۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

رفتار آنارشیستی انسان ذاتی و به قدمت تاریخ بشری است

جنبش آنارشی به غیر ازهزارها سال غریزه آزادی حداقل دویست سال تجربه نظری و عملی را پشت سر گذاشته و مدام رنگین تر و غنی تر شده است و امروزه  تنوع وسیعی ازموضوعات و فعالیت های زیست اجتماعی را در بر میگیرد (نقل قول از  م _ ع )


تفکر و رفتار آنارشیستی انسانها به کسانی که صرفا خود را آنارشیست می دانند محدود نمی شود چراکه رفتار آنارشیستی همان کنش ها و واکنشهای طبیعی است که دربین انسانها نیز در طول تاریخ بشری وجود داشته است و به همین دلیل است که بسیاری عملا رفتارهای آنارشیستی دارند بدون آنکه خود بدانند این رفتار ها آنارشیستی است. آنارشیستها از کسی یا جائی فرمان نمی گیرند و در واقع هر فردی مستقلا تصمیم می گیرد که چگونه به عنوان یک آنارشیست حرکت کند.


دولتها فقط زمانی نامی از وجود آنارشیستها می برند که هدفشان سرکوب آنها باشد.  اخیرا نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی نیزنسبت به وجود آنارشیسم در جامعه حساس شده اند. از جمله روزنامه كيهان  در  شماره   19899 خود در مطلبی به نوشته حسین حسینی با عنوان : انشقا ق هاي گروهكي (بخش آخر )
باز خواني سير تحولات جريان چپ ماركسيستي در دانشگاه

می نویسد : 
سال 1385(در نخستين مرحله برآمد مجدد چپ در دانشگاه ها، مجموعه ناهمگون و نابالغي از انديشه هاي سوسيال دموكراتيك، آنارشيستي، كمونيستي، ملي- مذهبي هاي سوسياليست و غيره در ابتداي شكل گيري نظري و اجتماعي در فضاهاي دانشگاهي درهم آميخته بودند.)


در صورتی که در سال 1385 تا کنون هیچ صحبتی از وجود اندیشه آنارشیستی در دانشگاه ها نبود و معلوم نیست که چگونه تازه امروز متوجه شده اند که اندیشه آنارشیستی در آن سالها وجود داشته است ?

 در کشور های غربی گروه های آنارشیستی عمدتا جمع های کوچک هستند . علت کوچک بودن جمع های آنارشیستی به چند دلیل است : 1- مربوط به سبک کار آنارشیستی است 2- عدم بوجود آمدن اتوریته در جمع 3- حفظ استقلال فردی در حوضه فکر و عمل 4- رشد استعداد های فرد و افزایش روحیه به خود متکی بودن و عدم وابستگی به سایر افراد 5- عدم امکان ضربه پذیری از طرف دولتها


آنارشیستها پیشاهنگ یا پیشروان جنبش مردمی که به جای مردم مبارزه کنند نیستند. آنارشیسم و جامعه آنارشیستی توسط فعالین آن متحقق نمی شود بلکه آگاهانه  و آن هم توسط خود مردم قابل تحقق است. نحوه فعالیت آنارشیستها با توجه به تصمیمات فردی و شرکت در حرکت های اجتماعی و توده ای است و کسی از بالا چیزی را به آنها دیکته نمی کند.فعالیت آنها شبیه به هم نیست ودر کشورهائی مانند ایران که سرکوب شدیدتر است آنارشیستها عمدتا فردی فعالیت می کنند و فعالیت آنها نیزاصولا فکری و در حوضه اندیشه آنارشیسم است تا اینکه این تفکر به یک جنبش عظیم توده ای تبدیل شود. آنارشیستها به جای کسی مبارزه نمی کنند و تلاششان آگاهی بخشی در جامعه است که انسانها بدانند بسیاری از اعمالی را که ارادی انجام می دهند نامش آنارشیسم است.آنارشیسم رسیدن به مرحله آگاهانه عملکرد های آنارشیستی است که در گذشته نیز فرد آنها را انجام داده است. تبلیغ آنارشیسم تلاشی است برای دادن افق و ایجاد امید وچشم انداز یک آلترناتیوانسانی همراه با مشارکت جمعی توده های مردم در جوامعی  که بی افق و نا امید هستند.
آنارشیستها مستقلا عمل و فکر می کنند و نه از کسی پیروی می کنند و نه کس دیگری پیرو آنهاست.آنارشیسم بازگشت به خود انسان و نجات ازخود بیگانگی و پیدا کردن خود است. آنارشیسم خود رهائی و تثبیت آزادی فرد و فردیت اوست. در اندیشه آنارشیسم گوناگونی زیادی در شیوه و عمل مبارزاتی وجود دارد.آنارشیستها نه به کسی گزارش می دهند و نه از کسی گزارش می گیرند و در واقع هیچ فرد آنارشیستی نه می گوید که چه می کند و نه می پرسد که دیگری چه کرده است چراکه نحوه فعالیت فردی نیز مربوط به حوضه خصوصی و شخصی فرد می شود و در چنین شرایطی است که نبوغ فکری افراد رشد می کند و خود را به کسی وابسته نمی داند و مسئولیت هر آنچه را که خود انجام می دهد به صورت فردی به عهده می گیرد. آنارشیستها منجی بشریت نیستند و به جای مردم مبارزه نمی کنند و سبک کار فعالیت آنها با فعالین سیاسی حزبی کاملا متفاوت است . تحقق جامعه آنارشیستی در یک مشارکت جمعی و عظیم توده ای در یک جامعه بدون دولت معنا پیدا می کند. آنارشیسم از خواست ها و رفتار های طبیعی انسان نشأت می گیرد پس بنابراین تاریخ رفتار طبیعی انسانها زمان پیدایش عملی آن است.آنارشیسم در حوضه سیاسی خواهان مشارکت جمعی در حق تعیین سرنوشت افراد یک جامعه به شکل مستقیم است.نخستین آنارشیستها و آنارشیستهای نخستین عملا همان انسان های نخستین هستند که عملا دولتی وجود ندارد , آزادی فردی و فردیت فرد حرف اول را می زند و نشانی از اقتدار, اتوریته , تمرکز قدرت,  انباشت سرمایه,  سلطه , خانواده , مرد سالاری ,خدا , مذهب, رهبر سیاسی یا مذهبی و...عملا نیست و انسان هنوز به خدائی , سروری, پادشاهی و رهبری سجده نکرده است و آزادی فردی و فردیت انسان هنوز به اندازه امروزاز بین نرفته است و آسیب ندیده است.تفاوت کسانی که خود را آنارشیست می دانند با کسانی که چنین تعریفی از خود ندارند مسئله شناخت آگاهانه و یا عدم شناخت و تعریف رفتارها و نیازهای طبیعی فرد است.


نظام جلالی 28.04.2011



 

اطلاعیه به مناسبت اول ماه مه

پروسه ی بوجود آمدن روز اول ماه مه بازتابی از تکامل جنبش کارگری است. بحث وگفتگو درمورد اینکه یک روز را کارگران دست از کار بکشند به سال 1884 برمی گردد. اولین قدم اين مهم از طرف اتحادیه های فدرال در آمریکا و کانادا برداشته شد. اصلی ترین مطالبه کارگران کم کردن ساعت کار بود. از اینرو در اول ماه مه 1886 کارگران مبارزات خود را برای تقلیل ساعت کار تشدید کردند.

در اول ماه مه سال 1886، بیش از 340.000 کارگر آمریکایی دست از کار کشیدند. تنها در شيکاگو تعداد اعتصاب کنندگان 40.000 نفر بود. چند روز بعد پلیس در میدان Haymarket به ضرب و شتم و کشتار کارگران پرداخت که بیش از 7 کارگر کشته شدند. اما دررسانه های دولتی اعلام گرديد که یک افسرپلیس و 6 پلیس ديگر بوسیله بمب دستی یک آنارشیست در درگیریها کشته شدند.

بعد از آن دادگاهی نمایشی تشکیل شد که درآن 8 نفر از آنارشیستها محاکمه و به اعدام محکوم گرديدند. آنها در رابطه با آنارشیستی که طبق گزارش رسانه های دولتی با بمبش یک پلیس را کشته بود٬ محاکمه شدند. از آنجایی که هیچ مدرکی دال بر محکومیت این 8 نفر به دادگاه ارائه نشد٬ عاقبت قاضی Joseph Gary اعلام حکم این 8 نفر را اینگونه توجیه کرد: مردی که بمب را انداخته به رهنمود دستگیرشدگان عمل کرد. اگر چه مدرکی دال بر همدستی مستقیم محکومین وجود ندارد.

از نظر قاضی دادن این رهنمود مثل این می ماند که محکومین خودشان این بمب را انداختند.

August Spiest، Albert Parsons ٬ Georg Engel و Adolph Fischer (دو نفر آخری از سردبیران روزنامه کارگران سوسیالیست بودند) به چوبه دار سپرده شدند، Louis Lingg Beging در سلولش خودکشی کرد٬

Oscar Neebe به پانزده سال حبس محکوم گرديد٬

Michael Schwab و Samuel Fielden محکوم به اعدام شدند که بعدا” حکم اعدام آنها به حبس ابد تقلیل يافت.

یک هئیت آمریکایی در تاریخ 14 ژوئیه 1889 به مناسبت گرامیداشت ياد جانباختگان شيکاگو٬ در کنگره بین المللی کارگران در پاريس اول ماه مه را روز جهانى کارگر اعلام کرد.

ما باید به عنوان آنارشیستهایی که به اتحادیه های مستقل کارگرى گرایش داريم٬ روز اول ماه مه را آنچنان که قبلا” بود٬ به یک روز مبارزاتى جنبشهای کارگری جهانی تبدیل کنیم.

اهميت اول ماه مه صرفا در مبارزه کارگرى و مبارزات اقتصادی نيست٬ بلکه بيشتر مبارزه با سرمایه داری، با نژادپرستی، با نظامی گری، با مردسالاری و در جهت همبستگی جهانی است.

جمعی از آنارشیستها / صدای آنارشیسم

www.anarchoanarchia.tk

فروم آنارشیستهای کردستان

www.anarkistan.tk

شبکه خبررسانى آنارشيستى خاورميانه

www.anarchistan.co.cc

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

بدرود رفیق علی‌ رضا، بدرود بهزاد جان

هنوز هم غیر قابل تصور است. هنوز هم به این خیال هستم که کافی‌ است گوشی تلفن را بردارم و به لندن تلفن بزنم و علی‌ رضا گوشی را می‌گیرد. آخر همین چند روز قبل در روز ۸ آوریل بود که مقالهٔ‌ علیرضا نابدل را برایم فرستاد. در آخرین تلفن سربسرم میگذاشت که چرا هیچ کاری نمیکنم، که چرا از ترجمه "انقلاب و ضد انقلاب در اسپانیا" را که قولش را داده بودم، خبری نیست. و...
خودم را در صندلی جمع می‌کنم و ذهنم به سالهای دور به پرواز در میاید، سالهای اولین آشنایی‌ با رفیق گلم: در شهری در آلمان ۲۵-۲۶ سال قبل. در نزدیکی‌ ایستگاه راهن هستم. به رامین جوان تلفن می‌کنم و او خبر از میهمانی میدهد که تا نیم ساعت دیگر از لندن میرسد. قرار بر این میشود که من این دوست را به منزل رامین هدایت کنم. بیش از یک ساعت منتظر می‌مانم و از این دوست خبری نیست که نیست... همان شب در خانهٔ رامین با فردی برخورد می‌کنم با موها و سیبیل پرپشت به رنگ شبق، عینکی و کمی‌ هم اخمو و جدی.
من در آن سالها بحران فکری و نظری داشتم، سیاست را دکانی میپنداشتم که از آن فقط بوی تعفن میامد، آخر سالها در رکاب رژیم جانیان به فرمان کیانوری شمشیر زده بودم و از کرده خود سخت شرمگین و سرافکنده. از طرفی‌ نمیتوانستم بپذیرم که فقر و نابرابری سرنوشت محتوم انسانها است. سوسیالیسم در محدوده ملی‌ برایم مضحک بود... برای فرار از خیال خودکشی‌ که یک بار هم ناموفق بود، در پس ظاهری آراسته در آن سنین جوانی، روح آشفته را پنهان می‌کردم. فردا آن روزدر کافه‌ای با جمعی از دوستان در کنار علی‌ رضا. تقریبا نیمساعتی صحبت کرد، که البته من اصلا مّد نظرش نبودم. ظاهراً علی‌ رضا اصلا من را جدی نمیگرفت، آخر شکل و شمایل سیاسی نداشتم. از سوسیالیسم گفت و از نبرد اپوزیسیون چپ و لئو ترتسکی. من که ظاهرا به صحبتها توجهی نداشتم، تک تک کلمات را میبلعیدم. علی‌ رضا با آن قد بلند، پوست تیره و مو پرپشت با آن سخنان که از جان بر می‌خواست و بر دل‌ می‌‌نشست، در ذهنم انقلابی هندی "روی" را تداعی میکرد. سوسیالیسمی که علی‌ رضا از آن سخن میگفت، بوی زندگی‌ و امید میداد. نام لئو ترتسکی را که تا آن زمان به عنوان منفورترین فرد در جنبش به اصطلاح کمونیستی مطرح بود را با چنان اعتمادی بیان میکرد که برای من تعجب آور بود. در خلال سخنان جمله‌ای گفت که تاًثیری سرنوشت ساز بر زندگی‌ من داشت: از ناممکن بودن ساختمان سوسیالیسم در یک کشور. این جمله جمع بند بخش بزرگی‌ از نتیجه گیریهای خود من هم بود که علی‌ رضا به ترتسکی منتصب میکرد. از کافه بیرون آمدیم. چند روز بعد که کتاب "لنین جوان" ترتسکی را از رامین به عاریت گرفتم. با ترس و دلهره یک مسلمان که با جنّ بیعت می‌کند، به خواندن مشغول شدم. تقریبا در عرض چند ماه اکثر کتابهای ترتسکی و پس از آن رزا لوگزمبورگ را خواندم. اینگونه بود که دوباره به زندگی‌ رو آوردم و طراوت سوسیالیسم را باز یافتم. این اولین برخورد من با علی‌ رضا بود.... 

فرهاد فردا، ۲۳ آوریل ۲۰۱۱، آلمان

۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

اهواز٬ سرکوب و سکوت!

ماشین کشتار رژیم سرمایه و خون دچار سرگیجه شده است. خشم و شورش در هر گوشۀ ایران زبانه می کشد. مردم عرب اهواز که بخشی از فقیرترین و محروم ترین ساکنان ایران هستند، برای اعتراض به رژیم تبعیض، استثمار و سرکوب بپا خاسته اند. بدون تردید از این اعتراض باید پشتیبانی کرد و سرکوب آن را به شدت محکوم نمود. متاسفانه بخشی از جنبش چپ بدون موضعگيرى سياسى٬ فقط به پخش خبر اهواز بسنده کرد , که ما در اينجا به آن انتقاد ميکنيم۰امروزه اعتراض به نظام های سیاسی دیکتاتوری بخشی از بحران ساختار سرمایه داری جهانی میباشد. چه در تهران، قاهره، سلیمانیه و يا چه در اهواز معنای عینی اعتراضات یکسان است اما توهمات، پرچم ها و آلترناتیوهایی که فرودستان را به خويش فرا مى خوانند متفاوت اند. ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی در قبال کشتار و سرکوب ملیتهای تحت تبعیض ایران سکوت می کنند و نگران از دست رفتن امنیت مرزها هستند٬ اصلاح طلبان توهم سبز خود را برتر از توهمات قوم پرستان ميدانند و در برابر تبعض٬ سرکوب و کشتار ملیت هاى ايران گاه سکوت ميکنند و گاه تائيد آن٬ مذهبيون خود را نسبت به دگرانديشان برتر دانسته و براى نزديکى به خدا در آزار٬ اذيت٬ شکنجه٬ اعدام٬ تجاوز و مصادره اموال دگرانديشان و توهين و ستم بر زنان از يکديگر سبقت ميگيرند٬ اما آلترناتيو چپ با تمام قوا در جبهۀ نبرد کارگران٬ زحمتکشان٬ زنان٬ جوانان٬ تهى دستان٬ بيکاران٬ معلمين٬ پرستاران٬ کارمندان٬ کودکان خيابانى ... و ملیت هاى کرد٬ ترک٬ بلوچ و عرب براى آزادى٬ رفاه٬ برابرى٬ دموکراسى٬ آسايش و امنيت جانبدارانه می ایستد تا از این میان نطفه های انقلابی آگاهانه و اجتماعی فرا روید. امروزه گرایشات سیاسی معینی در هر گوشۀ ایران مشغول دامن زدن به توهمات ناسیونالیستی و قوم پرستانه هستند. نباید فراموش کرد که زمینه مادی این رویاهای نژادپرستانه و شوونيستى، تبعیض، بی حقوقی و تحقیری است که گریبان بخش بزرگی از ملیت های گوناگون ساکن ایران را گرفته است. بخش بزرگی از طبقه کارگر ایران در خوزستان را مردم عرب تشکیل می دهند که علاوه بر استثمار شدید و وحشیانۀ  سرمایه داران حاکم، تسمۀ تبعیض و بی حقوقی بخاطر عرب بودن را نیز بشدت بر گُرده خود حس می کنند. کافی است تا نگاهی فقط ظاهری به وضعیت مناطقی در اهواز مانند شلنگ آباد، کوی آل  صافی، ملاشیه و گاومیش آباد بیاندازیم تا به عمق فاجعه پی ببریم. در هم تنیدگی فقر، تبعیض، استثمار، فراموش شدگی، بی حقوقی و سرکوب فرهنگی٬ وضعیتی را به ارمغان آورده که تنها عدۀ قلیلی از آن بهره می برند. غلبه بر این پیچیدگی ها بر عهده جنبش چپ جوان ایران است تا با نشان دادن برتری افق و آلترناتیو سوسیالیستی به ایجاد وحدت پایدار زحمتکشان، محرومان، بی حقوقان و طبقه کارگر علیه ستم و استثمار سرمایه داری بیانجامد. 
کشمکش  را بر سر فقر و غنا بايد نمود . 
جمعی از چپ های شهر کلن  
chapkoeln@google.com

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

برای آنارشیستهای عاشق!

وحید وحیدی
زیر و رو می کنم رسم ها را!
از دنده ی چپ بلند شده ام
                             وحزب راست را دروغ میدانم!
به لباس های پشت و رویم بخندید ،سایه های منظم!

                   شب زده های شیک و پیک،
                             خورشید ِ بد قواره ای ام من!

                     █   █

بیزارم از تئاتر  ِ تکراری  ِ سفره و بستر،
از کارگردان های پلیس!

که تراژدی شان
کمدی شان
حماسه شان
                   همه قصه ی نظم های کثیف است!


عوام ِ احمق قیام میکنند
دکوراسیون عوض میشود!

زیر و رو میکنم رسم ها را !
                             سالن تئاتر را، آتش میزنم!

عقل ِ دیوانه تان را لعنت

وحید وحیدی
واژه هایم را رها کنید
های! خدایان  ِ نظم و عقل!
             دفترهای خط کشی شده تان را لعنت!
خیابان های یکسان را
انسان های یکسان را
عبادتگاه های کور،

ازدواج ها: هرزگی های رسمی را!
          خط کشی های هرروزه تان را لعنت!
های ! دیوانگان  ِ پشت میز؛  با امضاهای مغرورانه
                   کتابهای قانونتان را لعنت!

های!  افسار به دست ها،
                   کانال های تلویزیونتان را لعنت!

واژه هایم را رها کنید،دفترهای خط کشی شده تان را نمی خواهم!
                             روی پیراهنم می نویسم،کج
                             روی سنگها! معوج!

                   با واژه های مست تلو تلو میخورم...
                                      عقل  ِ دیوانه تان را لعنت...

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

تکذیب ادعای نماینده دولت ایران مبنی بر اشتغال به کار کارگران اخراجی نیشکر هفت تپه

به: سازمان جهانی کار
از: سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه
موضوع: تکذیب ادعای نماینده دولت ایران مبنی بر اشتغال به کار کارگران اخراجی نیشکر هفت تپه و اعتراض به اخراج و تعقیب قضایی این کارگران

اخیرا شنیده‌ایم که نمایندهی ایران در اجلاس سازمان جهانی کار (آقای حبیب توکلزاده مدیر امور بین الملل وزارت کار ایران) ادعا نموده است که کارگران اخراجی نیشکر هفت تپه و اعضای سندیکای کارگران این شرکت هیچ گونه مشکلی ندارند و مشغول به کارشدهاند.
کارگران اخراجی نیشکر هفت تپه تاکنون علاوه بر تحمل حبس و تحمل فشارهای امنیتی و روانی و اقتصادی بسیار از حدود دو سال پیش تاکنون از کار اخراج شدهاند. برخلاف ادعای نمایندهی ایران در اجلاس آن سازمان ،تاکنون تمامی مراحل قانونی را برای اعتراض به اخراجمان طی کردهایم، طی دو مرحله به ادارهی کار (نمایندهی وزارت کار در شهرستان شوش) شکایت بردهایم. حتی به دیوان عدالت اداری نیز شکایتی تسلیم شده است که عینا همان حکم اخراج غیر قانونی، ضد کارگری و غیر انسانی اخراج ما را تایید نموده است.
جدیدا بعد از اینکه فهمیدهاند ما از نظر اقتصادی و دریافت نکردن حقوق به مدت حدود 2 سال تحت فشار فراوان بودهایم و خانوادههایمان زیر شدیدترین فشارهای معیشتی به زندگی دشوار خود ادامه میدهند و برای سو استفاده از این وضعیت ما نامهای به ما ابلاغ کردهاند که به شرکت نیشکر هفت تپه مراجعه نموده و تسویه حساب کامل کنیم و بعد از آن ممکن است در قالب قرارداد موقت کاری و مانند یک کارگر بدون سابقه قبلی و تازه وارد با ما انعقاد قرارداد کنند. مستحضرید که این ترفند به هدف قطع رابطه کاری ما با نیشکر هفت تپه و منتفی کردن هر گونه ادعای ما در قبال سابقه کار و رابطه کاریمان در آن شرکت است. بدینوسیله میخواهند ما به دست خودمان رابطه کاریمان را با شرکت نیشکر هفت تپه قطع کنیم و پس از آن نتوانیم هیچگونه ارتباط، ادعا و یا حق نمایندگی و یا فعالیت کارگری داشته باشیم.
سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه ضمن اینکه قویا ادعای نماینده دولت ایران را رد میکند، خواستار بازگشت به کار نمایندگان اخراجی کارگران نیشکر هفت تپه در سندیکای آنان (آقایان علی نجاتی، فریدون نیکوفرد، قربان علیپور، محمد حیدری مهر، جلیل احمدی و رضا رخشان که همگی اعضای هیئت مدیره سندیکای هستند) و نیز دیگر کارگر اخراجی بهروز نیکوفرد میباشد. این سندیکا از تمامی مقامات مسئول در سازمان جهانی کار، نهادهای کارگری و حقوق بشری و رسانهها درخواست میکند نسبت به اطلاعرسانی، هر اقدام ممکن برای اعتراض و فشار به دولت ایران برای بازگشت به کار کارگران نامبرده و پایان دادن به اخراج، تعقیب قضایی و حبس تمامی کارگران و فعالین کارگری و به رسمیت شناختن حق آزادی تشکلهای خودساخته کارگری اقدام نماید. ما تنها به دلیل استفاده از حق اولیهمان، ایجاد تشکل مستقل کارگری، تحت فشار، اخراج و حبس قرار میگیریم و لازم است دولت ایران هر چه زودتر به این اقدامات خود پایان دهد.


با احترام
سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه
28  فروردین ماه 1390

رونوشت:
نهادها و تشکلهای کارگری، رسانه ها و نهادهای حقوق بشری

آیا در شرایط کنونی امکان ایجاد یک جبهه وجود دارد ?

آن طور که شنیده می شود دوباره در گوشه و کنار بحث تشکیل جبهه توسط احزاب موجود که از سر ناتوانی و ضعف سازمانها است دوباره  مطرح شده است و جالب است کسانی بیشترین تلاش را می کنند که در اتحاد چپ کارگری که فقط نامی از آن مانده است اسما همچنان حضور دارند و در اتحاد انقلابی چپ و کمونیست که منحل شد نیز حضور داشتند و اینبار دوباره بحث ضرورت جبهه چپ انقلابی و راهکارهای آن را مطرح می کنند و از گذشته نیز درس نمی گیرند و از طرفی دیگر وقتی سازمان مورد بحث در 3 سال پیش حتی نتوانست وحدت درونی خود را حفظ کند و با رفقای منتقد خود کنار بیاید و یک سوم از اعضای کنگره چهارم خود را 1 سال بعد از کنگره از دست داد و.........حالا می خواهد دوباره احزاب موجود ورشکسته سیاسی را به دور هم جمع کند در حالی که حتی در اسناد کنگره پنجم سر جدائی بخش قابل توجهی از رفقای سازمان و دلایل آن صحبتی نشده و مسکوت گذاشته شده است. به هر حال تا سازمانها ی چپ , سانترالیسم بروکراتیک , اپورتونیسم , راست روی , جاه طلبی رهبران , نگاه مطلق به کسب قدرت سیاسی برای حکومت کردن بر مردم توسط حزب مطبوعشان و عدم صداقت را کنار نگذارند نخواهند توانست یک اتحادی را پایه ریزی کنند که اگرچه به درد مردم نمی خورد بلکه لااقل خود را جدی ترمشغول کرده باشند.

به هر حال تجربه شکست خورده اتحاد های قبلی که احزاب نقش اساسی در به شکست کشاندن آن داشتند را نمی توان نادیده گرفت و ضمنا شرایط ذهنی و عینی تشکیل جبهه همچنان نیز وجود ندارد و همان عواملی که اتحاد های قبلی را به شکست منجر کرد همچنان آن عوامل به قوت خود باقی هستند و همان نیروهایی که در شکست اتحاد ها نقش داشتند در بهترین حالت برای مدتی دوباره وارد اتحاد جدیدی خواهند شد که  برای مردم که هیچ , حتی برای خودشان نیز دستاوردی حتی موقتی در پی نخواهد داشت.




۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

نامه شیرکو معارفی ( بهمن معارفی ) به جوامع حقوق بشری


 همان طور که می دانید در روز 2 فروردین 1390 از طریق ماموران اجرای احکام زندان سقز که در واحدی به نام سایت اداری در زندان مستقر هستند به عنوان هدیه نوروزی بطور شفاهی به من ابلاغ کردند که در 11اردیبهشت حکم به اجرا در خواهد آمد. در حالی که وکیل این جانب آقای احمد سعید شیخی در جریان قرار نگرفته است.اجرای حکم در هر زمانی با توجه به اینکه حکم اعدام کماکان پابرجاست و در هر شرایط و زمانی قابل اجرا می باشد.از همه شما سازمان ها و نهادهای مدنی، فعالین حقوق بشر و آزادیخواهان مجددا تشکر و قدر دانی می نمایم.
.................

آفتاب به جایی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد. از دیار باران، صخره و بلور. سنگر، گلوله و حماسه. زندان، شکنجه و اعدام. از دیار مقاومت، جوشش ، خروش و بیداری تا جغرافیای وسیع انسانیت تا زیستن با زخم ها و فریادهای دیروز و امروزمان در دهکده های درهم شکسته، هم چون عضویی از ملتی ستم دیده شاهد رنج ها و اشک ها و مقاومت ها هستم.


قبل از هر چیز از سازمان های مدافع حقوق بشر، نهادهای فعال مدنی، سیاسی و فرهنگی و آزادیخواهان سپاس و قدردانی  می نمایم.


این جانب شیرکو معارفی که مدت زمان زیادی را از محکوم به اعدام در زندان می گذرم، هم چون هر زندانی سیاسی دیگری که در فرایند مبارزه و مقاومت، شکنجه را متحمل شده ام، به عنوان یکی از وارسان این قافله بیدار و روشن در میان ملتی که تنها به آوازهای اهورایی خود زنده است، این کوشش را از دامن مادر تا دامن کوهستان و از همان اوان کودکی با آزموده های مبارزاتی، شناخت هویت به تاراج رفته و سرکوب های تحمیلی چندین و چندان در جمود استخوان هایمان لویده اند. داوطلبانه و بدون هیچ چشم داشتی از تمام خوشی های زندگی دنیای مدرن، مبارزه را تنها به خاطر دوباره زیستن برتر انسانیت برگزیدم.


راهی که بدون من آغازگشته و بدون ما هم ادامه دارد. مقاومتی که سالیان درازی در زندان ها شکل گرفته و مرزها را درنوردیده هم چون کلیت واحدپیکر مجروح این ملت در چهار گوشه ی این جغرافیای انسانیت طی طریق مینماید.

ما زندانیان سیاسی از هر طیف و جبهه ای با هر نوع محکومیتی راه خودمان را ادامه داده و می دهیم.

تنها امیدمان به مردم و مقاومت و مبارزات شما فعالین حقوق بشر و نهادهای مدنی و مردمی گره خورده است و شما را زبان گویای خود در این راستا برای ادامه مبارزه می دانیم.


همان طور که می دانید در روز 2 فروردین 1390 از طریق ماموران اجرای احکام زندان سقز که در واحدی به نام سایت اداری در زندان مستقر هستند به عنوان هدیه نوروزی بطور شفاهی به من ابلاغ کردند که در 11اردیبهشت حکم به اجرا در خواهد آمد. در حالی که وکیل این جانب آقای احمد سعید شیخی در جریان قرار نگرفته است.اجرای حکم در هر زمانی با توجه به اینکه حکم اعدام کماکان پابرجاست و در هر شرایط و زمانی قابل اجرا می باشد.از همه شما سازمان ها و نهادهای مدنی، فعالین حقوق بشر و آزادیخواهان مجددا تشکر و قدر دانی می نمایم.


شیرکو معارفی

سئوالاتی از مرجع تقلید شیعیان جهان : هر کس مانند سید علی موقع تولد یا علی نگوید حکمش چیست ?



 سئوالاتی از مرجع تقلید شیعیان جهان آیت الله علی خامنه ای:
1- امام خامنه ای , با توجه به اینکه شما آیت و نشانه خدا هستید چرا موقع تولد یا الله نگفتید ?
2- هر کس مانند سید علی موقع تولد یا علی نگوید حکمش چیست ?
3- آیا هر کس مانند سید علی موقع تولد یا علی نگوید مسلمان است یا کافر است و آیا ریختن خونش مباح می باشد ?
4- آیا علی ابن ابی طالب نیز موقع تولد یا علی گفت ? اگر امام علی یا علی گفته است منظورش شما بوده اید یا خودش ?اگر امام علی نیز موقع تولد یا علی نگفته است پس حکمش چیست ?
5- آیا اگر کسی موقع تولد یا علی بگوید معجزه محسوب می شود ?  اگر معجزه محسوب می شود این معجزه کار خدا است یا کار رحم یا کار بچه متولد شده یا کار امام علی یا کار قابله یا کار اسپرم  محسوب می شود?
6-  آنانی که یا علی گفتن خامنه ای را موقع تولد شنیده اند و با این حال به او ایمان نیاورده اند و تا امروز سکوت کرده اند و زبانشان در کونشان بوده است حکمشان چیست ?
7- آیا امامان پس از امام علی نیز موقع تولد یا علی گفته اند اگر نگفته اند حکمشان چیست ?
8- آیا اگر کسی موقع زایمان بگوزد و بچه اش یا علی بگوید حکمش چیست ?
9- با توجه به دروغگوئی و خایه مالی شما توسط حجت الاسلام محمد سعیدی آیا ایشان را به عنوان جانشین خود به رسمیت می شناسید ? 




نوشته ای ازمرجع تقلید طنز نویسان مذهبی




حجت الاسلام محمد سعیدی علاوه بر امامت جمعه قم، عهده دار سمت ریاست شورای فرهنگ عمومی استان قم و ریاست ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منكر این استان نیز هست. از آذر ماه سال 89 وی علاوه بر سمتهای فوق از سوی خامنه ای به تولیت آستانه حضرت معصومه و مراكز و مناطق وابسته به آن منصوب شده است. وی از سال 79 تا كنون عضو هيات امناي مسجد جمكران نيز هست.

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

پیش به سوی گسترش اعتصابات تا اول ماه می‌ 2011


ازاعتصاب گسترده و بزرگ کارگران مجتمع‌های پتروشیمی ماهشهر حمایت می کنیم


به گزارش اتحادیهٔ آزاد کارگران ایران، این اعتصاب که از روز ۲۰ فروردین ماه جاری با اعتصاب و تجمع کارگران پیمانکاریهای مجتمع پتروشیمی بندر امام آغاز شد طی روز‌های گذشته بسرعت سایر مجتمع‌های پتروشیمی منطقه از قبیل پتروشیمی‌های امیرکبیر، خوزستان، شیمائی رازی، تندگویان، بوعلی و اروند را نیز دربرگرفته است. روز جهانی‌ کارگر را بدون پیوند به هر حزب و سازمانی برگزار کنیم تا همگان بدانند جنگ طبقاتی کار و سرمایه‌ جناحی و گروهی نیست و متعلق به کلیت بدنه جامعه بشریست.
همه در این روز ها پرچم آزادی و برابری را فارغ از هر این و آن بر افراشیم و به هر گونه دولت و حکومت به دلیل اینکه ذات آنها ایجاد زندان و قانون برای غالبیت اکثریت جامعه بر اقلیت آن است و در هر صورت گروهی از جامعه و انسانهای آن مورد بهره کشی‌ و ستم قرار میگیرند نه بگوییم.
رهایی طبقه کارگر رهایی جامعه جهانی‌ و بشریت است.کارگر مرز ندارد و هیچ وابستگی حزبی و ایدئولژیک ندارد زیرا در غیر این صورت وظیفه تاریخی‌ ،طبقاتی خود که همان رهایی بشر از مناسبات برده داری،بهره کشی‌ و استثمار است را نمیتواند اجرا کند.
کارگران که متشکل از تمام اقشار جامعه میباشند ،مطالبات حقی‌ و حقوقی زنان ،دانشجویان،کودکان و همه رنجبران جامعه را تنها با شعار نه دولت نه قانون میتوانند طلب کنند.
حکمرانان تاریخ را با خون نوشته اند.خون ما ،خون استثمار شوندگان،خون آنها که نه گفتند، و اقتدار گرایان برای تداوم سلطه سرمایه‌ و قدرت و ساختار( خانواده, دین ,دولت)به عنوان ۳ رکن اصلی‌ استیلای حکومت به آزادی ما, زندگی‌ ما و فردیت ما اعلان جنگ داده اند.
اول ماه می‌‌ خیابانها مال ماست. برای نه گفتن به سلطه، اقتدار،قدرت و سرمایه ,
با شورش و انقلاب تا آزادی و برابری بدون مرز و محدوده



پیش به سوی گسترش اعتصابات تا اول ماه می‌ 2011



آنارکو سندیکالیست های صدای آنارشیسم
http://anarchoanarchia.blogspot.com/

قروم آنارشیستهای کردسنان
http://sakurdistan.kurdblogger.com

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

پاسخ و نظر یک آنارشیست به چند سئوال

با تشکر از رفقا

آیا (آنارشیست‌ها) به سرنگونی جمهوری اسلامی معتقد هستند یا نه؟ اگر نیستند، چگونه خود را آنارشیست میدانند؟ چگونه به ایده‌آل‌های خود خواهند رسید؟

اگر هستند، پس مگر به این معنی‌ نیست که باید یک دولتی را جایگزین جمهوری اسلامی کرد؟

اگر به این معنی‌ است، آیا می‌توان بدون کار حزبی و یا همکاری با احزاب یک دولت جایگزینی را در عمل تشکیل داد؟
 
به نظر من در بسیاری از زمینه ها آنارشیست ها نظر یکسانی ندارند و نه می خواهند نظر خود را به کسی تحمیل کنند و نه کسی سخنگوی آنارشیسم است. در واقع کسی به جای دیگری نه فکر می کند و نه پاسخ می دهد.هر فردی مستقلا فکر و عمل می کند در نتیجه تنوع فکری و عملی در آنارشیسم زیاد است و کسی نمی خواهد در جامعه یکسان سازی کند. تفکر آنارشیسم همیشه در حال شدن و پویا است.
 
من از سقوط هر دولتی استقبال می کنم و در مورد جمهوری اسلامی اگر یک جبهه مردمی شکل بگیرد که هدفش صرفا سرنگونی جمهوری اسلامی باشد و نه تشکیل دولت موقت یا دائمی , از آن استقبال می کنم و به آن می پیوندم در صورتی که احزاب در آن شرکت نداشته باشند چراکه احزاب هدفشان صرفا کسب قدرت سیاسی است.
 
من فکر می کنم ایده آل بسیاری از آنارشیستها و به طور مشخص ایده آل خود من در یک جامعه آنارشیستی است که (وقتی یک جنبش وسیع آنارشیستی و مردمی شکل بگیرد و تئوری آنارشیستی فراگیرو همه گیر شود و صرفا محدود به فعالین آنارشیست تا کنونی آن نباشد ) که در آن دولتها و احزاب و نیروهای سرکوبگرشان وجود ندارند. 

تا آنجا که می دانم , آنارشیستها اصلا نمی خواهند یک دولت را جایگزین یک دولت دیگر کنند و من تاکنون چنین چیزی را نشنیده ام و اگر کسی چنین نظری داشته باشد اصلا نمی توان او را آنارشیست تعریف کرد مگر اینکه تعریف جدیدی از آنارشیسم داشته باشیم.البته هر فردی می تواند خود را با هر چیزی تعریف کند و یا خود را معتقد به هر چیزی بداند و این حق اوست و همینطور اگر کسی به سرنگونی جمهوری اسلامی یا سرنگونی دولت کانادا یا هر دولت دیگری به هر دلیل اعتقاد نداشته باشد باز می تواند خود را آنارشیست تعریف کند سوای اینکه این تعریف با تعاریف تا کنونی آنارشیسم هم خوانی نداشته باشد. البته کسانی که به دولت چپ جایگزین به جای جمهوری اسلامی اعتقاد دارند و خود را آنارشیست می دانند به نظر من چپ هایی هستند که گرایشات آنارشیستی دارند. البته به نظر من آنارشیست بودن یک ارزش نیست که بخواهم بگویم اگر آنارشیست نیست یا فقط گرایشات آنارشیستی دارد پس اشکال وجود دارد کما اینکه مثلا در باره خود من نیزبا تعاریف آنارشیستی تا کنونی یا با توجه به  نظرات دیگران شاید مرا هم آنارشیست ندانند. آنارشیست بودن برای من صرفا نامی است که وقتی از آن استفاده می شود کار خودمان را برای تعریف و توضیح سمت و سوی نظراتمان به مخاطب را آسانتر می کنیم و نه چیزی بیشتر از آن , که اگر مخاطبین و شنوندگان با شنیدن کلمه دیگری منظور ما را متوجه شوند و ما بتوانیم منظور خود را بیان کنیم خوب ما می توانیم از یک کلمه دیگر استفاده کنیم و هر کلمه ای که بهتر بتواند ما را تعریف کند از آن می توان استفاده کرد همانطور که بسیاری از آنارشیستها از کلمات دیگری برای خود استفاده می کنند مانند آزادیخواه , سوسیالیست آزادیخواه , ضد اقتدار و اتوریته , ضد دولتها , شورشگر, طرفدار دموکراسی مستقیم , علیه سلطه و....
آنارشیستها خواهان مشارکت حداکثری مردم در حق تعیین سرنوشت خویش به شکل مستقیم و بی واسطه هستند و در این راه هر دولتی بزرگترین مانع است.
 
 به امید تشکیل جبهه مردمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی

به امید نابودی دولتها و احزاب آنان بدست خود مردم

به امید جامعه انسانی آنارشیسم
 
در پایان خواندن مطلب زیر را پیشنهاد می کنم :

http://sabotage.blogfa.com/post-10.aspx
 
نظام جلالی 14.04.2011
 
 

 

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

مواضع آنارشیست‌ها در قبال انقلاب , دولت و حزب

به نظر من قاعدتا و اصولا آنارشیستها خواهان سرنگونی همه دولتها هستند و استثنا قائل نیستند و بنابراین در رسیدن هیچ نیروی سیاسی به قدرت و تشکیل دولت جدید نیز همکاری نمی کنند و اعتقادی به دولت موقت یا دائمی ندارند اما در همه زمینه ها نظرات و ارزیابی های سیاسی گوناگونی حتی در بین آنارشیستها وجود دارد. آنارشیستهایی مانند باکنین , پرودون , اما گلدمن , کروپتکین , رودلف روکر , گوستاو لندوار , اریکو مالا تستا , ویلیام گادوین , ماکس اشتینر , نوام چامسکی و…. نیز آنارشیستهایی بودند که صرفا نظرات خاص خود را به رشته تحریر در آوردند و تفکر آنارشیستی نه با نظرات آنان و نه با نظرات هیج فرد دیگری تعریف نمی شود و حتی با نفد نظرات آنان نمی توان به نقد آنارشیسم رسید.آنارشیستها مستقلا بر اساس تفکرروز و با توجه به نیازها و مقتضیات زمان تصمیم گیری می کنند . تفکر آنارشیستی ایستا نیست و قائم به فرد نیز نیست . هیچ آنارشیستی نماینده تفکر آنارشیستی نیست و هر فرد آنارشیستی صرفا نظرات شخصی خود را بیان می کند که من نیز از این امر مستثنی نیستم. آنارشیسم را من در فعالین آنارشیست خلاصه نمی کنم بلکه آنارشیسم یک جنبش سیاسی , فرهنگی و اجتماعی است که نوید یک جامعه آلترناتیو بدون دولت را می دهد در مقابل دولتهای راست و چپ که درست بر عکس آنها با مشارکت حداکثری مردم در جوامع گوناگون و ایجاد دموکراسی مستقیم قابل تحقق است.آنارشیستها به جای مردم مبارزه نمی کنند و پیشگامان مبارزه مردمی نیستند و قرار نیست جامعه بدون دولت را آنان ایجاد کنند. آنارشیسم و جامعه آنارشیستی زمانی تحقق پیدا می کند که انسانها به خود باوری برسند و توانائی و قدرت خود را باور کنند و تصمیم بگیرند که به این جامعه نابرابر و ضد انسانی دولتها پایان دهند. دولتهای راست و چپ اشتراکاتی دارند که از اساسی ترین نقد های عمده آنارشیستها است و صرفا مذهبی نبودن دولتهای چپ باعث نخواهد شد که آنارشیستها اصول اساسی نقد خود را به وجود هر نوع دولتی نادیده بگیرند و مبارزات اصولی و اساسی خود را با دولتها به فراموشی بسپارند. بسیاری از آنارشیستها با همه احزاب و دولتها مرزبندی دارند. آنارشیستهایی که مخالف تسلط عده ای خاص برسرمایه همگانی و انباشت ثروت هستند برایشان فرق نمی کند که کنسرنها و کارتل های عظیم اقتصادی سرمایه داری باشند یا تسلط چپ ها بر سرمایه همگانی و انباشت ثروت در غالب سرمایه داری دولتی باشد. فرقی نمی کند که دیوان سالاران راست حاکم باشند یا چپ , زمانی که مثلا یک حزب انقلابی چپ باشد صرف چپ بودن یا اعتقاد به انقلاب باعث نمی شود که دیدگاه ها و انتقادات آنارشیستها به ساختار و کارکرد احزاب حتی چپ نادیده گرفته شود و اصول و پرنسیبهای آنارشیستی را نادیده بگیریم. اگر کسی به دولت چپ و احزاب چپ اعتقاد داشته باشد صرفا یک چپ است و البته شاید چپی با گرایشات آنارشیستی باشد که البته اصلا اشکالی هم ندارد . به هر حال در روند مبارزه می توان با افراد چپ و کمونیستی که ضد اتوریته و اقتدار هستند همکاری مشترک داشت ولی به هیچ عنوان تلاش نخواهم کرد که بعد از سقوط هر دولتی باز دولتی جدید شکل بگیرد حتی اگر دولتی چپ باشد و از آنجائی که آنارشیسم یک نیروی سوم است در مقابل دولتهای راست و چپ بنابراین تمام تلاش خود را می کنم که راه سوم را تبلیغ کنم و زمانی که یک دولت خون انسانها را با ابزار سرکوبش بر زمین می ریزد و زندان و پلیس دارد دیگر فرقی نمی کند که چپ است یا راست , مردم به وکیل و وصی به نام دولت و حزب احتیاج ندارند و دولت اسم رمز سلطه و به انقیاد در آوردن مردم است. بسیاری چون با شیوه کار و مبارزات آنارشیستی که مستقل و غیر متمرکز است آشنائی ندارند تصور می کنند که این فقط مبارزات حزبی سانترالیسمی و بروکراتیکی است که نتیجه بخش خواهد بود. ناسیونالیسم دردولتهای چپ به اشکال دیگری عمل می کند و با ایجاد دولت ملی و حفظ مرزها و با ایجاد پلیس و ارتش ملی و میهنی و منافع ملی در غالب یک منطقه جغراقیایی خاص عملا در خدمت ناسیونالیسم خواهند بود .


نه به هر نوع دولت , اقتدار ، سلسله مراتب ، تمرکز ، اتوریته ، سرور و صاحب ، حکومت ، حزب ، مرز ، سلطه , قانون دولتها , تسلیحات نظامی ، نیروگاه اتمی ، فقر، ارتش ، سربازی ، زندان ، سرمایه داری، مرد سالاری ، نابرابری ، الیت گرائی ، مذهب ، خدا و نه به انباشت ثروت و تمرکز قدرت و …




زنده باد انقلاب ضد سلطه گران




نابود باد دولتهای اقتدار گرای راست و چپ




نظام جلالی 12.04.2011

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

آنارشیست‌های ایران‌ و مساله انقلاب

جدیداً به دوستان صدای آنارشیسم روی فیسبوک پیشنهاد دادم که پیشاپیش روز جهانی‌ کارگر، موضوع کارگر‌ها در ایران از دیدگاه آنارشیستی در این ماه به بحث گذاشته شود. ولی‌ وقتی‌ فکرش را کردم، به یک "بنبست آنارشیستی" رسیدم که قبلا هم با آن برخورد کرده بودم، سوالی که به نظر من آنارشیست‌ها باید به طور واضحی اول جواب بدند تا بتوانیم به این بحث ادامه بدیم، و آن این است که آیا به سرنگونی جمهوری اسلامی، یا به عبارتی دیگر به یک انقلاب، معتقد هستند؟

من در اولین سال‌های دانشگاهی در کانادا آنارشیست شدم و هنوز از دید آنارشیستی به مسائل نگاه می‌کنم. ولی‌ برای من راه حل آنارشیستی در کانادا تا حدودی با راه حل آنارشیستی در ایران متفاوت است، چون که فعالیت‌های دفاع از کارگر در ایران با ضرب شتم‌های بسیار وحشیانه تری روبرو میشوند، خطر اعدام، شکنجه، و و و... یعنی ممکن است در کشور کانادا از طریق اصلاح، و یا جنبشی در چهارچوب کلی‌ قانون اساسی‌ کانادا بتوان تغییرات بنیادی‌ای را ایجاد کرد، ولی‌ از طریق قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی، و کلا از طریق اصلاح طلبی در ایران راهی‌ برای رهایی نیست؛ راهی‌ غیر از انقلاب و سرنگونی، مخصوصا برای ایجاد تشکل‌های کارگری و پی‌گیری حقوق کارگری در ایران وجود ندارد.

به این خاطر بسیار برای من تأسف آور بود وقتی‌ یکی‌ از دوستان آنارشیست ایرانی‌ در مناظره‌ای با کمونیست ها، از جانب همه آنارشیست‌ها مدعی شد که همه ما آنارشیست‌ها مخالف انقلاب هستیم.

البته ریشه مشکل را میفهمم. آنارشیسم ایده‌الیست به معنی‌ اعتقاد به هیچ نوع سلطه یا اقتدار، نه سلطه مذهبی‌، نه دولتی، نه قانونی، نه حزبی، نه سرمایداری. هیچ نوع.

برای کسانی که درست مطالعه کردند این به معنی‌ هرج و مرج نیست. راسل و چامسکی که بزرگترین صلح جویان قرن گذشته هستند آنارشیست بودند. ریشه تعادل و صلح اجتماعی از نظر آنارشیست‌ها در برابری مطلق، نابودی هر نوع سلطه، و رشد اجتماعی و آگاهی‌ است، و سلطه و اقتدار ریشه هرج و مرج هستند. با این برابری مطلق ما در نهایت نیازی به قانون و دولت نخواهیم داشت. اتفاقا، با اینکه شاید به نظر خیلی‌‌ها رویائی بیاید، در واقع ولی‌ به نظر من کاملا درست است که ریشه همه مشکلات، همه هرج و مرج ها، در سلطه است.

پس من میفهمم که کسی‌ که خود را آنارشیست میداند خیلی‌ اوقات به جای دشمنی با جمهوری اسلامی، حواسش به احزاب انقلابی میرود، چرا که نه به دولتی، نه به حزبی معتقد ‌است. خیلی‌ مواقع این اشتباه را از جانب آنها دیده ام. ولی‌ بگذار کاملا مشخص شود که این یک حساب کتاب کاملا غلط، یک تله فکری بیش نیست، و آنارشیسم هم نیست. چگونه یکی‌ میتواند با همه نوع اقتدار و سلطه مخالف باشد ولی‌ به جای تمرکز روی حکومتی که همه نوع سلطه و اقتدار درش هست، هم حزبی است، هم دولتی است، هم مذهبی است‌، هم سرمایهداریست، قدرتمند است، جنگ طلب است، روی احزابی که اگر هم سر کار بیایند توان بدست آوردن هم چین قدرتی شبیه آن را ندارند، و نه مذهبی‌ هستند و نه سرمایداری هستند توجه کند؟ این نه آنارشیسم است نه آزدیخواهی که آدم این احزاب اپوزیسیون را مورد تهاجم قرار دهد و حکومتی که بیشترین لایه‌های اقتدار را دارد را قوی تر کند. این همان هرج و مرج است که اشتباها به آنارشیستها نسبت داده میشود.

پس آیا آنارشیست‌های ایرانی‌ در عمل با اصلاح طلبان فرقی‌ دارند؟ اگر نه که به نظر من آنارشیست و آزادیخواه نیستند. اگر دارند، یعنی اگر سرنگونی طلب و یا انقلابی هستند، پس فقط میتواند به این معنی‌ باشد که به یک دولت جایگزینی و به کار حزبی هم برای ایجاد هم چین جایگزین معتقد هستند. یعنی برای رسیدن به ایده‌آل خود گام به گام قدم برمیدارند و انتظار ندارند موقع‌ای که یک دولت سرمایه داری و مذهبی‌ سر کار است یکسره همه نوع اقتدار از مذهب تا حزب و قانون از سر راه برداشته شوند. با سرنگونی جمهوری اسلامی چند تا از لایه‌های اقتدار برداشته میشود و بعد می‌توان دنبال ایده‌آل‌های خود رفت.

حالا جالب اینجاست که خیلی‌ از دوستان آنارشیست روی احزاب چپ تمرکز میکنند وقتی‌ که احزاب چپ نزدیکترین ایدئولوژی به آنها را دارند. یعنی لایه‌های اقتدار بر اساس مذهب، سرمایه داری، یا ناسیونالیستی را ندارند و فقط لایه قانون و دولت میماند، در حالی‌ که بقیه احزاب این لایه‌ها اضافه اقتدار و قدرت را هم دارند. 

پس قبل از پرداختن به موضوع حق و حقوق کارگری، باید از آنارشیست‌های ایرانی‌ بپرسم:


آیا به سرنگونی جمهوری اسلامی معتقد هستند یا نه؟ اگر نیستند، چگونه خود را آنارشیست میدانند؟ چگونه به ایده‌آل‌های خود خواهند رسید؟

اگر هستند، پس مگر به این معنی‌ نیست که باید یک دولتی را جایگزین جمهوری اسلامی کرد؟

اگر به این معنی‌ است، آیا می‌توان بدون کار حزبی و یا همکاری با احزاب یک دولت جایگزینی را در عمل تشکیل داد؟


به عبارت دیگر، آیا آنارشیست‌ها حاضرند گام به گام دنبال ایده‌آل‌های خود بروند، یا میخواهند با پی‌گیری همه این ایدآل‌ها با همدیگر فقط هرج و مرج راه بیندازند؟

جوابی‌ به این سوال را در کنفرانس آنارشیست‌های آمریکا شمالی گرفتم. پاسخ آنها این بود که باید با احزاب چپ همکاری کرد و دشمنی نکرد؛ که آنارشیسم یک تئوری کامل نیست و در فعالیت خارج از ساختار‌های حاکم و در غیر متمرکز کردن در حد امکان دولت‌ها تعریف میشود.

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 27

م_ع آوریل 2009
اندیشه انتقادی و بحران ناشناسی بنام چپ
متاسفانه در درون جنبش چپِ حزبی و یا موضوعی بنام چپ در ایران و جهان، بحث و جدلها در باره خواست گاها و انگیزه های آزادی اجتماعی نه از روی مهرورزی و صداقت در جهت رشد افکار و مناسبات همکاری انسانی بلکه اعمال هژمونی قدرت گروهی در قالب تفکری شدیداً کلیشه ای عقیدتی صورت میگرفت و از این جهت حتی ترجمه کتاب، در دادگاه تاریخ و یا قضاوت تاریخ توسط آقای هزارخانی از مدودوف که در نقد به جنایات استالینی نوشته شده بود، ذره ای بها داده نشد. از آنجایی که پیش فرضهای عقیدتی ایدئولوژیک آنقدر مسلط و جبهه گیری شده بود چنین کتابی حتی به مفهوم در هم کوبیدن چپ از طرف لیبرالها قلمداد میشد. اعتبار کتاب ها ، بحثها ، مقالات ، تحقیقات ، اسناد تاریخی بر مبنای سمت و سوی ایدئولوژیکی نویسنده ، مترجم و سخنران و خود خواننده ارزیابی میشد . آزادی اندیشه انتقادی، تعمق ، جستجو و پیگیری به نازلترین سطحی سقوط کرده بود . بحثها ی کلیشه ای قاپزنی و بی پایه، صرف چندتا کد آوردن از مائو و لنین و استالین( اگر تک وتوکی از مارکس چیزی خوانده بودند) از طرف کادرها و بعد جماعتی دنباله رو شدن ، انتظار میرفت که شکوفایی جهانی زندگی انسانها به وقوع بپیوندد. مساله این نبود که جنایات پارلمانتاریستهای امپریالیستی در مد نظر چپ نباشد مساله این بود که چپ از درون دلسوز خودش نبود، به فکرخودش نبود ، روش آموزش صادقانه، سالم و دوستانه را در رابطه با تنوع موضوعات مبارزه زیست اجتماعی را اساسا نمی شناخت . همه چیز حول محور رقابت سیاسی برای حفظ غرور کادرها بود. احکام شدیداً ارتجاعی و جنایتکارانه ای را که لنین، تروتسکی، زینوویوف، کامنف، استالین، مولوتوف، بوخارین، ریکوف، بریا وغیره علیه شوراهای مستقل و آزادی های اجتماعی مردم صورت دادند از طرف روشنفکران چپ واحزاب چپی نه تنها توجیه شد بلکه در واکنش به ده ها میلیون مخالف و معترض که به عنوان جاسوس و رویزیونیست شکنجه و اعدام شدند، آنها تنها برایش هورا کشیدند. صحبت من اینجا در درون جنبش آزادیخواهی و روشنگری بخصوص جوامع شرقی و ایران است که چه بلایی به سر اندیشه انتقادی و ابتدایی ترین انگیزه های انسانی آمد که ثمره اش را نه تنها امپریالیست های چپ و راست بردند بلکه انسان های صادق و دلسوزی پایمال شدند که میتوانستند نقش موثری در مسیر خوشبختی و شکوفایی جامعه داشته باشند.
پاسخ لنین به ابتدایی ترین آزادی های معمول اجتماعی زمانه خودش، تیرباران بود و اکثر مارکسیست های خارج از روسیه هورا کشیدند. استالین گفت ما بر روی گورهای دست جمعی اقتصاد سوسیالیستی ساخته ایم، احزاب چپی همه هورا کشیدند. حال استبداد چکیستها و بورکراسی سرمایه داری دولتی جامعه را خفه کرده بود. در فضای حیرت زده داخلی و جهانی با هیتلر در چندین مرحله سازش کرد و احزاب کمونیستی اروپا شقه شقه شدند، اما همه یاد گرفته بودند که تنها برای دولت عقیدتی کمونیسم هورا بکشند و برا ی هر سیاست رهبر مقدسشان به به و چه چه کنند. پس هر چیزی که به اسم سوسیالیست و کمونیسم شد چپها برایش هورا کشیدند
دزرژینسکی کمیساریای عالی ضد اطلاعات چکای لنین میلیون ها نفر را بطریق سوسالیستی اعدام صحرایی کرد، هورا !!! بریا کمیسر اطلاعات و دستیار اول استالین میلیون ها مخالف و معترض را کمونیست وارانه کشت و باز، همه گفتند هورا !!! بمب اتم، ساخت روسی آن کشف شد، هورا… پس چرا مردم دوستار غرب برای آمریکا هورا نکشند، که توانست سرخ پوستها را بعنوان مانعی بر سر راه توسعه تخریبی انقلاب صنعتی، از میان بردارد و حتی اتحادیه های کارگری غرب هم برایش هورا کشیدند. بمب های اتمی را در ژاپن امتحان کرد نتیجه اش مثبت بود و آدم ها دود شدند، یک معجزه زمینی، هورا !! بقیه دولت ها رو به معجزه آوردند.
شبکه قدرت استالین اوایل با هیتلر مدام سازش می کرد اما نهایتا با او از در جنگ برآمدند تا از فتوحات جدید عقب نمانند. در عرصه جهانی دست به کشتارهای وسیعی زدند اما نه باندازه ای که روسیه از انسانهای روسی را در داخل کشورش کشت. آخرین اسناد بعد از 1990 که از آرشیوهای روسیه آزاد شد 67 میلیون نفر تا زمان مرگ استالین تارو مار شدند. از هزاران نفر تاکنون اعاده حیثیت شده است که بسیاری از کمیساریای عالی کشوری بودند و اکثراً در اجرای احکام اعدام مردم و مخالفین حزبی، خود را ناچار می دیدند که دستورات را اجرا کنند. کمیسر دمیتری مشاور یلتسین می نویسد، ما در سال 1995 تصمیم گرفتیم که کمیته ای برای دلجویی و عدالت خواهی از خانواده های قربانیان دوران استالین بر قرار کنیم و یک سایت اینترنتی برای متقاضیان معرفی کردیم. هنوز چند روز نشده بود که بیش از سیصد هزار مراجعه کننده داشتیم و این برنامه صریعا لغو شد. چرا دمیتری دوره لنین و خروشچف به بعد را حذف کرده بود او طبعا نمیخواست نه به بنیانگذاری امپراطوری روسیه کمونیسم لطمه بزند و نه پای خودشان را از دوره خروشچف به بعد وسط کشند. حال با توجه به مبحث افسانه بلشویسم، مگرتازه مدودوف در کتابش چه گفته بود که اینگونه تکفیر شد. اویک لنینیسم ناب بود که ناشیانه سعی می کرد دوران لنین را از استالین جدا کند اما یک مبارز آگاه و منتقد نمی تواند تا این حد سطحی از واقعیات گذر کند و ساختار اقتدار فاشیسم و سیر تحولات یک جامعه را صرفاً در شخصیت یک فرد دیکتاتور برجسته کند. شاید باید بفهمیم که اساسا با توجه به تاریخ ساختار بورژوازی چپ و راست، آیا نامی هنوز به عنوان نام” چپ” باقی میماند یا نه؟ زمانیکه نام “راست” به درستی در جنبش آزادیخواهی دیگر جایی ندارد پس چپ چیست و چپ کیست؟ آیا کسیکه صرفاً اسم سوسیالیست و چپ را با خود یدک میکشد باید مبارز و آزادی خواه خوانده شود؟ بسیاری از مبارزین جنبش چیاپاس و سازمانهای مستقل رادیکال و یا آنارشیست­ها خود را لزوما با واژگان چپ، سوسیالیست و کمونیست معرفی نمیکنند، مگر گاهی به آن پسوند و یا پیشوندی بدهند، بمانند آنارکو کمونیسم، آنارکو فمنیسم، سوسیالیست شورایی، جامعه کمونی و…. پس باید دید چه کسانی با چه مفاهیمی معیار توصیف چپ هستند. آیا در نظر برخی واژگان آزادیخواه و مبارز بودن میتواندکافی باشد؟ یا واژگان جدیدتر دیگری که از پرتو جنبش­های افقی، ضد سلطه، مبارزه مستقیم و… که بطور نمونه در آرژانتین و لاتین آمریکا و غرب که بر همین مسیر غیر سلطه گرایانه شکل گرفته، هویت یک مبارز و آنارشیک را بهتر بیان میکند؟ من نمیدانم تکلیف ما با این واژه چیست؟ اما سئوال محوری این است که، چه مدت زمان لازم است که انسان از گذشته اش درس بگیرد؟ بله، هستند کسانیکه تا به بن بست کامل نرسند روش، برنامه و طرز نگاه و مسیرشان را تغییر نمی دهند. اما بعد به کدام سو پرتاب میشوند، انزوای محض، یا جناح های دیگر سرمایه داری که در کوتاه مدت برایشان ذینفع باشد؟ آیا مسیر جامعه هم به همین شکل است؟ اما مگر ظهور فاشیسم خود نمایانگر یک بن بست عمیق تراژیک نیست؟ نزدیک به 92 سال از انقلاب اکتبر گذشته است . ضد اطلاعاتی های چکیستی بلشویک چگونه آدمهایی بودند؟ و چگونه قتل عام جنبش شورایی را از ابتدای کار برنامه ریزی کردند؟ و چرا در واقع، ماهیت انقلاب به کودتای حزبی بلشویکها تبدیل شد تا مالکیت سیاسی را به چنگ آورند؟ بتهای قدرت چپ دولتی خود شکسته اند اما شوق و تفکر بت وارگی همچنان در برخی برجای مانده است. مهم این نیست که با تحمل چه مصیبتها و غرقه به خون شدنها ، حداقل تا مرگ استالین که معدودی حقایق ناگفته از طریق اعترافات کمیسرهای عالی مقام در افشای جنایات چکیستها بیرون ریخت و امروزه هم همان چکیستها ، مدیران و کارگزاران اصلی دولت کمونیستی پوتین و مدودوف روسیه و همانطور جمهوری های جدا شده هستند. اما آیا دوران نوع گرایش فاشیسم تک حزبی سرمایه داری سپری شده است؟ شاید، اما تا زمانیکه سرمایه داری، سلطه حکومتی دارد هیچ چیز محال نیست. این همه بستگی به رشد جنبشهای افقی جهانی دارد. اما چرا کمونیست های دولتی اجازه دادند تا به این حد حقیرانه به بازی گرفته شوند. ریشه این مسئله در همان تعصب ایدئولوژیک و بت وارگی است که چشم فرد را به اندازه ای کور میکند که تنوع آزادی اندیشه، عمل و همکاری مردم را صرفاً در کنترل عقیدتی خویش میخواهد و زمانیکه برای چنین رقابت آرمانگرایی ای در حیطه قدرت دست به سرکوب، شکنجه و اعدام میبرند دیگر ماهیت خود آن هدف و آرمانشان، جنایتکارانه و کثیف خواهد بود و نتیجتا توجیه کردن هر وسیله ای بصورت یک سیستم قدرتی از بالا برنامه ریزی شده توسط افراد دست چین و ذی نفع در تحکیم و تثبیت قدرتشان را امری منطقی میشمارند. اینجاست که آگاهی و نقد از ماهیت طبقه بندی دیوانسالاری دولت و روانکاوی شهوت قدرت و انگیزه اعمال سرکوب و کنترل میتواند نقش موثری در رشد مناسبات انسانی جامعه ایفا کند. تاکید بر این مسئله برای شناخت منبع خشونت از نظر جنبشهای افقی و آنارشیک اساسا امری حقیقتاً حیاتی است. چند نکته در اینجا ضروریست تا بتوانیم با درک روشنی از عمل خشونت و خشونت نهادینه شده در افراد یا گروه های حزبی دولتی چپ و راست را از واکنش و کنش مقاومت و ایستادگی در برابر آنها را از یکدیگر جدا کنیم. خشونت نهادینه شده، فرد یا گروه را در جهت صرف انتقام گیری و سلطه سوق میدهد (هرچند عوامل نهادینه شدن این خشونت میتواند بسیار باشد ، احساس حقارت، تنفر درونی شده، بی اعتمادی به ماهیت و توانایی های انسانی، ناتوانی و ضعف آشکار در شنیدن از دیگری و ارتباط گیری عاطفی و خشم به آزادی حقیقی و….. در عین حال شیفته تملک قدرتی بعنوان بیماری سادیستیک در یک رقابت سلطه گرایانه) که بصورت انگیزه برتر بودن و چیره شدن بر دیگری و طبیعت زیستی بر او هجوم می آورد که میتواند لزوماً با کشتن و شکنجه مستقیم دیگری هم نباشد بلکه تسلیم و سازش به نفع هژمونی قدرت سرکوب قرار گیرد که حتی تنها به حداقل امنیت روانی هویتی و منافع معیشتی خود دست یابد.
اما اساساً این شدیدترین نوع خشم به مردم است چون احزاب قدرتی ودیکتاتورها قبل از هر چیز به داد وستد و مذاکرات قدرتی با یکدیگر احتیاج دارند تا با اعمال تجارت سیاسی، کنترل خود را بر مردم نشان دهند که به حفظ قدرت خویش اطمینان بخشند . دیکتاتورها مردم را عقب افتاده و احمق می شمارند که صرفاً باید تحمیق و مجبور شوند که رو به اطاعت آورند و به کسانیکه قوی تر از خودشان در صحنه نمایش قدرت ظاهر میشوند ابراز سرسپردگی کنند . بنابراین دیکتاتورهای کوچکتر خود را زرنگتر و باهوشتر از مردم همسایگی و اطرافیانشان میدانند که برای کسب امکانات و قدرت بیشتر با قدرت وقت و گروه های سلطه خواهی با نفوذ همکاری کنند و بسته به انگیزه و حد توقعشان محدوده ریسک کردن را برای خودتعیین میکنند . گاهی با عده ای دیگر به نیروی رقیب تبدیل میشوند که ریسک و هم جذابیت ماجرا جویانه وجاه طلبانه بیشتری دارد .اما این مسئله بت پرستی و تعصب ایدئولوژیک برای پیروان و هوادارن یک حزب ممکنه یک باور هویتی عقیدتی از خود بیگانه باشد اما برای لایه های بالای کادرهای قدرتی لزوماً اینگونه نیست. برای آنها حفظ موقعیت قدرتی شرط اساسیست و آنها حق تغییر تاکتیک ها ، مواضع ایدئولوژیک و برنامه و غیره را در قبال تضمین تایید رهبری منافع خود بعهده دارند. پس مجبورند پیروان را هم تا حدی قانع و راضی سازند. اینجاست که بسته به اوضاع بحرانی شده بین کادرهای بالا شکاف ایجاد می شود و پیروان هم یا تقسیم میشوند ویا کنار میکشند و جوانترها چشمهایشان به واقعیت بیشتری باز میشود و بسته به انگیزه و آگاهی و صداقت شخصیتی شان راه کارها و چشم اندازهای انسانی تری را جستجو میکنند.
اگر من تا حدی از موضوع روانشناسی اجتماعی، تاثیرات مخرب سلطه قدرت در مناسبات زندگی زیستی را در کل مبحث مطرح کرده ام به خاطر درک عمیق تر در خلق روشهای عاطفی همکاری مهرورزانه برای رشد یکدیگر در تنوع فکری امان در درون جنبش افقی همزیستی بوده است در ضمن اینکه به روانشناسی فلسفی اجتماعی ژیژک هم برخورد شده است. اما برای کمونیستهای باقیمانده دولتی که لنین را آخرین سنگر ایدئولوژیک هویتی خود میپندارند، احتمالا با سیاست انکار ویا سکوت از بحث تفره میروند تا اینکه بخواهند آنرا فاجعه ای قلمداد کنند زمانیکه آنها معتقدند که لنین سوسیالیسم علمی مارکس را در عمل پیاده کرده است. به هر حال آنها نسبت به هویت و جایگاه ویژه قدرتی شان واکنش نشان خواهند داد و به صورت ژیژک ها که با تمام آگاهی اش به جنایات لنین، ترجیح داده که یک بازی مفتضحانۀ سیر قهقرایی را در پیش گیرد. برخی هم فرصت طلبانه بدون جسارتِ هیچگونه نقدی به ساختار لنینیسم به تدریج رنگ عوض میکنند تا به گفته گای دبورد، مطالبات روز جنبشها را بدزدند و به طرز احمقانه ای خود را مالک مبارزات مردم نشان دهند. همانطور که قبلا اشاره شد اگر مارکس و نه مارکسیسم زنده بود شاید در نقد خویش صداقت به خرج میداد اما مارکس در عمل دست به چنین دیکتاتوری ویران کننده ای نزد تا ما اورا برای ارتکاب چنین جنایتی محاکمه کنیم اما او تا حدی مسئول بخشی از همه آن جنایاتی است که پروژه لنینیسم برجای گذاشت. هرچند ایدئولوژی تک حزبی کمونیسم سرمایه داری امروزه نهایتاً از شکل انتصابی تملک قدرت واحد به فرم پارلمانتاریستی انتخاباتی روی آورده اما به لحاظ تاریخی در مقایسه با دیگر جناح های سرمایه داری جهانی در سرکوب جنبشهای آزادیخواهی بسیار موثرتر، موفق تر و شنیع تر عمل کرده است. زیرا متاسفانه در سیاستِ تملک قدرت، شیوه خیانت از درون جنبش آزادیخواهی را نسبت به دیگر رقبای قدرتی سرمایه داری اتخاذ کرد. امروزه احزاب کمونیستی و سوسیالیستی به خوبی می دانند دوران سلطنت تک حزبی موروثی در بازار رقابت قدرت جهانی دیگر به پایان رسیده است. از این نظر اکنون بسیار مفتخرانه در عرصه تجارت پلورالیسم سیاسی پروژه نئولیبرالیسم جهانی حضور یافته اند. از احزاب چپ ایرلندی پارلمانتاریست شده گرفته تا جبهه سَندونیستها در نیکاراگوئه ، چریکهای السالوادور، (هر چند نوع موروثی سلطنتی در کوبا و موروثی نظامی درکره شمالی و سیستم انتصابی مخوف ضد اطلاعاتی در چین همچنان پا بر جاست)، لولا در برزیل ،حزب کمونیست هند، چهل سال جنگ چریکی جبهه فاکس در کلمبیا، چریکهای مائوئیست نپالی که اوج شارلاتانیسم قدرت سرمایه را نشان دادند و امروز در دل ژاپن حزب حکومتی مارکسیسم که سال قبل تنها 5 میلیون رای در پارلمان آورد و طبق اخبار اروپا روزانه هزار نفر به این جناح سرمایه داری چپ ملحق میشوند که این نشانه قدردانی بزرگ سرمایه داری جهانی از حضور احزاب مارکسیستی و کمونیستی برای پیشبرد مقاصد امپریالیسم و نئولیبرالیسم بحران زده است. اما یک جوان آگاه و منتقد باید از خود بپرسد که چگونه، عوامل ایدئولوژی قدرت قادر میشوند یک ناسیونالیسم کور تعبدی را تحت عنوان کار، کار، کار، آنهم برای یک امنیت جسمی و روانی کاذب در زندگی مردم ژاپن را جا بیندازند. وفاداری و تقدس بی چون و چرای آنها به دولت، کمپانی، کارخانه و سرود و دعا خواندن روزانه بر پای این بتهای سلطه مردانه بعنوان یک خانواده و نژاد ممتاز می باید از چگونه وحشتی از هویت شخصیت اقتصادی ناامنی برخیزد؟ ساختار توسعه قدرت اقتصادی که نماد واقعی فرهنگ هویتی زندگی هر ژاپنی ست طبعا میتواند در محور پروژه منضبط بورکراسی کارخانه ای هرمی مارکسیسم اقتصادی و مرد سالار هم بگنجد. یک فرهنگ فاشیستی کنترل و توسعه اقتصادی ناب چرا نباید اکثریتی ازمردم ژاپن را جذب خودش کند. زمانیکه فشار شرم بیکاری و نداشتن یک هویت ناسیونالیستی شغلی در ذهن ژاپنی ها بمفهوم طرد کامل آنها از خانواده ملت، محسوب میشود تا حدی سنگین جلوه می نماید که ناباورانه سالانه ده ها هزار مورد افسردگی مزمن و خودکشی را در این شرایط بحران زده ساختار نئولیبرالیسم با خود به همراه داشته است. زمانیکه هر جامعه ای فعالیت آزادنه زیستن انسانی را به فرهنگ ابزاری توسعه انسان کالایی در دیوانسالاری مراتب حزبی و کارخانه ای تبدیل کند دیگر انتظاری بغیر از وقوع این فجایع نمیتوان داشت .
متاسفانه نیروهای جنبش چپ در ایران حتی فرصت این را نیافتند که به بازنگری تاریخ جنبشهای کمونیستی بپردازند و چه بسیاری در نوع خود شایسته ترین و صادق ترین فرزندان جامعه بودند اما زمانه گونه ای دیگر رقم خورد و فرصتی نشد تا علل واقعی شکست مارکسیسم لنینیسم در ماهیت ساختاری اش بر آنان روشن شود و حد اقل از جدلهای بین جنبش کارگری آنارشیسم و مارکسیسم اواسط قرن 19 با نگاهی مستقل و انتقادی بررسی تازه ای را شروع کنند.
نمی دانم حتی اگر کسی میدانست چه بر سر گروه سلطان زاده اولین کمونیست های طرفدار انقلاب اکتبر آمد ظاهرا در سال 1938 توسط بریا و استالین تیرباران شدند. جنبشی که از حال و روز فرزندان خودش بیخبر بوده چگونه میتوانست از واقعیات و فجایع تلخ درون روسیه با خبر باشد یا در جنگ داخلی اسپانیا(39-1936) رابطه دو جریان بزرگ کارگری حزب کمونیسم استالینی و دیگری آنارشی نسبت به آن وقایع چگونه بود؟ و بعد در جنبش آزادیخواهی فرانسه 1968 چه گذشت که احزاب کمونسیم فرانسه آنرا به انقیاد کشیدند و در نهایت به انزوای خودشان تبدیل شد؟! و…. ادامه دارد
نکته مهم:
1-رمان تاریخی زندگی اِما گلدمن، ماه ها بعد از این مقاله در تابستان 1388 توسط نشر نیلوفر با ترجمه خانم سهیلا بِسکی به نام “آنگونه که من زیستم “به چاپ رسیده است. مطالعه این اثر با ارزش را به دوستان عزیز توصیه میکنم.

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 26

م_ع آوریل 2009
بازتاب سیاست نئولیبرالیسم در جامعه
دولتِ ملت و جامعه دو حیات زندگی متفاوت از یکدیگر را دارا هستند واین مسئله را به خصوص در جامعه آمریکا میتوان لمس کرد. از این لحاظ حیات اجتماعی و مناسبات جنبش های افقی معاصر را نباید با جامعه مدنی وابسته به دولت سرمایه داری یکی فرض کرد. قوانین جامعۀ حقوقی شهروندی زیر نظام سلطه سرمایه داری برنامه ریزی می شود و حد آزادی زنان،اتحادیه ها، سرخپوستان،سیاهپوستان،مهاجرین وغیره در چهارچوب قانون مالکیت سرمایه داری معنا پیدا میکند. اما ارتباط انسانها در حیات اجتماعی و مناسبات جنبش های افقی از چهارچوب قانون سرمایه خارج میشوند اما بسیاری از متوهمین به دموکراسی غرب، دوباره بعد از مشاهده برخورد خشونت آمیز نیروهای نظامی آمریکا به تجمع های مسالمت آمیز و حقوق مدنی اجتماعی به خصوص بعد از 11 سپتامبر 2001 که سیاست جدید اختناق جنگی بر جامعه را حکم فرما کرد، شدیداً شوکه شدند. طرح عمل امنیتی شماره یک و در ادامه آن طرح شماره دو که به تصویب کنگره آمریکا رسید در واقع به معنای اخص آن یعنی تکرار نقض همان حقوق دموکراسی مجاز و سوری غربی بود. اما این نگرش لیبرال رفرمیستی مختص جامعه غرب نیست. ماهیت این نقد و مسالحه درون قدرتی بر ر وی کره زمین کاملاً شبیه به هم هستند و نیروی مردمی و اجتماعی را به تمکین وا می دارد تا نهایتا به گروهها و نهادها و جناحهای متضاد، متخاصم و ممتاز شبکه قدرت وابسته بمانند. کافی است که به دایره تکرار تمامی وعده های لیبرال رفرمیستی که در اواسط دهه 1970 بعد از فروپاشی نیکسون در آمریکا که توسط سیر جدید نیروها و گرایشات نئولیبرال بر روی آن پافشاری می شد، توجه شود که عملا چگونه طبق یک روال همیشگی بنیادی، سیاست دروغ و فریب، باز هم فاجعه های دلخراشتر را دامن زد. سیر تخریب گرایی در جهان نه تنها کم نشد بلکه تشدید یافت. از آنجایی که در مناسبات افقی زیستن عاشقانه، اهداف مبارزین برای رهایی از این وضعیت اسفناک تخریب گرایی نئولیبرالیسم، به هیچ وجه مسئله شعار دادن بر سر رقابت برتری جویانه و قدرتی نسبت به دیگر منتقدین اجتماعی (نه عناصر دولتی) نیست، بلکه ما میخواهیم تلاش کنیم واقعیات و روشهای برون رفت از این بحران ویرانگری را در بهترین شکل ارتباط گیری مسئولانه و همدلانه اش، بر یکدیگر روشن و مستدل کنیم. بدون شک نیازمندیم که بر روی گسترده سازی تنوع نهادها و انجمن های شورایی مستقل ارتباط گیرنده توری شکل در سطح جامعه اهمیت قائل شویم تا قادر باشیم از زنجیره اضطراب آور وابستگی به سیاستها، برنامه ریزی ها و اطلاع رسانی های دلالان قدرت گسست کنیم و به نیروی استوار و مطمئن شورا ها و کانونهای مستقل درون جامعه اتکا کنیم و از آزمون تجربه مستقیم ارتباطی و مبارزاتی خود بارور شویم و ریشه بدوانیم و هم دوستداران واقعی آزادی خود را بشناسیم و در عین حال روند آسیب رسانی از جانب امپراطوری های قدرت را به حد اقل ممکن کاهش دهیم.
پایان دیکتاتوری بورژوازی چپ و راست در سیمای نئومدرنیته
سازمانهای چپ و راست دولتی بصورت گروه تجار سیاسی و خاندان قدرتی، پیروان را دور خود جمع میکنند تا به تمرین عبادت بر پای بت دولت و قدرت بنشیننند تا بتدریج از برکاتش بهره مند شوند اما چپهای دولتی بیشتر از خود دولت ها رقیب سیاسی یکدیگرند در حالیکه نقد آنها به دیگر جنبشها مثلاً برروی اصول پایداری به مکتب مارکسیسم است.
  1. مبارزۀ طبقاتی(از زاویه ماتریالیسم تاریخ اقتصادی در کسب قدرت سیاسی و نه انقلاب اجتماعی)
  2. طبقه کارگر کارخانه ای به عنوان نیروی اصلی رادیکال و محوری
  3. رهبری حزب نخبگان کمونیست باید تمام جامعه را زیر نظر دیکتاتوری پرولتاریا تصاحب کند
  4. دولت دیکتاتور ی، گذار سوسیالیستی را نظارت میکند
  5. اعتقاد به مارکسیسم لنینیسم به عنوان علم رهایی طبقه کارگر، در تئوری و عمل
با وجود اینکه 99درصد سازمانهای چپ دولتی این چند اصل را قبول دارند اما همگی دشمن یکدیگرند ولی در عمل اکثراً با صدها گروه دیگر اجتماعی و حتی با پارلمانها و دولتها مستقیم و غیر مستقیم همکاری میکنند، زیرا آنها کمونیسم به حساب نمی آیند. واقعیت این است که طبق فرمان لنین تنها یک حزب اصلی پرولتاریا میتواند به قدرت برسد زیرا آنها به انتخابات پارلمانی عقیده ندارند البته امروزه اوضاع تغییر کرده و آنها به پارلمان هم رضایت میدهند به هر حال آنها سهم خودشان را در هیئت حاکمه میخواهند. بنابراین جنگ بر سر قدرت توسط یک حزب مسلط که باید قدرت مطلق را به دست گیرد آغاز می شود.
کمونیسم دولتی اساساً نیرویش بر سلطه قدرت حزبی متمرکز است و آن هم انتصابیست. تملک قدرت بالاتر از تملک سرمایه است هر چند سرمایه بعد بدنبالش می آید. اما سرمایه داری پارلمانی تقریبا به هر فردی در عرصه های کار اجتماعی با تنوع های فکری درون آن، امکان ریاست مداری و پولدار شدن را بخاطر توسعه بازارکالایی به آنها میدهد اگرچه در حوزه سیاسی دولتی، رسیدن به مقامهای بالاتر بسیار دشوار و ضرورت سمت گیری به جناح های ایدئولوژیکی قدرت الزامی است. اما کمونیسم دولتی و دولت های قدرتی تک ایدئولوژی، ناچاراً آزادی نشر ، بیان ، شورا و اعتراض و غیره را شدیداً سرکوب میکنند .
جنبش آزادیخواهی در درون مناسبات افقی زیستی مدتهاست که از لنین و مارکس عبور کرده است و هیچ جنبشی منتظر نمی ماند تا دیگرانی تازه بخواهند از سنتهی کلیشه ای دست بشویند. تحولات اجتماعی معاصرآگاهی های جدیدی را با خود به همراه آورده است جنبشهای افقی غربی، بومیان چیاپاس، ویهیکِس مکزیک، آرژانتین، بولیوی ، ونزوئلا، یونان و در ارتباطات انسانی شان خطوط انزوا ترس و افسردگی را در بسیاری از زمینه ها شکسته اند و در عمل آزادی زیستی شان امید تازه ای را به جامعه برگردانده اند بی آنکه دیگر مکاتب لنینیسم، فرویدیسم، مدرنیسم، لیبرالیسم و نئومدرنیته(مدرن و پسا مدرن) تاثیر بسزایی را بر سیر حرکت آنها داشته باشند
آکادمیسینهای نئومدرنی چون لاکان، فوکو، ژیژک، دریدا و ….میتوانند با دکترای روانکاوی و تخصصی در بخش ناخداگاه و دخمه های تاریکش همواره عتیقه ای پیدا کنند و مدام حول این یافته ها تئوریها ی پیچیده و تو در تویی را سرهم کنند تا سر ژیژک ها در این شعبده بازی ها گرم بماند، مانند آنهاییکه در انحصار سیستمها و دکترین سیاسی کمونیسم مارکسیسم گرفتار مانده اند. خوشبختانه این در مجموع بیانگر بحران سنگین روشنگری عقلانیت ابزاری مدرنیته است که در بازار تقسیم کار کالایی، منطق مدرنیزه نظامی و قالب بندی های کلیشه ای خفه کننده خودش سکته کرده است. هرکس بطور اتوماتیک و حتی آگاهانه برای بقای منافع ساختار دیوان سالاری قدرت، چرخه های آنرا در لایه بندیهای خشک و بی عاطفه اش باید به کار اندازد تا رل های وظیفه شناسی را در یک خود فریبی مسئولانه به خوبی نشان دهد و طبیعتا اکثریتی در لایه های زیرین این ارابه مخوف جنگی له و لورده میشوند. تنها توجه کنید به رلهای کارشناسی که در درون سیستم ابزاری قدرت آموزشگاه ها که افراد بعد از 7 یا 10 یا 12 سال آنهم با هزینه کردن پول و وقت زیاد تا در زمینه ذهنی و عملی جایگاه های مناسبات سیستمی و مالی خود را موفق بدانند ممکن است برخی از آنها به ناکارآمدی بخشی از اجزای سیستم انتقاد کنند اما کل سیستم که براساس فنون علمی ابزاری کارکردی بنا شده چگونه میتواند زیر سوال رود ؟ سیستم های آزمایشگاهی، بانکی، گمرکی ، آموزشی، رسانه ای، ترابری، نظامی و حال این کارشناسان خبره و متخصص به عنوان بانک اطلاعاتی کل سیستم عمل میکنند. این موج جدید ساختار شکنان جنتلمن این منتقدین مودب اروپایی که دموکراتهای ارزنده ای برای سرمایه داری نئو لیبرال به حساب می آیند به طراحان کالاهای رنگین تصویری، صوتی ، زبانی و هنرهای ذهنی و تجسمی خلاق رایانه ای سرمایه داری تبدیل شده اند. متاسفانه اکنون این امواج ذهنی گرایی روشنگری تنها گنداب خفه کننده نئو مدرنیته لیبرالیسم را مدام به ساحل می آورد . صحنه ها و تصاویر نابود کننده اش آنقدر گویاست که هیچ گونه قرارداد اخلاقی مدنی رایجی نمی تواند تفاله ها و پس مانده های کریه و زشت مناسبات مالکیت سرمایه داری را بیش از این به خورد جوامع ویران شده و عصیان زده دهد. حالا با اوضاع نا بسامان بازار کالایی اشباع شده، بتدریج طبقات متوسط و نیمه مرفه هم به جان خود خواهند افتاد آنهم برای حفظ موقعیتها ی شغلی و رفاهی رنگ باخته شان.
اگر تا دیروز مداحان نظام ابرمن، مدرنیسم را توی سر اقشار زحمت کش اجتماعی میکوبیدند که لیاقت نداشتند مثل آنها دکتر و مهندس و کارشناس زبده شوند، تا فامیل در محله و همسایگی پزشان را دهند که چند نفر هم زیر دستشان کار میکنند و یا تحصیلکرده خارج هستند، فلان کمپانی با آنچنان حقوقی به مقرشان دعوتشان کرده ولی آنها نپذیرفتند و… . اما در عرصه جهانی مشاهدۀ وضع اسفبار زندگی های زیستی که شدیداً آلوده و از هم پاشیده شده، حتی سایه وحشت را بر روی این اقشار زبده و متخصص هم انداخته است. حقایق تکان دهنده ای را که حالا بخشی از همین کارشناسان ناامید و طرد شده از درون ساختار رقابت قدرتی به بیرون میدهند. اینجاست که بازیهای خودآگاه هنرهای فریب دهنده و تزئینی نظام سلطه به بن بست می رسد و جایش را به آگاهی های روشن و آشکار در افشا ی واقعیات تلخ و جانگداز آثار و عواقب این خشونت بی پرده سلطه مدرن بر هستی زندگی میسپارد. اکثریتی دیگر میدانند که ساختار قدرت دیوان سالاری نئولیبرالیسم برای استثمار بیشتر کاملاً آگاهانه و از قبل برنامه ریزی شده دست به تخریب زندگی طبیعت زیستی زده است و چگونه از سیستم دانشگاهی تا سیستم تسلیحاتی –آزمایشگاهی و رسانه ای اش برای تحمیل مقاصد بیمارگونه سلطه گری بهره برداری کرده است. این غیر قابل انکار است چون خود آنها هم دیگر قادر به انکارش نیستند، زیرا تمام زنجیره کارکردی شبکه ساختاری اش مملو از متخصصین کاربردی با تحصیلات عالیه دانشگاهی هستند که منافع خودشان را حالا به خوبی در خطر می بینند. اگر بخواهیم از موضوع روانکاوی اجتماعی به این وضعیت دلهره آور نگاه کنیم دو وجه بیشتر باقی نمی ماند . روانکاوی که به فکر بازی دادن و فریب دادن مردم نیست و در عین حال میتواند مرحمی بر درد و رنج های آنها باشد و مسئولیت انسانی مبارزه اجتماعی را هم در نظر گیرد تا به طور مستقیم و آشکار منبع اصلی خشونت و سادیسم بر جامعه زیستی را در جهت اتحاد و همبستگی اجتماعی برای مردمان روشن سازد. مگر اینکه خودش از سلطه ابرمن رها نگشته باشد آنگاه چطور میخواهد منشا خشونت را در بحران های زندگی مردم درک کند. تاکید من بر عرصه روانشناسی بخاطر اهمیت ارتباط درونی آن است که مردمان یک جامعه برای آزادی و خوشبختی شان بطور طبیعی با یکدیگر برقرار میکنند همان آزادی و ارتباطی که مرز ممنوعه در عرصه ارتباط عمومی مطرح میشود. متاسفانه، سرمایه داری نئولیبرال غربی بخصوص درآمریکا تا حد زیادی توانست یک فرهنگ منش خودخواهی و زیاده خواهی فردی را بشکل منافع خصوصی و مالکیت خصوصی تحت عنوان هویت و ارزشهای فردیت مستقل و آزاد شدیداً نهادینه سازد. افسردگی، تر س، اضطراب، بی هویتی ، بی ارتباطی، هیجانهای سطحی و از خود بیگانگی در ارتباط با پرستیژهای تخصصی کاذب تکنو کراتی، بحث های انتزاعی دیپلماتیکی، روشنفکری اشرافمنشانه اتفاقا مسئله ای فراگیر در زندگی اکثریتی از آمریکاییان است. خوشبختانه بحرانهای عمیق ساختاری غرب به همراه اشکال تجارت سیاسی و سیاست تجاری نئولیبرال به جوامع شرقی بحران زده حمله ور شده است و باعث شده که جوانان امروزی تا حدی به اجناس سیاسی فروشندگان نئولیبرالیسم که مارک چینی دارد مشکوک شوند زیرا از وجود همه این طرح های سیاسی رنگین نئولیبرلیسم بوی لاشه مرده بر میخیزد. خواندن کتب ترجمه شده اریک فروم به خصوص گریز از آزادی را به عزیزان برای شروع توصیه میکنم. از همین زاویه است که کمونیسم دولتی لنین فریبکارانه از عرصه درونی امیال آزادی خواهی انسانها برای رسیدن به قدرت بهره جست و طبیعتا در عمل می بایست به شوراهای عمومی آزاد تصمیم گیرنده مردم خیانت کند. دولت دیکتاتوری کارگران، تئوری مدعیانه بیشرمانه ای بیش نبود که برعلیه خودکارگران و دیگر اقشار اجتماعی بکار گرفته شد و به درستی از جانب جنبش های آنارشی کارگری اواسط قرن نوزده و باکونین شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت. همانطور که قبلا اشاره شد، حزب بلشویک با شکل دادن سازمان ترور و جاسوسی چکا و پروژه نظارت پلیس حزبی بر جامعه، کمیته های شورایی کارگران مسکو و پتروگراد را بسرعت خفه کرد و مخالفتها را با اعدامهای صحرایی گروهی و زندان و تبعید جواب داد و شوراهای کارگران و ملوانان کرنشتات را وقیحانه با فرماندهی ژنرال تروتسکی و زینوویوف و چند ژنرال تزاریسم به توپ بستند.
پرواز پرندگان را چه کسی برنمی تابد
آیا توان پرواز را از شما گرفته اند
آیا می توانید از دل هایی سخن گویید که همچنان آرزوی پرواز در سردارند
آخر چه کسی پرواز را از من و تو میگیرد
چه کسی دامها می گستراند
چه کسی این چنین نفرتی از پرندگان خوش آواز دارد
چه کسی از پریدن من وتو می ترسد
چه کسی شور پرواز را دربند می خواهد
چه کسی آسمان را قاب می گیرد
چه کسی از اوج من وتو خویشتن را حقیر می یابد
چه کسی دامنه نامحدود افق را محدود می خواهد
چه کسی پهنه زندگی زیستی را بزدلانه حصار می کشد
تا حریصانه وجود طفیلی اش را در چهار چوب های کلیشه ای قدرت نمایان سازد
که بگوید آری آری، این منم ناجی بزرگ
تفاله ای گندیده در تابوت کهن، گرفته در دست لوحه سنگی تاریخ مردان زور و جهل و جنگ
و سنگین سنگین میکشد این سند مالکیت تهی از جان بر دهر
اینان کیستند، این مردگان کپک زده لمیده در درد رخوتِ فراموشی خویش که پرواز من و تو را بر نمی تابند
آنان وسعت پرواز را از زندان جنون درون خویش شماتت میکنند
آنان بهرنگی را در فروغ شعر زندگی نمی بینند
آنان شکوه پرواز آزادی دانشیان را در سیمای عاشقانه رهایی همدلان نوروزی نمی بینند
آنان طلایه های بیکرانِ تابش زندگی بر طبیعت رنگین را از شعله های گرمابخش اِما گُلدمن ها و ولتارین ها نمی دانند
آنان مالکین انجماد تاریخ اند که در حسرت پروا ز کودکان بهاری، سفره سلطه حقیر انزجار خویش پهن کرده اند
تا در چنبرۀ شبح تاریخِ اهرام نگون بخت و در آن راهروهای طویلِ کهنگیِ تنهاییِ تاریکی خویش
دیوانه وار ستایش شوند
غافل از اینکه پرواز از آن نسلی سست که تاریخ بندگی را هرگز بر نتابید
و تاریخ پربار پرواز رهایی و آزادگی را در پرواز تاریخیِ نسل خویش همچنان تجلی می سازد
و اینچنین است نگاه پرندگان آزادی به آسمان پرستاره و سرزمین رستنی ها
و به گلهای رقصان زندگی در بالین شکوهمند کمونهای عاشقی همسایگی (اردیبهشت1387 م-ع)