۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

گزارشگران: واپسین یادها و کلامها, وصیتنامه های جانباختگان سیاسی در زندان – بخش پنجم


از وصیت نامه اعدامی گمنام: خواهر بسيار عزيزم، حالا من هم مثل بقيه مى‌روم که اعدام شوم. شکنجه را تحمل کردم، هرچند راحت نبود. تحقير آميز و دردناک بود. تمام تنم درد مى‌کند. با شلاق به تمام تنمان زدند. ممکن است فکر کنى که چرا؟ براى اينکه حاضر نيستم نماز بخوانم و به تظاهراتى بروم که براى حمايت از رژيم قرار است راه بيندازند. براى اينکه مى‌خواهم خودم باشم.آنها می خواهند که یکی از آنها بشوم. از مواجه شدن با مرگ می ترسم. هر چند تجربه جدیدی خواهد بود! خواهر عزیزم هیچوقت فکر نمی کردم که شاهد اعدام انسانها بخاطر طرز تفکرشان باشم. هیچوقت به خدا اعتقاد نداشتم و نماز نخواندم ولی هیچوقت فکرش را هم نمی کردم که این رژیم به نام خدا و مذهب مردم را بکشد.








....................................



ولی الله فیض مهدوی – سازمان مجاهدین – 15 شهریور 1385 توسط جمهوری اسلامی بقتل رسید.


«من ولی الله فیض مهدوی از اینجا به تمام دوستان و آزادیخواهان و تمام مبارزانی که در ایران مشغول مبارزه با دیکتاتوری و ظلم هستند، اعلام می کنم که ما هرگز دست از مبارزه نخواهیم کشید و به یاری شما دوستان خبر آزادی را به [زودی به شما]خواهیم گفت.»

..............................

وحيد خسروی و احمد شيرازی – سال 1362 اعدام شدند.


آخرين کلام آنها همچنان درگوشم می پيچد: "ما را فراموش نکنيد! نام ما را زنده کنيد
نیما پرورش – نبردی نابرابر
.............................

تهمینه – سازمان مجاهدین – دهه شصت اعدام شد.


بازجو به او گفت یا مصاحبه می کنی و یا این برگه را می گیری وصیتامه ات را مینویسی تهمینه همانطور که لبخندی بر لب داشت و چشم از بازجو برنمی داشت، بلند شد و بدون یک کلمه حرف کاغذ را از دست او کشید و برگشت و نشست .
بازجو که خیلی عصبانی شده بود لگدی به او زد و فحشش داد و از سلول خارج شد و در را محکم بست،”تهمینه“ همچنان با همان لبخند وصیت نامه اش را نوشت و با همه ماخداحافظی کرد و ساعتی بعد او را برای تیرباران بردند
هنگامه حاج حسن
چشم در چشم هیولا
.............................

هرمز عابدی باخدا – مجاهدین -  10 مرداد 1360 اعدام شد.

چند ساعت قبل از اعدام در یک دادگاه فرمایشی که تماشاچیانش اکثرا از اوباش چماقدار رژیم بودند و به اصطلاح قضات آن، اجازه هیچ گونه دفاعی به متهمان نمی دادند، محکوم به مرگ شدند. قاضی دادگاه آخوندی بود به نام قتیل زاده که در قساوت زبانزد بود. ولی در این بیداگاه هرمز عابد با خدا،  جانانه از آرمانهای خود و مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران، دفاع کرد.  درحالی که شعارهای مزدوران رژیم مانع از صحبتهای او می شد،  هرمز،  با صدای رسا از ایدئولوژی و آرمان خود و همرزمانش برای مبارزه در راه خلق، دفاع کرد. به طوری که آخوند جلاد قتیل زاد به خشم آمده و  به بقیه متهمان اجازه دفاع نداد و همانجا حکم اعدام هرمز و یارانش را صادر کرد

متن وصیتنامه:
.................................

هدی صابر – 20 خرداد 1390 در بهداری زندان مورد ضرب و شتم قرار می گیرد و کشته می شود. ضارب فردی بود بنام عظمت


در آخرین کلاس درس در بند، آقای صابر به ما گفت: هر رفتی با نقطه چین هایی برای بقیه همراه است که دیگران باید پیگیر آن باشند،عزت الله سحابی و هاله هم نقطه چین های خود را برای ما به جا گذاشتند.”

..................................

هوشنگ عطاریان – حزب توده – 6 اسفند سال 1362 اعدام شد.


لحظاتی پیش از اعدام:

ماقرار بود در در جبهه کشته شویم حالا اینجا شهید میشویم.

..................................

هدایت اله معلم – دهه شصت اعدام شد

هدایت اله معلم را صدا زدند. به سرعت وسایلش را جمع کرد. همراهش تا کنار در رفتم. بعد بچه هایی را که از بندهای دیگر آمده بودند، چندتا چندتا بردند. بند تقریبا خالی شد و هواخوری هم قطع.
در راهرو قدم می زدم و غرق اندیشه بودم که بهرام دانش بازویم را گرفت و گفت:
ـ می ترسی با من راه بروی؟

حالا دیگر همه می دانستیم چه خبر است. زندانیان عادی که غذا وچائی را به بند می آوردند، خبر را به دکتر فریبرز بقائی رسانده بودند که قبل از بسته شدن درها، پزشک بهداری زندان بود

خندیدم. او را بوسیدم و با هم شروع به راه رفتن کردیم. داستان فرارش بعد از شکست قیام افسران خراسان را گفت. تعریف کرد چگونه از بیشه زارها گذشته، به رود زده و خودش را به شوروی رسانده است.
انگار می دانست که امروز نوبت اوست و بود. صدایش زدند. مرا بوسید و گفت:
ـ من برنمی گردم..
چیز مهمی نیست یک گنجشک دیگر از این دنیا کم می شود...
و پیرمرد هفتاد و چند ساله، با بدنی که از رنج دراز می خمید و سری که از میگرن همیشه در آستانه انفجار بود، رفت و رفت. جمله اش همیشه در گوشم زنگ می زند:
-
جهان جنگل وحشی بزرگی است و ما مانند گنجشکی کوچک بر شاخه های پراکنده نشسته و جیک جیک می کنیم...

………………………………….

وصیت نامۀ یوسف آل یاری – سازمان  راه کارگر -  تابستان 1363 اعدام شد.

وصیت نامه:

مادر فداکار، خواهران و برادران عزیزم؛
آرزومندم همیشه خوش و خرم و شادکام باشید
.
این چند خط را به عنوان الوداع شادمانه برایتان می نویسم و با این تقاضا و امید که واقعاً مسئلۀ مهمی در میان نبوده است.
اول از همه از بچه ها (مطابق معمول) شروع می کنم. کوچولوی هوشنگ وخواهر جانجانی علی!! چطور است؟ الدوز عروسک و رقاصک چی؟ باز هم مجالس را با رقص خود شاد و سرحال می کند؟ علی بالا چطور است؟ لابد تدریس در دانشگاه را به پایان رسانده و در فکر اختراع بدیعی است که جایزه نوبل را بگیرد. کورش مهربان چه کار می کند؟ و آیدا و آیلا، آیا باز هم با هم سرِ جنگ و دعوا دارند یا همزیستی مسالمت آمیز کرده اند؟
نازلی محبوب من چه کار می کند، آیا باز هم همه را با بلبل زبانی هایش مسحور و مسرور می کند؟ لیلای قشنگ و دوست داشتنی چه طور است؟ و مسعود عاقل و مایۀ افتخار چی؟ و بالاخره منیژه عزیزم خوبست؟ بچه دار شده است؟ کاش بچه اش را می دیدم؟ همه شان را از طرف من سلام گرم و (فرشته) برسانید.
از بزرگ ترها فاکتور می گیرم و سلام می رسانم به مهناز و فاطی و صدی و ملیحه و نیز به فرج و هوشنگ و موسی و نیز به مجید آقا و مینا به پاس محبت هایشان.
مادر، آرزو داشتم بهت برسم و شادمانت نمایم، ولی می بینی که مقدور نشد و می دانی که این مرگی خود خواسته است.
روی همه تان را می بوسم و آرزو دارم با همدیگر مهربان تر باشد.
بدرود
و قربان همگی ، یوسف
23/5/63

..............................

یدالله آبهشت – مجاهدین – سال 1360 در شهر رشت اعدام شد.


روز 15 مهر 60 یدالله را برای محاکمه بردند وقتی برگشت بچه‌ها دورش جمع شده بودند و نتیجه‌‌‌‌‌‌‌دادگاه را پرسیدند. او در حالی‌که می‌خندید گفت: هیچ اعدام!
ناگهان سکوت غالب شد اما یدالله می‌خندید و سایرین در حالی‌که اشک از چشمانشان سرازیر شده بود مات و مبهوت دور او را گرفته بودند.
یدالله با چهره یی  خندان میگفت:
مبادا گریه کنید که دژخیم خوشحال شود

و بلندگوی بند مدام یدالله را صدا می‌زد تا برای اعدام ببرند. سرانجام دیده بوسی بچه‌ها با یدالله به‌پایان رسید و او
به‌هنگام خارج شدن از بند گفت:
وقتی خبر تیرباران مرا شنیدید حتماً شیرینی پخش کنید و یا اولین شیرینی‌را به‌یاد من بخورید و درحالی‌که دستهایش را بالای سرش به‌هم گره کرده بود فریاد زد «بچه‌ها ما پیروزیم» و خدا حافظی کرد و رفت

.............................

نامه ای بازمانده از یک زندانی گمنام – محتملا در سال 1367 اعدام شده است.


خواهر بسيار عزيزم، حالا من هم مثل بقيه مى‌روم که اعدام شوم. شکنجه را تحمل کردم، هرچند راحت نبود. تحقير آميز و دردناک بود. تمام تنم درد مى‌کند. با شلاق به تمام تنمان زدند. ممکن است فکر کنى که چرا؟ براى اينکه حاضر نيستم نماز بخوانم و به تظاهراتى بروم که براى حمايت از رژيم قرار است راه بيندازند. براى اينکه مى‌خواهم خودم باشم.
آنها مى‌خواهند که يکى از آنها بشوم. تا بحال با آن مواجه بوده ام از مواجه شدن با مرگ مى‌ترسم، هرچند شايد
هرچند تجربه جديدى خواهد بود! خواهر عزيزم هيچوقت فکر نمى‌کردم که شاهد اعدام انسانها بخاطر طرز فکرشان باشم. من هيچ وقت به خدا اعتقاد نداشتم و نماز نخواندم ولى هيچوقت فکرش را هم نمى‌کردم که اين رژيم به نام خدا و مذهب مردم را بکشد.
هيچوقت در زندگى‌ام آنقدر که امروز از مذهب متنفرم، متنفر نبوده‌ام. همه دوستانم اعدام شده‌اند و حالا من هم به آنها مى‌پيوندم. فکر مى‌کنم که همه ما را با هم دفن خواهند کرد در جايى که تو هرگز نخواهى دانست. براى من هم مهم نيست که کجا دفن بشوم. وقتى مرده‌ام مهم نيست کجا خوابيده‌ام.
خواهر عزيزم مى‌دانم که هرگز اين نامه بدستت نخواهد رسيد، براى همين هرچه که دلم مى‌خواهد مى‌توانم برايت بنويسم. هرچه را که دوست دارم به تو بگويم مى‌توانم بنويسم بدون آنکه نگران ناراحت شدنت باشم. در اين لحظات بيشتر از هميشه دلم مى‌خواست که کنار هم بوديم.
دلم مى‌خواست که مى‌توانستيم مثل آنوقتها که کنار باغچه خانه‌مان مى‌نشستيم و پچ‌پچ مى‌کرديم، حرف بزنيم. بخصوص وقتى که تو از وضعيتى که داشتى ناراحت بودى. من هيچ وقت راضى به رفتار متفاوتى که پدر و مادرمان با تو نسبت به من داشتند نبودم.
از اينکه علاقه‌شان را به من نشان مى‌دادند ولى به تو نشان نمى‌دادند خوشحال نبودم. نمى‌گذاشتند که تو آزاد باشى و هر جا که دوست دارى برى. در صورتيکه من آزاد بودم و توجيه‌شان اين بود که تو دختر هستى.
يادت هست که من هميشه طرف تو را مى‌گرفتم؟
ماندن در طرف تو يکى از دلايلى است که باعث مى‌شود اعدام را بپذيرم. اگر شرايط آنها را بپذيرم که از اعدام فرار کنم، به طرف آنها رفته‌ام که متضاد با طرف توست. يادت هست که مى‌گفتى اينها در قدرتند که زنها را هرچه بيشتر و بيشتر تحقير کنند؟
خواهر عزيزم نمى‌توانم شرايط آنها را بپذيرم و همچنان سربلند زندگى کنم. براى پذيرش شرايط آنها بايد ابتدا چيزى را در درون خودم بکشم. زندگى در حالى که نيمه زنده‌ام برايم سخت است، نمى‌توانم چنين کارى را بکنم. اگر شرايط‌شان را بپذيرم از خودم متنفر خواهم بود، چطور مى‌توانم زندگى کنم در حالى که از خودم بدم مى‌آيد؟
دوست دارم که با عشق زندگى کنم نه با تنفر. تنفر از خودم منجر به تنفر از ديگران خواهد شد و اين آن چيزى است که من نمى‌توانم تحمل کنم. حالا که براى تو مى‌نويسم حالم بهتر است و بهتر با مرگم روبرو خواهم شد.
اميدوارم که زندگى طولانى و خوشى داشته باشى. اميدوارم با خبر اعدام من زياد ناراحت نشوى. مطمئن هستم که اگر در شرايط من قرار داشتى، همين کار را مى‌کردى. با تمام قلبم دوستت دارم.
نامه نام ندارد. گويى زندانى مى‌دانسته که براى خودش، براى خواهرش که در دلش است نامه را مى‌نويسد. گويى مى‌دانسته که خواهرش هم توان خواندن نامه او را نخواهد داشت.
شايد هم مى‌دانسته که هرگز به دست خواهرش نخواهد رسيد. شايد هم آنرا بعنوان هر زندانى سياسى نوشته است که به خاطر اعتقاداتش جان مى‌سپارد. اين يکى از آخرين نامه‌هاست. آخرين نامه آخرين نامه‌ها کى و در کدام سرزمين و با چه زبانى نوشته خواهد شد؟ کى انسان آنقدر متمدن خواهد شد که انسان ديگرى را نکشد؟
بايد نامه را در جاى امنى بگذارم که رژيم آنرا پيدا نکند و آب و هوا آنرا از بين نبرند. آنرا با کاغذ و نايلون مى‌پيچانم و در يک ابر مى‌گذارم و در دستشويى پنهان مى‌کنم. براى سالها جايش امن خواهد بود، شايد روزى مردم آنرا پيدا کنند.
زیر بوته لاله عباسی

........................


نشانی گورهای جمعی در نقاط مختلف ایران

آمل – خیابان طالب آملی, نزدیک استادیوم آمل

اراک – اتوبان اراک_ بجنورد 8 کیلومتری اراک

ارومیه, بلوار رادیو تلویزیون, روبروی صدا و سیما

اصفهان – باغ رضوان قطعات  5  7  8  9  41

انزلی – گورستان کلویر و حیاط زندان منطقه آبکنار

اهواز _ بزرگراه (سوسنگرد _ اهواز) پشت روستاى آفاق ،نزدیک گورستان جهاد و همچنین جاده کوت عبدالله،نزدیک گورستان بهشت آباد

ایلام _ صالح آباد، امام زاده، دست چپ، روى تپه

برازجان _ اتوبان گناوه، نزدیک امام زاده

تبریز، خیابان راه آهن گورستان وادى رحمت و گورستان پشت جاده ى تبریز10

تهران _ خاوران، جاده ى خاوران، پشت گورستان ارامنه و نیز بهشت زهرا قطعه ى 9311 – قطعه 33

زاهدان_ گورستان زاهدان، جاده ى بهشت مصطفى،خیابان گاراژ

سنندج _ محوطه ى دادگاه انقلاب"اسلامى ( این گوردسته جمعى بتازگى ضمن گستر ش ساختمان دادگاه وخاکبردارى از زمینهاى محوطه ى به اصطلاح دادگاه انقلاب کشف شده است).

شیراز _ دارالرحمه، قطعه ى 3814

کرمانشاه _ باغ فردوس ، جاده سیلو، نزدیک گورستان کودکان، غرب گورستان شهر

کرمان _ راه جوپارى، بهشت زهرا

گچساران _ گورستان گچساران

گرگان _ گورستان بهائیان

گناباد_ پشت امام زاده زید

لاهیجان _ گورستان سید مرتضى، غرب خیابان کاشف، منطق هى کاروانسرابار

مشهد _ جاده اصغریه، بعد از هاشم آباد

همدان _ گورستان باغ بهشت زهرا _ جاده ى ملایر

منبع اصلى نشانی گورهاى دسته جمعى

Iran Testimony
خاوران شماره یازدهم



منابع:

بنیاد برومند



گزارشگران

گفتگوهای زندان

هرانا

سایت راه کارگر هیئت اجرائی

سایت راه کارگر کمیته مرکزی

سایت سربداران – اتحادیه کمونیستها

کانون زندانیان سیاسی ایران در تبعید

سایت عدالت برای آزادی ایران

سایت ایرج مصداقی

سایت توفان

سایت مجاهدین

مجید نفیسی

همنشین بهار

مینا احدی

سایت فدائیان اقلیت

مینو همیلی

حقیقت ساده از منیره برادران

سایت رنجبران

نوشتارهای مینا انتظاری

نوشتارهای امیر جواهری لنگرودی

خاطرات عفت ماهباز

راه توده

خاطرات زندان مهدی اصلانی

دیدگاه

پرشین لفت لیبرالی

لوئیز باغرامیان

صدای مردم

وبلاگ خاطرات زندان

نبردی نابرابر – نیما پرورش

نوشتارهای شهلا شفیق

کتاب زندان از ناصر مهاجر

شهیدان توده ای

مسعود نقره کار

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

سایت عصر نو

پژواک ایران

بیداران

خاوران شماره 12

جمعیت دفاع از حقوق بشر در ایران

روز آنلاین

هوشنگ اسدی

فیروزه بنی صدر

............................


احکام خمینی و خامنه‌ای به حسینعلی نیری رئیس هیئت قتل‌عام زندانیان سیاسی  در سال ۶۷


برای شناسائی آمرین و عاملین جنایات جمهوری اسلامی در زندانها به لینک های زیر مراجعه نمائید

از امیر جواهری لنگرودی: نسل کشی به شیوه اسلامی را فراموشی نشاید – بخش اول

از ایرج مصداقی:

احکام خمینی و خامنه‌ای به حسینعلی نیری رئیس هیئت قتل‌عام زندانیان سیاسی  در سال ۶۷

...................................
تکان دهنده
خواهري بود كه بسته اي شيريني براي برادرش آورده بود وهر بار كه در بزرگ اوين باز مي شد، سركمي كشيد و تقاضايش را تكرار مي كرد و اينكار را آنقدر ادامه داد، تا سرش را لاي درآهني و بزرگ اوين گذاشتند و در بسته شد
.................................
تکان دهنده
مادر خانواده که قاب های  عکس دختر و دامادش
و پسر و عروسش را در  دست داشت برایم تعریف کرد که:
یکی از روزهائی که بر سر مزار جمعی نشسته بودم, می بینم که یک آمبولانس وارد خاوران میشود. آمبولانس را یک اتومبیل پاسداران دنبال می کرد. آمبولانس در نقطه ای متوقف می شود.
چند نفر از سرنشینان دو اتومبیل پیاده می شوند. و بسرعت برق زمین را می کنند. در چشم بهم زدنی گودال کم عمقی درست میکنند و جسد را در درون آن چال می کنند.
پس از اینکه کارشان تمام می شود, اتومبیل ها میروند. خودم را به آن گور میرسانم. زمین را میکنم. به جسد می رسم. خاک را کنار می زنم. خشکم می زند. دخترم بود. کفن هم حتا نداشت. آخر حاضر نیودند که کافر محارب با خدا را کفن کنند
زهره امینی – درد مشترک
..............................
نامه هائی از زندان

............................
تصویری جمعی از اعدام شدگان بهائی

+++++
عکس جمعی از اعدام شدگان کشتارهای جمعی
مرگ در زندان که پرونده های همیشه باز


جمعی که در زندان تبریز اعدام شدند

پایانی بر این حکایت نیست تا زمانی که استبداد باقی است.
گزارشگران
تابستان سال  هزار و سی صد و رنج


++++

لینک اسامی و جزئیات اعدام 1125 نفر از زندانیانی که طی ماه مرداد تا آذر 1367 در زندانهای جمهوری اسلامی اعدام شدند.

جای دیگر:
اسامی 4484 تن از زندانیان سیاسی که در قتل عام  سال 1367 اعدام شدند

متن کامل گزارش گالیندوپل همراه اسامی اعدام شدگان بزبان انگلیسی


بخشی از اسناد: فیلم ها و کلیپ های مربوطه

ایران یک زندان بزرگ - بخش اول

ایران یک زتدان بزرگ – بخش دوم

فیلم چند نمای ساده

فیلم درختی که بخاطر می آورد

اولین کلنگ گلزار خاوران

گوشه ای از جنایات و کشتارهای جمعی جمهوری اسلامی در کردستان

ویدئو کلیپ بر ساقه ی تابیده ی کنف - قتل عام 67 - گردآوری و گزینش از ایرج مصداقی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر