؟ یعنی اینکه انگیزه کنترل داشتن بر دیگری از خصلت انسانیست و ما نبایدآنرا بی جهت به ناف سلطه ساختار ماهییت مردسالارانه دولت و شبکه دیوانسالاری تقسیم کار ابزاری جنسی،اقتصادی، فرهنگی، قومی و جز آن ببندیم؟ پس یعنی این از شرایط نظام سلطه قدرت نیست که مرد تحت لوای شوهر گویا اقتدار اقتصادی اش را به نمایش میگذارد تا زن هم به صورت کالای جنسی و رفاهی مرد متصور شود؟ پس با این نتیجه سرچشمه تنشهای درون اتاق خواب را باید صرفاً از منشا تاریخ طبیعی زندگی انسان بر شماریم؟! چطور ما نمیدانیم که واقعیات تلخ فشارهای اجتماعی، و زنجیره ای از نابرابری ها در جامعه حتی در اتاق خواب هم تاثیرات مستقیم خودش را به نمایش میگذارد؟ دو دلداده آگاه و آزاده نه تنها نیازی به کنترل جنسی بر یکدیگر ندارند بلکه با همفکری عاطفی و همدلی در جهت ساختن جامعه ای بری از این نابربری ها و تهاجمات ویرانگر سلطه گری به تلاش و همکاری با دیگر شیفتگان آزادی بر خواهند آمد و تنها از این فرایند بالنده مناسبات انساندوستانه فردی و اجتماعی است که عشقشان و درکشان از یکدیگر قوی تر و بارورتر میشود. اما راه حل فوکو با فرضیه موازنه سازی اش به کجا میتواند ختم شود!؟ مطمئنا نیاز به روانشناسی فردی و رفتاری دراینجا برای مردمان دوباره برجسته میشود که باید خود را شخصا اصلاح کنند تا ساختار در بالا هم اصلاح شود. یعنی اصلاح ما باید بگونه ای باشد که مورد توافق بالایی ها هم قرار گیرد. فوکو فراموش میکند که حتی عقب افتاده ترین بحث های جامعه شناسی امروز جرات یکی کردن ماهیت دولت با جامعه را بخود نمیدهد. مطالبات مردم برای خواسته های آزادیخواهی در طی تاریخ درست در مقابل نهاد ساختار قدرت دولت قرار گرفته است. فوکو از نظرگاه جامعه شناسی شدیداً از جایگاه سلطه گر به جامعه نگاه میکند که رفتارتان را اصلاح کنید تا ضرورت کنترل و تنبیه کمتر شود و ایشان هم دولت را نصیحت میکنند که قوانینشان را با عطوفت بیشتری در خدمت به جامعه وضع کنند.

در واقع این همان طرز تفکرفرویدی ژیژکی هاست که ماهییت انسان و طبیعت زیستی را در ظاهری فریبکارانه، از آمیزه های بحرانهای روانی جسمی، عشق و تنفر، سادیسم و ماذوخیسم، سلطه و تسلیم ، و غیره میدانند، وآنهمه را بصورت دوآلیسم مفتضحانه ای در درون هم میریزند که مثلاً دارای خصلت تاثیر گذاری پارادوکسیکال و یا حتی موقعیت طبیعی جا بجایی دارند که لازمه این دو وجه متناقض در یک حالت تعدیل شده، از سر وظیفه شناسی به سازگاری و همزیستی با هم برسند و همین بینش را با ریا کاری فیلسوفانه ای به مسئله دوستی دروغین دولت و جامعه امتداد میدهند که گویا هر دو از ضرورت وجودی یکدیگرند، پس بهتره مردم بیاموزند که یک رهبر هوشمند و مقتدر را برای هدایتشان (رمه شبانی) انتخاب کنند. این بازی روانکاوی شکنجه و بازجویی زیرکانه ای بیش نیست زماینکه انگشت اتهام آنها از زاویه جرم شناسی نظام سلطه، بر روی زخم ها و تنش های درون جامعه گذاشته میشود. در همین راستا نظریه پردازان سود جویی چون هابرماس حل بحران سیستمیک را از طریق پروسه های پیچیده گفتگو یا دیالوگ عقلانی استدلالی در عرصه عمومی جامعه بررسی میکند تا به تدریج بر روی مجموعه ای از قوانین اخلاقی رفتاری با یکدیگر به توافق برسند، یعنی یک دمکراسی دولتی سخاوتمندانه که مثلاً در زندان هایش شما میتوانید قهوه و بستنی سفارش دهید و اسم آزادی را هم به خاطر پاسخ به لطفشان فراموش کنید. زمانیکه جنبش متنوع افقی و مستقیم آزادیخواهی مردم فرانسه بخصوص جوانانش در سال 1968 به یک توافق زیست انسانی با هم رسیده بودند تا دولت و اربابان دمکراسی مدرن را یکسره به کنار بگذارند، پس چرا این توافق همدلی عمومی آنها باب دل آقای هابرماس قرار نگرفت وجوانان آزادیخواه را مشتی اراذل و اوباش خواند. اما همه این تئوری های سادیستیک تخصصی منفعت جو با نگاهی از بالا برای به تسلیم کشاندن و تعدیل کردن مطالبات جننبش-های آزادیخواهی صورت میگیرد که آزادیخواهان از شورش و انقلاب علیه کلیت ساختار دولت و سلطه و مناسبات ارباب منشی آنها منصرف شوند. فراموش نشود که فوکو هم همین پیشنهاد را به ناظمین قدرت ابرمن میداد که بهتره با هم بر سر یکسری قوانین حقوقی اخلاقی کمتر تنش زا ( بخصوص مسایل تسلیحاتی اتمی) به توافق برسند و رفتاری منصفانه تر را در کنترل بر جامعه اتخاذ کنند.
بنابر این اکثر طرفداران و مشاوران گفتمان مدرنیته و نئو مدرنیته، حیله گرانه به ایدئولوژیهای چپ و راست افراطی در ظاهر به نقد میپردازند، اما ارتباط خود ایدئولوژی قدرت و ماهییت ساختاری حکومتی با سیستم استثمار و سرکوب سرمایه داری مسکوت میماند و از وضعیت بحرانی جامعه زیستی جدایش میکنند تا روشن نباشد مردم بر سر چگونه آزادی ای باید در عرصه عمومی با هم به توافق برسند؟؟
به نظرم لازم باشد چند نکته را مطرح سازم اولاً تأیید نقد دلوز و گوتاری بر ادیپ فرویدی دلیل بر پذیرفتن یکسرۀ نظریات آنها در رهیافتهای جنبشهای اجتماعی نیست. در همین زمینه، نقدهای کلاسیک بسیاری از انسانهای فرهیخته ای چون ویلیام رایش، اریک فروم، برخی از مکتب فرانکفورت، کارن هورنای و شاید کارل راجرز و چندی دیگر بر نظریات فروید صورت گرفته که به هیچ وجه کافی نبوده است بخصوص اریک فروم که از نظرگاه روانشناسی اجتماعی، توانایی شگرفی را در تجزیه و تحلیل بحرانهای جامعه مدرن نشان داده است که امروزه این نقدها با توجه به رشد جنبشهای جهانی زنان و اکوزیستی ضد سلطه و آتوریته(حکومت) بسی فراتر رفته است. گرچه در این سالهای اخیر شنیده شد که فروید در سالهای کهنسالی نقدها و تردیدهایی را در فرضیاتش عنوان کرده است اما واقعیت این است که بسیاری از جنبش های بوم زیستی جهانی با بی نیازی از آشنایی با این تئوری های مریض گونۀ بحران ساز، براحتی از آن عبور کرده اند چرا که تأثیرات روانی سلطه و قدرت را در عملکرد تخریبی ساختار توسعۀ انهدامی انحصارات مدرن نئولیبرالی جهانی، بروشنی در زندگی واقعی خودشان لمس کرده اند، همانگونه که اکنون جوانان جوامع رباطی غربی خود با برخورداری از بینش و جوهرۀ ارگانیک فعالیت آزاد اندیشی اکوزیستی، نقش برجسته ای در افشای نئولیبرالیسم را بعهده گرفته اند. در چنین شرایطی بی تفاوتی و بی توجهی به بحرانهای زیست انسانی پیش رو آنهم با چنین رشد شتاب زدۀ تسلیحات ویروسی پزشکی اتمی اطلاعاتی و تکنولوژیکی مخوف و کشنده موجود، مثل یک خودکشی عمومیست، چونکه اساساً همنوایی و هم پیوستگی زندگی شخصی و اجتماعی اکوزیستی را از هم متلاشی کرده و همچنان میتواند انسانهای بیشماری را دچار آسیبهای روانی ،جسمی، هویتی و انگیزه ای بس هولناکتری سازد و در همین راستا به نیازهای رشد عاطفی و تجربی کودکان به همراه والدینشان و شکل گیری جامعه سالم زیستی ضربات جبران ناپذیری را وارد سازد.
انسان امروزی با بسیاری از ارزش آفرینی-ها ، اندیشه ها و فعالیت های هم زیستی عاشقانۀ پیشینیان، دوباره به نوعی همسو و مرتبط شده است اما بی شک در سیمایی جدید با اندیشه هایی منحصر به نیازهای برآمده در عصری متفاوت. طبیعتا ما با شناخت و عبور از دورانهای پر پیچ و خم، و به احتمال قوی با اتکا به این تجارب و حضور بلاواسطه در زندگی معاصر، قادریم اشکال و شیوه ها و اندیشه های متناسب با رشد زندگی عاشقانه اکوزیستی را بیافرینیم و دور از هرگونه جزم اندیشی ها و ایدئولوژی های سلطه و کنترل، فضاهای تازه و با شکوهی از زیباترین هنرها، خلاقیت ها و خودانگیختگی های ملموس با مناسبات هستی زندۀ اکوزیستی را به کار گیریم. کسی نمی داند تا چه مدت و به چه اشکال دینامیک رنگین و خلاقی، فرآیند رهایی ما از سلطۀ ساختار تخریب گرایی نئولیبرال جهانی، رقم خواهد خورد. اما جوانان ما در وحله اول باید بدانند که بین حیات اجتماعی هستی اکو زیستی آنها با جامعه مدنی دیوانسالاری سرمایه داری، تمایز فاحشی وجود دارد و تنها از نقد به ساختار مدرنیسم، مدرنیته، نئومدرنیته و سنت سلطه استبداد هست که بدیل مناسبات جامعه آزاد اکوزیستی میتواند برجسته و قابل درک شود. نمیتوانیم صرف نگاهی سطحی به جذابیتهای کاذب تولیدات تریلیون دلاری کالاهای مصرفگرایی شیک و استفاده های رایج کاربری از تلفن، کامپیوتر و ماشین و اتوبان وجز آن را بعنوان هویت زندگی خودمان تصور کنیم، گویا ما ناچاریم در قالب سیاست سرمایه داری مدرنیسم، امیال و آرزوهایمان را توضیح دهیم. به همین صورت که اکثر محصولات غذایی ما از پروسۀهای پیچیده و وابسته به شبکه های تولید و توزیع منافع کمپانی های سرمایه داری در جهت نابودی زندگی های کشاورزی ارگانیک و آبادیها به دست می آید، یا مدارک تحصیلی ای که از طریق نیازهای دانشگاه های سرمایه کسب می گردد، و همینطور معماری متراکم آپارتمان نشینی بی روح که در بی ارتباطی کامل با فضای سبز تفریحی همسایگی، اما در انطباق با سلطه شهرسازی آلوده و خفه کننده متمرکز اداری مدرن انجام می گیرد، اما همه اینها نباید باعث شود که ما از تلاش برای ساختن و کشف شیوه های سالم فضا ها و امکانات بهزیستی انسانی مایوس شویم که گویا ناچاریم فرهنگ ابزاری و تکنولوژی بی عاطفۀ انحصارات صنایع مدرن راکه هستی زندگی بلاواسطه زیستی ما را از هم دریده است تنها راه بقا و هویت خود بپنداریم. گویی اینکه آنها به ما حق و امتیاز زندگی کردن را اعطا کرده اند تا صرفاً در قالب ایده ئولوژی تخریب گرایی مدرن آنها، به ایجاد امکانات بهتر زندگی بیاندیشیم. آیا برای حضور مبارزه جنبش های زنان، سیاهپوستان و مردمان لاتین و شرق، علیه نابرابری، بردگی و ظلم و غیره باید سپاسگذار ساختار استبداد، استعمار و استثمار دول مدرن مردسالار باشیم؟؟ و یا وجود ادبیات زندان و پایداری مبارزات انسانها در برابر شکنجه های مدرن قرون وسطایی در جهان را از مراحم زندانهای متمدن آنها استنباط کنیم؟؟و آیا تنوع خلاقیتهای هنر زیستی انسان و شکل گیری جنبشهای افقی برای نجات زندگی را باید از خیر سر دیوانسالاری هرمی انحصارات رباط سازی بحساب آوریم؟ پس موضوع اینجا بر سر روانشناسی اجتماعی حقیقی در نقد ماهییت ساختار استثمار و ویرانگری مدرن است و نه صرف واژه مدرن که با امروزی بودن در صورتهایی ابهام آمیز و نابجا بکار میرود و اشتباها با ایده های نامفهوم متناقض و گاه وحشتناکی در جهان خود نمایی میکند.
معیار بعضی جوانان ایرانی برای مدرن بودن، زمین تا آسمان با دیگری فرق میکند. برخی آنرا اساسا دلیل بر هویت خود نمیدانند و این مسئله تا حدودی بین جوانان دختر و پسر تفاوت زیادی دارد. مُد روز بودن در تناقض سطحی گرایی اش، در ظاهر اولیه بنظر غالب می آید. بطور نمونه شیک پوشی، آرایش، پولداری، ماشین مُند بالا، دوست دختر و یا پسر داشتن (برای بعضی ها حتی بیشتر از چند تا، در دخترها تا حدودی بخاطر بی اعتمادی به پسرها، و بخصوص پسرها بیشتر از بازتاب بینش تعدد کالایی صیغه ای مدرن و سنتی بر میخیزد) و حفظ عقاید دینی، لباس و عینک مارک دار، و رستوران خَفَن رفتن و...(اتفاقا این روزها نسل جدید مرفه دینی بیشتر از دیگران صاحب چنین امکاناتی هستند). امروزه از تیپها و کاراکتر های بسیار متفاوتی به تعداد وسیعی به کوه، پیک نیک و سفر روی آورده اند و قلیون سنتی و گیتار تقریبا برای بخش زیادی رایج شده است. عده ای طرف را اُسکُل پولدار خطاب میکنند یا شاسکول روانی، هر چند مثلاً آن فرد خیلی هم تیپ زده باشد و در ظاهر مدرن به حساب آید. کراوات حتا به لحاظ واکنشی هم نتوانست خودنمایی کند و گاهی سوسولی هم به حساب می آید. برخی مدرن بودن را در ساختمان، جاده و رستوران شیک و تزیینی می انگارند. با وجود نگاهی اکراه آمیز به فرهنگ سلطۀ شیخ نشینان عربی، بسیاری جذب مدرن بودن آنها شده اند. از نظر برخی شاید کسی-که رمان و ادبیات میخواند و احتمالاً دوست پسر و دختر هم نداشته باشد اُمُل بنظر آید و اگر شعر هم بگوید، مثلاً عَلافه. اما ظاهراًً معنی امروزی بودن بیشتر به اندیشه و رفتار شخص ربط پیدا میکند تا مدرن بودن. اما گسست از نماد های کلیشه ای پدران، تابوها و سنت های تعصب دینی و سلطه گری آن هم با رویکردی به تاریخ هنر، ادبیات و فرهنگ شاد و زنده، بدون شک میتواند یکی از جلوه های بارز آن باشد. گر چه واژه امروزی بودن عمیقا و مستقیما از دل مناسبات انسانی، رشد یافته و از نیاز رهایی و آزادگی خود جامعه بر می-خیزد اما بصورت متناقضی مورد اصابت واژگان مدرنیسم واقع میشود. پس بهتر است موضوع مدرن بودن را از درون خود جامعه غربی، کمی به بررسی گذاریم.
در یک شِمای کلی اولیه میتوان حس کرد که اکثر انسانهای صلح دوست و ضد جنگ ، دوستدار فرهنگ، شعر و موسیقی و ادبیات پویای سرزمین های جهان و طرفدار آزادی و اکوزیستی در خود همان کشورهای غربی معیار مدرن بودن را نه تنها به عنوان وجه تمایز برتر خود با کشورهای لاتین، شرق، آفریقا و آسیا نمیدانند، آنگونه ای که ریاستمداران دولتی شان با فخر تمسخر آمیزی از آن نام می برند، بلکه مدرن بودن را نوعی نگاه کلیشه ای نژادپرستانه بر ضد طبیعت زیستی می-پندارند که نمایانگر درکی عقب افتاده، ناسیونالیستی با زرق و برق های پوچ مصرفی می باشد. معیار عاشقان آزادی در غرب بیشتر به جنبه های هنری تاریخی و موضوعات زیست فرهنگی انسانی-ای برمیگردد که در طِی روند تفکر و منش خودمحور نژاد سفید استعمارگر تا کنون پایمال شده است. اما از نگاه دیگر، مسیحیان ارتدکس، نژادپرستان، اکثر متمولین، مدیران خود بزرگ بین، ناسیونالیست ها ی متدین، اکثر پزشکان و تکنوکرات های حرفه ای( نخبگان صنعتی و متفکرین عقلانیت ابزاری) و برخی از مهاجرین متوهم و بخصوص اکثریت عظیمی از ایرانیانی که دچار بی هویتی مزمن هم شده اند نه تنها با افتخار خود را مدرن میدانند بلکه مردمان غیر از سرزمین غرب را هم به نوعی عقب افتاده و از جوهره ای پست تر میشمارند که این اساساًً ازهمان اندیشه ارتجاعی و سنت کلیشه ای مذهب ارتدکس استعماری و استثمار گر غرب بر می-خیزد و در چشم جنبش-های افقی و آزادیخواهی جوانان آگاه امروزی در همان غرب چنان رنگ باخته که برای واژگونی-اش بپا خاسته اند.
اتفاقا من از بسیاری از بچه های ایران بخصوص دختران که ایرانیان مقیم خارج را موقع بازدید در ایران ملاقات می کردند، همواره می شنیدم که با حالتی ناباورانه میگفتند چطور اکثر اینها بعد از ده ها سال زندگی در خارج هنوز از خود ما سنتی-تر فکر میکنند. این همان تناقض هویتی-ای است که برخی ناخواسته و ابهام آمیز از واژه مدرن و یا مدرنیسم، تصویر یک انسان امروزی آگاه و برخوردار از شخصیت عاطفی را انتظار دارند در حالیکه برای خودشان هم تا حد زیادی روشن نیست که ویژگی های معرفتی و هویتی یک انسان آگاه معاصر امروزی اساسا در چیست؟ و چه رابطه ای با موضوع مدرن بودن دارد؟! اگر منظور در نوع پوشش، آرایش، گردش و تفریح، رقص و آواز و سبک های هنری عاشقی مردمان هند، چین، روس، سرخپوستان لاتین، و ایران و غیره میباشد که این از ویژگی های زیبای فرهنگ های متنوعی است که نه تنها از نظر جوانان غربی بسیار با شکوه جلوه میکند حتا اکثر مردمان فرهنگ دوست جهان هم شیفته این تنوع هستند و هیچ ربطی هم به مدل به اصطلاح مدرن بودن غربی ندارد هر چند فرهنگ-ها میتوانند از یکدیگر تاثیر گیرند. اگر امروزی بودن از نظر تنوع گیاهی و غذایی منظور باشد که تقریبا بغیر از غرب اکثر کشورها در این زمینه سرآمدند و ربطی به مدرن بودن ندارد و از یک سنت تجربی زیستی تاریخی بر می-خیزد. اگر صحبت از شعر و ادبیات، زبان و اندیشه انتقادی و طبیعت دوستی و انگیزه عاطفی آزادیخواهی است که تا حدی اکثر جوامع دیگر به لحاظ تاریخی از غرب پیشتازترند اینکه غرب با جاه طلبی-های وحشیانۀ استعماری، و استثماری اش جوامع دیگر را لت و پار کرده و بجایش استبداد و فقر را زمینه سازی کرده است دلیل بر این نیست که عنصر مبارزاتی و پویایی در آن جوامع پایان یافته و بی تاریخ شده اند. غرب چشم و چار دیگری را تا کنون در آورده و بعد میگوید: ببینید اوضاع کی بی ریخت-تر است. این هم شد هنر بالندگی و طبیعت انسان دوستی مدرنیسم، که سرزمین های زیستی انسانها را غارت و اشغال کنند و به مخروبه-ای تبدیل سازند بعد بگویند سرزمین کی زیباه تر است!! اما حالا غرب بجایش سرزمینی بی روح و بی عاطفه، تجملی بی محتوا، مملو از هیجانات جنایی جنسی مصرفی با ساختمان هایی در هیبت های زندان نما و مخوف که مدرن بودنش آنچنان برای جوانانشان خفقان آور شده است که میخواهند تمامی این نظام ابرمن مصرفیِ از خودبیگانه را از بنیادش زیر و رو کنند و بجای آن یک دنیای گلستانه عاشقی را برپا سازند. حال جوانان آگاه شرقی و لاتین و حتی غربی و غیره، با کشف این واقعیات تاریخی زندگی زیستی-شان بهتر میتوانند بفهمند که چگونه هویت انسانی جهانی-ای را متناسب ارزش های انسانی خود بدانند و آنرا در ارتباط با نسلهای معاصرشان بیافرینند.
از همین رو، بافت مناسبات نهادهای عملکردی روانشناسی متأسفانه بصورت یک بعدی و دفورمه شده زیر نظر قوانین و ایدئولوژی-های کارکردی منافع تخریب گرایانۀ انحصارات مدرن قدرتی، تنظیم و برنامه ریزی شده است تا جوانان را به اطاعت و پیروی از نور م-ها- و مناسبات کلیشه-ای و سنتی ساختار تخصصی ارباب منشی و رئیس و مرئوسی بیمارگونۀ مدرنیسم و مدرنیته وادار سازند و نه اینکه نسل خلاق و پویا از فرایند دینامیک غریزۀ طبیعی زندگی ارتباطی و همبستگی خودشان ، دنیای عاشقی گلستانه را مدام برپا سازند و این امپراطوری-های مفتخور بی عاطفه را به پایین کشند. اگر مسایل پیچیده و هولناکِ موانع ناامنی تحمیل شده برای بقای معیشتی در ارتباط با مشاغل کاذب و مصرفی سرمایه داری در زندگی مردم مطرح نبود، 99% همین مردم دست از بیگاری مزدی میکشیدند و فعالیتی را انتخاب می کردند که از علاقه بلاواسطه و خود انگیختۀ زندگی آنها متجلی میشد.
همین موضوع را خانم marina sitrin در کتاب horizontalism (مناسبات افقی)چاپAK press2006، در مورد برپاخیزی مردم آرژانتین علیه دولت نظامی-شان در دسامبر 2001 مطرح میسازد. او به شیوه مصاحبه و شرکت مستقیم در جنبشهای شورایی وهمسایگی مردم آرژانتین، توانسته روند این مبارزات آزادیخواهی را مستند سازد که در عرض دو هفته پنج حکومت را از سلطه پایین کشیدند، بدون اینکه گول تبلیغات انتخاباتی رسوا شده آنها را بخورند (تنها سی هزار مبارز و آزادیخواه در عرض چند دهه توسط دولتِ سرکوب، مفقود و نیست شده بودند که بتدریج جنبش اعتراضی عظیم مادران را رقم زد). بحران سیاسی اقتصادی و بیکاری مردم آرژانتین با پروژه خصوصی سازی نئو لیبرالیسم در اوایل 1990 در آرژانتین آغاز گشت و به تدریج تشدید شد، و سرمایه داران با خارج کردن پول های کلان چاپیده شده، بانکهای ورشکسته را رها کردند و مردم هم بدون دریافت هیچ حقوقی با بر پایی سر و صدای قابلمه ها به خیابانها ریختند. از آنجایی که مردم از پیامدتجربه تاریخی، دیگر به احزاب بورکرات سیاسی کمونیسم چپ و راست و نخبگان قدرت اعتماد نداشتند خود بصورت مستقیم و مستقل، اداره بخش وسیعی از امور جامعه را در اختیار گرفتند و اعلان کردند که دوران ارباب منشی به پایان رسیده است. صدها کارخانه مصادره شد و کمیته های بحث، تصمیم گیری و تقسیم مسئولیت در محله، مدرسه، بیمارستان و روستا برای همکاری و مبادلات موازی بطور خود جوش، همزمان برپا شد و باقیمانده دولت فریب بنوعی در حاشیه ایستاد. خانم مورینا مینویسد: من بعد از چاپ کتاب به زبان لاتین،چندین بار در سال 2005 به آرژانتین برگشتم. بافت جامعه کاملاً در اشکال پویایی رشد یافته بود جنبش مناسبات افقی، ورد زبان همگان بود و هر کس تلاش میکرد بهترین توانای هایش را در انجام مسئولیت مورد علاقه-اش داوطلبانه به کار گیرد. مدلهای بسیار جدیدی در نوع ارتباط، مشارکت، برنامه ریزی و توصیف مبارزه مستقیم-شان پدید آمده بود. متاسفانه عناصر احزاب چپی هنوز همچنان در درون برخی شوراهای همسایگی اختلال ایجاد می کردند که گاهی ناچاراً آنها را از شورا بیرون می کردند. مردم شورایی میگفتند" ما به فهم خودمان در باره مناسبات مستقل و افقی اطمینان داریم و این واژه ها برای ما، دیگرصرفاً یک شعار نیست بلکه یک مبارزه واقعی روزمره ما برای شکستن سیستم-های قدیم است که دائما در عمل با آنها مواجه میشویم(ص 101). اما حقیقتا جانمایه تداوم این مبارزه برای مردم آرژانتین تا کنون به گفته خودشان تنها، همبستگی و عشق بوده است و طبعا تا زمانی که این تجارب غنی مبارزات و مناسبات افقی در جهان فراگیر نشده، احزاب فاسد بوروکراتیک چپ و راست و دول سلطه جو در تضعیف و کنترل کردن آن مناسبات خودگردان به هر حیله و فشاری روی خواهند آورد. گرچه امروز خانم کریستینا کرشنر از حزب پرونیست توانسته از طریق کانالهای قدرتیِ همسرش که دوره قبل رئیس جمهور تحمیلی از طریق حمایت دولت ها بود، بر سکوی خلافت بنشیند اما دیگر به آن سادگی قادر نیست چشمش را از مبارزه مردم آرژانتین که برای محو جامعه طبقاتی و نابرابری ها یش تجربه اندوزی میکنند لحظه ای دور نگهدارد.
حال با توجه به نقش بحران-های سرمایه-داری در تلاشی مناسبات طبیعی زندگی زیستی مردم، موضوع بر سر این نیست که روانشناس امروزی باید کارش را رها کند و از راه دیگری نان بخورد که گرسنه نماند، مسئله این است که در فضای خدمات اجتماعی و بهزیستی، حضور نقد فعال اجتماعی مان را علیه ساختارهای مخوف ضد آزادی اکوزیستی در تمامی عرصه های زندگی، متحدانه گسترش دهیم و در روند اتمیزه بازتولید یک رفاه مصرفی خودخواهانه و زیاده خواهی فردی، دیگران را فرو نبریم و به نقش مسئولانۀ خویش در شناخت ریشه های درد و خشونت و تغییر اوضاع موجود اهمیت بدهیم و دچار خلسه و بی تفاوتی مزمن نشویم که تنها در لحظه بالارفتن درجه شوک بحران زدگی سرمایه داری، تازه برحضور زندگی و انرژی انسانی از دست رفته خود غبطه خوریم . هر اندازه ما نسبت به درد و غمهای زندگی مشترک اجتماعی یکدیگر بی تفاوت باشیم و از هشیاری به حساس بودن ذهنیت زندگی اکوزیستی خود در رشد مسایل عاطفی مناسبات آزاد انسان دوستانه جامعه و آموزش آن به فرزاندانمان غفلت ورزیم به همان نسبت از شکوفایی روابط سرزنده و پرشور زندگی شخصی و ارتباط زیستی خودمان با دیگران هم کاهیده ایم و به تدریج پیله ای از بدبینی، ترس، ناامیدی، بی اعتمادی، بی ارتباطی و زیاده خواهی فروبرنده را به دور خودمان خواهیم تنید و آن وقت زمین و زمان را سرزنش خواهیم کرد که چرا دیگران از درک ما عاجزند و ترکمان گفته اند و این همان تنش ها و افسردگی هایی است که از درون مثل خوره به جان آدمیان می افتد و زندگی خویش و جامعه را دچار آسیبهای سنگین بی تفاوتی و بی انگیزگی در ایجاد روابط سالم همبستگی و مهرورزانه زیستی میکنند.
م_ع آوریل2009

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

روانشناسی ابرمن در خدمت سلطه و دیکتاتوری


م_ع آوریل 2009



حال، ژیژک بحران موجود را صرفنظر از جدل مصنوعی اش با لیبرالیسم، از تطبیق ناپذیری جامعه با قدرت قانون پرولتاریا و بد فهمی از دیکتاتوری سرخ لنینی ترسیم میکند یعنی اگر آن سوسیالیسم آرزویی لنین شکل نگرفت بخاطر عقب افتادگی مردم روسیه در آنزمان بود. درواقع به نوعی تنفرش را به جنبش های نافرمانی از آتوریته و تمایلات و مناسبات افقی و توری شکل آنها نشان می دهد. پس بی جهت نیست که ژیژک همچنان شیفتۀ راه کمونیسم دولتی لنین و استالین است و در نهایت برای رسیدن به چنین آرزویی به ستایش ایدۀ مطلق هگل و اخلاق جهان شمول کانت و سیاست دیکتاتوری آهنین لنین و سرانجام به نظریۀ سادیستیک روانکاوی فروید در کنترل روانی و فیزیکی جامعه بوم زیستی روی می آورد. این تفکر کنترل گر، برگرفته از نظریۀ سلطه جویانۀ اخلاق حکومت ابرمن(super ego ) فرویدی است که بر مبنای اصل تنبیه و پاداش در جهت کنترل بر غرایز زندگی و انگیزه های انسانی، که بنظر او از طبیعتی شیطانی، درنده خو و شهوانی نشأت می-گیرد، بنا شده است و طبیعتا در جهت توجیه اعمال قدرتهای سرمایه داری و سلطه دیوانسالاری ها، قرار میگیرد . اینکه چه کسانی زیر چکمه های حکومت قانون ابرمن باید تنبیه شوند و چه کسانی پاداش داده شوند همه بسته به درجه مفید و ممتاز بودن و جایگاهشان در درون تقسیم بندی شبکه دیوانسالاری قدرت تعیین شده و نسبت نوع فشارها بر آنها و انتظارات از آنها در یک روند پیچیده سرطانی و بحران زا مدام سبک سنگین میشود و نهایتا همه چیز به خواست و اراده و وضعیت ابرمن (اراده قانون و سلطه) منوط میشود. به این معنا پس درندگان قوی تر شایستۀ اعمال قدرت بر دیگران ضعیف تر هم هستند. از نظر فروید کنترل غرایز یعنی "تطبیق و تنظیم اصل غریزی با اصل واقعیت" یعنی اطاعت پذیر ی از قوانین دولت و انحصارات اخلاقی ابرمن(super ego ) بعنوان "اصل واقعیت" . در واقع این همان تعظیم و تسلیم در مقابل برگزیدگان عالی مقام کشوری، لشکری و امپراطوری سرمایه داری مدرن میباشد که در تداوم این پروسۀ پاداش وتنبیه، نتیجتاً امپراطوری بزرگتر حق اعمال کنترل و تنبیه امپراطوری های کوچکتر را هم دارد چه برسد به تنبیه مردمان تحت سلطۀ آنها، آنهم در زمانیکه ابزار کنترل و تنبیه اخلاقی جامعه در دست برگزیدگان ابرمن توسط روشنفکران ساختار مدرنیته مدام توجیه و تبلیغ میشود. باید پرسید به کدامین دلیل و خطا، روزانه صدها میلیون انسان از زن و کودک، پیر و جوان در قانون بازار نئولیبرلیسم جهانی باید به وقیحانه و بیرحمانه ترین شکلی تنبیه و شکنجه شوند واز ابتدایی ترین امکانات زندگی زیستی شان محروم گردند، و در زیر چنین فشاری از فقر، گرسنگی و آسیبهای روانی جسمی بطور ناباورانه ای صرفاً جان دهند. و چگونه ممکن است انتظار یک واکنش و پژواک طبیعی و غریزی دفاعی و مبارزاتی، مملو از خشم، عصبانیت و اضطراب انسانی را در برابر سلطه ابرمن نداشته باشیم. جالب اینجاست که این تنش-ها، پرخاش-ها از نظر فروید برخواسته از غرایز جنسی سرکوب شدۀ کودکان ترسیم میشود که در فرضیۀ "عقدۀ ادیپ" او دفن شده است یعنی همان چرندیات شهوانی مردسالارانه و سلطه جویانه فرویدی که در تئوری کششهای جنسی کودکان دختر و پسر نسبت به جنس مخالف والدینشان پخته میشود که بتدریج در آنها مهار شده و باصطلاح در ضمیر ناخودآگاه شان قرار میگیرد. نمیتوان فراموش کرد که حتی انجمن سایکوآنالیسم ابرمن فرویدی در همان ابتدای امپراطوری اش هرگونه نقد و برخوردی به نظریات روانشناسی خود را در جامعه علمی و آکادمیکی به شدت سرکوب و منزوی می کرد.


ما همواره از اعتراضات و اعتصابات اقشار جامعه غربی حتی گاهی از اتحادیه پزشکی باخبر میشویم اما از جامعه چندصد هزار نفری روانشناسان آمریکا چیزی نشنیده ایم. روانشناسی غرب در مجموع تحت تأثیر نظریات فرویدی قرار گرفته و بالطبع تداوم آن را میتوان در نظریات لاکانی هم مشاهده کرد. اساساً این نوع بازیهای روانی کنترل با ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه مراجعه کننده ، روانشناس را هم به تردید از برداشتهای خودش وا میدارد که حقیقتاً کدامیک از صدها فرضیۀ روانشناسی با هزاران عوارض روانی اش باید نثار چگونه کسانی در جامعه شود، نه آنانیکه بانیان این فرآیند نکبت بار، ناامن و تنش زا، در فضاهای زندگی بوم زیستی ما هستند!؟ در جامعه شقه شقه شده، روانشناس خود در انزوا به سر می برد و مشکلات عمومی و دردهای مشترک اجتماعی معمولا به شکل فردی ،خصوصی و محرمانه مورد برخورد قرار می گیرد که افراد، نه در جهت جستجوی شیوه های مقابله با ریشه های تولید کننده این فشارهای اجتماعی بلکه یافتن راه کار های نازل و خفه کننده ای که با وضع موجود به تعامل و تعادل و سازگاری برسند. و اتفاقا در مقایسه با دیگر عرصه های موضوعی و شغلی اجتماعی، جامعه روانکاوان بسیار محافظه کار تر و سربسته ترعمل میکنند و به نوعی اسیر فرایند کنترل بر خود و دیگری هستند اکثراً بصورت علایق شخصی و یکبعدی در یک یا دو فرضیه روانشناسی تثبیت میشوند و آنرا خارج از حقایق زندگی و جنبش های اجتماعی، میدان عمل و شیوه ارتباط خصوصی خود می انگارند، و گویی تنها در مقابل ضوابط حقوقی قضایی دستگاه عریض و طویل سلطه ابرمن مسئول پذیرند و شدیدتر از دیگران در مقابل یک نقد اجتماعی بمانند خود فروید واکنش تهاجمی نشان میدهند چرا که میپندارند بیشتر از هر کسی شاید ناجی زندگی و بحران های دیگرانند.


در حالیکه ما همه واقفیم که عوامل ریشه ای این افسردگی ها و اضطراب ها و فشارهای مختلف روحی جسمی از ساختار پرخاشگر قدرتِ دیوانسالاری و بوروکراسی و از انحصارات خشونتِ اقتصادی نظامی و فرهنگی جنسیِ سلطۀ تمدن مدرن سرمایه داری بر می خیزد. دیوانسالاری تخصصی غربی، بحران ویرانگری را آنقدر شقه شقه و کوچک کرده تا بتواند هر جزئش را بین مجموعه وسیعی از مشاغل مدیریتی تخصصی و روانشناسی برای وصله کاری و بخیه زنی سرپایی جراحات عمیقِ توسعه جنایت مدرن، تقسیم وطبقه بندی کند و بعد خود سیستم سلطه به شیوه های بیشرمانه ای، نقش رسیدگی و توجه به ابعاد مخوف بحرانها و مشکلات زندگی زیستی انسان اجتماعی را از طریق کارشناسی و دیپلماسی سیاسی سازمان سیا و پلیس امنیتی بعهده گیرد. در واقع نظام سلطه، روان درمانی جامعه را از طریق ارگانهای خدماتی وفادار به نظام خود زیر نظر میگیرد تا مشکلات و تنشهای بر آمده را به سرعت حل کنند و بحران را بخوابانند همان خواب رفتن ابدی روانشناسی هیپنوتیزم شده در زندگی خصوصی بی عاطفه مدنیت ابرمنِ مدرن.


پس ما نیاز داریم با حفظ اعتماد به نفس به خرد جمعی و اندیشۀ انتقادی در محیط های ارتباطی به عنوان یک تصمیم اشتراکی و اعتراضی راه حل ها را به بررسی و تجربه گذاریم . متاسفانه تخصص اتمیزه روانشناسی فرویدی، خود محصول ساختار سادیستی سلطه و کنترل برای منزوی کردن عناصر بهم پیوسته عاطفی عاشقانه زندگی آزاد اکو زیستی میباشد تا بتواند میلیون ها بیمار و بیماری و مشاغل رنگین مصرفی تخصصی شده مربوط به آنها را زیر زنجیره خفه کننده نظارت و کنترل بر جامعه، برای خوراک تقسیمات منافع دیوانسالاری قدرتِ مریض گونه، همواره باز تولیدکند. پس بیمار و بیماری و دردهای بیشمار از تخریب زندگی اکو زیستی، بصورت بیرحمانه ای از منبع اصلی تولید آن جدا میشود تا متخصصین از زنجیره دیوانسالاری دولتها جواز کارشناسی وصله بندی گیرند و در مسیر کسب پول و پرستیژ در دنیای بیمار سرمایه داری نئولیبرال به اشکال عاجزانه ای بقا کنند. تناقض اساسی در همینجاست که اکثر روانشناسان می دانند که "بیماران" و به زبان مؤدبانه تر یعنی مراجعه کنندگان از فشارهای روحی روانی اجتماعی و نبود آزادی فعالیت زندگی مشارکتی خودانگیخته در رنج و عذاب هستند و می خواهند از این شکنجه ها، دردها، ترسها و افسردگی های ناشی از این خشونت سلطه قدرت، رهایی یابند. پس این دلیل نمیشود که اگراکثریتی پیش روانشناس نمی روند گویا سالم و بی درد هستند بخصوص اگر که در کسب پول و پرستیژ ،انسانهای در ظاهر موفقی بحساب آیند چون قادرند منفعت جویانه از ناهنجاریهای فرا گیر خشونت اجتماعی و اتفاقا بدون هیچ شکایتی بهره برداری کنند، درحالیکه تمام جوامع و طبیعت زیستی تحت فشار چنین خشونتی در ابعاد وسیع زندگی، مدام له و لورده میشوند.


همانطور که آرونداتی روی، زن مبارز هندی در برنامه شبکه تلویزیونی الجزیره میگوید: قتل عام های امروزی در عصر نئولیبرالیسم اساسا بشیوه محروم کردن مردم از منابع بوم زیستی اشان صورت میگیرد و این مسئله بطرز وحشتناکی در هندوستان که مدعی بزرگ دمکراسی هم شده است رخ میدهد که چیزی جز تولید فقر،جعل و جهل نبوده است (آپریل2009). حال کمتر روانشناسانی به افشا این بیماران سادیستی مالیخولیایی واقعی که در راس زنجیره ساختار اختاپوسی سلطه و کنترل مدرن قرار گرفته اند، میپردازند که تا باین حد آشکارا چنین خشونتی را بر جامعه زیستی تحمیل میکنند. نقطه گرهی در اینجاست که انحصارات قدرتی اساسا بعنوان الگوی والا و ممتاز جامعه یعنی مرجع قانون همان روانشناسان و دیگر متخصصین بحساب میآیند و از برخورد انتقادی در عرصه عمومی معاف و مصون هستند. پس از این زاویه، روانشناسان در غرب نمی خواهند از مشکلات بیماری سادیستی حاکمان قدرتی، در عرصه عمومی سخنی بمیان آورند. چون اولا موضوع بیماری را فردی و محرمانه وانمود میکنند و در عین حال روانشناس خود مطیع قانون ابرمن(جواز شغلی) در تمامی عرصه های بحرانهای زیست اجتماعیست .


در 1986 چند سال در شمال کالیفرنیا با انجمن پیشگیری از آزار کودکان و خانه های تیمی جوانان بی سرپرست و آسیب دیده کار کردم، داستانها و درد دلهای زیادی را شنیدم و آن کنترلی که جامعه روانشناسی و خدماتی برای جذب آرای سیاست گذاری دولتی و منافع مالی اداری بر خواستهای جوانان تحمیل می کرد، تنها بعد کوچکی از فاجعه سیستمیک ساختار زندان اجتماعی مدرن را برجسته میساخت. و امروزه حتی شبکه های مرتبط با قدرت در سطحی بالاتر و مخوفتر، چون پنتاگون، سازمان سیا، دیوانهای عالی پزشکی روانشناسی، حقوقی قضایی و...غیره کارشناسان روانی(فرانکشتین) خودشان را هم تربیت میکنند که در گوانتانا مو و ابو غریب عراق و دیگر زندانهای جهانی نئولیبرال، آموخته های اعتراف گیری و تنبیهات اخلاقی ابرمن را بکار گرفته و نتایجش را در خدمت تداوم سلطه گری قرار دهند. در همین حال، تنها بیش از سه میلیون زندانی اجتماعی سیاسی در آمریکا را که اکثراً سیاهپوست ولاتین هستند، مهار کرده تا مثلاً سر عقل آورند. زندانیانی که بی شک محصول روند تاریخی و کنونی ساختار استعمار و استثمار میباشند و در این دایره زندان و زندانی، خانواده های متلاشی شده (اکثر مادران ) با بحرانهای معیشتی و هویتی خورد کننده ای بمانند محرومیتها و مشکلات قانونی حقوقی و قضایی شهروندی، ایالتی، آموزشی، مسکن و شغل یابی در شهرهای مجاور زندانها و هزاران مصیبت دیگر روبرو هستند. در این زمینه مقالات و کتابهای زیادی توسط دلسوزان اجتماعی و وکلای مترقی نوشته شده است که بقول خود آنها 99درصد این زندنیان صرفاً قربانیان نظام فاسد و قوانین خشک سرمایه کالایی تخصصی شده هستند که به دست قصابان اجرایی حقوقی قضایی سپرده شده اند که نزدیک به 35 میلیون نفر مستقیم و غیر مسقیم در آمریکا، شغلشان در گرو بقای زنجیره زندان است. ابعاد این فاجعه زمانی آشکارتر میشود که هر چند گاه شکافهای ساختاری قضاییه و شبکه دیوانسالاری از پی اعتراضات شدید مردم و جنبشهای ضد زندانسازی و اعدام، بخصوص برای آزادی مومیا ابو جمال گذارشگر سیاهپوست آزادیخواه و لئونارد پلتیر سرخپوست مبارز و برخی دیگرکه با توطئه های کثیف اف بی آی و سازمان سیا، ده ها سال است که به اعدام محکوم شده اند، سر باز میکند. دولت از یکطرف از ترس شورش های مردمی و رسانه ها و سازمان های مستقل داخلی و جهانی و حتا سازمان عفو بین الملل جرات اعدام بسیاری از این زندانیان سیاسی را ندارد ( هر چند روزانه هزاران وقایع ناگوار در زندانها رخ میدهد) و از طرف دیگر شواهد بیرون آمده به حدی آشکار و گسترده است که ابعاد همکاری پلیس جنایی، سیستم قضایی، شهرداری و فرمانداریها را در پرونده سازی و توطئه های خفناکشان نشان میدهد. در عین حال اتحادیه های بسیار مرفه فاشیستی و قدرتمند زندانبانان، پلیس ایالتی و قضایی که لابی های با نفوذی در درون سیستم دارند، اجازه از سر گرفتن محاکمات واقعی را تا کنون خفه کرده اند. هر چند همه میدانندکه آنها انحصارات بهم پیوسته یک ساختار مخوف قدرت دولتی هستند از این جهت ساختار نئولیبرالیسم امروزه در شرایطی شدیداً تنشی و بحرانی به سر میبرد که بیش از همیشه آسیب پذیرتر مینماید و مشکل میتوان راه خروجی جز روند فروپاشی آنها را تصور کرد. فراموش نشود بغیر از صدها انجمن خدماتی، هزاران کمپانی در پروژه های بیمارگونه ساختمانی، الکترونیکی، رایانه ای و تسلیحاتی شیمیایی و ابزار ضد شورش، پروسه های تدارکاتی، آموزشی و مهندسی مدیریتی و حمل و نقل و صدها زمینه دیگر تنها در ارتباط با زنجیره ساختار زندان درگیر منافع میلیارد دلاری هستند. پس براحتی میتوان فهمید که در نظام سلطه اخلاق و قانون ابرمن، تنبیه برای کیست و پاداش برای چه کسانی. در حقیقت مشکل در خود حکومت قانون است که امیال غریزی طبیعی آزادی را در بند وکنترل میخواهد. طبعا فضای آزادیخواهی در آمریکا بخاطر رشد آگاهی های مردمی و مقاومت جنبشها بسرعت رو بگسترش است هر چند چالش های خطیری در پیش رو دارند.




عزیزان توجه کنند نقد به ساختار سلطه سرمایه داری آمریکا از این جهت محوریست که همچنان بعنوان شاخص ترین نماد دمکراسی قدرتمند ابرمن غرب شناخته میشود و کشور های کوچکتر اسکاندیناوی بطور نمونه در زیر چتر حمایتی انحصارات مدرن آنها قرار میگیرند. اما بدون شک پتانسیل گسترش آزادیخواهی در درون مناسبات اجتماعی مردم اروپا را میتوان گامها از آمریکا جلوتر دانست.




پس باین ترتیب نوع تربیت انضباطی و دیسیپلین زندان در واقع همان خشونتی است که دولت در ماهیت استبدادی-اش تلاش میکند در سازماندهی جامعه نهادینه سازد این مطلب را آندریا اسمیت زن مبارز سرخپوست بخوبی در کتاب "تسخیر" conquest مستند میسازد، که چگونه سبک تفکر وتربیت بی عاطفگی، خود محوری و نژادپرستی غرب در قتل عام سرخپوستان و فرهنگ مادران بوم زیستی آنها، امروز گریبان خودشان را هم گرفته است، جاییکه حتا زنان فمنیسم غربی در برابرش سکوت کرده بودند . همینطور وارد چرچیل یکی از بهترین و جسورترین سرخپوستان مبارز آمریکا، که مدام مورد تهاجم سازمان اطلاعاتی اف بی آی قرار میگیرد، سیستم تربیت خشونت استعماری، نظامیگری و آزمایشگاهی تخصصی غرب را با چنان توانایی نوشتاری و سخنوری ای به نقد میکشد که کمتر مبارزی در آمریکا ست که به تحسین از او بر نیامده باشد.


از این جهت بخاطر آموزه های تخصصی منافع ابرمن ما نمیتوانیم شاهد اعتراض عمومی انجمن وسیع روانشناسان آمریکا نسبت به اینهمه خشونت سلطه قدرت نئولیبرالیسم باشیم زیرا نقطه اتحاد عمومی آنها بسیار شخصی نمایان میشود و همانطور که گفتم در عین حال آنها نمی خواهند بحران تخریبگرایی را درعرصۀ اجتماعی بعنوان مشکلات روانی قدرت مافوق خود، مطرح یا عمومی سازند که این همان ساختار اختاپوسی دولت ابرمن فرویدی است که تولید کنندۀ کار و شغل از فرایند ساختار خشکِ تعبدی و رل پروری برای همان شبکه های سیستمیک امپراطوری های کوچک و بزرگ روانشناسی، پزشکی، آزمایشگاهی و دارویی، قضایی حقوقی و غیره است. یعنی مردم خورد و خمیر شده در زیر چرخهای این تقسیم کار امپراطوری تخصصی شده، به روانشناسان کلینیکی اجتماعی-ای نیاز دارند تا علت گندیدگی و ناکارآمدی جامعه سرمایه داری را از رفتار تطبیق ناپذیر و ناسازگار خودشان با سلطه قانون مدرن ارزیابی کنند و کار شناسان خبره بایداین موانع آسیب دیده را از سر راه عبور امپراطور کنار زنند تا بانیان ایجاد این بیماری و خشونت بعنوان پاداش هم که شده ضرورت ایجاد عرصه های فزونتری از شغل زایی دفرمه مدیریت های گوناگون روانشناسی، دارویی،تربیتی و غیره را فراهم آورند . امثال ژیژک روانکاو، سلطۀ این دولت ابرمن(هیبت وجدان اخلاقی جامعه) را بر غرایز آزادی خواهی انسانها و اکوزیست می پرستند و" عقدۀ های ادیپ شان " نه تنها نیروهای درونی ارگانیک غریزی طبیعی آزادی زیستی انسان را در کنترل می خواهند بلکه با نیروهای غریزی ظاهراً بیرون از انسان، یعنی همان طبیعت و هستی زیستی هم به مقابله می پردازند و این تجاوز به آزادی زیستی تحت عنوان حکومت اخلاقی قانون، اوج جنون سلطۀ ابرمنsuper ego را به نمایش می گذارد. حتا طبیعت به عنوان مادر آفرینش نه تنها باید مهار و عقیم گردد تا مورد بهره برداری رقابت خشن وسیع کالایی قرار گیرد بلکه تا آنجا پیش میرود که فرضیه ادیپ جنسی، امیال به اصطلاح"غریزی خیانت کارانۀ" مادر را مستوجب تجاوز و کنترل بداند. در جایی که فروید می پندارد زنان به نوعی از داشتن آلت تناسلی مردانه عقیم مانده اند و این حسرت و حرص دریافت شهوت جنسی زنان (بخوان تاکید بر آزادی زیستی زنانه) از مردان در آنها باید کنترل شود.


پس اگر دلوز در نقد رسایی به روانشناسی فرویدی ،دیکتاتوری ابرمن بر طبیعت زیستی و سرکوب امیال و آرزوهای طبیعی انسان را مانع بزرگی برای رشد آزادی عاشقانۀ زیستی می داند به هیچ وجه به بیراهه نرفته است و این همان چیزیست که خشم ژیژک را نسبت به او برانگیخته است چون از نظرگاه شهوت ادیپ ژیژکی ، غرایز شیطانی و تخریب گرایی باید از ویژگی های نهادی هر انسانی شمرده شود تا ژیژک تحت لوای این تئوری سادیستی بتواند بگوید که مردمان عاشقی در واقع به خود دروغ میگویند که در پی آرزوی اعمال قدرت بر دیگری نیستند زیرا صرفاً غرایز شیطانی شان را به طور ناخودآگاه انکار میکنند. پس مردم به ناچار باید ضرورت غدۀ مغزی ادیپ ایشان را بپذیرند چونکه ژیژک ها بدون هیچ ترسی و با قدرت تمام به ضرورت چنین کنترل سلطه جویانه ای اعتراف میکنند و آنگاه خود ایشان بهترین گزینه برای دیکتاتوری لنینیِ از نو تزیین شده (دوران پسا لنینی) هستند چراکه قادرند به اسم آزادی جدید و فرا مدرن، دیکتاتوری لازم برهمان آزادی را از درون جامعه از طریق روشنفریبان چند رنگ مدرنیته و نئو مدرنیته با گفتمانهای نخبگی پوشالی ساختار مدرن چپ دولتی و دموکراسی پارلمانی بر مردم احمال کنند، همان جنون و کار کثیفی را که ژیژک علاقه دارد بسیار سنگدلانه، آنهم به صورت لنینی انجام دهد(ص634، اسلاوی ژیژک، گزینش و ویرایش: مراد فرهاد پور، مازیار اسلامی، امید مهرگان، چاپ 1384).

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

ژیژک در آرزوی دیکتاتوری لنینیسم و نئومدرنیته علیه جنبش-های افقی و ضد آتوریته(سلطه)

ژیژک ها به کدام سو میروند؟





اسلاوی ژیژک یک سیاستمدار، فیلسوف و روانکاو اهل اسلوونی است که این روزها با استفاده از روانشناسی لاکانی به عنوان یک منتقد فیلم در بازار پر زرق و برق کمپانی های غول پیکر فیلم سازی و رسانه های هنری غرب، بسیار گُل کرده است. ژیژک به مانند بقیه ساختارگرایان نئولیبرال تلاش می کند تمدن مدرنِ سرمایه داری غرب را در یک باز سازی ساختار فکاهی دیکتاتوری نخبگی کمونیسمِ دولتی، به شیوه فلسفی روانشناسی نجات دهد. او متوجه نیست که عقل گرایی ابزاریِ سلطۀ قدرت پدرسالاری آنقدر با ساختار مدرن دولتِ سرکوب عجین و رسوا شده است که نه تنها زمینِ متلاشی شده، بلکه خورشید و ماه هم از اوج این توسعۀ انتحاری، انهدامی و استبدادی به سطوح آمده اند. حال لیبرال های رنگین ما را قسم می دهند که این بار جبران مکافات کرده و امپراطوری انحصارات تخریب گرا را به گونه ای منصفانه تعدیل خواهند کرد. گویی آنها صدای مردم درمانده و طبیعت نابود شده را شنیده و به خود آمده که چگونه تاکنون ارگانهای حقوق بشری به سود حقوق کمپانی ها و دول پلیسی آنها عمل کرده اند! آنها ادعا می کنند که حواس شان بیش از حد در جهت توسعه و پیشرفت سریع تکنولوژی و پرشدن جیب های گشاد سرمایه داران جهانی و قلب های بی عاطفه-شان پرت شده بود و زمین و زمان و انسان و انسانیت را به کلی فراموش کرده بودند. اکنون به مردم می گویند که شما در مدنیت جدید صدای آمریکا و اروپا که برای نجات دوباره بشریت هجوم آورده، آسوده بخوابید که ما وحشتزده بیداریم!!!


حال" ژیژک امیدوار" با پناه بردن به فلسفه روانکاوی لاکانی، به شکل پلیسی می خواهد لنین مومیایی شده را دوباره زنده کند. اما اینکه چرا ساختار کمونیسم دولتی هم به فاجعه ای اسفبار تبدیل شد به هیچ وجه موضوع محوری آقای ژیژک نیست و یا اینکه احتمالاً در رقابت-های روانی قدرتهای امپریالیستی اشتباهی رخ داده !! و شاید اینبار از دعای خیر هگل(فیلسوف آلمانی اواخر قرن 18 و پدر مدرنیته)، نفیِ نفی، مسیر مثبتی را جوید و به یاری خدایان اتمی، پروژه ناتمام عقل ابزاری مدرنیته دراین خیزش جدید جنگ ویروسی تکنولوژیکی مدرن، دنیا را به اتمام رساند!




نظریات ژیژک آنچنان مبهم و پیچیده و به اصطلاح نخبگی- تخصصی نوشته شده که دست کمی از نظریات سردرگم پست مدرنها ندارد و این غیر از تفکر به هم ریخته خود نویسنده که در آرزوی سلطه وکنترل می باشد،چیز دیگری نیست. تصاویری از درون افکار متلاطم نخبگان تئوری ساز که مدام در پی حل بحرانهای از هم گسیخته وجودی خویشند تا آنرا به نوعی، دلیل بر آگاهی والای خود از اوضاع نابسامان سرمایه جهانی شده جلوه دهند. گویی این آنها هستند که همواره باید ناجی دیگران از خود بیگانه باشند در حالیکه خود از بانیان و ستایشگران این پروسه تخریب بوده و هستند. اینگونه برخوردهای روانپریش، خودشیفته و خود روشن بین، برآمده از کمبودهای مزمن روانی خود آنهاست که ریشه درجاه طلبی-های سیری ناپذیر شان دارد. همان بینهایت کامیابی بیمارگونه ای که خود ژیژک به صورت موضوع object petit a لاکانی مطرح میکند یعنی امیال پایان ناپذیر هیجانی دفرمه شده و ناهنجار در جهت آرزوهای فردی مهم و مشهور بودن، و حال نیاز شدید خود ژیژک به کنترل افکار دیگری با بزرگ جلوه دادن خود و پنهان کردن هویتهای توخالی و شکنجه دهنده درون خویش.اما به جای اینکه او از دخمه های ترس خود بیرون آید می خواهد دیگران را از انگیزه و خلاقیتهای متنوع فکری و تجسمی شان در هماهنگی با طبیعت زیستی خاموش سازد. چرا که برای سلطه گران، مناسبات ساده و زیبای همسایگی اکو زیستی نمی تواند قابل درک باشد. مدافعین کارشناسی سیاسی ساختار مدرنیسم، در حالتی تشنجی، تنشی و بسیار خودخوا هانه، یک سری سوژه های کلی ،کامل و مطلق را بهم می بافند تا بر طبق آن، ضوابط و قوانین مرد سالارانه سرمایه داری را منافع اخلاقی عموم جامعه جلوه دهند تا شاید این درد انزوا و بی هویتی و ناخودانگیختگی و بی اعتمادی به آزادی وآزادگی در آنها کمی آرام گیرد. طبعاً از نظر آنها این امر، جز با کنترل بر دیگری و طبیعتِ زیستی برایشان امکان پذیر نیست و هرچیزی خارج ازکنترل نظام ایدئولوژیک و حیطه شهوت قدرتی آنها باید مهار، نابود و به انقیاد کشیده شود. بنا بر این طبیعی است برای آرامش این بیماری ناامنی مالیخولیایی و فشارهای روانی قدرت مرگ پرستی همواره ناچارند به شیوه های مختلف دیکتاتوری حکومتی هرمی روی آورند . یعنی تاریخاً با حربه های تحمیلی تقسیم کار مزدوریٍ اجتماعی و امتیازات طبقه بندی احزاب دیوانسالاری قدرت در درون جامعه(مالکیت سیاسی اقتصادی، نژادی، جنسی، فرهنگی، قومی، تبعییت شهروندی...)، امنیت بیماری مزمن ناامن خویش را به جامعه زیستی تزریق کنند.




در همین راستا، پست مدرنها هم برای تسکین همین درد مشابه، به پوچیسم، بی مسئولیتی و خودشیفتگی و بی اعتمادی به همه چیز و همه کس وحتی حرکت تاریخ و طبیعت زیستی روی می آورند و تحت عنوان اینکه هر کسی متفاوت میاندیشد و چه کسی می داند حقیقت چیست و هرکس از حقیقت، تفاسیر خاص خودش را دارد، زمینۀ ایجاد هر گونه انسجام همکاری و اعتراض اجتماعی را پوچ میشمارند. گویی هیچ اشتراک نظر انسانی و نیازهای تفاهمی در مناسبات آزاد زندگی بوم زیستی انسانها بعنوان آرزوهای مشترکشان وجود ندارد و هرکس در دالانهای هزار توی خودش زیگزاگ می زند و با بحثهای ذهنی گرایی فیلسوفانۀ خودشیفته به مانند مردان فرصت طلب که ناچارند در همین رفاه مصنوعی و مصرفی ایدئولوژی بیرحم مدرنیسم غوطه خورند ، نق زنند و بازار مدرنیته را تزیین کنند، آن هم به فراخور ضرورت دوران فرا مدرن توسعۀ انهدامی بازارِ کالایی سرمایه داری رنگینِ پلورالیستیِ چند بعدی مصرفیِ تصویری رایانه ایِ فراملیتی. بنا بر این از آنجا که آدمیان را در غرایز فردی اشان خودمحور، نامحدود، ناامن و غیر قابل پیش بینی می انگارند، نهایتاً به ضرورت یک قانون کنترل"عادلانه" دولتی حکومتی و حقوقی سازمان ملل(انحصارات فرا ملیتی) برای حفظ امنیت شئ واره زندگی اتمیزه شده، تن میدهند تا در عرصه های گفتمان رفاه منشی خیال، این ناامنی" تعادل روانی" خویش را سپری کنند آنهم در عصر سرمایه داری نئو لیبرال که وطنش بازار جهانیست و همه چیز برای فروش است، از اجزای بدن گرفته تا زن و کودک وآب و اکسیژن، ورزش، عشق و فرهنگ و غیره و این خود یعنی عصر فرا مدرن یا پسا مدرن سرمایه داری که در ادامه این موضوع را بیشتر توضیح خواهم داد. البته برخی از نظریه پردازان این تفکر بمانند بودریار، فوکو، لیوتار،ژولیا کریستوا و چند تایی دیگر شاید نقدی نسبتاً جدی و متناقض بر پیکر مدرنیته وارد ساخته باشند اما نهایتاً اسیر جوهرۀ همان ساختار مدرنیسم هستند. حتی منتقدینی مثل ژیل دلوز فرانسوی هم از عوارض سنگین پسا مدرن بدور نمانده اند زیرا آنها درک و شهامت لازم را نداشتند که ارزش های تاریخ جنبش های افقی اجتماعی و کارگریِ ضد ساختارِ سلطه و دولتِ سرکوب، که از اواسط قرن نوزدهم به بعد علیه استبداد و سرمایه داری شکل گرفت را برجسته سازند. این جنبشها اساسا در مخالفت با نظریات و مناسبات سلطه جویانه انواع نظام های دیکتاتوری و دولتی به پا خواستند و به مفهوم آنارشی، آنارشیک و یا آنارشیسم شناخته شدند. متاسفانه ایدئولوژی خشک اقتصادی مارکس که از انقلاب ابزاری اروپا به وجد آمده بود بدون بررسی ماهیت تاریخی ساختار دیوانسالاری قدرت، زمینه دیکتاتوری حزب پروری کمونیسم و دولت سرکوبِ گذارِ سوسیالیستهای استبدادی و سرمایه داری را هم رقم زد. واژه آنارشی که از یونان باستان گرفته شده به مفهوم مقاومت در برابر سلطه گری یعنی همان روحیه تطبیق ناپذیری با حکومت حاکمان بوده است که امروزه از تنوع نگاه های بسیار غنی و متحول تری در ارتباط با موضوعات و مبارزات زندگی آزادانه اجتماعی زیستی مطرح میشود.


در دوران انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، مردم ستمدیده زیر سلطه تزاریسم جانفشانی ها کردند اما نهایتا این پروژۀ مارکسیسم لنینیسم بود که به شکل کودتا، قدرت را در چنگ حزب بلشویک متمرکز ساخت. حزب لنین در اوایل دسامبر همان سال با تاسیس دستگاه اطلاعاتی تررور و جاسوسی، معروف به چکا، شورا های مستقل کارگری ، دهقانی، آنارشیستها و دیگر اقشار آزادیخواه اجتماعی را شدیداً سرکوب کرد. پس بی جهت نبود که لنین رهبر و دبیرکل حزب کمونیسم بلشویک، بمانند دیکر سلاطین قدرت به جنبش آنارشیک برچسب بی بند و باری و هرج و مرج طلبی میزد تا بتواند انضباط آهنین حزب حکومتی را علیه آزادی شوراها تضمین کند. در نقد به دیکتاتوری لنینی در به کجراه بردن انقلاب شورایی، نوشته ها و اسناد کلاسیک بیشماری بچاپ رسیده که در مقایسه با نوشته های رزا لوکزامبورک، زن برجسته و مبارز جنبش کارگری آلمان، نقدهای بسیار عمیق تر و ملموس تری بحساب میآیند. از آنجمله، دو جلد کتاب انگلیسی " چگونه زندگی کردم ، اثراما گلد من"(living my life نوشته (Emma Goldman حقیقتا حائز اهمیت است. زن آزاده ای که الگوی بی نظیری از مقاومت و آزاد اندیشی بود. او که اهل لیتوانی بود در بیست سالگی یعنی 1889 به شهر نیویورک درآمریکا رفت و جذب جنبش های کارگری شد.در نشریه Mother Earth بمعنی زمینِ مادر، زنان را به بیداری در برابر سرمایه داری مردسالار فرا خواند و چه سختیها و دشنامهایی را که حتی از جانب برخی اتحادیه های مردسالار کارگری متحمل نشد. دولت امپریالیستی آمریکا وحشت زده از نفوذ اما گلدمن در جنبش کارگری که تازه با وقوع انقلاب شوراها در روسیه، پر شورتر هم شده بود، با خشونت هر چه تمامتر بعد از بارها زندان و تهدید به مرگ، او و دلداده مبارزش آلکساندر برکمن را بهمراه تنی چند، در دسامبر 1919 به روسیه انقلابی شده، تبعید کرد. این در واقع شروع فصل جدیدی از مبارزات این دو اسطوره خستگی ناپذیر در زنده نگهداشتن دل تپنده انقلابی بود که صدها میلیون در جهان مشتاقانه چشم انتظارش بودند. با وجود اینکه شکست انقلاب از درون رنگ میباخت اما آنها برای دفاع از آزادی واقعی شوراها به هر تلاشی دست زدند اما بعد از مشاهده ماجراهای دلهره آور واعمال بسیار وقیحانه، خشونت آمیز و تاسف آور حزب بلشویک نسبت به آزادیخواهان و شوراهای مستقل کارگری، دهقانی، دانشجویی و هنری، سرانجام ، آندو بعد از دو سال تحمل ارعاب و تعقیب توسط ضد اطلاعات لنینی چکا، در دسامبر 1921 دولت دیکتاتوری کمونیستی روسیه را برای همیشه ترک کردند. از این جهت در مبحث افسانه بلشویسم به خلاصه ای از روند شکل گیری ساختار لنینیسم و استالنیسم خواهم پرداخت.


م_ع آوریل 2009



۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/1

م_ع آوریل 2009


قسمت یکم


نظریه ی ژیژک را من چند سال پیش در ایران مطالعه کردم و مقاله ای در مورد آن تهیه دیدم از آنجایی -که بیش از سه دهه در آمریکا زندگی کرده ام تصمیم گرفتم برخی از تجاربم را درباره فراز و نشیب های جنبش-های افقی و ضد سلطه در غرب بخصوص در آمریکا را به صورت کتابی ارائه دهم. اکنون چکیده ای از آن مطالب را در پیرامون نظرات ژیژک در ارتباط با سلطه دیکتاتوری چپ و راست اینجا می آورم و پرداختن بیشتر به جزئیات مهمتر شکل گیری این جنبش ها در غرب و تاثیر پذیری آنها از تاریخ مبارزاتی آمریکای لاتین، سرخ پوستان و سیاهپوستان و غیره را به فرصتی دیگرمیسپارم.




گرچه از اشغال سرزمین سرخ پوستان آمریکاتوسط نژادهای سفید اروپایی چند قرن می گذرد اما اکنون نسبت این جمعیت 350 میلیون نفری به برتری کمی نژادهای غیر سفید تغییر یافته است. تداخل این فرهنگ ها در طی چند نسل اخیر باعث تحولات جنبشی فکری و مبارزاتی عظیمی در مقابله با سلطۀ استثمار و استعمار سرمایه داری نئولیبرال غربی و جنگ طلبی هایش، درعرصه ی جهانی شده است. بخصوص که برخی ازاین مهاجرین در عین حال، واقعیات دردناک و تلخ دیکتاتوری های سرمایه داری دول سوسیالیستی را هم از نزدیک شاهد بوده اند که خود باعث رشد تنوع های فکری مبتکرانه ای در درون جنبشهای افقی جوامع غربی و لاتین شده است . بسیاری از اقشار سفیدپوست و اتحادیه های صنفی-شان در آمریکا که تا دیر زمانی خودخواهانه از کنار استعمار و استثمار دیگر سرزمین ها توسط دولتشان سود می بردند، امروزه به خاطر صدمات مخرب نئولیبرالیسم در کشورشان تا حد زیادی بیدار شده اند. بعد از شکست آمریکا در جنگ ویتنام که خونهای بسیاری ریخت، دامنه ذهنیت جنبش ضد جنگ طلبی در سراسر غرب شدیداً وسعت یافت. در نتیجه کشورهای غربی و در رأسش آمریکا سیاستهای خصوصی سازی را از اواسط دهه 1970 زیر نظر پروژه های چند رنگ و چند بعدی مصرفی انحصارات فرا ملیتی چون سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی، صندوق بین لملل و غیره در تنظیم نوع سرمایه گزاریها برای غارت بیشتر آغاز کردندکه به پروژه و دوران جدید سرمایه داری نئولیبراسیم جهانی معروف شد که جهان را شدیدتر از گذشته به ورطه نابودی حیات زیستی، فقر ، گرسنگی و بیماری کشاندند. انحصارات سرمایه داری غرب (حتی چین با فروش کارگر و تاسیسات ارزان) برای غارت هر چه بیشتر از کارگران ارزان تر، و فرار از هزینه های مالیاتی و حفاظت منابع اکوزیستی، عرصه های تولید را به کشورهای دیگر انتقال دادند تا کالاهای وارد و صادر شده را به قیمت گزافتری بفروش رسانند و در قبال این روند نابود کننده زندگی مردم و حیات اکو زیست، آنچنان فربه شدند که عملا درجا ترکیدند و بحران فزاینده آن، باعث ایجاد شکاف عظیم تری در ساختار سرمایه داری نئولیبرالیسم جهانی شد. حال حتی بسیاری از فرزندان سفید پوست از سلطه بیمار گونه" نژاد برتر" یعنی همان پدران سفیدشان روی برگردانده اند. اگر چه در حال حاضر جناحی از قدرت با وعده های عملی کردن مطالبات مردم، اکثریتی را در ظاهر به پای صندوق های راًی یک سیاهپوست کشانده اند که گویا مسئله در رنگ است و نه در ماهییت نظام سلطه، اما این رئیس جدید که توسط انحصارات قدرتی برای نجات بحران دیوانسالاری سرمایه داران از زیر فشار اعتراضات اجتماعی، به جلوی صحنه رانده شده، بزودی بسیاری از پرده های توهم دیگر اقشار مردم را هم کنار خواهد زد تا جامعه انسانی سرانجام با چشمهای باز بیاموزدکه انرژی و تاکتیک هایش در درون شکاف جناح های قدرت نئو لیبرالیسم به دام نیاندازد بلکه هر چه بیشتر در جهت توانا و خلاق کردن مناسابات جنبشِ افقی همبستگی همزیستی و آنارشیک از پایین در درون حیات آزادی اکو زیستی همت گمارد، تا قادر باشد فضای توری شکل ارتباطات شورا های مستقل و تصمیم گیرنده را در دامن زندگی عاشقی جهانی گسترده سازد.

هرچند میدانم آنچه در متن زیر می آید بر بسیاری از عزیزان جوانی که مدل دمکراسی غربی را در ذهنشان رویا پردازی کرده ، سنگین جلوه کند اما این مسئولیتی است که من هم به سهم خود در گسترش فضای سالم زندگی آزاد اکو زیستی حس میکنم و این همان فرایند جنبش-های افقی و مستقیم فرهیختگان و مبارزین آگاه نسل متنوع حاضر در غرب و لاتین است که از آن تاثیر گرفته ام بدون اینکه قصد پیروزی بر شخص خاصی را داشته باشم. اما بر این باورم اگر هر یک از ما جزیی از سازندگان جامعه انسانی برای بهبود بخشیدن هستی زیستی اجتماعی هستیم، پس به همان اندازه هم مسئولیم ازکودکانی که با هزار شوق و امید بدنیا هدیه میدهیم تا رویاهای رنگینشان را در رقص زندگی با دیگری پر و بال دهند،حمایت کنیم. و تنها در اینصورت است که آنها میتوانند دنیای عاطفی و عاشقی زیستی اشان را در استقلال عمل و شجاعت اندیشه انتقادی به بهترین روشهای همفکری و همکاری در مناسبات زیست اجتماعی متحدانه رشد دهند درست همانگونه که پرندگان در پرواز سفر آزادی، رقصانه آشیانه ها در وجود طبیعت خویش میسازند. این از غریزه طبیعی زندگیست که آزادی را به عنوان امر حیاتی زندگی، زنده نگه داریم و آن فضاها و مناسبات مخرب سلطه گری و خشونت نظامی که تحقق چنین آرزوهای طبیعی همدلی زندگی اکو زیستی ما را تهدید میکند، دائما تغییر دهیم و از مسیر پویایی جامعه کنار زنیم. ای کاش آنهایی که نمی نویسند و یا از دل نمیگویند، می دانستد که ما چقدر به شنیدن از یکدیگر نیاز داریم و تنها در حضور تنوع خلاقیت-های مبتکرانۀ آزاد همزیستی ما ست که قادریم ،طرحی نو در روابط عاشقانه هنر زیستی مان بر افکنیم.


قبل از اینکه دوستان و عزیزان این مقاله را بخوانند لازم است به یک نکته مهم اشاره کنم که نقد های این بحث اساسا به ریشه ها و گرایشات اصلی سیستمها و نظریات تئوریکی میپردازد که مستقیم و یا غیر مستقیم در خدمت دیوانسالاری قدرت و مداحی نظام سرمایه داری کمونیستی و یا پارلمانی قرار گرفته است. من کلیت یک سیستم فکری و برنامه ای بسته، کلیشه ای و مخرب را به نقد و چالش کشیده ام صرفنظر از اینکه برخی از این نویسندگان تا چه حد از نظر شخصیتی، تفکری و جایگاه اجتماعی قدرتی ممکنه پلید و زشت باشند. هدف این مقاله برای دادخواهی و دادگاهی کردن آنها در اینجا نیست هر چند در جای خودش از نقط نظر جامعه انسانی حائز اهمیت است. درس های ماکیاولی، هگل، فروید، هابرماس و فوکو و غیره ممکنه از منظر متفاوتی آموزنده باشند اما موضوع بر سر چگونه تاثیریست که این نظریات بر روند زندگی آزادی خواهی زیستی بشریت و طبیعت گذاشته است. مسئله این نیست که برخی از نظریات فروید در رابطه با خواب، عارضه های هیستریک و ضمیر ناخودآگاه ممکنه قابل توجه باشد بلکه زمینه سازیِ بیمارگونه گسترش افراطی این نظریات توسط فروید و پیروانش در راستای منافع دیوانسالاری زن ستیز، سلطه گر و تایید قدرت سرمایه داری مدرن در کنترل بر امیال غریزی آزادی خواهی جامعه زیستی است که به شدت مورد برخورد قرار میگیرد. سیستم غرب رباطی و تخصصی شده میخواهد شیوه برخورد بیمارگونه خود را نسبت به بروز ا نواع بیماریهای روانی جسمی که از ویژگی های زندگی ماشینی و مصرفی زنجیره ای نئولیبرالیسم میباشد را بطور مکانیکی و موزیانه بدیگر جوامع انتقال دهد هر چند اگر عوارض روان تَنی نئولیبرالیسم اپیدمیک باشد. اگر در آمریکا انجمن های روانشناسی آغوشگیری، بوییدن گلها، مثبت گرایی و امید و غیره مثل قارچ از زمین میرویند، در مجموع بیانگر واقعیات تلخ ومشکلات ساختاری عمیق تریست از زندگی های خشک و اتمیزه، تنها و بی روح، بدون جسارت اندیشه انتقادی به بانیان این تخریب گرایی (اکثریتی از طبقه متوسط به بالا). آیا مثلاً مردم لاتین اهمیت آغوشگیری و زندگی در گلستانه را نمیشناسند؟ اهمیت همدردی درشرایط ناگوار زندگی را نمیدانند؟ اتفاقا خشم آنها از تمدن ساختار غربی از همین جهت است که طبیعتِ زیستی آنها را به خاک و خون کشیده است. آنها نیازی به داشتن دکترای تخصصی ندارند تا به تجزیه و تحلیل ضمیر ناخود آگا ه شان از این بلایا بپردازند. پروژه" فرمان آفریقا" زیر نظر دولت آمریکا و پنتاگون در 15 سال اخیر، تنها دست انحصارات نفتی و پروژه خواری صادراتی و وابستگی وارداتی انگلی را در ادامه چپاول و نابودی زندگیِ زیستی، و ایجاد جنگ و گرسنگی بیشتر در آفریقا را باز کرده است. بقول نوام چامسکی آنارشیست معروف، کشور هایتی در نزد جهانیان بهشت روی زمین محسوب میشد اما تمدن غرب آنچنان غارتش کرد که به مخروبه ای تبدیل شد. نابودی جنگل های باران زا و سرزمینهای کشت وکار، ریزش خاکها، بیابان زایی، تغییرات جوی، وفور بیماریهای جسمی روانی، عاطفی جنسی، آب شدن کوه های یخی، آلودگی آب و هوا و در واقع تخریب کل فرایند حیاتِ زیست، بغیر از ثمره عقلانیت ابزاری تکنولوژیِ آزمایشگاهی بی عاطفۀ تمدنِ سرمایه داری برای کنترل احمقانه و انتحاری بر طبیعتِ زندگیِ زیستی، چیز دیگری نبوده و نیست.


ژیژک در آرزوی دیکتاتوری لنینیسم و نئومدرنیته علیه جنبش-های افقی و ضد آتوریته(سلطه)

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

نظرخواهی از خوانندگان، وبلاگ نویسان و سایت‌های اینترنتی در باره حوادث تونس

همانطور که می‌‌دانید در پی تحولات اخیر و خیزش­های مردمی و فرار بن علی‌ , دیکتاتور و رئیس جمهور تونس , ما همچنان شاهد حضورحزب جنبش دموکراتیک قانون اساسی در قدرت سیاسی هستیم.روز دوشنبه 17 ژانویه سه حزب اپوزسیون و حزب حاکم قبلی برای ایجاد دولت موقت ، با اعلام لیستی از وزرا به پایان رسید. از دل این مذاکرات دولتی متشکل از سه وزیر در پستهای فرعی از احزاب اپوزیسیون و دادن پستهای حساس و مهم به حزب حاکم و وزرای قبلی ( پستهای اقتصاد، داخلی ، امنیت و...) تشکیل گردید. همزمان با این توافقات برای به خاموشی کشاندن اعتراضات مردم و حفظ نیروههای نظامی در خیابانها، مردم با حضور اعتراضی خود خواستهای خود که در راسا آن اعلام انحلال حزب حاکم و وزیران آنها در حکومت است را اعلام نمودند. پلیس با گاز اشک آور به مقابله با تظاهر کنندگان دست زد. ادامه این اعتراضات و گسترش آن به اکثر شهرها یک روز بعد از اعلام حکومت ، این حکومت را با اعلام استعفای 5 نفر از وزرای که سه تن از آنها از اعضای سندیکاههای کارگری بودند ، با بحران و سقوط روبرو نموده است. نخست وزیر اعلام عفو عمومی نمود، برای از زیر تیغ رد کردن حزب حاکم (حزب جنبش دموکراتیک قانون اساسی) بن علی و شش تن از نزدیکانش را از این حزب اخراج نمود. و یک ساعت بعد با اعلام استعفای رئیس جمهور موقت و نخست وزیر از این حزب تلاش نمودن که معترضان را آرام نمایند. اما اتحادیه کارگری تونس در اطلاعیه ای نارضایتی خود را به حضور اعضای از دولت قبلی در کابینه دولت موقت ملی اعلام نمود و از سه وزیر خود در این کابینه خواست به اعتراض به حضور این افراد در هیئت وزیران از مقام خود استعفا دهند بدنبال استعفای این سه تن دو نفر دیگر از كانديداها احزاب مخالف نیز استعفا داده و خبر ها حاکی از استعفای کسانی دیگری می دهد این عملا دولت را با سقوط مواجه نموده است.
اینکه ادامه این اعتراضات و به چالش کشیدن حکومت در ادامه خود سرنوشت قدرت سیاسی در تونس را به چه مسیری خواهد کشاند امری است که تحولاات آتی می تواند آنرا نشان دهد. تا اینجا هنوز مردم با حضورشان در خیابانها و با بیان خواستهای رادیکال خود اراده جمعي خود را برای به ثمر رساند انقلاب نشان می دهند. تصاویر و گزارشات رسانه ها از این اعتراضات مردم خشمگینی را نشان می دهد که همچنان خواستار لغو احزب حاکم و محاکمه کلیه سران این حزب هستند. معلمی در یک مصاحبه می گوید«رفتن بن‌علی به تنهایی کفایت نمی‌کند، باید تمام دستگاه حکومتی وی برچیده شود.» جوان معترضی نیز گفت: «ما می‌خواهیم که در ثروت کشورمان سهیم باشیم.» به گفته وی «اعضای حزب حاکم، همه ثروتمندند و مردم دیگر فقیر.» اینها پیامهای مردم معترض برای به نتیجه رساند ن جنبش اعتراضیشان است. از طرفی‌ دیگر,درکنار نیروهای ارتش ,مردم نیزگروه های دفاع ازخود تشکیل داده تا درمحله های خود در مقابل هجوم شبه نظامیان و طرفداران بن علی در غارت اموال عمومی و همچنین در قبال دولت موقت از حقوق خود دفاع کنند. بسیاری ازآنها خودشان را "کمیته های هوشیاری" نام گذارده اند.گزارش‌های رسیده از تونس حاکی از آن است که تمامی زندانیان سیاسی دوران حکومت بن علی از زندان‌ها آزاد شده‌اند و این کشور در روزهای اخیر برای نخستین بار در طول ۲۳ سال گذشته مطبوعات آزاد را تجربه کرده است.تلویزیون رسمی تونس همچنین روز پنج‌شنبه گزارش کرد که مقامات تونس ۳۳ نفر از اعضای خانواده بن‌علی را به اتهام تصاحب اموال مملکتی دستگیر و اموال این افراد را مصادره کرده‌اند.نکته جالبی که الان تونس دارد، این است که بعد از 14 ژانویه یعنی فرار بن‌علی، مجال ظهور پیدا کرده، دیوارنویسی است. در بسیاری از دیوارهای شهر تونس به ویژه میادین اصلی شهر، شعارهایی به زبان فرانسه و عربی نوشته شده است: "زنده باد تونس"، "اعضای حزب دموکراتیک قانون اساسی باید محاکمه شوند" و ...

۱- با توجه به حوادث تا کنونی‌ آیا حتا اگر حزب قبلی‌ از دولت موقت نیز به طور کامل بیرون رود و نمایندگانی از احزاب دیگر وارد دولت موقت شوند آن موقع مردم باید به خانه‌های خود بروند و منافع آنان را دولت جدید، آن هم از بالا ، تامین خواهد کرد؟

 
۲- آیا قدرت و ثروت جامعه که دوباره در دست احزاب و افراد خاصی‌ در دولت جدید قرار بگیرد موجبات فساد آنان را بعد از تحکیم قدرت سیاسی فراهم نخواهد کرد؟راه چاره برای پیشگیری چیست؟


۳- آیا ابزار سلطه و اقتدار در دست دولت جدید قرار نخواهد گرفت؟


۴- مردم چگونه میتوانند نهاد‌های مستقل خود را ایجاد کنند و به چه شکلی‌ میتوانند حد اکثر مشارکت اجتماعی را داشته باشند؟

 
۵- چه تضمینی وجود خواهد داشت که دولت جدید از ابزار سرکوب مانند زندان،ارتش و دستگاه قضایی‌ و در جهت به انقیاد در آوردن مردم برای حکومت کردن با استفاده از قدرت رسانه‌‌ای خود بهره‌مند نشود؟



۶- چه راهی‌ وجود دارد که قانون توسط احزاب و دولت جدید تدوین نشود و مردم در تدوین و اجرا آن نقش داشته باشند؟




۷- چه راهی‌ وجود دارد که مردم بر عملکرد دولت و احزاب نظارت داشته باشند؟


۸- چنانچه در ایران نیز با حالتی مشابه روبرو شویم ، به نظر شما مردم چه اقداماتی میتوانند انجام دهند؟



۹- آیا خود شما نیز سوالاتی را دارید که جای طرح آن خالی‌ است که نیاز به پاسخ جمعی داشته باشد ؟

 
۱۰- حوادث آینده تونس و ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟






لطفا اگر توضیحاتی لازم هست اضافه کنید واگر شما میتوانید این سوالات را برای دیگران نیز ارسال کنید و در انعکاس آن ما را همراهی کنید.شرکت در این مصاحبه برای همگان آزاد است.




با تشکر از مشارکت در این مصاحبه


نظام جلالی‌ ۲۱.۰۱.۲۰۱۱


لطفا پاسخ‌های خود را به یکی ازآدرسهای زیر ارسال دارید:




shahin.shahri@yahoo.de

ernestopak@googlemail.com


یا مستقیماً می‌‌توانید در یکی از وبلاگهای زیرنظر خود را بنویسید:

http://andishehnovin.blogspot.com/2011/01/blog-post_6118.html

http://shahinshahr-andisheh.blogspot.com/

http://shahinshar3.blogspot.com/




























۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

حسین جان، چرا بودنت باعث می شد که ارکان مقتدر نظام پوسیده اسلامی بلرزد و فرو ریزد؟



حسین جان ، جایت خالی ، امروز تظاهرات ضد اعدام بود و وجدان های بیدار آمده بودند ، اما شرمنده ام  حسین جان که از بیشمار مبارزین خبری نبود و فقط از هر ۱۰۰۰ نفر جمعیت انبوه ایرانیان  شهر ما تنها  یکی آمده بود  ، حالا میفهمم که چرا حتا از جان یکی هم نمیگذرند ، چرا که می دانند وجدان های بیدار همچون تو در این روزهای  سیاه انگشت شمارند و دراکولای جنون مذهب نیاز به خون وجدان های بیدار دارد . حسین جان اعدام تو نه نشان اقتدار اسلام پوسیده شان  است (که بوی گندش دنیا را بر داشته است و آن را به نماد لجن زار مذهبی تبدیل کرده اند ) بلکه نشان ضعف و زبونی اسلام حقیرشان است

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

امروز تونس , فردا ایران

به دنبال ناآرامی‌ها و تظاهرات ضد دولتی ِ چند هفته‌ی اخیر در شهرهای مختلف تونس، زین‌العابدین بن علی، ديکتاتور 74 ساله و رئیس جمهوری تونس از قدرت کناره گیری و از این کشور فرار کرد. هر چند که پیروزی مردم تونس کامل نشده است و جانشینان رئیس جمهور سابق همچنان در قدرت هستند و ارتش و نیروی پلیسی تونس همچنان در خیابان و آدم می کشند ولی پیروزی کامل مردم تونس نزدیک است ودر صورت پیروزی کامل مردم تونس و جشن پیروزی آنها می توانیم ما هم در خیابان ها ریخته و شادی کنیم. باید این خبر را همه جا رساند و آماده بود.مردم تونس توانستند بن علی را فراری دهند و مردم ایران هم می توانند سید علی را فراری دهند. باید تلاش کرد پیروزی نهائی مردم تونس را وسیله ای سازیم برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی

پیشنهاد شرکت در تظاهرات امروز تونسی ها در شهر کلن

پیشنهاد رسیده : همانطور که می دانید امروز شنبه ساعت 16.00 جلوی در اصلی ایستگاه مرکزی قطار گردهمائی ایرانیان در اعتراض به اعدام ها در زاهدان و دیگر شهرها برگزار خواهد شد و در همان نزدیکی و جلو در اصلی کلیسا کلن تظاهرات مربوط به تونس در همان ساعت 16.00 خواهد بود بنابراین ما می توانیم ساعت 15.30 تا 16.30 در گردهمائی ایرانیان شرکت کنیم و سپس به تظاهرات تونسی ها بپیوندیم و هم اینکه می توانیم در همانجا با برگزارکنندگان ایرانی وتونسی  هماهنگ کنیم و تصمیم جمعی بگیریم.
در اینجا  هر 2 فراخوان را می توانید باری دیگر بخوانید.

فراخوان به گردهمائی اعتراضی در کلن


در حمایت از مردم بلوچستان و اعتراض به اعدام ها در ایران

اعدام ، قتل عمد دولتی است.

با توجه به اعدام های اخیر صورت گرفته در زاهدان توسط رژیم جمهوری اسلامی و ضرورت محکوم کردن این اعدام های غیر انسانی ؛ ما همه نبروهای آزادیخواه و ضد اعدام را دعوت به شرکت در یک آکسیون اعتراضی بر علیه اعدام ها ی صورت گرفته در قم ؛ زاهدان ، کردستان، تهران و ....می نمائیم . با توجه به احکام غیر انسانی اعدام در جمهوری اسلامی و آغاز موج اعدام در ایران ، ضرورت برگزاری آکسیون های اعتراضی گسترده در شهرهای مختلف جهان وجود دارد. امیدواریم در دیگر کشورها نیز نسبت به اعدام های صورت گرفته در زاهدان , شاهد تظاهراتهای اعتراضی آزادیخواهان باشیم.
از تمامی نهاد ها ، افراد و تشکلها درخواست می کنیم که در مقابل این جنایات صورت گرفته ، سکوت نکرده و آن همبستگی و دفاعی که از مبارزین کرد و اعتراض به اعدام ها نموده اند نسبت به مردم بلوچ نیز داشته باشند.


سرنگون باد جمهوری اسلامی

جمعی از چپهای شهر کلن
جمعی ازآنارشیستهای شهر کلن
فعالین هسته اقلیت شهر کلن
کانون همبستگی با کارگران ایران - نورد راین وستفالن


Ort: Haupteingang von Hauptbahnhof 
Wann: Am Samstag 15.01.2011 um 16:00-17:00

Das Volk von Tunesien braucht unsere Solidarität

Tunesien ist seid 200 Jahren eine französische Kolonie. Daran änderte auch die "Unabhängigkeit" 1956 nichts. In Tunesien herrschte und herrscht ein von Frankreich und von der EU abhängiger und kontrollierter Diktator. Seid 1987 ist dies Präsident Zine El Abidine Ben Ali, eine korrupte Marionette der Europäischen Union. Während uns das Land als Urlaubsparadies verkauft wird, mit kilometerlangen "Traumstränden", saugen internationale und besonders französische und EU-Banken und Konzerne Tunesien aus. Von EU-Polizisten trainierte Geheimdienst-Schläger sorgen dafür, dass das Volk weiter mitmacht. Doch das Leben der Menschen in Tunesien wird immer unerträglicher. Jeder vierte Tunesier ist arbeitslos, in vielen Region sogar jeder Zweite ! Zeitungen,Internet und TV “ alles wird zensiert, natürlich im Namen des "Kampfes gegen den Terrorismus". Im Dezember 2010 nun hat es der junge arbeitlose Akademiker Mohamed Bouazizi nicht mehr ertragen: Nachdem er trotz Studium keinen Job fand, wollte er wenigstens Gemüse verkaufen. Als man ihm auch das nicht genehmigte, zündete er sich aus Protest selbst an und verbrannte in aller Öffentlichkeit. Seid dem ist das tunesische Volk in Aufruhr. Es hat seine Unterdrücker satt und ist nicht mehr bereit, sich kampflos erniedrigen und ausbeuten zu lassen. Seid einem Monat gibt es täglich Demonstrationen, Versammlungen und  dank der von der EU ausgerüsteten Polizei  Staatsterror, Straßenkämpfe, Schüsse und Tote. Am Donnerstag, 13.Januar 2011, kam es in der Hauptstadt Tunis zu Kämpfen, die Polzei tötete 8 Demonstranten. Innerhalb der letzten Tage sind mehr als 60 Regimegegner vom Staat ermordet worden. Alle Schulen und Universitäten sind geschlossen, Präsident Ben Ali lässt die Armee aufmarschieren (Natürlich auch trainiert und bewaffnet von der EU).Am Morgen des 12.Januars hat die Polizei den Vorsitzenden der tunesischen Kommunistischen Arbeiterpartei PCOT, Hamma Hammami, in seiner Wohnung verhaftet und verschleppt. Mit ihm wurden bereits hunderte Menschen aus dem ganzen Land entführt, verhaftet und in Gefängnissen und Folterkellern gequält. Der Diktator rechtfertigt den Staatsterror, indem er die Demonstranten selbst mit "Terroristen" und "Extremisten" gleichsetzt.

Wir fordern die sofortige Freilassung von Hamma Hammami und allen Werktätigen, die wegen ihrem gerechten Widerstand gegen Diktatur und Armut in Gefängnissen sitzen !
Wir fordern ein Ende des Staatsterrors gegen das tunesische Volk !
Wir fordern ein Ende der Unterstützung der Diktatur durch Frankreich, Deutschland und die EU !
Weg mit dem korrupten Regime Ben Alis ! Für eine demokratische Republik Tunesien !
Hoch die internationale Solidarität !

Solidaritätsaktion  Samstag 15.01.2011  Domplatte  Köln
um 16uhr

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

به دلیل کشتار و سرکوب مردم توسط دولت تونس اقدامی باید کرد

طبق خلاصه گزارشها و مقالات  گوناگون سایت های مختلف : «زین‌العابدین بن علی»، رئیس‌جمهوری تونس  مدت ۲۳ سال است قدرت را در این کشور در دست دارد. در پی گسترش ناآرامی‌ها در تونس، دولت این کشور برای کنترب اوضاع دستور داد تمامی مدارس و دانشگاه‌ های این کشور تا اطلاع ثانوی تعطیل شود.تونس شاهد بیکاری گسترده بالای  13/3 و گرانی مواد غذایی است.فقر و بیکاری در شهرها و روستاها بیداد می‌کند و افزون براین، مردم قربانیِ زورگویی و اخاذی مأموران دولتی نیز هستند.  50 در صد از جوانان تحصیل‌کردۀ تونسی همواره بیکارند. اقتصاد تونس با جمعیتی جوان، بالغ بر ۱۰ و نیم میلیون نفر، بیشتر متکی به کشاورزی است. در جامعه امروز تونس اکثریت در حال فقیر‌تر شدن و گروه برگزیده و کوچکی در حال انباشتن ثروت هستند. در نتیجه، فاصله فقر و ثروت در آن کشور رو به افزایش گذاشته است. شمار کشته شدگان از ابتدای درگیری ها حداقل به۷۰  نفرمی رسد.بیمارستانها بمدت یکساعت کار خود را در اعتراض به کمبود کیسه خون تعطیل نمودند تا بدین وسیله توجه عموم را به شمار زخمیان جلب نمایند.پلیس ها حتی به تشیح جنازه ها هم تیراندازی می کنند". آنطور که پیداست صدها زخمی وجود دارد و همچنین دستگیری های جمعی در حال جریان است. رژیم بن‌علی تاکنون با سرکوب بی رحمانه به این شورش حق‌طلبانه پاسخ داده است. معترضین خیابانی تونس از اینترنت و موبایل برای پخش خبر و بسیج جوانان  استفاده می‌کنند. جنبش کنونی جوانان تونس با شعار: برابری، کار و احترام به شرف انسانی، همۀ تحلیلگران سیاسی و اجتماعی را حیرت‌زده کرده است. تاکنون شعاری بامضمون اسلامی در این جنبش شنیده نشده است. در صف نخست جنبش، جوانان تحصیل‌کردۀ تونسی قرار دارند. مردم تهیدست شهری از این جنبش فعالانه و آشکارا حمایت می‌کنند. روشنفکران مغربی در همه جای جهان به دفاع از این جنبش حق‌طلبانه برخاسته‌اند و از دولت‌های غربی می‌خواهند که از هرگونه پشتیبانی از رژیم خودکامۀ بن‌علی دست بردارند.هزاران جوان تحصیل‌کردۀ تونسی که بیشترشان بیکارند در فیس‌ بوک بسیج شده‌اند و شبکۀ اطلاعاتی وهماهنگ‌کنندۀ گسترده‌ای تشکیل داده‌اند و می‌کوشند تا آتش این جنبش را برافروخته نگه دارند. اگر این جنبش به پیروزی‌هایی دست یابد،  در کشور‌های مغرب و خاورمیانه تاثیر گذارخواهد بود و تحولاتی را ایجاد خواهد کرد.هرچه جنبش گسترده‌تر می‌شود بر خواسته‌های آن می‌افزاید. تظاهرکنندگان به نابرابری‌های منطقه‌ای نیز اعتراض می‌کنند. زیرا سیاست‌های اقتصادی گروه حاکم بر تونس به نابرابری اقتصادی و اجتماعی در میان مناطق گوناگون کشور نیز افزوده است.

 به دلیل کشتار و سرکوب مردم توسط دولت تونس چه اقداماتی باید کرد?
پیشنهاداتی را باید در سایتها  طرح کرد و به این بحث دامن زد , از جمله :
1-کمک به تکثیر و پخش ویدئو های درگیری های خیابانی  تونس در یوتوب
2- از آنجائی که صنعت توریسم یکی از منابع مالی دولت تونس هست بنابراین باید دولت تونس را تحریم مسافرتی کرد و این پیشنهاد را به افکار عمومی جهانی داد.
3- در فیس بوک به صفحات تونسی ها می توانیم برویم و فیلم ها و اخبار سرکوب را انعکاس داده  و پخش کنیم.
4- برگزاری تظاهراتهای حمایتی از مردم تونس جلوی سفارتها
5- تماس با مبارزین تونسی و تبادل تجربیات
6- هر چه بیشتر اخبار چگونگی و تجربیات مبارزاتی مردم تونس را در سایتها, رادیو ها و تلویزیون های فارسی باید منعکس کرد
7- دادن اطلاعیه پشتیبانی و حمایت از مبارزات مردمی تونس به زبانهای مختلف
8- وبلاگهای تونسی را پیدا کنیم و در آنجا اعلام حمایت و پشتیبانی کنیم
9- ایجاد صفحه همبستگی مردم ایران و تونس در فیس بوک
نظام جلالی

حفظ تمامیت ارضی یا تجزیه کشور های موجود یا برداشتن تمامی مرزها

از زمانی که در جوامع بشری , پس از جنگها و خونریزی های فراوان در طول تاریخ  که منجر به شکل گیری کشور های گوناگون شد,  ما یا شاهد کشور گشائی ها بوده ایم , یا شاهد به استقلال رسیدن کشورهای تحت مستعمره , یا شاهد تجزیه کشورهای شکل گرفته و به رسمیت شناخته شده بوده ایم  یا تلاش برای حفظ تمامیت ارضی کشورهای شکل گرفته به هر قیمتی را دیده ایم که در بسیاری از این موارد با جنگها و کشتار های زیادی همراه بوده است و صدمات زیادی به لحاظ جانی و مالی به بشر زده شده است و کلا محیط زیست آسیب های فراوانی دیده است.
در رابطه با مسئله ملی و چگونگی برخورد با آن تا کنون نظرات و راه حل های متفاوتی ارائه شده است . سوای اینکه نظرات داده شده ، پیشنهاد 1 نفر است یا طرفدار میلیونی دارد را می توان اینگونه تقسیم بندی کرد. 1- طرفداران ناسیونالیست حافظ تمامیت ارضی ، که با هر گونه تغییرات در چارچوب مرزهای کنونی مخالف بوده و حاضر است حتی با کشتار ، آدم کشی و قتل  در محل سکونت ملیتها ، همچنان مرزهای موجود را حفظ کند. 2- طرفداران یک حاکمیت فدرال بر اساس تقسیمات استانها در هر کشوری 3 - طرفداران یک حاکمیت فدرال بر اساس سکونت ملیتها ، این طرح به اختلافات ملی و قومی شدیداً دامن می زند و از طرفی تعدادی از شهرها در بسیاری از کشورها چند ملیتی است و این طرح در این شهرها دچار مشکلات جدی و خشونت می شود. این دیدگاه آدمها را بر اساس نژاد ، ملیت یا زبانشان تقسیم و جدا سازی می کند . 4 - احیای  ایران بزرگ یا امپراطوری بزرگ عثمانی و... طرفداران ناسیونالیست این نظر به دنبال آن هستند که به مرزهای قدیم کشورهای بزرگ برگردند. 5 - طرفداران تشکیل کشورهای بزرگتر بر اساس زبان مشترک. 6- جدائی ملیتهای مختلف از ایران ، افغانستان و ... وتشکیل کشور کوچک مستقل توسط ناسیونالیستها حتی با کشتار ، آدم کشی و قتل برای رسیدن به هدف 7- طرح خود مختاری ملیتهای ساکن در هر کشور 8- طرح جدائی در هر کشور، تشکیل کشور و دولت مستقل و سپس برداشتن مرزها مانند اتحادیه اروپا ( اما در حد همان کشور سابق قبل از جدائی) ، این نظر ناسیونالیستی معتفد است که این اتحادیه زبان مشترک ندارد و هر کسی به زبان خودش صحبت می کند. 9 - دیدگاه رفرم که معتقد است صرفاً باید حقوقی را به آنها داد مانند حق صحبت به زبان مادری ، حق تدریس زبان مادری ، حق نوشتن به زبان مادری در نشریات و کتابها و... اما با حفظ مرز کنونی 10- مخالفان وجود دولتها , که طرفدار برداشتن تمامی مرزهای موجود هستند و معتقدند که این دولتها هستند که به جدائی انسانها دامن می زنند و هدفشان حکومت کردن بر مردم بخشی از کره زمین تحت لوای حاکمیت ملی است. به نظر من ، وجود ملیتهای مختلف در بسیاری از کشورها و تبعیض هائی که به آنها می شود یک واقعیت دردناک است , اما راه حلی که من کاملاً از آن دفاع می کنم ، برداشتن تمامی مرزها از روی کره زمین و نابودی دولتهای به اصطلاح ملی است و بنابراین با تشکیل دولتهای ملی جدیدتر و حتی آن دولتهای ملی که وجود دارد نیز مخالفم. چراکه اگر اعتقادی به حاکمیتهای ملی چه غالب و چه مغلوب ، چه کوچک و چه بزرگ نداشته باشیم ، اگر انسانها را نخواهیم بر اساس نژاد ، فرهنگ، جنسیت، مذهب ، زبان ، ملیت، رنگ پوست، محل تولد ، خاک بخشی از زمین، سرزمین پدری و مادری (وطن)، مرزهای موجود و...تقسیم کنیم و اگر به جای آنها انسان محور باشیم آن موقع سیاست ما با کسانی که اولویت و محوریت شان با ما فرق می کند یکسان نخواهد بود. برداشتن مرزها بصورت مرحله ای شدنی است یعنی هر کسی مرزهایش را با همسایگانش بر می دارد و هر کسی هر جائی که می خواهد می تواند کار، مسافرت یا زندگی کند. سپس حاکمیتهای ملی و ارتش کشورها نیز منحل شوند . آن موقع نمی توان انسانها را با توجه به ملیتشان و مرزهای موجود تعریف و تقسیم بندی کرد و به جای حاکمیتهای ملی،
واحد های خود گردان محلات ، ادارات ، کارخانه ها و شورا های مختلف محلات  که در هر منطقه شکل میگیرد و همه مردم محل در آن شرکت میکنند ( نه نمایندگان آنان ) و مشارکت در اشکال متفاوت تشکلات داوطلبانه اجتماعی , که در این زمینه می توانید به این 2 لینک مراجعه کنید.
http://andishehnovin.blogspot.com/2010/02/blog-post_17.html
http://andishehnovin.blogspot.com/2010/02/blog-post_25.html
نظام جلالی

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

فراخوان به گردهمائی اعتراضی در کلن


در حمایت از مردم بلوچستان و اعتراض به اعدام ها در ایران

اعدام ، قتل عمد دولتی است.

با توجه به اعدام های اخیر صورت گرفته در زاهدان توسط رژیم جمهوری اسلامی و ضرورت محکوم کردن این اعدام های غیر انسانی ؛ ما همه نبروهای آزادیخواه و ضد اعدام را دعوت به شرکت در یک آکسیون اعتراضی بر علیه اعدام ها ی صورت گرفته در قم ؛ زاهدان ، کردستان، تهران و ....می نمائیم . با توجه به احکام غیر انسانی اعدام در جمهوری اسلامی و آغاز موج اعدام در ایران ، ضرورت برگزاری آکسیون های اعتراضی گسترده در شهرهای مختلف جهان وجود دارد. امیدواریم در دیگر کشورها نیز نسبت به اعدام های صورت گرفته در زاهدان , شاهد تظاهراتهای اعتراضی آزادیخواهان باشیم.
از تمامی نهاد ها ، افراد و تشکلها درخواست می کنیم که در مقابل این جنایات صورت گرفته ، سکوت نکرده و آن همبستگی و دفاعی که از مبارزین کرد و اعتراض به اعدام ها نموده اند نسبت به مردم بلوچ نیز داشته باشند.


سرنگون باد جمهوری اسلامی

جمعی از چپهای شهر کلن
جمعی ازآنارشیستهای شهر کلن
فعالین هسته اقلیت شهر کلن
کانون همبستگی با کارگران ایران - نورد راین وستفالن

Ort: Haupteingang von Hauptbahnhof
Wann: Am Samstag 15.01.2011 um 16:00-17:00

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

به نظر دوستان چگونه بحث در مورد آنارشیسم را آغاز کنیم و ابتدا به چه موضوعاتی بپردازیم?

من پیشنهاد می کنم ابتدا سئوالات را طرح کنیم و هر کسی بگوید که چه سئوالاتی در مورد آنارشیسم در ذهنش وجود دارد? بعد هر کسی به هر کدام از این سئوالات که خواست جواب دهد.در اینجا من سئوالاتی که قبلا شده را می نویسم تا هر کسی خواست جواب دهد تا بحث آغاز شود.در خلال پاسخ به سئوالات دوباره سئوالات جدید طرح خواهد شد. 1- «فایده» آنارشیسم برای اجتماع چیست؟ 2- برای منافع گسترده، آنارشیسم چه سیاستی دارد؟ مثلاً در مورد حوزه‌های نفتی، یا محیط زیست. مثلاً اگر دولتی نباشد و یا اعمال قدرتی از طرف دولت نباشد، از ثروتی مثل نفت چطور می‌شود بهره‌برداری کرد؟ یا در مورد محیط زیست، مثلاً فرض کنید عده‌ای علاقه دارند که گونه‌های در معرض خطر را شکار کنند. یا اینکه می‌خواهند ضایعات شیمیایی کارخانه‌های خود را اطراف شهر تخلیه کنند.آنجا که شورای محلی وجود ندارد.. دارد؟ یا اینکه اگر آن حومه یک شورای محلی دارد ممکن است توسط آن کارخانه‌دار به آنها رشوه داده شود. برای این معضلات، آنارشیسم چه جوابی دارد؟ 3- آیا آنارشیسم از سوسیالیسم پدید آمده است؟ 4- آیا آنارشیسم از زوایه ی دید تاریخی پدیده ای از سوسیالیسم است؟ 5- دمکراسی مستقیم چیست? 6- آیاتفکر آنارشیستی در ایران می تواند یه یک آلترناتیو جدی تبدیل شود? 7- مهمترین وظایف آنارشیستها در شرایط کنونی ایران چیست? 8- شیوه سازماندهی و مبارزاتی آنارشیستی چگونه است ?

محل بحث و گفتگو در سایت روزنامه
http://roozna.me/node/724 

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

Interview der Gruppe der Persisch sprechenden Anarchist*innen („Stimme des Anarchismus“)

Interview der Gruppe der Persisch sprechenden Anarchist*innen („Stimme des Anarchismus“) صدای آنارشیسم
1. Zur Geschichte unserer Gruppe, unseren Ziele und Mitarbeiter*innen
Wir sind eine Gruppe von Anarchist*innen, die anfangs isoliert voneinander in verschiedenen sozialen und politischen Bereichen gearbeitet haben, aber nun seit einem Jahr unsere Handlungen zusammengetan haben, weil wir es für wichtig erachten, zusammen zu arbeiten und nun unsere Tätigkeit auch über das Internet koordinieren zu wollen.
Die meisten von uns haben als Aktivist*innen Erfahrungen und Hintergründe mit verschiedenen linken Gruppen, jedoch wie alle Anarchist*innen nicht gleich staatsgläubigen Organisationen oder politischen Partei beizutreten
Derzeit sind wir im Iran, Australien, Kanada, Türkei, Libanon, Deutschland, Frankreich, Norwegen, Schweden, den kurdischen Gebieten des Irak, der Türkei und dem Iran, und anderen Orten aktiv.
Wir sind die einzige persisch-sprachige anarchistische Gruppe außerhalb des Landes in dem Sinne, dass wir alle persisch sprechen und in Persisch kommunizieren ,obwohl wir alle unterschiedliche Sprachen sprechen sowie die Sprache des Landes, in dem wir wohnen .
Wir hoffen, dass Aktivist*innen aus Afghanistan und Tadschikistan bald dazukommen.
.
Jeder Anarchist, jede Anarchistin, ob sie Persisch oder eine andere Sprache wie Kurdisch, Arabisch, Französisch, Deutsch, Norwegisch usw. spricht, kann als Teil unserer Gruppe beitreten und teilnehmen an unseren virtuelle Meetings. Unser Ziel seit jeher ist es mehr und mehr Anarchist*innen auf der ganzen Welt zu koordinieren.. Wir wollen vor allem die anarchistische Bewegung im Nahen Osten stärken und hoffen eine anarchistische Konferenz dort in den kommenden Monaten durch unsere Genossen in Israel, Palästina, Kurdistan-Irak, der Türkei, Jordanien, Syrien und Iran organisieren zu können.
Zudem wollen wir voneinander lernen und weitergeben die Erfahrungen der Anarchist*innen aus der ganzen Welt, indem wir es in die persische Sprache übersetzen und tun dies auch mit Berichten und Kontakten von anarchistischen Bewegungen aus jedem Land.
Wir haben Kooperationen mit nicht-persisch sprechenden Anarchist*innen aus Kanada, Deutschland, Frankreich und England. Unsere Freunde aus Kurdistan-Irak haben eine sehr positive Rolle gespielt und wirklich unsere Gruppe und unsere Beziehungen im Nahen Osten dadurch sehr gestärkt..
Dies könnt ihr, wenn ihr Näheres erfahren wollt, in einem separaten Interview über die anarchistische Bewegung im Irak und in Kurdistan lesen (s.a. bei Indymedia).
Unsere Mitglieder betreiben individuell Weblogs und Facebook-Seiten, und wir haben eine gemeinsame Seite namens „Voice of Anarchismصدای آنارشیسم sowohl im Web als auch bei Facebook. Wir haben einen Chat-Raum“ Paltalk“, machen Radiosendungen, und hoffen, unser Internet-Radio mit dem Errichten eines Satelliten-TV-Kanal zu erweitern.
Auch versuchen wir, Videos über Anarchismus in persisch zu machen und sie auf YouTube einzustellen, weil es z.Zt. kein einziges Youtube -video über Anarchismus in persisch gibt.. YouTube und z.B. Yahoo sind im Iran blockiert, aber die Menschen finden mehr und mehr dort Wege zum Zugang, und es ist daher ein sehr wirksames Propagandainstrument.
2. Unsere Sichtweise zur Situation im Iran.
Obwohl wir keine formell anerkannte anarchistische Bewegung im Iran haben, kann eine größere anarchistische Bewegung in der Welt wirksam sein, die Stimme des Anarchismus auch zu den Menschen im Iran zu bringen. Wenn bisher Leute im Iran damit vertraut wurden , was Anarchismus ist, zeigten sie sehr positive Reaktionen.
Durch die Jahrhunderte verschiedenen Formen der Diktatur und Unterdrückung im Iran, gibt es relativ wenig Wissen und Literatur, Artikel und Bücher über Anarchismus. Wir haben noch keine anarchistischen Lieder in persisch und genauso wenig haben wir MusikerInnen, die sich als Anarchisten betrachten noch dass es anarchistische Lieder gibt. Es gibt nur einen John Lennon Song(„Imagine“) – siehe bei „Töne< *", der in persisch gesungen wird, Wir haben keine (uns bekannten) anarchistischen Dichter*innen, Karikaturisten, Maler*innen und sonstige Künstler*innen
Dennoch können Künstler*innen einen enormen Einfluss auf das soziale und politische Denken einer Gesellschaft haben und das Fehlen von Anarchist*innen in der Kunst ist eine der Herausforderungen, die sich uns momentan stellen.
Der Iran hat Hunderttausende von Bloggern, aber nur eine geringe Anzahl dieser schreiben zum Anarchismus obwohl die Anzahl der Blogger, die sich selbst Anarchisten nennen steigt, ohne aber etwas schriftliches über Anarchismus gesehen haben.
Seit unserem Beginn hat sich die etatistische Linke in der Kritik des Anarchismus sehr engagiert und das Regime wurde auf uns aufmerksam
Aufgrund unserer Philosophie der „direkten Aktion“ und den Sicherheitsbedingungen im Iran, können die iranischen Anarchist*innen oft nicht direkt mit uns zu arbeiten.
Es gibt Bereiche der Anarchist*innen , die ihre eigenen Methoden der Aktion haben, sind aber nicht in der Lage, miteinander zu kommunizieren und permanent der Gefahr ausgesetzt infiltriert zu werden.. Wenn Anarchisten verhaftet sind, werden sie isoliert, obwohl es auch schon andere Anarchisten*innen im Gefängnis gibt.
In letzter Zeit sind mehr und mehr Menschen, die in den Aktionen der letzten 18 Monaten beteiligt waren, anarchistisch gesinnte aber wir haben sehr wenige Informationen über sie. Wir wissen, dass in den Massenbewegung, in den Millionen von Menschen in den letzten 2 Jahren aktiv waren , Anarchisten*innen durchaus beteiligt waren
Vor allem bei den Frauen und in der Jugend ist die anarchistische Idee sehr verankert, und die bringen sie auch in die Kämpfe der Arbeiter und Arbeiterinnen. Also gute Bedingungen, eine anarchistische Bewegung im Iran aufzubauen
Der Anarchismus würde einen neuen Weg und andere Handlungen in den Iran bringen , einem Land, das immer Unterdrückung, Brutalität, Unterwerfung und Dominanz kannte, wo noch nicht einmal minimale menschliche Bedürfnisse erfüllt werden und mit dem Erbe der etatistischen rechten und linken Bewegungen das Vertrauen der Menschen aufs Übelste enttäuscht wurde.
Eine solche Gesellschaft ist bereit, sein eigenes Schicksal zu bestimmen. Viele Menschen haben diese anarchistische Mentalität und bringen sie in die soziale und politische Praxis, ohne sich gleich als Anarchist*innen zu sehen, aber dadurch haben sie eine grosse Kraft viele Menschen zum Anarchismus zu bringen.
Zur Zeit gibt es keine gemeinsame politische Sprache. Es gibt Strategien, Handlungen und Ziele, aber nicht so etwas wie ein gemeinsames Label, mit anderen Worten können wir auch von so etwas wie einer Identitätskrise in der anarchistischen Bewegung reden. Obwohl alle das Gleiche sagen, mit dem gleichen Etikett, gibt es doch verschiedene Definitionen zum Anarchismus, zum sozialen Libertarismus, zum Suchen nach Freiheit, der direkten Demokratie , dem Errichten von Räten, der antiautoritären Rebellion
3. Probleme der Anarchisten im Iran
Anarchismus wie jede andere Art der politischen Aktion ist nicht gestattet und wird durch das Regime brutal verfolgt. Dadurch gibt es nie genug Freiraum, dass Anarchisten*innen zueinander finden oder offen über ihre Gedanken reden können.. Es gibt nur sehr wenig persische Quellen zum Anarchismus. Und es gibt sehr wenig, was wir tun können, zur kostenlose Hilfe unserer anarchistischen Genossen.
4. Bewertung der Situation im Nahen Osten
Von dem, was wir wissen, gibt es starke anarchistische Bewegungen in der Türkei, in Kurdistan, im Irak und dann starke anarchistische Tendenzen in anderen Orten, wie dem Iran und anderswo in der Mitte Osten.
5. Und wem arbeiten wir zusammen?
Wie schon anfangs erläutert, arbeiten wir mit anderen Anarchist*innen im Nahen Osten, Europa, Kanada, sowie mit Autonomen, Antiautoritären und antiautoritären Linken, in Kooperationen und Kampagnen zusammen.
6. Was ist unser Bild von der Israel-Palästina-Konflikt?
Wie andere Anarchisten, glauben wir an eine Welt ohne Grenzen. Also im Hinblick auf den IP-Konflikt glauben wir auch da an keine Grenzen und keine Regierung, sondern sind für autonome Kommunen, um ihre Probleme zu lösen.
Unsere Politik ist, Anarchist*innen in Israel und Palästina zu unterstützen und die anarchistischen Gedanken in dieser Region zu fördern ,die schrittweise die Probleme lösen können, ,ohne zu vergessen, dass die rechten religiösen Regierungstruppen in Israel und Palästina durchaus massiv beeinflussen.
Wir hoffen auf eine Mittlerer Osten Konferenz mit unseren Kamerad*innen besonders in Israel, Palästina, Libanon, Jordanien, Syrien und ... ,und werden dementsprechend auch darüber informieren.
7. Unsere Tätigkeit während der Sturz des Schahs und der letztjährigen Proteste
Einige von uns waren aktiv als Individuen beim Sturz des Schahs dabei, aber nicht in einer anarchistischen Bewegung.
Wie oben schon angedeuet, waren Anarchist*innen auch in letztjährigen Protesten beteiligt, aber auch hier als Individuen und nicht als Teil einer anarchistischen Bewegung.
8. Wie können wir zusammen arbeiten?
a) Interviews/ Treffen verschiedener anarchistischer Gruppen, um uns darüber auszutauschen., wie viel Ressourcen hat jede/r von uns, was jede/r von uns braucht, und Möglichkeiten kennenzu lernen, um mit anderen zu koordinieren und kommunizieren
b) das Zusammenstellen von Ressourcen für eine stärkere anarchistischen Front
c) gemeinsame anarchistische (Fernseh)programmen in gegenseitiger Hilfe
d) Übersetzung und Publikation von anarchistischen Literatur in verschiedene Sprachen
e) gemeinsame Internet Konferenzen einmal im Monat für die Berichterstattung der Aktivitäten der jeweils anderen und Meinungsaustausch
f) die Veröffentlichung und Übersetzung anarchistischen Nachrichten aus aller Welt in verschiedene Sprachen
g) Organisieren eines gemeinsamen globalen Ereignisisses mindestens einmal pro Jahr, wenn möglich