۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

نگاهی به شعار "امروز فقط اتحاد "شاهپرستان و سرگذشت دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی



عکس دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی

شاهپرستان با شعار" امروز فقط اتحاد "در سودای برقراری مجدد استبداد سیاسی خاندان پهلوی هستند . یکی از شاهپرستان مشروطه خواه در مطلبی تحت عنوان  امروز فقط اتحاد,تیتر روزنامه اطلاعات بعد از آزادی ایران




 خواهان اتحاد است تا رضا پهلوی شاهنشاه ایران شود.و برخی از شاهپرستان حتی پا را از آن نیز فراتر گذاشته و عملا از شکنجه در زمان شاه دفاع می کنند که از جمله یکی از آنان معتقد است که شاه باید به حرف پرویز ثابتی بیشتر شکنجه می کرد و در مطلبی تحت عنوان خدا وکیلی بدون هیچ گونه تعصبی پرویز ثابتی چه کسانی را شکنجه می کرد و به زندان می انداخت؟   می نویسد: "پرویز ثابتی که درآن سالها همه کاره ساواک و شکنجه های مخوفش بود چه کسانی را شکنجه می کرد؟ثابتی و همکارانش درساواک کسانی را شکنجه می کرد که خود ما الان از آنها دل خوشی نداریم. یک گروهشان چپی ها و مجاهدین خلق و چریکهای فدایی هستند که از بام تا شام درفضای مجازی به آنها بدوبیراه گفته می شود. گروه دیگر نهضت آزادی ها و چپهای مسلمان هستند که وقتی به قدرت رسیدند به زیر لوای خمینی رفتند وخمینی بی رحمانه همه شان را تصفیه کرد. این هم وضع مملکت پس از ۳۳ سال که روز به روز ویرانتر می شود.می گفتند شاه آزادی نمی دهد و مخالفان را سرکوب می کند. خب این مخالفان درانقلاب ۵۷ به قدرت رسیدند خداوکیلی برای ایران چه کردند به جز بدبختی و بی آبرویی و تیره روزی برای ایران و ایرانی؟ ثابتی و همکارانش می دانستند اگر این آقایان انقلابیون به قدرت برسند چه گندی به کشور ایران می زنند. پس زیاد هم نمی شود سرزنشان کرد.شاید اگر شاه به حرفهای ثابتی گوش می داد ومخالفان را دستگیر می کرد این انقلاب لعنتی رخ نمی داد و خمینی و یارانش هرگز به قدرت نمی رسیدند. شاهپور بختیار راست می گفت دیکتاتوری نعلینی از دیکتاتوری چکمه ای بد تر است. ثابتی هم این را می فهمید . می دانست انقلابیون اگر به قدرت برسند ایران را ویران می کنندو اتفاقا همین طور هم شد. پس بدون هیچ تعصبی از خودتان بپرسید پرویز ثابتی دقیقا چه کسانی را شکنجه می کرد و به زندان می انداخت. "و در ادامه بحث خود می نویسد:
"روی کارآمدن خمینی اشتباه بود شاه باید نفس مخالفان را می گرفت چون مردم نمی فهمیدند باید به حرف ثابتی گوش می داد گوش نداد و وضع این شد. شاه باید کاری می کرد که جمهوری اسلامی کرد"


برای اینکه بدانیم چه کسانی با رژیم شاه مبارزه می کردند و چرا از جمله می توان به دکترهوشنگ اعظمی لرستانی اشاره کرد و در اینجا نگاهی به ویکی پدیا و بخشی از مطلبی را که در باره کتاب خاطرات همسر دکتر اعظمی است را می خوانیم:


هوشنگ اعظمی لرستانی (۱۳۱۵، خرم‌آباد - ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۵، لرستان) پزشک لرستانی و از فعالان در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت بود.[نیازمند منبع] وی به دلیل عقاید ملی‌گرایانه و مخالفت با حکومت پهلوی بارها توسط سازمان ساواک دستگیر شد.وی در سال ۱۳۵۵ در جریان درگیری مسلحانه با ماموران ساواک کشته شد.[۱]

زندگی

دکتر هوشنگ اعظمی در سال ۱۳۱۵ در خرم‌آباد متولد شد. در بدو تولدش، پدر او مرتضی اعظمی دستگیر و همراه تمام اعضای خانواده به خراسان تبعید شدند و در کلات نادری تحت نظر قرار گرفتند. در سال ۱۳۲۰، پس از تبعید رضا شاه، پدر هوشنگ اعظمی از زندان آزاد و همراه خانواده به لرستان بازگشتند.
هوشنگ اعظمی در سال‌های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ به مبارزه سیاسی روی آورد. درسال ۱۳۳۸ در دانشگاه پزشکی اصفهان مشغول تحصیل شد و همزمان به دانشکده افسری وارد شد که پس از یک سال به دلیل نداشتن صلاحیت، از دانشکده افسری اخراج شد.وی پس از موفقیت در اتمام دوره پزشکی به زادگاهش خرم‌آباد بازگشت و در این شهر نیز فعالیت‌های سیاسی خود را ادامه داد. هوشنگ اعظمی با گروهی از مبارزان مسلح در شهر خرم‌آباد همکاری می‌کرد.
در دوران دانشجویی و درسال‌های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ با سازمان دانشجویان جبهه ملی فعالیت می‌کرد و در این دوره چند بار توسط حکومت پهلوی دستگیر و راهی زندان شد. او در این مقطع با گروه بیژن جزنی آشنا می‌شود و نقش برجسته‌ای در متشکل کردن مبارزان انقلابی استان لرستان ایفا می‌کند. به‌دنبال دستگیری بیژن جزنی و یارانش در تهران، او مبارزات را ادامه می‌دهد. در تابستان سال ۱۳۴۹، دوباره دستگیر و به زندان قزل قلعه تهران منتقل گردید که پس از چندین ماه آزاد شد.

مرگ

وی در خرداد سال ۱۳۵۳، به قصد شروع مبارزه مسلحانه در کوه‌های لرستان، مخفی شد و در ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۵۵ در یک درگیری با نیروهای ساواک کشته شد. ساواک به دلیل جلوگیری از شورش احتمالی مردم خبر مرگ وی را اعلام نکرد و این مسئله باعث شد چند ماه پس از انقلاب ۱۳۵۷، در اسناد بدست آمده از بیمارستان شهدای عشایر خرم‌آباد زمان و نحوه مرگ وی مشخص شود.

یادهای ماندگار؛ افسانه یک پزشک شورشی

 کتاب « یادهای ماندگار»، خاطرات فریده کمالوند در باره خودش و همسرش دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی است.

 یادهای ماندگار زندگی نامه « فریده کمالوند » است و تا سال 1358 خورشیدی را در بر می گیرد.
در این اثر نویسنده بخش اعظم کتاب را به همسرش اختصاص داده ست که مرکز توجه ست! از روابط زناشویی- تحصیل- موقعیت خانوادگی- از نحوه بازداشت خویش و بازداشت اکثر افراد خانواده سخن می گوید و از چرایی آن نمی گذرد. به سپری کردن دوران زندان و تحمل شکنجه ها می پردازد؛ که همه اینها وضعیت سیاسی و اختناق حاکم بر جامعه را باز می گوید. کتاب نشان دهنده موقعیت سیاسی ایران، جلادی ساواک شاهنشاهی و استیلای سردمداران پهلوی ست.
در مستند نویسی از چگونگی برخورد با محیط و موضوعی که قابل تعقیب نویسنده بوده ست می توان به موقعیت و شرایط زمانی، مکانی و ارتباطات افراد رسید. حفظ اسرار برای صاحب اثر و آشکار شدن آن در نزد خوانندگان حائز اهمیت است. بر زبان راندن و به رشته تحریر در آوردن اطلاعاتی سیاسی که در حجم خاکستری مغز نگاهداری می شوند؛ از با اهمیت ترین اقداماتی هستند که فرد می پذیرد و در قبال اجتماع و جامعه ملتهب شده انجام می دهد و آن را جامعه گیر می کند. خلاصه اینکه صرف نظر از جذابیت موضوعی این دست کتاب ها، که علاقه مندان بی شماری دارند؛ انعکاس اجتماعی بخشی از تاریخ خونین سیاسی ایران در چند دهه گذشته و جاری و پیدا ساختن پاره ای از اسرار مخفی ست. تاکید این نویسنده بر جاری ساختن اسرار مخفی در مفهوم همه حقیقت نیست و قضاوت و داوری بر عهده آیندگان ست.

علی اشرف درویشیان در یادداشتی بر این کتاب می نویسد: « بی تردید تاریخ واقعی ملت ما بر اساس خاطرات صمیمانه و صادقانه انسان های درگیر در مبارزه ها و مخاطره ها نوشته و تدوین می شود. این خاطره ها به دستور آنها که منافع خود را در تحریف تاریخ می دانند، نوشته نخواهد شد. زنان و مردان ستمدیده ای که درگیر و دار مبارزه ها و نبردهای نابرابر شرکت داشته اند، تاریخ نویسان واقعی اند.» 2
و من باور دارم که « نگارش تاریخ همواره به دست کسانی انجام شده که در اختیار و خدمت حکومتها بوده اند. به همین دلیل، تاریخهای نگاشته شده را «حکومتی» می نامم. این تاریخها در کلاسهای درس در مدارس تدریس می شوند و من همه آنها را نفی می کنم.
خاطره نویسی را « تاریخ زنده » می دانم. خاطره نویسی بخشی از حقیقت زنده است. خاطرات مستند را والاتر و بالاتر از تاریخ حکومتها می شمارم. در ذهن من، یکی از مطمئن ترین منابع برای دسترسی به آنچه درگذشته به وقوع پیوسته، کتاب خاطرات است. خاطرات واقعی ترین بخش تاریخ است که نویسنده آن در قلب رویداد حضور داشته و تلخی و شیرینی لحظات را با تمام جسم و جان خود تجربه کرده است».3

یادهای ماندگار افسانه یک پزشک شورشگر ست و نویسنده کتاب را می نویسد با یاد همسر شورشی خود که نمادی بوده ست از شهامت، درایت، دلدادگی و از خود گذشتگی؛ و سپس آن را تقدیم می کند به نو باوگان نسل بعدی، یعنی پسر و دخترش که با چشم انتظاری و دلگرمی به آنان، روزها و شب های تیره و تار زندان را تاب آورده ست و نمی داند که فرزندانش تقاص چه چیزی را پس می دهند! نویسنده در مقدمه کتاب احساس خود را به وضوح بیان می کند و از همگان می خواهد که ارج نهند و پاس بدارند فرزندانی را که ناخواسته در پشت دیوارها و میله های زندان و زندگی سخت و تحقیرآمیز بیرون از زندان را تجربه می کنند.
خانم کمالوند با تدوین و نگارش این کتاب، خواننده را به شناخت از روحیات و تمایلات دکتر اعظمی می رساند؛ با بخشی از داستانها و سروده های او آشنای مان می کند. خاطرخواهی، عشق و وفاداری. وفاداری زن که به خاطر دلبستگی به همسر و با آگاهی از خطرات راه و اهداف مبارزاتی دکتر اعظمی پای به میدان مبارزه می گذارد و همرزم او در پیکاری بی امان و نابرابر می شود. کتاب در ایران منتشر شده ست و روشن ست که اعمال ممیزی و سانسور قلم نویسنده را محدود ساخته ست.
و نمی توانم نگویم که به هنگام مطالعه کتاب به صحنه ها و حوادثی برخوردم که بی اختیار به دفعات گریستم. و بر خلاف قهرمان کتاب که اشک ها و گریه های خود را فرو می خورده ست؛ بر روی نوشته های کتاب بغض خود ترکانده ام. صحنه هایی آشنا در میان متون کتاب می دیدم. صحنه هایی پر از امید و ناامیدی. پر از حسرت نگاه به زندگی.
دکتر اعظمی در مقطعی با بیژن جزنی آشنا می شود و در ارتباط با وی قرار می گیرد و رهبری جبهه ملی شاخه دانشگاه اصفهان را از سال 39 تا 43 خورشیدی داشت. 4
گروه دکتر اعظمی، بخشی از گروه جزنی بود. در واقع بیژن در نظر داشت دو کانون فعالیت در روستاها، یکی در شمال و دیگری در لرستان ایجاد کند این کانونها می بایست جنگ پارتیزانی را در مناطق کوهستانی شروع کنند. در شهرها نیز تیم های تبلیغی و تدارکاتی در نظر گرفته شده بود که می بایست هم به لحاظ تدارکاتی و هم به لحاظ تبلیغی نقش پشت جبهه و پشتیبان را ایفا نمایند.
و در دست نوشته ها، خاطرات شفاهی و همچنین در لابه لای اطلاعات موجود در کتاب آمده ست که دکتر اعظمی در سال های 49- 50 بازداشت می شود و در زندان قزل قلعه حبس خود را گذرانده ست. منظور از سخن این بار بازداشت و حبس کوتاه مدت نیست، سخن از « بودن و نبودن است». « سخن از ماندن و رفتن ست» .
دکتر اعظمی و همراهانش برای جلوگیری از گرفتار آمدن در دام ساواک شاهنشاهی به کوه پناه می بردند. دکتر معتقد بود زمین از آن کسی ست که روی آن کار می کند، از همین روست که به جنبش دهقانی و روستایی می اندیشید و به فکر سازماندهی آنان بر می آید. راهی کوه می شوند برای آموزش و تشکیل هسته های مسلح در جهت پیشبرد امر مبارزه طبقاتی؛ برای ایجاد مقر فرماندهی اصلی در کبیر کوه. برای فرماندهی ستادهای عملیاتی که قرار بود عمدتاً در سه رشته کوه مهم لرستان، یعنی کبیرکوه (کوَرَ)، سپیدکوه و گرین مستقر باشند تا در مواقع خطر و حمله ی نیروهای دولتی، گروه به خاک عراق منتقل شوند. و نیز به منظور برقراری خط ارتباطی با مبارزان ایرانی مستقر در خاک عراق با دو هدف تهیه سلاحهای مدرن و خودکار و ایجاد تماس و ارتباط با مبارزان ایرانی در فلسطین.
در صفحه 171 کتاب به معرفی افراد و امکانات گروه پرداخته می شود. « در هیجده خرداد ماه سال 1353، نیمه های شب هسته اولیه از خرم آباد به طرف اهواز حرکت می کند. نفرات گروه عبارت بودند از: هوشنگ اعظمی، محمود خرم آبادی، جمشید سپهوند، خسرو اعظمی، کورش اعظمی، سیامک اسدیان (اسکندر)، علی محمد لشکری، علی بیرانوند و فریده کمالوند. در تاریکی شب به طرف کوه وریان مله و غاری که روبه روی گردنه تیل کش قرار داشت حرکت می کنند » 5
در ادامه کتاب می نویسد به خاطر حوادثی از قبل پیش بینی نشده از همسر دلبندش جدا می شود و دکتر اعظمی به همراه سیامک اسدیان و محمود خرم آبادی برای اختفای خود به باغ غروی می روند. 6
در صفحه 191 کتاب از لحظه جدایی و با امید پیوستن به یکدیگر می نویسد: « هوشنگ در سکوت نگاهم کرد و دستم را فشرد و بدون گفتن حتی یک کلمه رفت و در تاریکی باغ محو شد. من هم با بوق ماشین به خود آمدم و سوار شدم. بهت زده بودم و غمی به بزرگی سپید کوهمان بر دلم سنگینی می کرد. تا شهر نگاه و حالت حرف زدن هوشنگ از جلو چشمانم دور نمی شد. او بذر چنان غم و اندوهی را در دلم نشاند که شاخ و برگهای تناورش هنوز که هنوز است روز به روز پهناورتر می شود ». 7 و 8
سپس او راهی شهر بروجرد می گردد و با مشکلات و مشقات زندگی سرپرستی فرزندانشان را بر عهده می گیرد. مدت زمانی نمی گذرد که در دروازه های لرستان پست های بازرسی مستقر می گردد. استحکامات و نیروهای دفاعی مراکز نظامی را افزایش دادند و نیروهای وسیعی در کوه های اطراف بروجرد فرستادند. چند تیم بازجویی از تهران به بروجرد اعزام شد. گروه بازجویی تهرانی و رسولی در بروجرد مستقر شدند و عضدی بر بازجویی نظارت داشت. ساواک در کمین نشسته بود تا با شکار آنان که قلبشان برای نجات طبقات محروم و زحمتکش می طپید؛ تا با شکار آنان که از آسایش و آرامش روزگار دست شسته بودند؛ آسایشی ابدی برای سلطنت پهلوی تدارک ببیند. زهی خیال باطل!
در سطر سطر کتاب تعهد و امید به آینده دیده می شود، فریده وفادارست. وفادارست و در مرداد 1353 در مشهد گرفتار « عمال ساواک » می شود و به همراه دو فرزندش به کمیته مشترک ساواک و شهربانی تهران منتقل می شود. 9
در بخش هایی از کتاب می خوانیم که ساواک چگونه رشیدترین جوانان را با رگبار مسلسل و یا در زیر شکنجه های طاقت فرسا از پای در می آورده ست. جامعه را به خشونت آلودند و تا خرخره مسلح شدند. حکومت پهلوی که از حرکت و راه رفتن سایه ها و عبور و مرور مردم در خیابان و کوچه پس کوچه ها به وحشت و هراس افتاده بود؛ اینبار، رعشه در کوههای لرستان بر اندامش افتاده بود و با استفاده از آدمکشان حرفه ای ساواک و شهربانی بر هر سایه ای شلیک کردند. این سرنوشت شوم فرزندان آزادی خواه و دلاور ایران ست. و دکتر اعظمی ها از بی عدالتی ها رنج بردند، زبان به اعتراض گشودند؛ سلاح برداشتند، همه چیزشان را دادند. سر بر دارها گذاشتند و جز شرف و عزت و پایداری از خود چیزی باقی نگذاشتند.
نویسنده از اختناق و جو پلیسی آن روزها، در دو دهه بعد از کودتای ننگین 1332 خورشیدی می گوید. از همان روزهایی می گوید که زندانیان سیاسی منتظر بودند که بدست چریک های فدایی خلق از زندان رها شوند. منتظر انقلاب توده ای سهمگینی بودند که مردم با مشت های گره کرده همراه با سایر مبارزان به فتح زندان ها بپردازند. در طرف مقابل حکومت پهلوی قرار داشت که هر یک از این جوانان بی باک را با نام خرابکار تحت تعقیب قرار داد و با پی گیری ساواک و عوامل جاسوسی رد آنان را می زد و سپس با رگبار گلوله جان شان را می گرفتند و یا با چوبه دار و اعدام در میدان چیتگر زندگی شان را می ستاندند.

زنده یاد هوشنگ اعظمی که از چریک های فدایی خلق بود با وجود امکاناتی که داشت می توانست در کنار همسر، فرزندان خود را در رفاه و آرامش و شهرت تربیت کند و سعادت و نیک بختی را با آنان همراه سازد؛ از موقعیت هایش استفاده نمی کند و راه دوم را بر می گزیند و برای سال های طولانی کودکان دلبند و همسرش را چشم به راه می گذارد؛ در زندان و در پشت درهای زندان! شوری که در سر داشت در این حد خلاصه نمی شود. سختی ها را نه فقط برای جسم و جان خویش می خرد بلکه برای نبردی جانفرسا قدم در راه بی بازگشت می گذارد و در راه آزادی و برای از بین بردن نابرابری ها جانش را هدیه می کند. 11
نویسنده پس از تشریح وضعیت، بازداشت و متواری شدن تعدادی از همراهان، نوبت را به خود می دهد و خواننده را با خود همراه می کند و به زندان می برد. از طی کردن مراحل بازجویی، تحمل انواع شکنجه های جسمی – روحی و محاکمه تشریفاتی می گوید و خلاصه به زندان قصر منتقل می شود. تا انقلاب شکست خورده بهمن ماه 1357 خورشیدی در زندان می ماند و از آخرین ساعات اسارت و زندان و اولین لحظات آزادی این چنین می گوید:
« و من که از سرنوشت او در این مدت بی خبر بودم در دلم می گفتم حتماً هوشنگ را خواهم دید. آخر تا آن لحظه هیچ گونه خبری از او به ما نرسیده بود. لحظه ی دیدار دوباره با هوشنگ را بارها در ذهنم مجسم می کردم و حتی الفاظی را که می بایست به او می گفتم در ذهن آماده می کردم و چقدر برایم شیرین و دلنشین بود.»
برای او لحظاتی ست پر از دلشوره و نمی داند که رگبار کدام مسلسل این یل لر را از پای در آورده ست. در چه وقت؟ در کجا و چگونه به دست آدم کشان و جلادان گرفتار آمده بود؟
سپس ادامه می دهد « سرانجام قدم به خیابان و به سوی آزادی و رهایی گذاشتم. فریاد شادی و هلهله مردم به گوشم رسید: « زندانی سیاسی درود بر تو باد!» « زندانی سیاسی تو افتخار مایی!» « زندانی سیاسی …» میدانگاه غرق جمعیتی عظیم بود که پشت در زندان منتظر آزادی ما بودند و هرکس دسته گلی قرمز در دست داشت که به محض دیدن ما آنها را بالا گرفتند و این طور به نظر می رسید که میدانگاه در حال شعله ور شدن است. ناگهان از میان جمعیت دو قیافه آشنا در حالی که چهره شان غرق در شادی و شعف بود به طرفم آمدند و فریاد می زدند: فریده، فریده! و حلقه های گل به گردنم می آویختند و مرا می بوسیدند. به خودم آمدم دیدم روی دوش فریدون و فرهاد هستم. تمام حواسم پیش هوشنگ بود و فکر می کردم چرا خبری از او نیست. » 12

با مطالعه این کتاب داستان هایی را که در باره چریک فدایی خلق دکتر اعظمی و چگونگی مبارزاتش شنیده بودم تکمیل شده یافتم و با علاقه و رغبت به معرفی یکی از یادهای ماندگار پرداختم. و می دانم که در این نگاه کوتاه نمی توانم به همه جوانب حرکت گروه دکتر اعظمی و عظمت او بپردازم.
دکتر اعظمی بی باکانه به کمک مردم ستمکش شتافت. خانه خود را تبدیل مطب معاینه و مطب معاینه را به تبدیل بیمارستانی کرد و در اختیار مردم ندار و روستائیان اطراف قرار داده بود. او به دلیل پزشک بودن از نزدیک با دردهای جامعه ی خود آشنا بود و به این نتیجه رسید که پزشک بودن کافی نیست. از همین روی برای از بین بردن آن دردها که ریشه شان را در فقر جستجو می کرد و فاصله طبقاتی را تنه اصلی آن می دید، وارد مبارزه ای خونبار شد. در مقابل ساواک ایستاد. در مقابل ارتش و پلیس و شهربانی ایستاد و با ایمانی راسخ سلاح برداشت.
دکتر هوشنگ اعظمی در ردیف انسان های مبارزی چون ستارخان، یارمحمد خان کرمانشاهی، باقرخان و شیرعلی مردان خان بختیاری، بیژن جزنی، حمید اشرف، ارنستو چه گوارا و امیلیلنو زاپاتا قرار می گیرد. قدرت و پایمردی او در دفاع از حقوق ستمدیدگان سر هر انسانی را به تعظیم فرود می آورد.
از رشادت و دلاوری سرخ جامگان ایران کتاب ها نوشته و افسانه ها ساخته شده ست. دکتر اعظمی همه جا بود و هیچ جا نبود. او نگذاشت جنازه اش به دست مزدوران ساواک بیفتد.

۲ نظر:

  1. این نوشته شما سرشار از تنفر از حکومت پهلوی است و در عوض عشق بی محابایتان را نثار مخالفانشان کرده اید. مساله این است که وقتی عده ای مسلحانه علیه حکومتی قیام می کنند کشنار پیش می اید. حتی در غرب هم حرکتهای مسلحانه با گلوله پاسخ داده خواهد شد. ای کاش اصلاح طلبی از زمان پهلوی ها شروع می شد. شاه به مراتب اصلاح پذیرتر از ملا و آخوند و مذهبی جماعت بود.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خب این حرف شما نه یک حرف تاریخی نه یک حرف علمی و بدون تعارف یک حرف مفت است. اگر شاه قابل اصلاح بود چرا در زمان حکومتش چندین سازمان چریکی به وجود آمد؟ این از جنبه علمی، از نظر تاریخی همه می دانند که بعد از کودتا عملا دیکتاتوری خشن و عریان وجود داشت.

      حذف