۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

آنارشیست اعدامی" جو هیل " شاعر کارگری





 روز اول ماه مه ۱۸۸۶ ، روز جهانی کارگر
برای من سوگواری نکن، سازماندهی کن - جو هیل

 جو هیل (به انگلیسی: Joe Hill) با نام اصلی جوزف واندر هلستروم ‏ (۱۸۷۹-۱۹۱۵) کارگر ترانه‌سرا و انقلابی و آنارشیست سوئدی-آمریکایی که در آمریکا اعدام شد.

 بر اساس زندگی جو هیل بو ویدربرگ در ۱۹۷۱ فیلمی به نام «جو هیل» ساخت. این فیلم به فارسی نیز دوبله شده‌است.

 




ترجمه سيروس ماهان

جو هيل در هفتم اكتبر 1879 به دنيا آمد. پدرش آلوف هگلند كارگر راه آهن و مادرش مارگريتا سرپرستي بچه ها را در خانه به عهده داشت. اين خانواده هشت فرزند داشت.  جو  در جواني فعاليتهاي خود عليه نابرابريهاي اجتماعي را شروع كرد و در اين مسير سالها بعد به عضويت كارگران صنعتي جهان در آمد و به يكي از كادرهاي مهم اين سازمان كارگري تبديل شد. جو هيل نه تنها به عنوان يك فعال كارگري بلكه به عنوان هنرمندي برجسته در جهانِ موسيقي شهرت بسياري دارد و در جهان مبارزات ضداستثماري محبوبيتي به سزا.

جو هيل متولد شهر گاول در سوئد است كه در سال 1902 با يكي از برادرانش به آمريكا آمده است. اسم اصلي اش جول هگلند بود كه در آمريكا آنرا به جوزف هيل استورم تغيير داد.

 ترانه هاي جو هيل هنوز هم بر سر زبانهاست. به عنوان نمونه ترانه معروف "كشيش و برده" يا "دختر شورشي" يا ترانه اي كه در مورد خود سروده است "ديشب خوابِ جو هيل را ديدم".

جو از اوان كودكي به كارهاي سخت كارخانه روي آورد. بعد كه كمي بزرگتر شد در معادن ذغال سنگ به كار مشغول شد. در اين شغل آخرش بود كه به بيماري سل دچار گشت. معالجات در مورد اين بيماري در كل ثمربخش نبود و سرانجام پس از مدتها كه سلامتي نسبي خود را به دست آورد، اثر اين بيماري و معالجه با اشعه ايكس بر روي گردن و نوك بيني اش باقي ماند.

در ژانويه 1902 مارگريتا، مادر جو، زندگي را بدرود گفت. جو پس از مرگ مادر تصميم گرفت با برادرش كه راهي آمريكا بود از سوئد بيرون برود. اين دو در اكتبر 1902 وارد نيويورك شدند. رؤياي كار خوب و پول زياد و زندگي بهتر در آمريكا با واقعياتي كه اين دو برادر مشاهده مي كردند سازگاري نداشت. جو در يكي از بدترين محله هاي نيويورك در يك مشروبفروشي به نظافت توالتها مشغول به كار شد. بعدها اين كار را رها كرد و راهي مناطق مختلف آمريكا گشت و براي مدتها از او خبري نبود. حتا هنوز هم كسي نمي داند در مدت هفت سالي كه از او نشاني اي در دست نيست كجا زندگي مي كرده و چه مي كرده است. بعضي ها مي گويند به خاطر سازماندهي كارگران در ليست سياه قرار گرفته و مدتهاي زيادي را فراري و مخفي بوده است.     

جو در جستجوي كار و زندگي، سراسر سرزمين آمريكا را از نيويورك تا هاوايي زير پا گذاشت. هركجا كاري پيدا ميكرد سعي مي كرد كارگران را متحد كرده تا براي تغيير شرايطشان دست به اعتراض يا اعتصاب بزنند. بارها به خاطر اينگونه فعاليتهايش از كار اخراج مي شد.

در سال 1910 در شهر سان پدرو در كاليفرنيا به عضويت كارگران صنعتي جهان پذيرفته شد. در ژانويه 1911 در مررز  كالفرنيا و مكزيك مشغول فعاليتهاي كمك رساني به انقلاب مكزيك شد. در اين دوره امپرياليستها عليه شورش دهقانان كشور مكزيك دست به اقدام زده و برا ي سركوب آن نيرو اعزام مي كردند. جو هيل به همراه ديگر اعضاي سازمان كارگران صنعتي جهان مصمم بودند تا از انقلاب دهقاني مكزيك دفاع كنند. بين سالهاي 1909 تا 1912 جو هيل در تمام مبارزات كارگري كه سازمان كارگران صنعتي سازماندهي مي كرد حضور فعال داشته و از رهبران تظاهرات كارگري بوده است. سياست سازمان براي جذب توده ها و جلب توجه به مسائل كارگري بر آن قرار گرفته بود تا از موسيقي براي اينكار استفاده بيشتري بكند. جو در اين مورد مي گويد: "يك اطلاعيه هرچقدر هم كه عالي نوشته شده باشد بيش از يك بار خوانده نمي شود، اما مردم ترانه ها را به خاطر مي سپارند و آنها را بارها با خود زمرمه مي كنند."

سازمان كارگرن صنعتي بر آن بود تا براي سازماندهي كارگران، تشكيل سنديكاهاي كارگري و مبارزه كارگران براي احقاق حق پايمال شده شان از موسيقي بهره اي بيش از پيش بگيرد.

 جو هيل به اتهام قتل دستگير شد!

در ژانويه 1914 در سالت ليك به اتهام قتل جان موريسون و پسرش كه صاحبان يك فروشگاه در شهر بودند، دستگير شد. پليس ادعا مي كند كه جو هيل و يك شخص ديگري، كه نامش هرگز فاش نشد، وارد فروشگاه شده و آن دو نفر را كشته اند. پليس همچنين مي گويد كه هدف از اين عمل دستبرد از مغازه نبوده است. جو هيل نيز هرگز نگفت كه چگونه آنشب خود نيز با گلوله يك پيشتو مجروح شده است. در دادگاه مشخص شد كه جان  موريسون پليسي بازنشسته بوده و براي اداره پليس هم كار خبرچيني عليه كمونيست ها را مي كرده است.

بسياري از سازمانهاي كارگري جهان  خواهان آزادي جو بودند. دولت سوئد نيز رسماَ خواهان آزادي او شده بود. حتا رئيس جمهور وقت آمريكا اعدام جو هيل را به نفع خود نمي ديد و لذا خواهان تجديد نظر در حكم او شده بود. اما با همه اين فعاليتها و مخالفتها، فرماندار يوتا براي اعدام اين مبارز تعجيل مي كرد. اقدامات هلر كلر و نامه او به وودرو ويلسون نيز نتيجه اي نبخشيد.

جو در زندان ترانه هاي زيادي سروده است. از جمله اينها دختر شورشي ست كه خود او آن را از بهترين ترانه هايش مي شمرد. بخشهايي از اين ترانه چنين است:

در اين جهان عجيبي كه ما مي شناسيم
زنان به گونه هاي مختلفي هستند
بعضي هاشان در قصر هاي باشكوه ميزيند
و لباسهاي گران مي پوشند
ملكه ها و پرنسس ها نيز بسيارند
با جواهرات و الماسهاي درخشان
اما ارجمندترين زنان
دختر شورشي ست.



)همصدايان(
اينه دختر شورشي!
اينه دختر شورشي!
براي طبقه كارگر
دختر شورشي
مرواريد گرانبهايي ست
براي پسران رزمنده
تهور و سربلندي و شور مي آورد
 آري اگرچه دستانش از كار كبره بسته است
و لباسهايش چندان مناسبت نيستند
اما براي طبقه خود
در سينه قلبي صادق و  تپنده دارد.

در ترانه ديشب خوابِ جو هيل را ديدم مي گويد:

ديشب خوابِ جو هيل را ديدم
همچون من و تو زنده مي نمود
گفتم "اما جو تو ده سال است كه مرده اي"
گفت: من هرگز نمرده ام.

چند ساعت به اعدام، جو هيل وصيتي نوشته كه در جهان به شهرت بي نظيري رسيده است.

 آخرين وصيت جو هيل

در مورد ميراث من به سادگي ميشه تصميم گرفت
چرا كه آهي در بساط نداشته تا آن را قسمت كنم
خويشانم نيز آه و زاري نكنند

خزه بر سنگهاي روان نمي رويد
جسدم را
آه
جسدم را اگر مي توانستم تصميم بگيرم
به سوختنش راضي بودم
و خاكسترش را
به نرمبادهاي بهاري مي سپردم
تا آن را به هركجا كه گلي در حال پژمردن است
بپاشند
شايد كه دوباره به زندگي بازگردد
اين آخرين وصيت من است
پيروز باشيد.



جو هيل علاوه بر اين وصيت يك تلگرام كوتاهي هم براي بيل هي وود  مسئول امور مالي سازمان كارگران صنعتي جهان فرستاده است:

بدرود بيل. من به عنوان يك شورشي آبي واقعي مي ميرم! براي زاري وقتت را هدر نده --- سازماندهي كن!

در بامداد نوزهم نوامبر 1915 جوخه آتش در ايالت يوتا به زندگي جو  هيل پايان داد.

جسد او را به سرعت به شيكاگو كه مركز سازمان كارگران جهان بود منتقل كردند. در تشييع جنازه او بيش از 30 هزار نفر شركت كردند.


زندگی نامه جوهیل شاعر کارگری



جوهیل را از مورخین کارگری از قبیل باری استاویس و فیلیپ فونر شاعر کارگران، انسانی که اشعار و آهنگهایش عمیق ترین نیاز ما و احساسات طبقه کارگر را بیان میکرد و آوازهایش در صفوف اعتصاب در پیکت ها، در سالن تجمعات اتحادیه ها و.... شنیده می شود. معرفی میکنند اما سرمایه داران او را یک خرابکار، دشمن نظام و قانون و  جنایتکار می شناختند.
جوهیل در 7 اکتبر 1879 در سوئد در یک خانواده نادار به دنیا آمده و به تعقییب مرگ پدر ومادرش مانند اکثر سوئدیها بخاطر کار راهی امریکا شد و در آنجا به یک سازمان بین المللی جهانی کارگری (IWW ) پیوست. او اشعار زیادی را در دفاع از کارگران و مبارزاتشان و علیه سرمایه داری سرود که اکثر سرودهایش در تمام تجمع ها و در همه جا بوسیله کارگران با صدای بلند خوانده میشدند. او شاعر محبوب کارگران بود. اشعارش از صدای کارگران سرچشمه میگرفت. و آگاهانه وهدفمند برای  ارتقای مبارزات کارگری نگاشته شده بود. از اشعار مشهور او میتوان از "کیسی جونز- اعصاب شکن" و "دختر طغیان " نام برد.
در 14 جنوری 1914 جوهیل به اتهام قتل دو تن بوسیله پلیس دستگیر شد جوهیل در ابتدا خودش  کار دفاع از خود را برعهده گرفت و اجازه نداد که (IWW ) خرجی بابت وکیل مدافع و آزادیش بکنند. دادگاه بعد باوجود اینکه هیچ مدرکی در تایید این اتهام نداشت او را به اعدام محکوم کرد وزمان تیرباران 15 اکتبر 1915 تعیین گشت.
جلسات، میتنگها و راهپیمایی های متعددی در دفاع از وی برگزار شد. جوهیل در سطح جامعه مسئله ای مطرح بود وکارگران قطعنامه ها و فراخوانی زیادی برای آزادی او صادر کردند. کارگرانی بسیاری از سایر کشورها نیز به این کمپین پیوستند و هر روز پیش از صد نامه وتلگراف در دفاع از آزادی جوهیل به مقامات قضایی امریکا ارسال میشد. ابعاد این مبارزه چنان گسترده بود  که بسیاری از دولتمداران از عواقب اعدام جوهیل نگران بودند. بالاخره بعد از چند ساعت اعدام جوهیل پرزیدنیت ویلسون طی تلگرافی از  فرماندار خواست تا حکم را به تعویق بیندازند.
مبارزات کارگران برای آزادی جوهیل وارد فاز جدیدی شد اما سرمایه داران وحشی در غرب تصمیم خود راگرفته بود ودر 19 نوامبر 1915 جوهیل را تیرباران کردند، هیچ سالنی در شیکاگو گنجایش پذیرش چندین هزار نفر از آخرین بازدیدکنندگان جوهیل را نداشت. سی هزار نفر از کارگران این گفته جوهیل را در مراسم تکرار میکردند. "که برای من گریه نکنید، سازماندهی کنید" و با هم "کارگران جهان بپاخیزید" سروده جوهیل را می خواندند.
روزنامه نگاری در آن روز نوشت: " این کیست که مرگش با سرودهای انقلاب جشن گرفته میشود و در کنار تابلویش جمعیتی بیشتر از عزاداران، پادشاهان، رهبران دولتها شرکت دارند." روز بعد جسد جوهیل را سوزاندند وخاکستر آنرا در پاکتهای متعدد گذاشتند وبرای تمامی، دوستداران وفعالین IWW در سرتاسر امریکا و کشورهای امریکای جنوبی، اروپا، آسیا، استرالیا و آفریقای جنوبی برای پخش در مراسم اول ماه مه 1916 ارسال کردند. 

جوهیل هرگز نمی میرد 

 به مناسبت بزرگداشت جوهیل، کارگر و ترانه سرای انقلابی، عضو اتحادیه کارگران صنعتی آمریکا که در روز 19 نوامبر سال 1915 اعدام شد. جنبش طبقه کارگر فرزندان فداکار خویش را هیچگاه فراموش نخواهد کرد. این را طنین آواز جوهیل در تظاهرات همبستگی امسال با کارگران ویسکانسین از زبان زنی کارگر بهتر از هر چیز نشان می دهد.

برای دیدن 6 ویدئو در باره "جو هیل"  می توانید روی" این "کلیک کنید .

از نامه های جوهیل در زندان

من یک شهروند این جهانم.
در کره ای بنام زمین متولد شدم،
اینکه در کدام گوشه این کره خاکی
دیده به جهان گشودم هیچ ارزش صحبت
کردن ندارد.... من چیزی در باره
خودم ندارم که بگویم. فقط بگویم
که همواره تلاش کرده ام که هر چقدر
کوچک، پرچم آزادی را به مقصدش
نزدیکتر کنم. من این افتخار را
داشته ام که زیر پرچم سرخ - که اعتراف
میکنم به آن مفتخرم - در این مبارزات
شرکت کرده ام.





اجرای وصیت من آسان است
چون چیزی برای تقسیم ندارم
بستگانم نیازی به گریه نخواهند داشت 
"خزه به سنگ غلطان نمی چسپد
"جسدم؟ آه اگر به اختیار من است
 بسوزانیدش وخاکسترش را به نسیمی سبک خیز بسپارید
  تا به آنجایش ببرید که روئیدن گاه گلهاست  
شاید آنجا گل پژمرده ای
به زندگی برگردد
ودوباره باز شگفد
این است آخرین خواست من
سعادت از آن همه شما باد!
جوهیل این وصیت نامه را یک روز قبل از اعدام، در  18 نوامبر 1915 سروده است


به‌ یاد جو هیل

تدوین و ترجمه: رامین جوان- جو هیل در7 اکتبر 1879 درسوئد به دنیا آمد. او یک کارگر، شورشی، آهنگساز و عضو از خود گذشته «اتحادیه ی کارگران صنعتی جهان» بود. بهترین سرودهای وی، برده و خریدار و دختر شورشی هنوز هم از آوازهای دلبخواه کارگران است. کارگرانی که او را در ترانه‌ای جاودانی خوش نشانده‌اند:
من اونو توی خواب دیدم
هیل رو توی سیاهی‌یای شب دیدم

جو هیل در گاول، سوئد، متولد شد. او به‌همراه یکی از بردارانش در سال 1902 به‌امریکا رفت. بار نخست نامش را به‌جوزف هیلستروم تغییر داد، بعدها همین نام به‌صورت جو هیل ساده شد. مدت زمانی به‌کارخرمن کردن گندم و لوله‌کشی پرداخت، پیانو نواخت و در یکی از کافه‌های شهر نیویورک تفدانها را پاک می‌کرد؛ زمانی چند به‌کاراستخراج مس و کار در کشتی اشتغال داشت وهمچنین شعر و ترانه می‌سرود و همه‌جور چیزی می‌نوشت. جوهیل در سال 1910 در سَن‌پدرو به«اتحادیه ی کارگران صنعتی جهان» (IWW)پیوست. در این هنگام، پنج سالی بود که(IWW) با موسیقی و آواز نگاه کارگران را به‌سوی خودش کشانده بود. جو هیل حق داشت که می‌گفت: «یک کتاب هرقدر که خوب نوشته شده باشد، بیشتر از یک بار خوانده نمی‌شود، اما آواز در دل می‌ماند و بارها و بارها تکرار می‌شود».
شِگرد (IWW) این بود که اندیشه‌های نو و آرزوهای فرودستان و تحقیرشدگان را در آوازهای مردم کوچه و خیابان می‌نشاند، در همه ترانه‌هایی که بر سر زبانها انداخته بود، کارگرها را به‌یکی شدن و همبستگی می‌کشانید.
او می‌گفت: اونا باید به‌خودشون احترام بذارن و از حق و حقوشون دفاع بکنن، اونا با طبقه مرفه و ثروتمند که همه‌چیز در اختیار شونه، از زمین تا آسمون تفاوت دارن. توی دنیای ما میلیونها کارگر گرسنه و درموند‌ن اما اربابا از همه‌چیز برخوردارن. این دو تا دنیا خیلی باهم فاصله دارن!


جو هیل در این سرودهایش همه خشکه مقدسا رو به‌ریشخند می‌گرفت:
هی بلومبونین، هی بخورین بدرود بدرود
توی آسمون، توی اون تیکه زمین نورانی بالای آسمون
هی کار کنین، کار بکنین، دعا بکنین،
وقتی که ریق رحمتو سر می کشین،
توی آسمون بهتون یه کلوچه قلمبه میدن!
قلمبه‌ی قلمبه!

در ژانویه 1914، جو هیل در شهر سلت لیک، اوتاوا به‌اتهام دروغین قتل بازداشت شد. بیست و دو ماه بعد با وجود اعتراض‌های جهانی کارگران، مدافعین نظم موجود او را در برابر جوخه‌ی مرگ نهادند.
پلیس ایالتی اعلام کرد که جو هیل و مرد دیگری (که هرگز تشخیص داده نشد و یافته نشد) باید همان دو نفری باشند که در روز دهم ژانویه به‌خواربارفروشی موریسون حمله کردند و با تیراندازی به‌او و پسرش، آنها را به‌قتل رساندند.
به‌نطر می‌رسید که این اقدامی انتقام‌جویانه ازطرف پلیس باشد. از مغازه‌ی موریسون چیزی به‌غارت نرفته بود، موریسون سابق براین پلیس بود که برای ایجاد «امنیت»، رعب و وحشت آفریده بود. جو هیل فقط این را بر زبان آورد که در قتل موریسون شرکت نداشته و«بیگناه» است. مقامات اوتاوا با وجود اعتراض اتحادیه‌ی کارگران صنعتی و مقامات سوئدی، جو هیل را اعدام کردند.
ازهمان لحظه‌ی بازداشت جوهیل، بیرون ازدادگاه تلاش بسیاری توسط پلیس برای گناهگار قلمداد کردن وی آغاز شده بود. جو هیل پیش از مرگ تلاش بسیاری کرد تا حکم را به‌تجدید نظر بکشاند، او در این هنگام بود که بهترین سروده‌ی خود به‌نام «دختر شورشی» را سرود.
چند ساعت پیش از رفتن به‌سوی مرگ، آخرین وصیت‌نامه ی خود را این چنین نوشت[1]:

وصیت نامه‌ی من خیلی ساده است،
آخه چیزی برای میراث گذاشتن ندارم
تنها یه جنازه دارم، که اگه دست خودم بود، اونو می سوزوندم
و می گفتم خاکستر اون به‌جائی که گلها می‌شکفنند، ببرن .

در ترانه‌ی «قدرت توی خونه» این چنین سروده:
قدرت توی خونه،
قدرت توی مشت کارگراییه که
دستاشونو توی دست همدیگر گره میزنن
آره اون قدرته، او همون قدرت واقعیه
این قدرت باید توی همه کشورا فرمون برونه
آره، فقط اتحادیه‌ی کارگرا!

یکی از اعضای «اتحادیه‌ی کارگران صنعتی جهان» اظهار می‌دارد که: «جو مشکلات ما رو می‌دونست، اون از اندوه ما با خبر بود، آخه اون هم مث ما ناچار بود توی طویله بخوابه، اونایی که این سختی‌ها رو نکشیدن، از اندوه بزرگ ما بی‌خبرن»!
جو هیل در تلگرامی به‌بیل هیوود بزرگ یکی ازرهبران جنبش کارگری آمریکا این گونه وداع کرد:
هی بیل! حالا دیگه وقت رفته،
رفتن راس راسی،
خب، واسه همیشه بدرود
من دیگه دارم میرم،
واسه‌م مجلس سوگواری نزار، وقتتو تلف نکن،
به‌راهت ادامه بده،
پرتلاش و خستگی ناپذیر!


از سروده‌های جوهیل
کیسی جونز
کارگران خط آهن اس. پ اعتصاب کرده بودن و شعار می‌دادن
اما کیسی جونز، مهندس خط قطار، به‌اعتصاب نپیوست
دیگ بخارش نشتی داشت، چرخهای لوکوموتیوش لنگر می‌زد
موتور قطارش، حتی خودش هم، از رده خارج بودن
کیسی جونز، خرت و پرتشو راس و ریس می‌کرد
مثل خر کار می کرد
اربابابش واسه‌ی وفاداریش و خرکاریش، یه مدال چوبی زد رو سینه‌اش
کارگرا سر کیسی داد کشیدن:
اوهوی، واسه چی نمیخواهی به‌ما بپیوندی؟
بسه دیگه اینقده جون می‌کنی
بیا به‌ما کمک کن، اعتصابمون پیروز بشه!
اما کیسی همونجور که به‌موتور لکنتی‌ش ور می‌رفت، به‌کارگرا جواب داد:
منو تنها بذارین، بهتره شما برین به‌گردشتون ادامه بدین!
بعد ماشین کیسی فس‌فس‌کنان، به‌آخر خط که رسید
کیسی به یه رودخونه رسیده بود،
که بعدش شترق! یه تصادف وحشتناک
کیسی جونز، پرت شد ته رودخونه
کیسی جونز ستون فقراتش شکست و استخوناش خاکشیر شدن
کیسی جونز یه فرشته مامانی شد و،
با همون خط آهن اس. پ یه‌سر رفت به‌بهشت.
همین که کیسی جونز دم دروازه‌ی مروارید نشونِ بهشت رسید
هوار کشید: اوهوی، منم، کیسی جونزم!
من همونیم که توی خط آهن اس. پ مث خر کار می کرد
تو هیچ اعتصابی هم شرکت نمی‌کردم، ها!
رسول بهش گفت
نه، تو از جنس فرشته‌ها نیستی، تو یه آدمی، همین!
هی! ببینم، نقاره‌چی‌‌یا مون اعتصاب کردن
دهه! یادم اومد تو یه اعتصاب شکنی!
بُدو بیا یه شغل نون و آبدار واسه‌ت سراغ دارم
کیسی جونز یه کاری توی بهشت گیرش اومد
کیسی جونز تاوان کارشو پس می‌داد
کیسی جونز رفت تا واسه فرشته‌ها، اعتصاب‌ها رو بشکنه.
درس مث همون کاری که با کارگرای خط آهن اس.پ می کرد

واعظ و برده
جو هیل در این ترانه‌ی پرانگیزه، خیل واعظان را که به‌جای مبارزه برای خودرهایش کارگران، آنها را به‌شکیبایی، صبر و آرامش دعوت می‌کنند؛ به‌گونه‌ای نمادین و آشکار ریشخند می‌کند.
شب که میشه
واعظا با زلفای بلندشون
می‌زنن از خونه بیرون
که تو کله‌ت بچپونن، و تو مغزت بتپونن و بهت بفهمونن
که چه چیز درسته، یا چی غلطه!
اما یه دفه، ازشون اگه بپرسی
آقاهه، هی آقا واعظ! هیچی واسه خوردن گیر نمیاد!
چطور چیزی گیر بیاریم؟
اونا، با صدای گرم و نرمشون جواب میدن:
همیشه، اون روز موعود نزدیکه
روزی که شما در سرزمین مجلل و با شکوهی که بالای آسموناس
هی بخورین، هی بخورین
باس کار کنین و هی عبادت بکنین
روی زمین سفت هم بخوابین
اونوقت، همین که دراز به‌دراز رو زمین افتادین
یه کلوچه‌ی خوشمزه تو آسمونا بهتون میدن
با شنیدن وعده و عید واعظ!
لشگر گشنه‌ها دوباره به‌کارشون سرگرم میشن
اونام، دس میزنن، دعا میخونن و عبادت می‌کنن
همین که یه قرون آخریتو گرفتن
اونوقت بهت میگن: حالا بهتره رو ماتحتت بشینی

کر:
حکمرانان مقدس
بیرون بیایید
وقت موعظه‌س
اونا بهت میگن: صدقه بده!
پولاتو بده به‌عیسا مسیح
اون همه‌ی ناخوشیا،
همه‌ی درد و بلاهاتو همین امروز درمون میکنه!
صدقه بده، صدقه دفع بلاس!

کر:
اگه واسه‌ی زن و بچه‌ت جون بکنی
اگه تلاش کنی تا چیزای خوب خوب به‌دست بیاری
تو یه آدم بدی، تو یه گناهکاری
بعدشم بهت میگن:
وقتیکه جونت درآد، مطمئن باش که یه سر میری به قعر جهنم!

کر:
آهای با شمام
شمایی که توی تموم کشورا کار میکنن،
متحد بشین!
ما همه‌جا، وجب به‌وجب روی زمین
واسه آزادی پیکار می کنیم!
روزی که ثروت دنیا تو چنگمون بیفته
با رفقا و هم پیمانامون این آواز و دسته جمعی می‌خونیم:
همواره میتونی بخوری
وقتی که بلد شدی بپزی وسرخ کنی
یه خورده هم، کار تو راس و ریس می‌کنه
اونوقت، همیشه غذاهای خوب خوب ، میتونی بخوری

دخترشورشی
در بهار 1915 ، جو هیل پس از دیداری که با الیزابت گرلی فلین داشت، ترانه‌ای در وصف زنانی که به‌«کارگران صنعتی جهان» یاری رسانده بودند، سرود. جو هیل نام ترانه‌اش را تحت تأثیر افکار و احساسات فلین «دخترک شورشی» نهاد.
جو هیل درباره‌ی او گفته که «تو همیشه با من رو راست بودی». چهره‌ی فلین توسط یک هنرمند برروی صفحه‌ی موسیقی این آهنگ تصویرپردازی شد.
در این دنیای پر از شگفتی
همه‌گونه زنی را می‌توان یافت
آنانی را که در خانه‌های بزرگ و درندشت و یا در کاخ‌ها زندگی می‌کنند
لباس‌هایشان لطیف است و رنگ به‌رنگ
شهبانوان و شهدختانی‌اند با رگهایی نیلگون
که چون الماس و زمرد گیرایند و دلربا
اما تنها بانوی اصیل، آن دخترک شورشی است

کر:
شورشی‌ست، شورشی ست
او دختری شورشی است
مرواریدی گرانبهاس
او پیک امید، دلیری، غرور و شادی
برای مردان شورشی است
پیش‌ترها، شیرزنانی هم سراغ داشتیم
اما این شورشی، امیدی دیگرست
در میان کارگران، جستجوگر امیدیم
تا مهیا شویم برای پیکارهای بزرگ
برای آزادی
در کنار یک دختر شورشی
آری، دست‌هایش از تلاش و کار
ظرافت زنانگی زنان خانه‌نشین را از دست داده و،
عضلانی و زمخت شده‌اند
لباسش نازک و لطیف نیست
اما در سینه‌اش دلی در تپش است
که نشان از طبقه او دارد
آنگاه که او به‌کین‌خواهی و مبارزه برمی خیزد
سرمایه‌داران بر خود می لرزند
آری، فقط این دختر اصیل، دخترک شورشی است

کر:
آن دختر شورشی، او یک دختر شورشی است
او مرواریدی گرانبهاست
او پیام آور دلیری
غرور
و شادمانی
برای مردان شورشی پیکارگر است
بیش از این دختران بسیاری را دیده‌ایم
اما ، ما
در انبوه کارگران جهان، پی‌جوی چیزی دیگریم
برای پیکاری بزرگ برای آزادی
همراه با یک دختر شورشی



واپسین خواسته‌ی جو هیل

یادداشت سایت جنبش کارگری:
در شرایطی‌که آرمان‌گرایی طبقاتی و تاریخی در مقابل پراگماتیسم، فردیت و منافع خصوصی رنگ می‌بازد؛ نگاه دوباره به‌زندگی، واپسین خواسته و تداومِ حقیقت اجتماعی‌ـ‌طبقاتی جو هیل ـ‌شاید‌ـ بتواند نقش تلنگر به‌وجدان‌های چرت‌آلوده‌ی بسیاری از کارگران را ایفا کند.

ترانه واپسین خواسته جوهیل
http://www.jonbeshekargary.org/
وصیت من انتخاب ساده‌ای است
چراکه چیزی برای تقسیم ندارم

خویشاوندانم از گریه و زاری بی‌نیازند

خزه به‌سنگ غلتان نمی‌چسبد

اما پیکرم؟ آه، اگر امکان انتخاب داشتم

آن را به‌خاکستر تبدیل می‌کردم

و اجازه می‌دادم نسیم̊ شادی آن را به‌آسمان بپاشد

تا خاکسترم به‌جایی برسد که گل‌ها [دوباره] می‌رویند

شاید چند گل پژمرده شوند اما بعد

برخیزند و دوباره برویند

این واپسین و آخرین خواسته من است

برای همه‌ی شما آرزوی سعادت دارم{1}

جو هیل

یادداشت سایت جنبش کارگری

در شرایطی‌که آرمان‌گرایی طبقاتی و تاریخی در مقابل پراگماتیسم، فردیت و منافع خصوصی رنگ می‌بازد؛ نگاه دوباره به‌زندگی، واپسین خواسته و تداومِ حقیقت اجتماعی‌ـ‌طبقاتی جو هیل ـ‌شاید‌ـ بتواند نقش تلنگر به‌وجدان‌های چرت‌آلوده‌ی بسیاری از کارگران را ایفا کند.

مقاله‌ی زیر از جمله نشان‌گر این است‌که اگر جسم جو هیل را کشتند، اما حقیقتِ زندگی او ـ‌همان‌طور که در واپسین نوشته‌اش خواسته بود‌ـ تداوم یافت؛ و درعرصه‌های مختلف شکوفا شد. این تداوم (گرچه با پیچش‌های ـ‌گاه تند و گاه آرام‌ـ به‌راست)، اما در پیکره‌ی باور، هنر، اندیشه یا مبارزه‌ی مستقیم طبقاتی ـ‌هربار‌‌ـ جان تازه‌ای گرفته‌ است. جنبش کارگری در ایران و رهبران و فعالین آن به‌چنین تداومی دست نیافتند. این درصورتی است‌که نهادها، افراد و اندیشه‌های سیاسی در ایران کمابیش تداوم و پیوستار داشته‌اند. به‌راستی چرا نهادها و افراد سیاسی در ایران از نوعی تداوم و بقا برخوردارند؛ اما نهادها و رهبران جنبش کارگری به‌محاق فراموشی سپرده می‌شوند؟

******

جو هیل [Joseph Hillstrom, Joel Hagglund] فعال کارگری سوئدی‌ـ‌آمریکایی، ترانه‌سرا و عضو «کارگران صنعتی جهان»(IWW) در سال 1915 پس از یک محاکمه‌ی جدال‌آمیز و جنجال‌آفرین [در واقع، به‌جرم سازماندهی مبارزات کارگری]{2} ‌اعدام شد.

جو هیل از همان هنگامی‌که در سال 1902 به‌عنوان کارگر مهاجر در ایالات متحده‌ی آمریکا پذیرفته شد، [در جستجوی کار] حرکتی را از نیویورک شروع کرد که ‌با عبور از کلیولند و اوهایو،‌ ‌سرانجام‌ به‌سواحل غربی منتهی گردید. او به‌هنگام زلزله‌ی 1906 در ایالت کالیفرنیا و شهر سان‌فرانسیسکو بود. جو هیل در سال 1910 ، هنگامی‌که در اسکله‌ی سان‌پدرو (واقع در ایالت کالیفرنیا) کار می‌کرد، به‌[جنبش] «کارگران صنعتی جهان»{3} پیوست؛ و در اواخر سال 1910 طی نامه‌ای به‌روزنامه‌ی «کارگران صنعتی جهان» خودرا به‌عنوان یکی از اعضای لوکال اورِگون (واقع در پورتلند) معرفی کرد.

افزایش اعتبار درIWW و سفرهای گسترده‌ی جوهیل ـ‌به‌همراه سخن‌رانی، تصنیف ترانه‌های سیاسی و نیز سرودن اشعار طنز‌ـ برای او این امکان را فراهم آورد تا کارگران را زیر پرچم «کارگران صنعتی جهان» متشکل کند. ترانه‌های جو هیل اغلب از ملودی‌های مشهور و باب روز اقتباس می‌شدند. عبارت «خیال واهی» ["pie in the sky"] که در ترانه‌ی «واعظ و برده» از آن استفاده شده، تقلیدِ طنز‌آمیزی از سرود مذهبی «دلبندم خداحافظ، خداحافظ» است. ترانه‌های دیگر جو هیل که ارزش یادآوری دارند: «آسمان جُل» [The Tramp]، «قدرت در تشکل کارگری است» [There is Power in the Union]، «دختر یاغی»[Rebel Girl] و «کیسی جونز» [Casey Jones] از مجموعه‌ی «اتحادیه اعتصاب‌شکنان» [Union Scab] است.

جو هیل کارگر دوره‌گردی بود که در جستجوی کار از این قطار باری به‌آن قطار باری جست می‌زد و گرداگرد غرب می‌چرخید. او در اوایل سال 1914 کاری در معدن نقره‌ی کینگ در پارک سیتی (واقع در ایالت یوتا) پیدا کرد که فاصله‌ی چندانی از شهرِ سالت لیک سیتی [شهرِ دریاچه‌ی نمک Salt Lake City] ندارد.

در دهم ژانویه 1914 جان جی. موریسون و پسرش آرلینگ توسط دو نفر مزاحم مسلحی که صورت‌شان را با دستمال قرمز پوشانده بودند، در مغازه‌ی قصابی خودشان (واقع در سالت لیک سیتی) کشته شدند. آرلینگ قبل از این‌که کشته شود، با تفنگی که از پشت پیشخوان برداشته بود، یکی از مردان نقابدار را زخمی کرده بود. ازآن‌جاکه هیچ‌چیزی از مغازه دزدیده نشده بود، پلیس در ابتدا فکر کرد که مسئله‌ به‌انتقام‌گیری برمی‌گردد. موریسیونِ پدر از افراد پلیس بود و احتمالاً دشمنان فراوانی برای خودش درست کرده بود.

در غروب همان‌شب جو هیل، زخمی در اثر گلوله، در آستان خانه‌ی دکتر محلی ظاهر شد. او گفت که در جریان مشاجره به‌خاطر یک زن، که از افشای نام او امتناع می‌کرد، زخمی شده است. دکتر [به‌پلیس] گزارش داد که هیل مسلح به‌تپانچه بود.

با توجه به‌گذشته‌ی موریسون به‌عنوان افسر پلیس، در ابتدا چندین مرد که توسط او بازداشت شده بودند، مظنون واقع شدند. قبل از این‌که هیل متهم به‌قتل شود و به‌همین جرم مورد محاکمه قرار بگیرد، 12 نفر دستگیر شده بودند. یک دستمال قرمز در اطاق هیل پیدا شد. تپانچه‌ای که ادعا می‌شد به‌هیل تعلق دارد، در مطب دکتر پیدا نشد.

هیل قاطعانه انکار کرد که درگیر سرقت و قتل موریسیون بوده است. او گفت که وقتی مورد اصابت گلوله قرار گرفت، دست‌هایش [به‌علامت تسلیم] بالای سرش قرار داشت؛ و به‌نظر می‌رسید که سوراخ ناشی از اصابت گلوله نیز ـحدود ‌یازده سانتیمتر پایین‌تر از زخم گلوله در پشت او‌ـ ادعای او را تأیید می‌کند. [گرچه] هیل در دادگاه از خودش دفاع نکرد؛ اما وکلای او تذکر دادند که چهار نفر در همان شب در سالت لیک سیتی به‌خاطر اصابت گلوله مورد معالجه قرار گرفته‌اند، و عدم سرقت و هم‌چنین عدم آشنایی هیل با موریسیون‌ وجود انگیزه‌ی قتل در مورد او را منتفی می‌کند.

دادستان نیز به‌نوبه‌ی خود یک دوجین شاهد عینی درست کرد که می‌گفتند: قاتل به‌جو هیل شباهت دارد. یکی از این شاهدان عینی مرلین موریسیون 13 ساله (فرزند و برادر مقتولین) بود که در اولین دیدارش با هیل گفت که «او به‌هیچ‌وجه شبیه قاتل نیست»، اما بعداً هیل را به‌عنوان قاتل شناسایی کرد. [بدین‌ترتیب]، هیئت منصفه طی فقط چند ساعت هیل را به‌جرم قتل محکوم کرد.

در رابطه با اتهامِ قتل̊ به‌طور گسترده‌ای شایع شده بود که هیل در شب حادثه با یک زن شوهردار در یک بستر خوابیده بود. [با این وجود] هیل از تأیید این داستان پوشیده در پرده‌ی اسرار امتناع کرد؛ چراکه در شرایط ایالت یوتا در سال 1914 نام بردن از آن زن می‌توانست مایه بدنامی او را فراهم کند و زندگی‌اش را به‌خطر بیندازد. [ایالت یوتا تحت کنترل فرقه‌ی مذهبی بسیار سخت‌گیر مورمون‌ها قرار داشته و دارد ـ م]

درخواست تجدیدنظر از دادگاه عالی‌ ایالت یوتا مورد قبول واقع نشد. هیل در نامه‌ای که به‌دادگاه نوشت، هم‌چنان حق دادگاه در مورد Luisterenجستجوی منشأ زخم خود را نپذیرفت؛ و [بدین‌ترتیب] هیچ شکی باقی نگذاشت که قضات دادگاه عالی حکم دادگاه بدوی را تأیید می‌کنند. رییس دیوان عالی (‌دانیل استراپ) نوشت که زخمِ غیرقابل توضیح هیل «یک علامت مشخصه» است و «مدافعین نباید در رابطه با استنتاج طبیعی و معقول از این زخم ساکت بمانند».

هیل در مقاله‌ای که در یکی از روزنامه‌ی سوسیالیست به‌نام «درخواست معقول» [to Appeal Reason] منتشر کرد، نوشت: «به‌خاطر اهمیت آقای موریسون می‌بایست "بز" (یعنی: سپر بلای دیگران) بود و محکوم شد؛ زیرا آن‌ها فکر می‌کنند که یک ولگردِ تنها، یک سوئدی، و از همه بدتر یکی از اعضای IWW هیچ‌گونه حقی برای زندگی ندارد، و بنا به‌مقررات جاری [می‌بایست] به‌عنوان "بز" انتخاب شود».

پرونده‌ی جو هیل به‌یک موضوع مطبوعاتی وسیع تبدیل شد. رئیس جمهور وُدرو ویلسون، نویسنده‌ی کر و لال هلن کلر و مردم سوئد ـ‌همگی‌ـ [به‌نوعی] بخشش جو هیل را خواستار شدند. این طلب بخشش همگانی توجه اتحادیه‌های بین‌المللی را جلب کرد و این انتقاد مطرح شد که محاکمه عالانه نبوده است{4}.

شب قبل از اعدام، حدود ساعت 10، جو هیل وصیت‌نامه‌اش را از لای میله‌ها به‌‌نگهبان زندان تحویل داد.

گیبس اسمیت زندگی‌نامه نویس جو هیل (در کتابی به‌همین نام) می‌نویسد: همان شب حمایت‌کنندگان هیل در سیاتل استشهادی را به‌وکیل او تحویل دادند. ویلیام باسکی به‌عنوان شاهد نوشته بود که او در همان شبی ‌که قتل اتفاق افتاد، برای مدت چندین ساعت ‌همراه هیل بوده و به‌همراه او در شهر دیگری کار می‌کردند؛ او گفت که هیل بی‌گناه است. [گرچه] تناقضاتی در داستان وجود دارد؛ اما تلگرام برای فرماندار یوتا فرستاده شد. فرماندار یوتا از پلیس سیاتل خواست که باسکی را دستگیر کند. پلیس سیاتل از این کار امتناع کرد. صبح روز بعد مقامات زندان از هیل پرسیدند که آیا او باسکی را می‌شناسد. پاسخ جو هیل منفی بود. مقامات چنین نتیجه گرفتند که باسکی دروغ می‌گوید و هیل باید طبق برنامه‌ اعدام شود.

گیبس اسمیت چنین ادامه می‌دهد:

هیل در ساعت 5 صبح، روز جمعه 19 نوامبر، از خواب بیدار شد. کنش و واکنش‌های آن روز هیل فضای اسف‌انگیزی را ایجاد کرد که نشان دهنده‌ی چند ماه آخر زندگی او بود. روز قبل به‌هیل یک جارو داده بودند تا سلولش را تمیز کند. وقتی‌که هیل در صبح جمعه از خواب بیدار شد، دسته‌ی جارو را از وسط شکست، پتوی رختخواب‌اش را طوری جر داد تا به‌شکل رشته‌های نوار دربیاید، نوارهای جدا شده از پتو را چنان به‌دور میله‌های درِ سلول بست که کسی نتواند آن را باز کند، آن‌گاه تشک خودرا در مقابل درِ سلول قرار داد. هنگامی‌که نگهبان‌ها سعی ‌کردند تا موانع پشت در را پس بزنند، هیل با نوک تیز چوب شکسته‌ی جارو به‌آن‌ها ضربه وارد می‌آورد. نگهبان‌ها چندین دسته‌ی جارو را شکستند و شروع کردند به‌ضربه زدن به‌هیل. هنگامی که یکی از نگهبان‌ها تلاش می‌کرد تا موانع پشت در را کنار بزند، دیگری با دسته‌ی جارو به‌شکم هیل می‌کوبید تا او را به‌عقب سلول براند. [اما] هیل دسته‌ی جارو را از نگهبان قاپ زد و به‌دو اسلحه مجهز شد. بنا به‌گزارش رونامه‌ی سالت لیک هرالدِ جمهوری‌خواه این دوئل عجیب به‌آن ‌اندازه طول کشید تا دو نگهبان هیل خونین و مالین شوند. دوئل هنوز در جریان بود که کلانتر کُرلِس آمد که هیل را از سلولش ببرد.

وقتی‌که کلانتر نزدیک شد، هیل دست از مبارزه برداشت. کُرلِس که رابطه‌ی دوستانه‌ای را با هیل ایجاد کرده بود، گفت: «جو همه‌ی این کارها مزخرفه».

هیل پاسخ داد: «منظورت چیه»؟

کُرلِس گفت: «تو قسم خوردی که مثل یک مَرد بمیری».

هیل ابتدا ساکت ماند و بعد گفت: خوب همین‌طوره، اما تو نمی‌تونی یک انسان را به‌خاطر مبارزه برای زندگی سرزنش کنی».

مرد محکوم را از سلول خود برداشتند و به‌حیات زندان فرستادند. جوخه‌ی آتش در کارگاه آهنگری، پنهان در پسِ یک پارچه‌ی برزنتی گل‌دار ـ‌با پنج سوراخ برای لوله‌های تفنگ‌ـ برپا شده بود. چهارتا از تفنگ‌ها گلوله داشت ـ یکی هم خالی بود. هیل را روی یک صندلی قرار دادند که با ‌فاصله‌‌ای حدود 7 متر در مقابل پارچه‌ی برزنتی قرار داشت. هنگامی‌که هیل در صندلی جای‌گیر شد، تند و تند می‌گفت: «من به‌شما نشان می‌دهم که چگونه باید مُرد، به‌شما نشان می‌دهم که چگونه باید مُرد، من وجدان پاکی دارم». او را در داخل صندلی با تسمه بستند و نقابی روی چشم‌هایش قرار دادند.

دکتر [ضمن معاینه،] گوشی‌اش را روی قلب هیل گذاشت و چیزی را درست روی قفسه‌ی سینه‌ی او قرار داد. کاغذ نشانه‌گیری [برای جوخه‌ی اعدام] روی آن چیزی گذاشته شد که دکتر روی قفسه‌ی سینه‌ی هیل قرار داده بود.

وقتی که این اقدامات مقدماتی تکمیل شد، گارد محافظ به‌عقب صحنه‌ی اعدام برگشت. جو هیل سرش را به‌سرعت به‌طرف عقب خم کرد و سعی کرد که از پشت نقاب̊ پشتِ سرش را ببیند. او فریاد زد: «رفقا، من دارم می‌رَم، خداحافظ»! هیچ‌ پاسخی از هیچ‌کس شنیده نشد. طبق دستور رئیس زندان به‌هیچ‌یک از سه مردی که هیل به‌مراسم اعدام دعوت کرده بود (‌اد رُوِن، جورج چایلد و فِرِد ریتِر‌) اجازه‌ی ورود به‌زندان ندادند. هیل دوباره فریاد زد: «رفقا خداحافظ»!

شِت‌لِر‌، نماینده‌ی کلانتر و فرمانده‌ی جوخه‌ی آتش، دستوراتی را به‌ترتیب صادر کرد تا جوخه̊ آماده‌ی اعدام شود. او با صدای بلند دستور داد: «آماده، به‌طرف هدف‌،...».

جو هیل با خنده‌ای که روی صورتش گستردش می‌یافت، فریاد زد: « آتش ـ بدون مکث، آتش».

معاون کلانتر فرمان داد: «آتش»؛ و تفنگ‌ها شلیک کردند.

خبرنگاری که شاهد صحنه‌ی اعدام بود، گزارش می‌دهد: «قبل از این‌که صدای فرمانده‌ی جوخه خاموش شود، صدای شلیک 5 تفنگ در هم‌آهنگی کامل شنیده شد، دود سفید رنگی از [سوراخ‌های] پنجره‌ی برزنتی بیرون زد؛ و چنان‌که گویی ضربه‌ی سنگینی [از پشت] هیل را کوبیده باشد، قفسه‌ی سینه‌‌اش فروافتاد». [بدین‌سان]، لبخند در صورت هیل پژمرد، عضلاتش به‌طور تشنج‌آمیزی منقبض گردید، بدنش که درهم فشرده شده بود، سست شد؛ و به‌تسمه‌هایی‌که به‌آن‌ بسته شده بود، آویزان ماند.


چندی بعد یکی از افرادِ جوخه‌ی اعدام گفت:
مثل شلیک به‌یک حیوان بود. چقدر افکار من سرگردان بودند. به‌نظر می‌رسید که جوخه منتظر فرمان آتش است. اما بعد، وقتی‌که دستور آتش توسط خودِ هیل داده شد، من تقریباً به‌روی زانوهایم افتادم. ما شلیک کردیم. من می‌خواستم چشم‌هایم را ببندم، اما به‌آن کاغذی خیره ماندم که با چهار گلوله‌ی سربی̊ سوخته و پاره شده بودند. آن چهار دایره‌ی سیاه شروع کردند به‌قرمز شدن، آن‌گاه جهش خون؛ و کاغذِ روی سینه‌ی جو ‌تماماً به‌رنگ سرخ درآمد.

وصیت‌نامه‌ی جو هیل جنبش کارگری را مثل آدم‌های برق‌زده در بهت فروبرد. 45 سال بعد اِتل رایِم این بهت را [برای چندمین بار] وارد [دنیای] موسیقی کرد. او می‌نویسد:

من در سال 1960 به‌همراه یک نفر دیگر درس موسیقی می‌خواندم و یکی از اولین تمرین‌هایم این بود که روی یک متن̊ آهنگ بگذارم. من همیشه مبهوتِ وصیت‌نامه‌ی جو هیل بودم؛ و وقتی شروع کردم به‌ساختن آهنگ برای این متن، تمامی ملودی آن̊ طوری به‌درونم سرریز گردید، و چنان پدیدار شد که گویی همیشه به‌آن متعلق بود. جو هیل یکی از قهرمان‌های پدرم بود؛ و محبوب‌ترین آهنگ مورد علاقه‌ی او ـ‌«من خواب دیدم، آخرین شبِ جو هیل را خواب دیدم»ـ از اِرل رابینسون بود که توسط پُل رابسون خوانده شده بود. آن صفحه‌ی 78 دور در دوران کودکی من باید صدها بار روی گرامافونی که داشتیم، چرخیده باشد.

پدر من ـ‌‌موریس گلدشتاین‌ـ 45 سال در حرفه‌ی خیاطی و صنعت لباس در نیویورک کار می‌کرد. او اطوکش بود و به‌کارش افتخار می‌کرد. علاوه براین، او در همه‌ی 45 سال کارگری‌اش در بدنه‌ی ILGWU (اتحادیه بین‌المللی کارگران خیاطِ زنانه‌دور) فعال بود و تاآن‌جاکه من می‌دانم حتی یک روز هم از این فعالیت دست نکشید. در سال‌های 1950 و 1960 بُرشکارها، اطوکش‌ها، دوزنده‌ها و سرخط‌ها می‌توانستند به‌نوبت برای زنان خانواده‌ی خود لباس بدوزند؛ بدین‌معنی‌که هر سه یا چهارسال یک‌بار مادرم، خواهرم و من متناوباً لباس «سفارشی» دریافت می‌کردیم؛ و ما این حق را داشتیم که در فروشگاه‌، فصل و مد و کارخانه‌ی سازنده‌ی لباس دلخواه خودرا نیز انتخاب کنیم. پدر من تا سن 80 سالگی در صنایع لباس کار می‌کرد؛ و فقط زیر فشار خانواده‌اش دست از کار کشید. هنگامی‌که او این جهان را ترک می‌کرد، صد سال و هفت ماه عمر داشت.

[به‌هرروی]، آهنگی که در سال 60 توسط اِتل رایِم روی متن وصیت‌نامه‌ی جو هیل ساخته شده بود، توسط جو هیکرسون در سال 1976 به‌شکل صفحه‌ی گرامافون (LP) ضبط گردید. او دوسال قبل از این یکی از اعضای «فدراسیون کارکنان کشوری، ایالتی و شهرداری‌های آمریکا»(AFSCME) بود که «اتحادیه کارکنان کتابخانه‌ی کنگره» را تشکیل داده بودند. هیکرسون می‌نویسد:

در واقع، با وجود این‌که تازه ‌پُست سرپرستی مدیریتِ کل «آرشیو ترانه‌‌های مردمی» را به‌من سپرده بودند (جایی که برکار دو کارمند بسیار خوب سرپرستی می‌کردم)، اجرای ترانه‌های اتحادیه‌ای را در لیست برنامه‌های اولین مراسمِ AFSCME در کتابخانه‌ی گنگره قرار دادم.

پانوشت‌ها:

{1}

My will is easy to decide

For I have nothing to divide

My kin don't need to weep and moan

Moss does not cling to a rolling stone

My body? oh, if I could choose

I would to ashes it reduce

And let the merry breezes blow

My dust to where some flowers grow

Perhaps some fading flower then

Would soon rise up and grow green again

This is my last and final will

Good luck to all of you,

{2} بلافاصله پس از این‌که‌ پلیس سالت لیک سیتی Salt lake city هیل را دستگیر کرد، با پلیس سان‌پدرو San Pedro ، کالیفرنیا California ، جائی که هیل قبلا در آن زندگی کرده‌ بود تماس گرفت. رئیس پلیس آن‌جا با تلاش‌های هیل برای سازمان دادن باربران اسکله مقابله کرده‌ بود و جواب داد: «شنیده‌ام کسی بنام جوزف هیلستروم Josef Hillstrom را به خاطر قتل دستگیر کرده‌اید. خودش است.... مطمئنا شهروند نامناسبی است. او از جمله‌ ترانه‌سرایان و نویسندگان جزوات ترانه‌های (IWW) است».

منظور او واضح بود. اگرچه او فاقد اسناد و مدارک قتلی بود که هیل به‌آن متهم شده ‌بود، شکی نداشت که هیل «خود آن مرد» بود. برای او هیل تهدیدات طبقه کارگر علیه نظم موجود را نمایندگی می‌کرد. کسانی که مورد احترام او بودند نمی‌خواستند که کارگرانشان متحد شوند، یا ترانه‌هائی را که جو هیل سروده‌ بود بخوانند. آن‌ها و پلیس آن‌ها را مسخره‌ کنند، حق آن‌ها بر ثروتی را که تولید نکرده ‌بودند مورد اعتراض قرار دهند. براساس این تعصبات بود که جو هیل به‌خاطر قتلی که در آن شرکت نداشت، محاکمه و تیر‌باران شد.

{3} لینک زیر (مقاله‌ی «ترانه‌سرای کارگران» ـ اتحاد بین‌الملی... ـ آقای اسعد حاجی حسنی) در رابطه با «کارگران صنعتی جهان» و زندگی جو هیل است. ضمناً پانوشت {2} و {4} نیز اقتباسی از همین مقاله است:

http://www.etehadbinalmelali.com/HTML/6_11_07/taranehsara.htm

{4} «در ۲۹ مه ۱۹۷۹ جانشین رئیس دادگاه تجدید نظر یوتا، هاریت ل مارکوس Harriet L. Marcus به‌یک موزیسین آمریکائی-‌سوئدی به‌نام فالک جی آندرسن Folk G. Andersen که برای بخشودگی هیل تلاش کرده ‌بود چنین پاسخ داد: "آقای آندرسن عزیز؛ دادگاه تشخیص می‌دهد در مورد یک قضیه مشکوک، بخشودگی عطف به‌ماسبق بی‌مناسبت خواهد بود." [به‌راستی] اگر مسئله مشکوک بود، چرا جو هیل را تیر باران کردند؟

گروه ترجمه سایت جنبش کارگری



فرشته مولوی

ماه مه، این اردیبهشت همیشه و هر جا زیبا، که کارگران جهان روزی از روزهای بهشتی‌اش را به نام خود کرده‌اند، مرا به یاد جو هیل می‌اندازد. بعد جو هیل مرا به یاد همه‌ی آن‌هایی می‌اندازد که به‌جا یا بی‌جا در راه آرمان‌شان سر به باد داده‌اند و افسانه و اسطوره شده‌اند. از اعدام جو هیل، کوشنده‌ و ترانه‌سرای پر شر و شور جنبش کارگری امریکا در سال‌های نخست سده‌ی بیست، نزدیک به صد سال می‌گذرد و از بسیاری از شور و شعارهای آن سده، در آستانه‌ی این سده، جز پوسته‌ای تاریخ‌نشان چیزی به‌جا نمانده. بی‌‌راه نیست اگر گفته شود که برجسته‌ترین ویژگی قرن بیستم از آن است که تق خیلی از ادعاهای دهان پرکن و خواب‌های‌ انقلابی اشرف مخلوقات در این دوره درآمد. با این همه هنوز نه تنها گارگر مهاجر ساده و زبان‌ندان، که مهاجر متخصص زبان‌دان هم، در جاهای پیشرفته‌ی دنیا استثمار می‌شود. در جاهای پس‌نگه ‌داشته شده و یا پس‌رفته هم که، راحت یا سری زیرآب می‌رود یا زبانی بریده می‌شود و آب از آب تکان نمی‌خورد. هنوز، چه در ممالک مترقی و چه در مناطق بدوی، دادگاه‌های فرمایشی برپا می‌شود تا مهتران بر کهتران حکومت کنند. و هنوز و هم‌چنان جنگ خیر و شر و فرودست و فرادست برقرار است.
در تب و تاب انقلابی سی سال پیش، بازار کتاب گرم از عطش مشتری‌هایی بود که در فرج بعد از شدت سانسور دوره‌ی پهلوی هول خریدن کتاب‌هایی را می‌زدند که کمی بعد با انگ "جلد سفید" یا "ممنوعه" محکوم به غیب شدن یا چال شدن بودند. در آن جو در میان انبوه کتاب‌هایی که می‌شد به فارسی برگردانم تا آبی به آسیای ‌انقلابی‌گری ریخته شود، یکی هم کتابی بود به نام "ماجرای جو هیل" به قلم فیلیپ فونر، پژوهشگر جنبش کارگری امریکا، در شرح مستند دادگاهی که حکم تیرباران جو هیل را صادر کرد. این کتاب که به یاری همراه و همکاری ترجمه شد و در سال شصت به بازار آمد و بعد از چندی به خیل کتاب‌های غیبی پیوست، به گمانم تنها کتابی باشد که به فارسی درباره‌ی جو هیل در آمده است. در فضای اینترنتی فارسی هم نوشته در باره‌ی این افسانه‌ساز جنبش کارگری چندان نیست.
اگر در آن حال و هوا آرمان گرایی و روحیه‌ی شورشی جو هیل جذابیتی انکارناپذیر برای من و کسانی چون من داشت، حالا آنچه که در تک‌نسخه‌ی به یادگار مانده از "ماجرای جو هیل" و زندگی او مرا به خود می‌کشاند، دلبستگی او به موسیقی و ترانه‌سرایی‌ست - عشقی که خرج راه آرمانی شد و ناکام ماند. اما این عشق بر باد رفته ترانه‌هایی به یادگار گذاشته که دو نمونه از آن را از همین کتاب "ماجرای جو هیل" نقل می‌کنم.
ترانه‌ی کلاسیک جو هیل، "واعظ و برده" یا "کلوچه در آسمان" نام دارد که در آن می‌گوید:
می‌خواهند به تو بگویند چه غلط است و چه درست
اما تا می‌پرسی پس خورد و خوراکم چه می‌شود
با صدایی نرم و نازک می‌گویند:
در آن سرزمین باشکوه در آسمان
آن بالا بالاها انشاالله به نان و نوایی می‌رسی
کار کن و دعا بخوان، زندگی کن رو علف
وقتی که مردی، تو آسمان کلوچه می‌دهند به تو...
آخرین ترانه‌‌ی جو هیل هم وصیتی‌ست ساده و روشن:
وصیتم خیلی روشن است
ارث و میراثی ندارم
رفقایم شیون و زاری نکنند
سنگ غلتان خزه نمی‌گیرد
اگر به میل خودم بودم، می‌گفتم
جسدم را خاکستر کنند.
بگذار نسیم سرخوشی بوزد
و خاکسترم را به گلستان‌ها ببرد
شاید گل پژمرده‌ای بشکفد
و دوباره شاداب شود.
این آخرین آرزوی من است
شاد باشیدهمه‌تان
در ستایش جو هیل و افسانه‌اش بسیار گفته و سروده شده؛ از این بسیار، ترانه‌ای که کلامش از آلفرد هیز و موسیقی‌اش از ارل رابینسن است، پرآوازه‌تر از همه‌ است و خواننده‌های نامدار بسیاری از جمله جون بایز امریکایی و لوک کلی ایرلندی آن را خوانده‌اند. بند اول این ترانه چنین است:
دیشب جو هیل اومد به خوابم،
زنده مثل من و تو.
میگم "جو، تو که ده ساله مردی"
میگه "من هیچ‌وقت نمردم"
میگه "من هیچ‌وقت نمردم."

ترانه‌‌ی "دیشب جو هیل اومد به خوابم" را با صدای دو خواننده‌ی نامبرده می‌توانید در یوتوب گوش کنید:
http://www.youtube.com/watch?v=YR6SMAJQW8Y
http://www.youtube.com/watch?v=Q2OivplOBq8



www.ofros.com

زندگينامه جوهيل ترانه سراى کارگران

ترجمه اسعد حاجى حسنى                                                                                  شهریور
۱٣٨٨



"من یک شهروند این جهانم.
در کره ای بنام زمین متولد شدم،
اینکه در کدام گوشه این کره خاکی
دیده به جهان گشودم هیچ ارزش صحبت
کردن ندارد.... من چیزی در باره
خودم ندارم که بگویم. فقط بگویم
که همواره تلاش کرده ام که هر چقدر
کوچک، پرچم آزادی را به مقصدش
نزدیکتر کنم. من این افتخار را
داشته ام که زیر پرچم سرخ – که اعتراف
میکنم به آن مفتخرم – در این مبارزات
شرکت کرده ام."
از نامه های جوهیل در زندان

زندگينامه جوهيل

بلافاصله پس از اینکه‌ پلیس سالت لیک سیتی Salt lake city هیل را دستگیر کردند، با پلیس سان‌پدرو San Pedro ، کالیفرنیا California ، جائی که هیل قبلا در آن زندگی کرده‌بود تماس گرفتند. رئیس پلیس آن جا با تلاش های هیل برای سازمان دادن باربران اسکله مقابله کرده‌بود و جواب داد: ” شنیده‌ام کسی بنام جوزف هیلستروم Josef Hillstrom را به خاطر قتل دستگیر کرده‌اید. خودش است….مطمئنا شهروند نامناسبی است. او از جمله‌ ترانه‌سرایان و نویسندگان جزوات ترانه های I.W.W(۱) است.”*
منظور او واضح بود. اگرچه او فاقد اسناد و مدارک قتلی بود که هیل به آن متهم شده‌بود، شکی نداشت که هیل “خود آن مرد” بود. برای او هیل تهدیدات طبقه کارگر علیه نظم موجود را نمایندگی می‌کرد. کسانی که مورد احترام او بودند نمی‌خواستند که کارگرانشان متحد شوند، یا ترانه هائی را که جو هیل سروده‌ بود بخوانند.، آن ها و پلیس آن ها را مسخره‌ کنند، حق آن ها بر ثروتی را که تولید نکرده‌بودند مورد اعتراض قرار دهند. بر اساس این تعصبات بود که جو هیل به‌خاطر قتلی که در آن شرکت نداشت محاکمه و تیر‌باران شد.
جو هیل Joe Hill در یوله‌ Gævle سوئد با نام جوئل امانوئل هاگلند Joel Emmanuel Haggland در هفت اکتبر ۱۷۸۹ متولد شده‌بود. یکی از نه(۹) بچه‌ای بود که در خانواده‌ای محافظه‌کار و به شدت مذهبی پرورده‌شده‌بود. خانواده‌ای بود بسیار علاقه‌مند به هم که در آن پدر و مادر هر دو موسیقی را تشویق می‌کردند و در همان سال های اول کودکی جوئل نواختن ارگ را به خوبی نواختن گیتار و ویلون و آکاردئون یاد گرفت. در سال ۱۸۸۷ پدر جوئل، الفا Olfa که سوزنبان قطار بود، در حین کار زخمی شد و مرد. تمام اعضای رنجدیده‌ خانواده‌ می‌بایست در حد توان کاسبی کنند‌. از جمله جوئل هشت ساله که برای کارکردن به یک کارخانه طناب رفت. در نوجوانی دچار سل پوست و استخوان شد که در یک بیمارستان در استکهلم مورد معالجه قرار گرفت اما آثار مرض برروی بدنش باقی ماندند. در سال ۱۹۰۲ مادرش مرد و خانواده‌ از هم پاشید. او و برادرش پاول Paul به آمریکا عزیمت کردند و در نیویورک از کشتی پیاده‌ شدند. مانند بسیاری از مهاجران در آن زمان جوئل نامش را ابتدا به‌ جوزف هیلستروم و سپس به جو هیل تغییر داد.
در مورد ده‌ سال اول اقامت جو هیل در آمریکا حقائق بسیار کمی موجودند. اگر چه در مورد جا هائی که بوده‌ و کار هائی که انجام داده‌ داستان های متعددی وجود دارند، که طبق یکی از ‌آن ها در هاوائی هم بوده‌است‌، فقط چند تائی را می‌شود به اثبات رساند. پاول برادر جو هیل بعد ها به رالف چاپلین Ralph Chaplin(۲) گفت که ابتدا جو در نیویورک حمالی می‌کرد و در سالن ها پیانو می‌‌نواخت. به مناسبت کریسمس سال ۱۹۰۵ از کلیولندCleveland برای خواهرش کارت پستال فرستاد. در آوریل سال ۱۹۰۶ هنگام وقوع زمین‌لرزه در سانفرانسیسکو San Francisco آن جا بود و مقداری از وقایع آن را برای روزنامه محل تولدش نوشت. او یکی از هزاران کارگر مهاجری بود که آمریکا را برپاساختند و غلات آن را برداشت کردند. کسانی که با او در حاصلبرداری کارکرده‌بودند از آشنائی با او در آن جا صحبت کردند. در سال ۱۹۱۲ موقعی که I.W.W خط‌آهن شمالی کانادا Canadian Northern Railway را به اعتصاب کشید، او در یک گروه پیکت بود. آنقدر در اسکله‌ باربری کرده‌بود که به‌ خودش می‌گفت موش اسکله. بیل چانس Bill Chance در سان پدرو San pedro جائیکه باربر اسکله بود، با او ملاقات کرده‌بود، اما می‌گوید جو در مورد خودش آنقدر کم حرف می‌زد که نمی‌تواند چیزی دیگر اضافه‌کند. آلکساندر مک کائ Alexander Mc Kay هم که با هیل کارکرده‌بود و خاطرات خودش از مبارزه‌ آزادی بیان سال ۱۹۱۲ در ساندیه‌‌گو San Diego را در سال ۱۹۴۷ نوشت نیز نمی‌تواند چیزی بگوید.
در نیمه اول سال ۱۹۱۱ هیل همراه دوستش سام مورای Sam Murray و رادیکال های دیگر در انقلاب مکزیک از مادرو (۳)Madero و ماگون (۴)Magon پشتیبانی می‌کردند در کالیفرنیای پائین بودند و برای حمایت آن در مقابل دیاز(۵) Diaz می‌کوشیدند. هیل فقط گاه‌گاهی آن جا بود. اما در صورتی که از دیدگاه های محافظه کارانه‌ای که با آن به ایالات متحده‌ آمده‌بود نبریده‌بود، نمی‌توانست آن جا بوده‌باشد. در سال ۱۹۱۳ دبیر شعبه‌ I.W.W در سان پدرو بود. قدیمیترین ترانه طنز نوشته‌شده‌ توسط هیل که ما می‌شناسیم بر اساس سرود مطلوب سپاه‌رستگاری (Salvation army)(۶)” در جاودانگی شیرین” است. (این ترانه) قبل از چاپ در دفترچه‌ترانه‌سرخ I.W.W در سال ۱۹۱۱ رایج شده‌بود. ترانه اینطور می‌گفت: هر شب واعظان مودراز می‌آیند، زور می‌زنند که راستی و دروغ را بهتان بگویند.
اما وقتی از چیزی برای خوردن سئوال کنید، این کلمات شیرین را در پاسخ خواهید شنید:
(کر- گروه‌ آواز)
سیر می‌خورید در آینده‌ جاوید.
در سرزمین با شکوه آسمان ها.
کار کن و عبادت کن،
در میان خاشاک زندگی کن.
بعد مردن اجرتان در آسمان داده‌ می‌شود
اگر برای [آسایش] همسر و فرزندانتان مبارزه‌ کنید،
برای کسب چیز خوب تقلا کنید،
آن ها می‌گویند: انسان های بد و گناهکارید.
بعد مردن حتما به جهنم می‌روید.
(کر)
ترانه هیل به فرهنگ لغات آمریکائی اصطلاح “نان کلوچه در آسمان” را اضافه کرد. اصطلاحی که اغلب توسط مردم به کار می‌رود و برایشان جالب خواهدبود که بدانند از کجا آمده‌است.
در آن روزگار قبل از سینما و رادیو، زمانی که گرامافون هنوز وسیله صوتی کمیابی بود، قابل دسترس ترین موسیقی برای کارگران و مخصوصا کارگران مهاجر غرب از آن سپاه‌رستگاری و دیگر انجیل ‌گرایان خیابانی بود. آن ها در “جاده‌ های پائین شهر” نمایش های خود را اجرا می‌کردند. بخشی از شهر که کارگران مهاجر ارزانترین غذا، ارزانترین “لمیدن‌گاه‌” یا اطاق اجاره‌ای را گیر می‌آوردند. و از روی یک سری علائم که با گچ روی تخته‌سیاه‌ نوشته‌شده‌بودند، کار دیگری با دستمزد یک دلار - تقریبا دستمزد یک روز آن زمان – را پیدا می‌کردند. این جاده‌ های پائین شهر عرصه پیکار افکار آدم ها شدند، بین آن هائی که میخواستند چیز ها را به همان صورتی که بودند حفظ کنند و آن هائی که میخواستند آن ها را تغییر و ارتقا دهند. ترانه طنز هیل چندین بند داشت، آخرین بند و کر اینطور بود: برای بچاپ ها این برگردان را خواهیم خواند.
کارگران تمام کشور ها، متحد شوید!
دوشادوش هم برای آزادی می‌جنگیم؛
وقتی دنیا و نعمات آن را به دست‌آوردیم؛
در آینده‌جاوید سیر می‌خورید؛
وقتی که پخت و پز یادگرفتید.
کمی هیزم بشکن، برایت خوب است،
و سیر می‌خورید در آینده شیرین جاوید.
اتحادیه هیل، کارگران صنعتی جهان Industrial Workers of the World در سال ۱۹۰۵ به وسیله‌ی فدراسیون غربی معدنچیان Western Federation of Miners و چند اتحادیه کوچک دیگر و مبارزینی که‌ در اتحادیه‌ های سازمان یافته‌تری بودند، تشکیل شد. به امید این که میلیون ها کارگر غیر متشکل و ‌آن ها که در سازمان های موجود بودند را در یک اتحادیه بزرگ طبقه کارگر جمع کنند، به طوری که نشود هیچ گروهی از کارگران را برای شکستن اعتصاب گروه دیگر بکار برد. همانطور که از اسمش پیداست [این اتحادیه] مدعی وسیعترین حوزه صلاحیتی بود که یک اتحادیه می‌تواند داشته‌باشد. قصدش رفاه طبقه کارگر جهانی و هدف نهائیش سازماندهی مجدد صنعت بود که به دست کارگران برای مصلحت عام اداره می‌شد.
فعالیت های عملیش در ابعادی کوچکتر اما قابل توجه بودند. سال ۱۹۰۹ در منطقه صنعتی مک کیز راکز Mc Kees Rocks در پیتزبورگ Pittsburgh ، اتحادیه‌ صنفی در آن جا چند کارگر ماهر داشت و تعمیرکاران را که قبلا اعتصاب کرده‌بودند اخراج کرده‌بود، در پاسخ به درخواست کمک از طرف تعمیرکار ها I.W.W دخالت کرد و پیروز شد. اعتصاب توجه وسیعي را جلب کرد. چون ثابت کرد که کارگران مهاجر غیر ماهر که با زبان های متفاوتی حرف می‌زنند، می‌توانند با هم متحد و پیروز شوند، هر چند اتحادیه های موجود آن ها را قبول نکنند. در کارگاه های ساختمانی، در اردوگاه های چوب‌بری و در کنار جاده های کثیف، اماکنی که این کارگران مهاجر مشاغلی به دست می‌آوردند، I.W.W به تلاش افتاد که دستمزد ها را افزایش دهد، دوش حمام و اتاق رختشوئی در این مشاغل خارج شهر دائر کند و شرکت را وادارد که تختخواب و خوابگاه تدارک ببیند تا کارگران بتوانند پتو های لوله شده‌ای را که بر دوش حمل کرده‌بودند دور بیاندازند.
در اسپوکان Spokane در واشنگتن، I.W.W به این نتیجه رسید که راه عملی متحد کردن کارگران به دور این پیشنهاد ها این بود که با امتناع از اجیر شدن توسط دلال های کار کلاهبردار Job sharks که حق کاریابی را به کارگران می‌فروختند، شرکت ها را مجبور کنند که یک سیستم آزاد پرداخت دستمزد را دائر کنند. این امر می‌توانست با اجتناب از اعتصاب انجام شود. I.W.W این نظریه را از جعبه های صابون جاده‌ های پائین شهر مطرح کرد. جعبه صابون، جایگاهی دم دست برای سخنرانان خیابانی، پدیده‌ای شناخته‌شده‌ در آن زمان بود. انجیل‌گرایان، سوسیالیست ها، هواداران تجدید نظر و اصلاحات، I.W.W و زنانی که این نظریه تازه که آن ها هم باید حق انتخاب کردن داشته‌باشند را مطرح می‌کردند این جایگاه را مورد استفاده‌ قرار می‌دادند.
در حالی که کمپین I.W.W برای کنار گذاشتن دلال های کار کلاهبردار موثر واقع شد، این بنگاه های کاریابی با استفاده‌ از سپاه رستگاری و دیگر گروه های مذهبی برای خفه‌کردن صدای سخنران هایI. W.W با ترومپت و طبل به مقابله برخاستند. I.W.W با کارت هائی که اشعار ترانه بر رویشان چاپ شده‌بود و به آهنگ سرود خوانده‌ می‌شدند پاسخ داد. هر دو طرف ترانه حزن‌انگیز [melodrama] “پسر سرگردان من امشب کجاست” را می‌خواندند. اما I.W.W شرح می‌داد که پسر سرگردان به وسیله پلیس از یک قطارباری پائین کشیده‌شده‌ و به یک اردوگاه کار اجباری فرستاده‌شده‌است. برای [ترانه] محبوب سپاه،‌ کارت این را داشت:
چرا مانند دیگران کار نمی‌کنی، ها؟
در جهنم کاری برای کردن نیست، چطور می‌توانم کار کنم؟
به اعتبار مفتخور، هاله‌لویا،
هاله‌لویا، باز هم مفتخور
هاله‌لویا، چیزی به ما بده‌ که احیایمان کند.
در سال ۱۹۰۹ این کارت های ترانه در اولین دفترچه ترانه I.W.W چاپ شدند که در چاپ های قبلی غالبا استخدام کنندگان دغلکار را مورد حمله قرار دادند. ترانه “نان کلوچه در آسمان” و ترانه دیگری از هیل هم که بر اساس سرود “قدرت در خون است” سروده‌شده‌بودند، با وضعیت جاده‌ های پائین شهر جور در می‌آمدند.
قدرت آن جاست، قدرت آن جاست،
در میان دسته‌ای از مردان کار،
وقتی دست در دست هم بر پای می‌ایستند.
قدرتی است، قدرتی است!
در همه سرزمین اداره‌ امور را باید بدست بگیرد،
یک اتحادیه‌ صنعتی شکوهمند.
وقتی بنگاه های کاریابی دریافتند که قادر به خواباندن صدای سخنرانان نمیشوند، به شورای شهر برای صدور حکم ممانعت از حق سخنرانی I. W.W متوصل شدند که به مبارزه‌ I.W.W برای آزادی بیان در سال های ۱۹۱۰-۱۹۰۹ و سر تیتر روزنامه شدن آن در سراسر کشور منجر شد. محکومیت به زندان قادر به محدود کردن تعداد معدودی است. I.W.W به داوطلبان فراخوان داد تا قانونیت حکم صادره‌ را محک بزنند. این مردان برروی جعبه تریبون رفتند و پس از گفتن چند کلمه به زندان افکنده‌ شدند. در اولین روز، دو نوامبر ۱۹۰۹ یکصدوسه نفر دستگیر شده‌بودند. در ماه مارس زندان و مدرسه‌ای که زندان شده‌بود، پر شدند. شرائط زندان و درنده‌خوئی پلیس خشم وسیعی را برانگیخت و موجب فشاری شد که در کارگاه های چوب بری و ساختمانی، بازرگانان سپوکان را بایکوت کردند. توافقی حاصل شد، I.W.W انتشار “کارگران صنعتی” توقیف شده‌ را از سر گرفت، بار دیگر در خیابان ها سخنرانی کرد و اصل بهبود بیشتر شرائط کار در اینلند امپایر(۷) Innland Empaire را مطرح کرد.
مبارزات مشابهی برای آزادی بیان در رابطه با همان موضوع ها در فرنسو- کالیفرنیا Frenso- California در سال ۱۹۱۰، در سان دیاگو در سال ۱۹۱۲ و دیگر شهر ها صورت گرفتند، با همان تفصیلات بنیادی که سخنرانان داوطلب در زندان انباشته‌شدند، تحت مراقبت و مورد خشونت پلیس قرار گرفتند و عاقبت حق آزادی بیان مطالبه‌شده‌ را کسب کردند.
آیا جو هیل در این مبارزات آزادی بیان دستگیر شده‌بود؟ اسناد تاریخی مختلفی شرکت او را تایید می‌کنند، اما همیشه به یک گردهمائی در هنگام اعدام او در لندن- انگلستان که در آن چند سخنران گفتند او در این مبارزات شرکت داشت اشاره می‌کنند، واین مدرک خوبی نیست. شخصی به نام هیل که در گردهمائی اعتراضی در سانفرانسیسکو و علیه‌ خشونت پلیس در سان دیاگو شرکت داشته‌است احتمالا هیل دیگری بوده‌باشد. آن هائی که هیل را می‌شناختند او را شخصی آرام توصیف می‌کنند و نه یک سخنران.
ترانه دیگر هیل، ترانه طنز “کیسی جونز” Casey Jones مانند “نان کلوچه در آسمان” ماه ها قبل از اینکه در دفترچه‌ ترانه I.W.W در سال ۱۹۱۲ بیاید وسیعا شهرت پیدا کرده‌بود. او آن را به پشتیبانی از تعمیرکاران راه‌آهن نوشت که در سپتامبر ۱۹۱۱ در سراسر سیستم (۸)Harriman که از مرکز ایلینویز Illinois Central به پاسیفیک جنوبی Southern pacific کشیده‌ می‌شد، اعتصاب کرده‌بودند. این تعمیرکاران که اتومبیل ها و لکوموتیو های راه‌آهن را تعمیر می‌کردند، در شانزده‌ اتحادیه‌ صنفی پخش شده‌بودند. آن ها می‌خواستند که به صورت فدراسیونی ۱۶ اتحادیه‌ای و نه به صورت جداگانه طرف معامله قرار بگیرند. هاریمن مخالفت کرد. این تعمیرکاران بیش از چهار سال اعتصاب کردند و بالاخره پیروز نشدند. چونکه پنج اتحادیه‌ دیگر هنوز قطار ها را تعمیر می‌کردند و به راه می‌انداختند و اعتصاب شکن ها را به تعمیرگاه می‌آوردند. این وضعیتی بود که به طور دردناکی حقانیت بحث I.W.W را برای [ایجاد] اتحاد صنعتی تصویر می‌کرد. بحثی که در آن روز ها تقریبا طرح آن منحصر بفرد بود.
در سال ۱۹۱۱ به خاطر عمومی شدن یک سری ترانه داستان، کیسی جونز معنای لکوموتیوران پیدا کرده‌بود.[ترانه ها] برای زنده‌ نگاهداشتن یاد قهرمانی جان لوتر جونز John Luther Jones از کیسی-کنتاکی Casey- kontucky بود. او در ۲۹ آوریل ۱۹۰۰ به خاطر نجات جان مسافران و کارکنان قطارش، وقتی که قطارش در یک دوراهی وارد خط باربری می‌شود، با تمام وزن خودش را روی دسته ترمز انداخته‌بود و جانش را از دست داده‌بود. والاس ساندرز Wallace Saunders سیاه‌پوستی که از قطار جونز مواظبت می‌کرد، شرح واقعه را نوشت. آن واقعه توسط دسته های رقص و آواز به یک ترانه ریتمیک قوی تبدیل شده‌بود و پیش از آن که هیل ترانه طنز اتحادیه‌اش را بنویسد، دیگران قصه قهرمانی کیسی جونز را به اشعاری چاپ نشده تبدیل کرده‌بودند که در آن ها بیان می‌شد کیسی پدر تعداد بیشماری از کودکان خط‌آهن خودش است.
ترانه‌ای خیلی مشهور بود. وجه مشخصه مهندس های لکوموتیو شده‌بود و وسیله مناسبی برای تمسخر اینکه چگونه قرارداد های جداگانه اتحادیه صنفی آن ها را مجبور می‌کرد که برای در حال کار نگهداشتن موتور ها، به جای کار سرهم‌بندی شده شاگرد تعمیرکار های اعتصاب شکن، می‌بایست [خودشان] تعمیرات اضطراری را انجام دهند. ترانه اینطور می‌گفت:
کارگران خط (۹)S.P. فراخوان اعتصاب دادند.
اما کیسی جونز مهندس، قطعا اعتصاب نخواهد کرد.
دیگ بخارش چکه می‌کرد و راننده‌هایش نشسته‌بودند،
از تنظیم خارج بودند موتورش و یاتاقان آن.
کیسی جونز تل‌آشغالش را روشن نگاه‌ می‌دارد.
کیسی جونز دوسره‌ کار می‌کند.
کیسی جونز مدال چوبی دریافت کرد.
به خاطر خوب و فداکار بودنش برای خط S.P
به تعبیر هیل، کیسی در یک تصادف می‌میرد و “سفری به بهشت” می‌کند که در آن جا سنت پتر St.Peter [دروازه‌بان بهشت] به او می‌گوید “موزیسین های ما اعتصاب کرده‌اند هر وقت دلت بخواهد می‌توانی به صورت اعتصاب شکن کار پیدا کنی” اما فرشته ها هم از دست او نجات پیدا می‌کنند. تعمیرکار ها از این ترانه شوخ و مبارز استقبال کردند و در تمام کشور به دور آن جمع شدند.-در بهار سال ۱۹۱۲ در هنگام اعتصاب در خط آهن کانادای شمالی Canadian Northern Railroads هیل در کلمبیای بریتانیا British Clombia بود. به آهنگ “پوشیدنی سبز” Wearing of the green اعتصاب کنندگان را به “نساختن خط آهن بیشتر به خاطر شلوارکار و شعله شمع” تشجیع کرده‌بود که از بدی بنای کمپ هائی که لایه خارجی دیوار هایشان از کیسه سیب‌زمینی درست شده‌بودند شکایت می‌کرد. به آهنگ ترانه داستان رودخانه شانون River Shannon نوشت:
این کنتراتچی های پوشالی، همگی کاربدستانی خبیث‌‌اند.
هر کارگری می‌داند آن ها حامیان منافع ما نیستند.
پس مصمیم در هوای خوب و بد به هم بپیوندیم.
و ترسی نداریم که رودخانه شانون به کجا می‌ریزد.
برای اعتصاب در شرکت رودخانه فریزر Fraser River قطعات کوتاه دیگری نوشت که در جریان اعتصاب مورد استفاده قرار گرفتند ولی به زودی فراموش شدند.
کمدی های نیشدار بکار برده‌شده [در ترانه ها]‌ تماما برای برانگیختن عصبیت روسا و بالا بردن روحیه کارگران بود تا روسا را در مقابل خود کم اهمیت تر بدانند. بسیاری از ترانه هایش که برای اعتصاب خاصی نوشته شدند، در جا های دیگر به همان درجه‌ بکار برده‌شدند و جذابیت کارگری وسیعی داشتند.
او آواز های روز محبوب مردم را برای ترانه طنز انتخاب می‌کرد. دفترچه [ترانه] سال ۱۹۱۲ یکی از ترانه های رقص ایروینگ برلین(۱۰) Irving Berlinبنام “همه را به‌ رقص در می‌آره‌” را داشت که به ترانه “همه به آن می‌پیوندند” I.W.W برگردانده‌ شده‌بود. خوش بینی آن با رشد I.W.W در آن سال در بندرگاه جنوبی و نخ ریسی های شرقی تایید شد. در ماه ژانویه کارگران کارخانه پشم آمریکا American Woolen Company در لاورنس – ماساچوست Lawrence – Massachusetts اعتصاب کردند و از I.W.W خواستند که از آن ها پشتیبانی کند. جان گولدن (۱۱) John Golden مسئول UTW با پیشنهاد بکارگیری اعتصاب شکن ها [توسط کارفرما] خود را در نظر مردان و زنان اتحادیه سبک کرد.هیل ترانه‌ای طنز بر اساس یک آواز مدرسه یکشنبه به نام “خیلی خوب، گفتگوئی کوتاه با گولدن درستش می‌کنه” برای اعتصابیون فرستاد. آن ها در اعتصابشان پیروز شدند.
هیل در دفترچه ترانه ۱۹۱۳ نه (۹) ترانه تازه داشت. مثل آن که آن چه را در اروپا در شرف تکوین بود پیش بینی کرده‌باشد، دو تا از این ترانه ها ضد نظامیگری بودند. به کولین باون Coleen Bawn در نیروی هوایی ایرلند نوشت:
بیلیون ها صرف می‌کنیم هر سال
برای مهمات و تسلیحات.
تا نیروی دریائی و ارتشمان، عزیز، در وضعیت خوبی حفظ شوند….
چرا آن ها مسلسل هایشان را
هزاران کیلومتر ورای اقیانوس ها سوار کنند
ناوگان های دشمن هرگز که به آن جا نمی‌رسند.
این کاری مسخره نیست.
ترانه دیگر به آهنگ شاد “نور آفتاب” از ناامیدئ های جوانی حرف می‌زد که برای دیدن دنیا به نیروی دریائی پیوست ولی دید که باید عرشه کشتی را بمالد و برنج پاک کند و کفش های ناخدا را برق بیاندازد.بعضی از محبوبترین ترانه هایش آرشی بونکر (۱۲) Archi Bunkr های اولیه را که سیاهان و خارجی ها را باعث گرفتاری های خود می‌دانستند به‌ تمسخر می‌گرفت. برای “کارگران صنعتی جهان” او هیچ کارگری نمی‌توانست خارجی باشد. “بیل قایق موتوری” Steamboat Billریتم موزون یکی از رقص های ۱۹۱۳ را داشت که “جو” این کلمات را در باره سیزربیل Scissorbill به آن افزوده بود:
حالیشه که تو هر اردوگاه معدن و چوب‌بری ،
می‌خوره و را می‌ره‌،
درست مث آدمای دیگه.
می‌دونی این جورا نیس،
همینکه دهنشو واسه حرف زدن وا کنه.
در حالی که همه پلیسا بیرونش می‌کنند از همه جا،
با چهره‌ای خوشباور سیزربیل می‌گه به شما:
“این مملکت منه”.
پاکش کنید از ژاپنی و آلمانی و سوئدی و سیاه ها.
کارگر مشابه دیگر “آقای بلوک” بود که “فکر می‌کند احتمالا روزی رئیس جمهور می‌شود”. تیراژ دفترچه ترانه های I.W.W هربار ۵۰۰۰۰ بود و “آقای بلوک” الهام بخش [چاپ] نوار کارتونی شد درباره مصائبی که فقدان آگاهی طبقاتی بر سرش می‌آورد.
تعابیر بکار گرفته‌شده در ترانه های هیل منعکس کننده‌ شرائط غرب[آمریکا] است که اکثریت با افراد مذکر بود، و تقریبا تمام مزد بگیران مرد بودند. این تا اندازه‌ای با شهرک های شرقی که افراد مونث اکثریت داشتند در تعادل بود. کودکان بخش مهمی از نیروی کار بودند و غیر از کار در کارخانجات نساجی و تکه‌دوزی لباس، نقش اصلی اقتصادی زنان تولید بچه و رساندنشان به سن کار بود. این جا هم هیل آرشی‌بونکر نبود. او زنان را هم در اتحادیه‌اش می‌خواست. در اوائل سال ۱۹۱۳ به آهنگ ضربی “رنگین کمان Rainbow” نوشت:
ما قوطی ساز و دباغ و کلفت را می‌خواهیم،
پینه‌دوز ها را،
مردانی را که چاه می‌کنند،
مردانی را که از دیرک ها می‌روند بالا ،
فروشندگان دوره‌گرد و مقنی و مردان مزد بگیررا، و تمام دختران کارخانه و فروشندگانرا، بله تمام کسانی را که کار میکدنند می‌خواهیم.
او خودش موسیقی “دختر شورشگر است، برای طبقه‌ کارگر مرواریدی گران قدر است” را نوشت و گفت که آن را یکی از بهترین ترانه هایش می‌داند.
در سان‌پدرو هیل در گروه خدماتی ملوانان در خیابان بی‌اکون Beacon امکان استفاده از یک پیانو را داشت و به نظر می‌رسد بیشتر ترانه‌هایش در آن جا نوشته‌شده‌باشند. در آن جا او دبیر ناحیه‌ای I.W.W بود و در یک اعتصاب کوتاه [توسط] کارگران اسکله، بوسیله پلیس دستگیر شد. پلیس تلاش کرد که مسافران یک اتوبوس شهری را وادارد که بگویند او کسی بوده‌است که جلو آن ها را برای لخت‌کردنشان گرفته‌است. کسی چنین چیزی نگفت اما پلیس به دلیل اوباشی به هیل ۳۰ روز محکومیت داد.
در اواخر سال ۱۹۱۳ مسئول ناحیه‌ای سالت‌لیک سیتی شد و در انبار ماشین در سیلور کینگ‌ماین Silver King Mine در پارک سیتی Park City شغلی پیدا کرد که اوتو اپلیکوست Otto Applequist یک هم ولایتی سوئدی که در سان‌پدرو San Pedro شناخته‌بود، در آن جا سرکارگر بود. در این ناحیه هم از I.W.W استقبال نشده‌بود.
اوائل آن سال I.W.W طرح قرارداد یوتا Utah را در توکر Tuker به‌ اعتصاب کشانده‌بود و با وجود حمله آدم‌کش ها به‌ پیروزی افزایش ۲۵ سنت و بهبود شرائط دست یافته‌بود. شرکت با فرستادن آدم‌کش ها به سراغ میتینگ های خیابانی I.W.W در سالت‌لیک سیتی مقابله به مثل کرد و پلیس به‌ جای مهاجمین سخنرانان را دستگیر کرد. چندی قبل از کریسمس، هیل و اپلیکوست به سالت‌لیک سیتی آمدند و به جامعه بزرگ سوئدی های آن جا رفتند، ذوق موسیقی هیل با مراسم عید در آن جا مطابقت داشت. آ‌ن ها در مهمانخانه‌ای شبانه‌روزی که توسط خانواده اسلیوس Eselius اداره‌ می‌شد و بعضی از آن خانواده‌ هر دو نفرشان را می‌شناختند، اقامت کردند.
در یکی از اتاق های پشت آشپزخانه این مهمانخانه بود که در عصر روز دوشنبه ۱۳ ژانویه ۱۹۱۳ هیل دستگیر شد. او در رختخواب افتاده‌بود، یک زخم گلوله عمیقا در سینه داشت و قلب و ریه‌اش خراشیده‌شده‌بودند و تخدیر شده‌بود. وقتی سه پلیس داخل اتاق شدند او یکی از دستانش را حرکت داد. کلانتر پلیس در حالیکه رگ انگشتانش را می‌شکست به هیل تیراندازی کرد. بعدا او توضیح داد که فکر کرده‌است که هیل می‌خواسته‌است به‌ اسلحه‌اش دست یابد، هر چند که او اسلحه‌ای نداشت و دکتر مک هاف Mc Hugh، که پلیس را از معالجه زخم هیل مطلع کرده‌بود، به آن ها گفته‌بود که به هیل مورفین تزریق کرده‌است. رئیس پلیس برای دستگیر کردن او آمده‌بود، با این نظر که زخم سینه او ممکن است او را به قتل انتقامجویانه‌ی شب شنبه ۱۰ ژانویه در مغازه بقالی جان موریسون که قبلا آمد ارتباط دهد.
جان موریسون، افسر پلیس پیشین، به طور مدام در ترس انتقام بسر برده‌بود. او هفت سال پیش در انبارش با سه مهاجم درگیری مسلحانه داشته‌بود و یکی از آن ها در تعقیب بعدی پلیس کشته‌شده‌بود. او در ماه سپتامبر پیش هم مورد حمله قرار گرفته‌بود و یکی از مهاجمین را زخمی کرده‌بود. او در مورد ترس از انتقام با افراد مختلف از جمله زنش صحبت کرده‌بود و به او تاکید کرده‌بود در صورت کشته‌شدنش از پلیس بخواهد که از یکی از همسایه ها بازجوئی کند.در بعدازظهر[پیش از] شب قتلش او به یکی از همکاران پلیس، کاپیتان جان همپل John Hemple گفته‌بود که او با خوشحالی از تمام ثروتی که طی سال ها کار سخت اندوخته‌است دست می‌شوید به شرطی که از ترس انتقام نجات پیدا کند. همپل به مطبوعات گفت ” موریسون مداوما از کسانی که در موقع پلیس بودنش دستگیر کرده‌بود در بیم بود.”
انتقامی که از آن در بیم بود در ساعت ده شب شنبه موقعی که مغازه‌اش را می‌بست صورت گرفت. آرلینگ یکی از پسر ها، جارو می‌کرد، پسر کوچکتر، مرلین در انتهای مغازه نزدیک انبار بود.
آقای موریسون یک کیسه سیب‌زمینی را روی کف مغازه می‌کشید که دو مرد نقابدار وارد شدند، خطاب به او گفتند “حالا گیرت آوردیم.” و به آقای موریسون در حالی که روی کیسه سیب‌زمینی خم شده‌بود و بعد به آرلینگ شلیک کردند و رفتند. رولور کف مغازه نزدیک به آرلینگ، متعلق به موریسون، نشان می‌دهد که آرلینگ هدف جنایت نبوده‌است، اما وقتی با رولور مغازه که در یخدان نگهداری می‌شد خارج شده‌بود مورد هدف قرار گرفته‌بود.
سال ها بعد توسط تاریخ پردازی به نام ورنون جنسن Vernon Jensen در [نشریه] “بازنگری ارتباطات صنعتی و کارگری” Industrial and labor relation review شماره آوریل ۱۹۵۱ (۱۳)اتهامی علیه‌ جو هیل ساخته و پرداخته‌شد که برای دانشجویان تاریخ جدی تر از مجادلات پلیسی است. جنسن نوشت که دکتر مک هاف (که زخم سینه هیل را درمان کرده‌بود) در اواخر دهه چهل به او گفته‌بود که هیل نزد او کشتن موریسون را اعتراف کرده‌بود. به حساب او [جنسن] مک هاف در بعداز ظهر روز دوشنبه از هیل پرسیده‌بود آیا به موریسون تیراندازی کرده‌بود: ” در دفاع از خود به او تیراندازی کردم. پیرمرد برای برداشتن اسلحه رفت و من به او شلیک کردم و پسر جوان تر اسلحه را برداشت و به من شلیک کرد و من هم برای نجات زندگیم به او تیراندازی کردم. من مقداری پول برای خروج از شهر می‌خواستم.” دکتر مک هاف نه برای پلیس و نه در دادگاه چنین داستانی نگفته‌بود. اعتراف اظهارشده‌ با واقعیات مادی موجود خوانائی ندارد، چون آقای موریسون در حال کشیدن یک کیسه سیف‌زمینی دور از راهرو مرکزی جائی که هیچ دسترسی به اسلحه که در یخدان بود نداشت مورد هدف واقع شده‌بود. آن واقعه یک قتل انتقامجویانه طرح ریزی شده‌بود که در حالی که مانعی برای دزدی نبود، اقدامی برای دزدی کردن نشده‌بود.
اما برگردیم به ۱۹۱۴، وقتی دکتر مک هاف که در جریانات اجتماعی هیل را دیده‌بود و او را به مثابه مولف ترانه های طنزآمیز I.W.W می‌شناخت، پلیس را از زخم هیل باخبر کرد و ترتیب تحت مخدر قرار دادنش را داد، پلیس آشکارا دنبال انتقام رفته‌، اما موفق نشده‌بود.
اسلحه موریسون یک فشنگ مصرف شده‌ داشت. این شیوه‌ پلیس سالت‌لیک سیتی بود که به جای ضامن چکش اسلحه را روی یک جای فشنگ خالی یا پوکه قرار می‌داد. در مغازه گلوله‌ای که از اسلحه موریسون شلیک شده‌باشد پیدا نشد و شاید شلیک نشده‌بود، هنوز این احتمال هم می‌رود که گلوله‌ در بدن شخصی که مضروب شد مانده‌باشد. همسایگانی که با صدای شنیدن شلیک ها به صحنه هجوم بردند گفتند که یکی از دو مرد نقابدار دستش را روی سینه‌اش گذاشته‌بود مثل اینکه زخمی باشد، یکی از همسایه ها تنها کللماتی را که از دو نفر شنیده‌بود “من تیر خورده‌ام” را گزارش داد در حالیکه دیگری آن را “آه،باب” شنیده‌بود. لکه های خون روی زمین بودند. برای همین بنظر پلیس ممکن بود که یکی از دو مرد به وسیله اسلحه موریسون زخمی شده‌باشد. ولی زخم هیل کاملا درون سینه‌اش بود.
لکه های خون روی زمین در جهات مختلف کشیده‌شده‌بودند. بعضی به پائین پیاده‌رو ها، بعضی به طرف انبار ها، بعضی به طرف خطوط راه آهن می‌رفتند. امکان نداشت که همه آن ها متعلق به یک نفر باشند، و تمام ‌آن ها به سگی با پنجه در حال خونریزی برمی‌گشتند. دو مرد که از بار یک کشتی در حال خروج از شهر دزدی کرده‌بودند، در شهر بازداشت شده‌بودند، آن ها به علت یک دستبرد ۳۰۰ دلاری در آریزونا Arizona تحت تعقیب بودند، و به شکلی به عنوان مظنون حذف شده‌بودند. مظنون های دیگر گرفته‌ و آزاد شده‌بودند. مردی دیده‌شده‌بود که در چاله‌ای درازکشیده‌بود و وقتی یک عابر از وی می‌پرسد که به کمک احتیاج دارد به داخل یک اتوبوس برقی فرار می‌کند. بعدا یک کنترلچی اتوبوس برقی گزارش داد که آن مرد با اتوبوس به مرکز شهر رفت و از روی عکس او را فرانک ز ویلسون Frank.Z.Wilson یک محکوم پیشین که موریسون در فرستادنش به زندان کمک کرده‌بود، شناسائی کرد.
به محض دستگیری هیل نظریه انتقامجوئی و تمام جریانات دیگر از طرف پلیس یکباره کنار گذاشته‌شدند. دکتری که پلیس را از وضع هیل خبر کرده‌بود او را بعنوان کسی که آن ترانه های I.W.W را نوشته‌بود می‌شناخت و مثل کلانتر پلیس سان‌پدرو، خشنود بودند که “همان مرد” را گرفته‌اند. ممکن است یک امر آن ها را راضی به فراموش کردن انگیزه انتقام و مقصر قلمداد کردن هیل کرده‌باشد: اینکه این امر به یک کینه خانوادگی که بین موریسون و یک گروه بزهکار در جریان بوده‌است خاتمه خواهد داد، کینه‌ای که تقریبا علیه هر پلیسی که اعضای گروه بزهکار را محکوم کند ادامه خواهد داشت.
حالا این فرصت را داشتند که به تمام اینها خاتمه دهند. در حالیکه یک “شهرنشین نامطلوب”، یک اجنبی را در دست داشتند که اتحادیه‌اش و ترانه‌هایش بهرحال مورد تنفر آن ها بود. پلیس در ۲۳ ژانویه از طریق مطبوعات محلی همگی و از جمله اعضای گروه بزهکار را مطلع کرد که جو هیل، ترانه‌سرای I.W.W، کسی بود که میخواستند به خاطر قتل موریسون محکوم کنند.
احکام گناهکاری ناعادلانه‌ای که باعث نارضایتی گسترده‌ شده‌بودند، معمولا مانند توطئه یک هیئت رئیسه برگزیده‌ انجام نگرفته‌بودند، بلکه مانند یکی از بیعدالتی های کم و بیش جاری [بودند]که مقامات پائین تر برای انطباق با تعصبات بالائی ها انجام می‌دادند. علیرغم اعتراض عمومی می‌بایست یا برتری بالائی ها پیشبرده‌شود یا ماهیت جنایتکارانه و تعصب طبقاتی تنفیذ قانون را تایید کنند.
تنها رابطه‌ای که پلیس برای ارتباط هیل به قتل موریسون ارائه داد این بود که زخم گلوله‌ای داشت که برای آن دلیلی ارایه نکرد و احتمالا اسلحه موریسون هم شلیک شده‌بود. همسایگانی که دو مرد نقابدار را در حال فرار دیده‌بودند هیچ مشخصات ارزشمندی ارائه ندادند ولی کوشیدند این کار را بکنند. پسر جوانتر، مرلین موریسون (در آن موقع ۱۳ ساله و هنوز زنده) در روز چهاردهم وقتی برای دیدن هیل به زندان برده‌شد گفت” هیلستروم همان قد و بالای یکی از مردانی را دارد که در عصر یکشنبه وارد مغازه پدرم شد. من نتوانستم مشخصات ظاهری آن مرد را مدتی طولانی بگیرم. چون نور کافی نبود. اما قواره هیلستروم خیلی شبیه قواره مردی به نظرم می‌آید که داخل مغازه شد و دیدم به پدرم تیراندازی کرد.” یا این آن چیزی است که سالت‌لیک سیتی تریبون تنها سند قابل دستیابی، نظریات این پسربچه ۱۳ ساله را گزارش کرد. همچنین مطابق [مندرجات] روزنامه، چون رونوشت ها گم شده‌اند، مرلین در دادگاه بیشتر از این ها گفت. هیل شرح بسیار متفاوتی داد. در موقع اظهاریه به دادگاه تجدید نظر یوتا در سپتامبر ۱۹۱۵ او از دیدار مرلین موریسون در‌ زندان اینطور یاد کرد:
او اولین کسی بود که در صبح [روز] بعد از دستگیریم آمد و مرا نگاه کرد. تنها به خاطر پسر بچه‌ بودنش نظرش را صریحا در مقابل من ابراز داشت و این چیزی است که گفت: ” نه اصلا آن مرد نیست. آن هائی که من دیدم کوتاهتر و سنگینتر بودند.” وقتی که او در جلسه دادرسی مقدماتی شهادت داد از او پرسیدم مگر او این را نگفت که انکار کرد.
در ۲۷ ژانویه برای هیل کیفرخواست صادر شد و دادرسی مقدماتیش روز بعد برگزار شد. چون وکیل نداشت و [از خود] هیچ دفاعی نکرد او در دادرسی پسرک و دو شاهد را مورد سئوال قرار داد. محاکمه برای ۱۷ ژوئن ترتیب داده‌شده‌بود.چند روز بعد از این دادرسی ژانویه یک وکیل رسمی به نام ئئ-دی- مک دوگال E.D.Mc Dougall هیل را ملاقات و به او پیشنهاد وکالت مجانی کرد. هیل قبول کرد، چون به اد روان Ed Rowan دبیر حوزه‌ئی I.W.W ، که بعد از چاپ عکسش در روزنامه محلی ملاقاتش کرده‌بود گفته‌بود که این پای I.W.W را به میان نمی‌کشد و نمی‌خواهد اتحادیه‌ برایش وکیل بگیرد. دفاع ضعیف مک دوگال در محاکمه ژوئن بعضی را به این گمان انداخت که پیشنهاد مرموز کمک مجانی ممکن است که بخشی از نقشه‌ای بوده‌باشد که از دست رفتن هیل را مسلم کند.
رابط اصلی با قتل موریسون زخم هیل بود. چطور این زخم را بر داشت تا امروز هیچکس نمی‌داند. وسیعا باور بر این است که به خاطر مسائل عاشقانه آن زخم را برداشت، اما مدارک برای این ضعف است؛ اینکه روزنامه‌ای گفته‌است که دکتر مک ه‌اف به یک خبرنگار گفت این چیزی است که ‌‌‌‌هیل به او گفت. خود هیل برای کسی توضیح نداد. شواهد بدنی نشان میدهند که از جلو به او تیراندازی شده‌بود. ژاکت به تن داشته ولی اورکت به تن نداشته‌بود و بنابراین به احتمال قوی در داخل اتاق بوده‌است. دست هایش بالا بوده‌اند به طرزی که وادار به این کار شده‌باشد که ژاکتش هم بالا کشیده‌شده‌بود، جائی حدود یک ساعت بعد از قتل موریسون، و چندین مایل دور از مغازه‌ موریسون بود.
در حدود ساعت ۱۱.۳۰ دهم ژانویه تقریبا با زخم تازه با پیراهن خونین و در حالیکه قلبش خراشیده‌شده‌بود و شش هایش خونریزی داشتند او پیاده‌ به مطب دکتر مک هاف که خانه‌اش هم بود و در حدود پنج مایل دور از مغازه موریسون بود، رفت. سوراخ گلوله در اورکت نبود اگرچه گلوله از تنه و جلو و پشت ژاکت و پیراهنش عبور کرده‌ و در جائی که به او تیراندازی شده‌بود به جامانده‌بود که بنابراین نمی‌تواند مغازه موریسون بوده‌باشد.
هیل بر اینکه چگونه زخمی شده‌است و در این مورد هیچ توضیحی به کسی بدهکار نیست پافشاری کرد. اما بعضی از اظهاراتش در رابطه با داده‌ های دیگر روی مسئله تاثیر گذاشتند. وقتی وارد مطب دکتر مک هاف شد اسلحه داشت. [اما] گفت وقتی که زخمی شد مسلح نبود. اسلحه را در راه بازگشت از مطب به مهمانخانه شبانه‌روزی دورانداخت. بعدا با پلیس رفت و برای پیدا کردن آن تلاشی ناموفق کرد و همراه با پلیس مشخص کرد که از بنگاه رهنی سالت‌لیک یک اسلحه خریده‌بود. او امیدوار بود که با دادن مشصات اسلحه و نوع آن ثابت کند که [آن اسلحه] نمی‌توانست اسلحه‌ای بوده‌باشد که موریسون ها را کشت.
وقتی [هیل] دستگیر شد پلیس در جیب شلوارش یادداشتی از دوستش اپلیکوست را پیدا کرد که نوشته‌بود: “هیلدا و کریستینا اینجا بودند. ما به امپرس Empress ڕفتیم.سعی کردیم تو را پیدا کنیم. اوتو”
امپرس یک تئاتر محلی بود. در این باره‌ که آیا بعد از اینکه هیل مجروح شد و به خانه اسلیوس برگشت، اپلیکوست هم آنجا بود گزارشات متضادی موجودند اما او نه آن جا دیده‌شد و نه هیچ جای دیگر بعد از آن شناسائی نشد.
این اوضاع پرونده‌ بسیار بهتری از آن چه پلیس علیه هیل برای این سلسله حوادث داشت تشکیل می‌دهد: اینکه هیل عصر روز یکشنبه در حالی که اسلحه‌اش را در مهمانخانه شبانه‌روزی جامی‌گذارد از آن خارج شد؛ اینکه بعدا برگشت و یادداشت را برداشت اینکه بعدا بیرون رفت و به شکلی تیر خورد و اسلحه را از کسی که به او تیراندازی کرد گرفت. اینکه اگر اسلحه همان باشد که از بنگاه‌رهنی خریده‌بود مهاجم می‌بایست آن را از مهمانخانه شبانه‌روزی اسلیوس برداشته‌باشد، که به قرار قرائن اوتو اپلیکوست می‌شود. اگر به این ترتیب اتفاق افتاده‌باشد، جای حدس و گمان کمی باقی می‌ماند.
به هر صورت، هیل مصرانه توضیح چگونگی زخمی شدن خود را رد کرد. بعضی ها اصرار داشتند که با گفتن آن ممکن بود زندگی خود را نجات بدهد. او جواب داد وقتی که آن هائی که می‌دانند و خودشان آزادانه به خاطر خودشان پا پیش نمی‌گذارند برای او بی فایده‌ خواهد بود هویت آن ها را فاش کند. بنابراین او بر موضع خود ماند که این او نیست که باید بیگناهی خود را ثابت کند، بلکه اگر گناهکار است این پلیس است که باید آن را ثابت کند. یک وکیل خوب می‌توانست قضیه پیگرد را ریز کند و حقایق جسمانی مربوط به‌ زخم را برای نشان دادن اینکه او نمی‌توانسته‌است زخم را در مغازه موریسون یا در حدود ساعت ده برداشته‌باشد به کار ببرد. محاکمه او در ژوئن نمایش مضحکی بود که در آن او سعی کرد وکیل تسخیری مک دوگال را برای بازپرسی نکردن شاهد ها منفصل کند، اما فاقد مهارت های قضائی لازم بود تا خودش بتواند حقایق را آشکار کند.
بعدا از طریق تلاش های ویرجینیا سنو ستیفن Virginia Snow Stephen و اورین هیلتون Orrin Hilton یک وکیل رسمی جدید، سورن کریستنسن Soren Christensen [هم] اضافه شد. دادگاه به آن ها اجازه نداد که در مورد ترسی که موریسون از انتقامجوئی داشت شواهدی ارائه دهند. آن ها فرصتی به دست آوردند که نشان بدهند که پلیس کوشید با تهدید به دستگیر کردن یکی از اعضا خانواده اسلیوس، او را وادار کند که علیه هیل دروغ بگوید.دادگاه به آن ها اجازه نداد که از دکتر بیر Beer بپرسند اگر هیل دست هایش بالا نبودند چنان سوراخ هائی در بدن و ژاکتش می‌بودند. دادگاه به هیئت منصفه دستور نداد که می‌بایست مطابق سوابق یوتا Utah آن شواهد تصادفی مثل یک زنجیر بدون هیچ حلقه ناقصی [به هم] مربوط باشند، در عوض دادگاه توصیه‌ کرد شواهدی را که زیاد تر هستند در نظر بگیرند. مک دوگال در گفتگوئی محرمانه شرکت کرد که دفاع [از هیل] را نمایشی سرهم بندی شده‌ نشان داد، و در ۲۷ ژوئن هیل محکوم شد.
در ۸ جولای قاضی از هیل سئوال کرد که ترجیح می‌دهد حلق‌آویز یا تیرباران شود او جواب داد:
“تیرباران را می‌خواهم. چند بار به من تیراندازی شده‌‌است فکر می‌کنم بتوانم دوباره آن را تحمل کنم.” در اول سپتامبر تلاش برای محاکمه‌ای مجدد رد شد. در می ۱۹۱۵ اورین هیلتون قضیه را در دادگاه عالی یوتا به بحث گذاشت. دادگاه با این گفته که نمی‌تواند کار هیئت منصفه را انجام دهد یا قضاوت بد اعضا هیئت منصفه را تلافی نماید در تصمیم خود از مجادلات دفاعی طفره رفت، اما در مورد سوراخ گلوله ها خیالپردازی خلاق بزرگی را دخالت داد. دادگاه چنین استدلال کرد اگر او وقتی تیر خورده‌باشد که روی پیشخوان خم شده در حالیکه کت او در جهت مخالف کشیده‌باشد سوراخ [گلوله] می‌تواند روی کت پائینتر و روی بدن هیل بالا تر قرار بگیرد.- و این که سوراخ گلوله ها روی بدن هیل کاملا روشن می‌کند که او موادی را از مغازه موریسون دزدیده‌است.
در ۱۸ سپتامبر ۱۹۱۵ همان آقایان خیالپرداز با استاندار و دادستان در مورد تشکیل دادگاه تجدید نظر وارد گفتگو شدند.منش مشابه عالیجناب جلاد خان [اپرای] گیلبرت Gilbert و سولیوان (۱۴) Sollivan. آن ها نتوانستند آنچه را که قبلا رد کرده‌بودند مجددا بررسی کنند اما با هیل در این جا رو در رو شدند. با علم به اینکه‌ هیل در افشا نکردن چگونگی تیر خوردنش موضعی مصمم دارد، او را تحت فشار قرار دادند که به طور خصوصی به آن ها یا مقامات بگوید. هیل گفت او درخواست یک محاکمه تازه‌ کرده‌بود که در آن بشود شاهدان را به درستی مورد بازپرسی قرار داد. هر دغلکار معمولی مدت ها پیش می‌توانست با دوستانش توضیح قانع کننده‌ای سرهم‌بندی کند که چگونه تیر خورد- اما این شیوه هیل نبود.
در خلال این ماه ها هیل در زندان ترانه های دیگری نوشت. شکستگی بند های انگشتان دستش مانع نوشتن می‌شد، اما او موسیقی اشعار خودش “دختر عصیانگر” و “کارگران جهان برخیزید” را ساخت. برعکس بیشتر ترانه هایش این دوترانه کمتر با لهجه شکسته هستند انها نشان می‌دهند که در زندان جانبداری از کارزار شغلی را از دست نداده است.
کارگران اگر یک نظر شوند
تمام قطار های سریع‌السیر را می‌توانند متوقف کنند
هر کشتی را در اقیانوس میتوانند با زنجیر های قدرتمند ببندند
هر چرخ در تولید
هر معدن و هر آسیاب
ارتش ها و ناوگان ها
به فرمان آنان بیحرکت می‌شوند.
هیل در بازداشت همراهی با ترانه های تازه را از دست می‌داد. اروپا در جنگ بود و به آهنگ “تا تیپرری Tipperary راه درازی است” (۱۵) رژه می‌رفت، و سام مورای Sam Murray یک نسخه از آن را برای او فرستاد و درخواست کرد که برای بیکاران اطراف سان‌فرانسیسکو که بسیاری از آن ها به امید یافتن کاری در ورلدز فیر World’s Fair (۱۶) به آن جا آمده‌بودند، چیزی بنویسد. هیل درباره موسسه کاریابی بیل براون Bill Brown ترانه‌ای ساخت که این طور خوانده‌ می‌شد:
تا آخر صف سوپ راه درازی است.
برای رفتن راه درازی است.
تا آخر صف سوپ راه درازی است.
می‌دانم که سوپ هم آبکی است.
تکه های خوب قدیمی گوشت خوک، خدا حافظ،
گوشت گاو نایاب، بدرود.
تا آخر صف سوپ راه درازی است.
اما سوپ من آن جاست
در همین احوال اعتراضات وسیعی به طرفداری از او شکل می‌گرفت که تنها آن چه که برای تام مونای Tom Mooney (۱۷) در ۱۹۱۸ و برای ساکو Sacco و وانزتی Vanzetti (۱۸) در ۱۹۲۷ به عمل آمد با آن برابری می‌کرد. از ۲۲ سپتامبر ۱۹۱۵ به بعد حکومت سوئد فعالانه به طرفداری از او به دخالت پرداخت و رئیس جمهور ویلسون را هم وادار به این کار کرد، هر چند که این کار باعث رنجش مقامات یوتا و مطبوعات شد چون این موضوعی ایالتی بود و نه‌ فدرالی. هیل میبایست در ۱ اکتبر تیرباران شود، اما در ۳۰ سپتامبر، بعد از اینکه زیر نگاه مرگ نامه های وداع را نوشته‌بود، [حکم] تا ۱۶ اکتبر موقع تشکیل مجدد دادگاه تجدید نظر به تعویق افتاد. نخست وزیر سوئد هیل را تحت فشار قرار داد که با دادن توضیحی در مورد زخمش نظر دادگاه تجدید نظر را به سوی خود جلب کند اما هیل رد کرد و گفت که او تجدید محاکمه خواسته‌است. از آن جائی که هیل فقط به قتل موریسون پدر متهم شده‌بود، حکومت ایالتی می‌توانست بدون کمترین چشم پوشی نسبت به حکم پیشین با به تعویق انداختن حکم اعدام از این جنبه ترتیب تجدید محاکمه را برای قتل ارلینگ موریسون بدهد – اما نمی‌خواست که به‌ هیل شانس مورد سئوال قرار دادن شاهد هایش و پایه ریزی دعوت از شاهد های احتمالی بعدی را بدهد. در ۱۸ اکتبر به تیر باران در ۱۹ نوامبر محکوم شد.
اعتراضات توده‌ای به شکل جدیدی افزایش می‌یافتند. در ۳۰ اکتبر، انتقادات ر.ج هورتون R.J.Horton در یک سخنرانی خیابانی به طرفداری از هیل، به افسر پلیس سالت‌لیک سیتی، میتون Myton برخورد و به هورتون تیراندازی کرد و او را کشت. در ۱۶ نوامبر فدراسیون آمریکائی کار The American Federation of labour در قطعنامه انجمن تشکیل شده‌اش خواسته‌بود که فرماندار باید فرصت دادگاه جدیدی را به هیل بدهد. روزانه صد ها نامه و تلگرام اعتراضی برای فرمانداری می‌آمدند.همچنین نامه هائی تهدیدآمیز که معلوم شد بعضی از آن ها از طرف یک آژانس کارآگاهی بوده‌اند. تدارکات وسیعی برای محافظت فرمانداری از یک حمله تخیلی به عمل آمده‌بودند. هیل در آرامش روی ترانه‌ای که به کبوتر صلح تقدیم شده‌بود کار می‌کرد. به بیل هی‌وود Bill Haywood تلگراف زد: “برای عزاداری من وقت تلف نکنید، متحد شوید.” در ساعت ۱۰ شب ۱۸ نوامبر هیل یک ورق کاغذ را با عنوان “آخرین آرزویم” به دست نگهبان داد.
بر آوردن آرزویم آسان است.
چون چیزی برای تقسیم کردن ندارم.
احتیاجی به گریه و زاری بستگانم نیست.
“خزه به سنگ غلتان نمی‌چسبد.”
جسدم- آه اگر به اختیار خودم بود،
می‌گذاشتم خاکسترش کنند
بگذار نسیم های شادمانه
خاکسترم را به رستنگاه گل ها ببرند.
بعضی گل های پژمرده‌ شاید از آن،
زندگی دوباره بیابند و به غنچه بنشینند.
این آخرین آرزو و آرزوی نهائی من است.
خواستار موفقیت همگی شما - جو هیل
بعد از یک مراسم تشییع جنازه‌ در سالت‌لیک سیتی، جسد هیل به شیکاگو Chicago برده‌شد. تشییع جنازه با روز سپاسگزاری مصادف بود. هزاران نفر به تالار جمعیت غربی روانه شدند. خیابان ها تا چندین بخش از جمعیت آن هائی که دنبال تابوت می‌رفتند انباشته‌بودند و با خواندن ترانه های جو هیل دیگران را متاثر می‌کردند. طبق خواسته خودش جسدش سوزانده‌شد و خاکسترش در اول ماه مه سال بعد به وسیله اعضا I.W.W در سرزمین های زیادی پخش شد.
جو هیل بنام “مردی که هرگز نمرد” مشهور شده‌است. عنوانی که باری استیویس Barrie Stavis در سال ۱۹۱۵ به نمایشنامه خودش در باره‌ هیل داده‌بود. ترانه هایش هنوز خوانده‌ می‌شوند و او فراموش نشده‌است. صدمین سالروز تولدش در بسیاری جا ها توسط اتحادیه های کارگری جشن گرفته می‌‌شود تا مضمون تلگرافش ” شیون نکنید، متحد شوید” رعایت شده‌باشد. تقاضای برائت او وجود دارد همانطور که ساکو و وانزتی تبرئه شدند زیرا آن ها و بی عدالتی که به آن ها روا شد فراموش شدنی نیست.
اتحادیه هیل پیوسته از اعدام او در ماه نوامبر در کنار دیگر کسانی که در نوامبر های دیگر در راه مبارزه طبقاتی زندگی خود را بخشیده‌اند، یاد می‌کند. طرفداران هشت ساعت کار که در یازده‌ نوامبر ۱۸۸۷ در شیکاگو حلق آویز شدند، مبارزان آزادی بیان که در پنج نوامبر ۱۹۱۶ در ورونا Verona در اورت Everett واشنگتن Washington کشته‌شدند، وسلی اورست Wesley Wverest که برای دفاع از سالن کارگران چوب‌بری در یازده‌ نوامبر ۱۹۱۹ در سنترالیا Centralia واشنگتن قطعه قطعه (لینچ) شد، معدنچیانی که در معادن کولومباین Columbine در کلرادو Colorado در ۲۱ نوامبر ۱۹۲۷ با گلوله کشته‌شدند و دیگران…. رالف چاپلین Ralph Chaplin برای تمام این ها قطعه شعری نوشته‌است:
نوامبر سرخ، نوامبر سیاه‌
نوامبر سرد، سرخ و سیاه‌
از فدائیان کار، قهرمانان کار
هلاک شدگان کار
خالی شده‌ این ماه‌.
یأس و امید و خشم کار،
پیمان سرخ، تهدید سیاه.
کیانیم اگر به یاد نیاوریم؟
کیانیم اگر به خود جرات فراموشی دهیم؟
رنگ های سیاه و سرخ در هم آمیخته،
سیاه و سرخ پیمانی که بستیم،
سرخ تا هنگام پایان نبرد،
سیاه‌ تا هنگام بازپرداخت طلب.
چیزی نگذشت که هیل چهره‌ای افسانه‌ای شد. آنقدر در نشریات نامش آورده‌شده‌است که نتوان آن را شمرد. یک انسان به احتمال زیاد وقتی به اسطوره و افسانه می‌پیوندد که زندگیش نمونه آرزوئی باشد که به طور گسترده‌ احساس شود. هزاران نفری که به طور غیر منتظره‌ای خیابان های شیکاگو را در تشییع جنازه‌ او انباشتند اشاره کوچکی به این امر بود، زیرا بیشتر آن ها خارج از گروه هائی بودند که خواستار محاکمه‌ای جدید برای او بودند. بعضی آن جا بودند چون ترانه هایش را دوست داشتند. بعضی تحسین کنندگان این موضع محکم او بودند که انسان احتیاج ندارد بیگناهی خود را ثابت کند. زیرا اغلب می‌دانستند که برای کارگران مهاجر ثابت کردن ساده‌ترین حقایق در مورد زندگیشان چقدر مشکل است. بعضی هم از انسانی که آخرین آرزوئی از آن نوع نوشته‌بود در شگفت بودند. تمام کسانی که در مراسم شرکت کردند احساس می‌کردند که او انسانی بود طرفدار آن ها، علیه کسانی که فریبکارانه آن ها را از زندگی که می‌خواستند به بیراهه می‌کشاندند – انسانی که تقلید کردن از او ارزش داشت.
در سال ۱۹۲۵ آلفرد هایز Alfred Hayes شعری بنام “دیشب جو هیل را در خواب دیدم ” سرود که بعد از این که ارل رابینسون Earl Robinson در دهه ۳۰ برای آن آهنگ ساخت، وسیعأ در جنبش کارگری مشهور شد. یکی از ابیات این ترانه ” او گفت: من هرگز نمرده‌ام” به عنوان نمایشنامه باری استیویس اشاره‌ می‌کرد. نمایشنامه‌ای که مقدمه‌ای بود برای اولین تلاش های جدی برای جمع آوری حقایق زندگی هیل. در سال ۱۹۵۱ در سوئد، تور نرمان Ture Nerman دانسته ه‌ای دوران کودکی هیل را با نام جوئل هاگلند منتشر کرد. اطلاعاتی کاملا تازه برای دوستان هیل. در سال ۱۹۶۴ شرکت پخش برنامه های رادیوئی کانادا Canadian Broadcasting Company در قسمت “صدا های دیگر” اسنادی در مورد هیل ارائه داد که در آن دون فرانکس Don Francks بسیاری از ترانه های هیل را در حین شرح زندگانیش خواند. دو سال بعد فیل اکس Phil Ocks اشعار و موسیقی یک ترانه‌قصه طولانی را نوشت. در ۱۹۷۰ انتشارات دانشگاه یوتا جو هیل نوشته گیبز اسمیت Gibbs Smith را انتشار داد که کاملترین تحقیق تاکنون نوشته‌شده‌ در مورد کسی است. بعدأ گروست و دانلپ Grsset & Dunlap همان کتاب را تحت عنوان “جو هیل جانفدای طبقه کارگر” تجدید چاپ کرد. در سوئد و کالیفرنیا بو وایدبرگ Bo Widerberg فیلمی نسبتأ تخیلی در باره جو هیل ساخت.
اتحادیه‌ سوئدی SAC با تبدیل محل تولد هیل به موزه از او تقدیر نمود. وقتی گوستاو شاه Gustav در سال ۱۹۷۶ از آمریکا دیدن کرد، به آرشیو تاریخ کارگری والتر رویتر Walter Reuther labor History Archives جائی که رونوشت اسناد قدیمی مربوط به I.W.W در باره ارتباطات بین حکومت سوئد و مقامات آمریکائی بر سر مسئله هیل نگهداری شده‌اند، برده‌شد. کسی که از ژنو Geneva در کشور سویس Switzerland دیدن کرده‌است، دیدن هیل را عظیمتر از زمان حیاتش گزارش می‌دهد که [تصاویرش] زینت بخش دیوار بسیاری از دفاتر تریدیونیون های بین‌المللی متمرکز در آن جاست.
این آن چیزی است که جو هیل را نزد بسیاری از مردم متحد دنیا عزیز کرده‌است. از جمله [حتی] کسانی که می‌دانند اگر با جو ملاقات می‌کردند با او مجادلاتی داشتند. این همه اظهار علاقه و احترام و نقشه برای برگزاری صدمین سال تولد او در‌ ۷ اکتبر ۱۹۷۹، عمدتأ خارج از اتحادیه هیل صورت گرفته‌اند. بنابراین تداوم هیل به عنوان نمونه‌ای مقاوم ساخته دست چند نفر آدم نیست، بلکه مانند تشییع جنازه‌اش بخشی از یک جریان است که طی آن طبقه کارگر به آرزو ها و ارزش هایش شکل می‌دهد. هیل در صنعت جای ویلیام تل William Tell (۱۹) را گرفته‌است. گمان می‌رفت که ویلیام تل در تاریخ شخصیتی واقعی باشد تا این که معلوم شد ماجرای او یا چیزی شبیه آن، در هر جائی که جامعه‌ای طبقاتی و ظلم و ستم ناشی از آن وجود داشته‌باشد روی خواهد داد.
به هر صورت جو هیل همانطور که انسانی واقعی بود افسانه هم بود. او زندگی کرد، برای I.W.W. سازماندهی کرد، در آخرین تلگرافش به روشنی این ذهنیت را داشت: “عزاداری نکنید- متحد شوید.” I.W.W هم تا حدی اسطوره‌ای، هنوز هست و برای دستیابی به آرزو های هیل، برای دنیائی که به دست کارگران اداره‌شود، تلاش می‌کند. وقتی که به این درک رسیدند که نباید علیه یکدیگر اعتصاب شکنی کنند، یا به همدیگر تیراندازی کنند، یا به خود اجازه ندهند که به هیچ طریقی علیه‌ یکدیگر مورد استفاده‌ قرار گیرند، آن ها قادرند که دنیا را برای منافع خودشان اداره کنند. از سال ۱۹۱۵ دنیا بسیار تغییر کرده‌است. بنابراین در دنیائی که به وسیله جنگی که سلاح های به کار برده‌شده در آن اکنون ابتدائی هستند، تکه پاره‌ شده‌، دیدگاه هیل از اتحاد جهانی طبقه کارگر احساسی زیبا بود. امروز دیدگاه اتحاد جهانی طبقه کارگر برای بقای بشریت ضروری شده‌است. آیا احساس اینکه شور نشان داده‌شده برای جو هیل در ۱۹۷۹ نشان درک این حقیقت است، خیلی خوشبینانه است؟

ادامه مطلب اینجا


نويسنده: اسعد حاجى حسنى | تاریخ: ۱۲ آبان ۸۶ |

mobarez-k.com
Copyright © 2007

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر