۱۳۹۲ آذر ۲۷, چهارشنبه

قسمت یازدهم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "آتش مرگبار سلاح های سنگین "



همانطور که در قسمت های قبلی گفتم از 28 ماه خدمت سربازی من حدود 2 سال در دسته مخابرات پاسگاه فرماندهی گردان 185 از لشگر 16 زرهی قزوین بودم . دسته مخابرات دارای 2 سنگر بود که یک سنگر فقط مربوط به پست نگهبانی ما و ارتباط با خط و ارتباط با فرمانده لشگر بود و سنگر دیگر که بزرگتر بود مخصوص استراحت و خواب بود . یک شب در سنگر استراحت مربوط به مخابرات پاسگاه خوابیده بودم که یکی از سربازها داشت مرا تکان می داد تا بیدار شوم وقتی بیدار شدم گفت مگر نمی بینی تمامی منطقه زیر آتش سنگین توپخانه و خمپاره و تمامی سلاح های سنگین عراق قرار دارد و فرمانده دستور داده است که همه لباس بپوشند و با تجهیزات کامل باشند چراکه احتمال عملیات عراق وجود دارد.

من واقعا در طول زندگی ام دوبار خوابم بسیار سنگین بود که یکی قبل از سربازی بود که در شهر ما زلزله آمده بود و من خواب بودم که خانواده مرا بیدار کردند و گفتند مگر متوجه زلزله نیستی که دیدم زمین لرزه دارد همه جا را تکان می دهد و ما همگی به حیات خانه رفتیم و چون در آن سالها چند بار زلزله آمده بود برای همین شب که زلزله می آمد به حیاط خانه پناه می بردیم و از شیشه ها نیز فاصله می گرفتیم تا زمین لرزه تمام شود.
آن شب هم در جبهه نیز وقتی بیدار شدم دیدم از شدت حمله سنگین عراق مانند زلزله همه جا به لرزه درآمده است اما آن شب نیز خبری از حمله عراق نشد.

یک شب دیگر هم از خط با پاسگاه تماس گرفتند و گفتند صدای جابجائی مقدار زیادی تانک عراق می آید و صدای تانکها سکوت شب را شکسته است و دشمن یا در حال جابجایی است یا اینکه نیروی زرهی و مکانیزه عراق به منطقه اعزام شده اند برای عملیات که ما آن شب نیز آماده باش شدیم ولی حمله ای صورت نگرفت که ما نیز احتمال دادیم که عراق یا نیروهایش جابجا شده اند یا اینکه برای عملیات در یکی از نقاط جبهه خود را آماده می کنند و به سمت نقطه ای از خط جبهه در حال اعزام هستند و یا اینکه این جابجایی صرفا جهت ایجاد دلهره و ترس در نیروهای ما را داشته اند و یا اینکه با توجه به اینکه گردان 40 سراب و تیپ 3 لشگر 16 زرهی خود را برای عملیات آماده می کردند و در پشت سرما در منطقه ابوغریب بسر می بردند احتمالا خط خودشان را با تانکهای جدید تقویت می کردند چراکه وقتی به شهر اندیمشک و دزفول می رفتیم همه مردم شهر می دانستند که ارتش ایران در خطی که ما بودیم قصد عملیات دارد و وقتی مردم شهر می دانستند قطعا ارتش عراق نیز از وجود این نیروهای عملیاتی در منطقه ما خبر داشته است که البته عملیاتی نیز از طرف ارتش ایران صورت نگرفت


خاطرات ادامه دارد ..........


قسمت اول : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67-65 "ما مرده گان زنده"


قسمت دوم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67-65 "پادگان آموزشی05 کرمان" 



قسمت سوم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " سخنی با وارطان که دیگر سخن نگفت"



 قسمت چهارم: خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "این سرزمین ماتم زده , هر گوشه اش اشک و خون است"



قسمت پنجم: خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "پدر در کرخه و من در فکه" 



قسمت ششم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " گشت شناسائی در خط فکه " 


قسمت هفتم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " فکه شمالی , شیار «بجلیه» " 

 

قسمت هشتم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "حمله سنگین توپخانه به پاسگاه فرماندهی "

 

قسمت نهم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " خاطرات رودخانه دویرج"

 

قسمت دهم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "تلفات سنگین در دسته خمپاره "

پاینوشت : 


پیج فیسبوکی بازماندگان شهدا ,جانبازان ,آزادگان و رزمندگان 8 سال جنگ خانمان سوز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر