م_ع آوریل 2009
جدال دو جناح بورژوازی چپِ بلشویک و منشویک
لنین در این زمان خود را آماده یورش به تمامی این نظرات و فعالیت های مبارزاتی ای که در قالب ایدئولوژی او قرار نمیگیرند، میکند. او و یارانش انتشار روزنامه ایسکرا (جرقًه) را در سال 1900 در اروپا راه می اندازند و آنرا مخفیانه در روسیه توزیع می کردند تا کل فعالیت های درون جنبش را زیر پرچم پرلتاریایی خودشان آورند و هر کس اعتراض کرد منزوی و تصفیه شود. خواهیم دید که با وجود چنین تنوعی از گرایشات فکری و خواست های آزادیخواهی این نمیتوانست کار ساده ای باشد و نیاز به سازش ها و توطئه های زیادی داشت. مارتوف، پوتره سوف و زاسولیچ که از منطقه تبعید با لنین به مونیخ فرار کرده بودند جز کادر اصلی ویرایش مقالات روزنامه بودند. لنین مدام در ایسکرا می نوشت اگر ما یک تشکیلات قوی داشتیم میتوانستیم اعتصابات را به تظاهرات سیاسی تبدیل کنیم و بر تزار پیروز شویم.(ص78-75 ).
p { margin-bottom: 0.08in; }
دوستان توجه کنند که جامعه روسیه به طور طبیعی از گرایشات نظری متفاوتی برخوردار بود که بر یکدیگر تاثیر میگذاشتند آنها در کوران روند دینامیک تحولات اجتماعی شان قرار گرفته بودند که سمت و سوی های فکری شان میتوانست بطور آزادانه تغییر کند و این از خصوصیات رشد انسانیست و نه اینکه نوع زندگی و تصمیم گیری از بالا بر آنها تحمیل شود. در حالیکه لنین مهندسی یک تشکیلات سیاسی آهنین و انضباطی را در سر می پروراند و میکوشید تا برای اجرای این پروژه، یک گروه زبده و نخبه روشنفکر جاه طلب که در سخنوری، نویسندگی، تبلیغات و سیاستمداری و توطئه گری، حرفه ای باشند را دست چین کند تا به یاری آنها خود را بر سلطنت قدرت بنشاند. در حقیقت ناسیونالیسم کارگری مارکسیسم حکومتی، تنها یک پوشش ایدئولوژیک بود تا هر اعتراض و صدای آزادیخواهی درون جامعه را بعنوان مخالفت و دشمنی با منافع کارگران جلوه دهد. متاسفانه این چیدمان اصول کلیشه ای ایدئولوژی دیکتاتوری دولت کارگری از قبل به طور علمی ابزاری و عینی گرایی مکانیکی از جایگاه کارگر صنعتی، توسط مارکس طراحی شده بود که باید به دست گروهی روشنفکر بورژوا خارج از طبقه که معتقد به انضباط تشکیلاتی محکمی باشند اجرا شود. در چنین تشکیلات آهنینی وجود عواطف انسانی اجرای امور دیکتاتوری پرلتاریا را مختل مبکند. اساسا وقتی جنایات دوران لنین و استالین را یک انسان مشاهده میکند میتواند به راحتی متوجه شود که این فرمول های تئوری بافی حکومت کارگری، ایدئولوژی کارگری، دیکتاتوری گارگری توسط جناحی از روشنفکران سرمایه داری که غرور و شهوت قدرت حکومتی دارند، به چه منظور است که تا این حد در جزئیات اساسنامه ای حزبی با هزار دنگ و فنگ رئیس روئسایی، گُنده نمایی میکنند. این همه فلسفه بافی برای چیست که تنها این اقشار زحمتکش و محروم اجتماعی را وسیله ای برای ادعاهای مریض گونه خود قرار دهند. این یک سیاست کثیف احزاب چپ بورژوازی بوده و هست که با ایدئولوژی و شعارهای حمایت از اقشار محروم جامعه می خواهند سادیسم قدرت طلبی خود را در رقابت با دیگر سلطه گران بورژوازی به اثپات رسانند. از این جهت این خیانتی از درون جنبش آزادیخواهی محسوب میشود. زیرا بورژوازی راست آشکارا از سیستم با برنامه کنترل تولید برای منافع بازار رقابت کالایی هزار چهرۀ حمایت میکند و پیروان این سیستم سرمایه داری با انگیزه های جاه طلبی و زیاده خواهی کاملاً روشنی در جهت بهره برداری از آن گام بر میدارند و اکثراً بدون هیچ شرمی به زرنگی و فرصت طلبی کاسبکارانه خود فخر میفروشند. اما پیروان احزاب بورژوازی چپ اکثراً با انگیزه آزادی خواهی و توهمات خود شیفته ناجی گری، جذب حزب قدرتی چپ میشدند. زیرا چپ بورژوازی از واژه سرمایه داری استفاده نمی کرد و خیانت کارانه در چهره حزب انقلابی ضد سرمایه داری خود را مطرح میساخت. جالبه زمانیکه به قدرت میرسید اکثر پیروانش شوکه شده کنار میکشیدند و یا تصفیه میشدند و اکثر پیروان بورژوازی تیپیکال، به سرعت در خدمتش قرار میگرفتند. امروزه به خاطر افشا شدن دول کمونیستی در چشم جنبش های آزادیخواهی جهانی، پیروان احزاب چپی از ارزش روشنگری اساسا خالی شده اند. حال از جوانان پیرو چپهای حزبی باید پرسید، چرا نمیتوانید در کنار مردم قرار گیرید؟ بله حقیقت این است که در کنار مردم بودن یعنی صداقت، عاطفه، شکیبایی، فداکاری و مهمتر از همه عشق به آزادی و همه آن چیزهایی که سرشار از روح زندگیست که منش سلطه و تسلیم را بر نمی تابد، دقیقا همان چیزهایی که در درون احزاب قدرتی هرگز یافت نمیشود.
حال مثلاً حزب لنین از فرمانده هان و رهبران روشنفکر معتقد به ایدئولوژی کارگری تشکیل شده و هر چه رهبران بگویند نماد مطلق آزادیست زیرا آنها تجسم زحمتکش ترین طبقه جامعه هستند و هر گونه برخورد انتقادی از جانب معترضین جامعه به فرماندهی دولت کارگری، حمله به منافع کارگری محسوب میشود و بعنوان ضد انقلاب و دشمن پرلتاریا سرکوب میشوند . مضحکتر اینکه اگر انتقاد، اعتراض و اعتصاب از طریق خود کارگران (آن کارخانه مقدس نمای سرمایه) صورت گیرد این دیگر خیانت کارگر به طبقه مقدس خودش که در قدرت قرار گرفته، بحساب می آید و حکم قتلش واجب است اما اگر اعتراض از طبقه اجتماعی کارگران نباشد و طبق نظریۀ ایدئولوژی مارکسیسم متعلق به طبقه بینا بینی(میانی) به مانند معلم، دانشجو، نویسنده، هنرمند، پرستار، کشاورز، کارمند و جز آن باشد، اتهامش خرده بورژوای است که ایمانش به طبقه مقدس کارگر (کارخانه لشکر سازی سرمایه)، سست است و مخفیانه دارد به شیطان بورژوا مدام چشمک میزند پس قتل این اقشار اجتماعی مستحب است به شرط اینکه سریعا توبه کنند زیرا دولت کارگری لنینی و پلیس امنیتی چکا برای محاکمه وقت تلف نمیکنند تا کارِ تولید کارِ کارگری به عقب بی افتد پس در کشتن مکثی جایز نیست. لنین در واقع چپ رادیکال بورژوازی صنعتی مدرن روسیه را نمایندگی می کرد آنهم به شیوه دیکتاتوری سیاسی ژاکوبن ها، بلانکیست ها، نچایف ها و ناپلئون ها و هرگونه آزادی در جامعه را رمانتیسیسم بورژوازی و خرده بورژوازی و وقت کشی در کار پرولتاریا میدید.
در طی سال های بین 1900 تا 1903 همسر لنین، کروسپکایا به او ملحق شده و مادر و خواهرش در پاریس زندگی میکنند و لنین از مونیخ نقل مکان کرده و مشغول یاد گرفتن انگلیسی است و وقت زیادی را درکتابخانه لندن به مانند گذشته مارکس میگذراند هر چند رفت و آمد ها و ارتباطات سیاسی در اروپا برقرار است. او قبلا در نامه ای به همسرش در رابطه با نمایشات و کارناوال های خیابانی که آدم ها ماسک برچهره زده بودند، نوشته بود که این چه کار احمقانه ای است شاید مردم در اینجا میدانند چگونه شادی کنند. او به مرد حرفه ای 24 ساعت کار سیاسی معروف شده بود. تروتسکی را که تعریفش را از یارانش شنیده بود در سال 1902 در لندن ملاقات میکند و از توان فکری و نویسندگی او خوشش میآید و اسرار میکند که او به روسیه باز نگردد و با هیئت تحریریه ایسکرا همکاری کند. تروتسکی اندیشه نسبتا مستقلی داشت و به یک گرایش فکری حزب مارکسیستی وابسته نبود و مورد پسند مارتوف،پوتره سوف و پلخانوف در اوایل کار نبود اما لنین معتقد بود که او برای حزب مفید و سودمند خواهد بود(البته در اینجا مسئله رقابت برای جایگاه های قدرتی را نباید از نظر دور کرد).
در این دوران لنین بر روی حفظ یک خط فکری منضبط دیکتاتوری پرولتاریایی بی وقفه میکوبید وآیین حرفه ای انقلابیگری برای کسب قدرت را تنها توسط یک گروه رشنفکری مقتدر با تشکیلات آهنین میسر میدانست از این جهت برنامه انتقال قدرت بدست یک حزب واحد کمونیستی را پایه ریزی می کرد. لنین میگفت ….. آیین سوسیالیسم ثمره آن نظریه های فلسفی، تاریخی و اقتصادی است و چنانکه خواستگاه اجتماعی را در نظر گیریم، مارکس و انگلس، این بانیان سوسیالیسم نوین، نیز در زمره روشنفکران بورژوا بودند(ص86 ).
لنین با یک عینی گرایی کلیشه ای، تمرکزش را صرفاً روی جنبش کارگران منظم پادگانی کارخانه های صنعتی میگذارد تا آن ها را مثل یک ارتش منظم به تولید پیشرفته کار سرمایه داری زیر نظر قدرت مهندسین سیاسی حزب کارگران به کار سیستماتیزۀ فوردیسم و تیلوریسم وادار کند.ص408 ، شوب(وظایف فوری شورا ها، جلد دوم، لنین). جالبه کتاب اصول مدیریت علمی سرمایه دارای آقای تیلور در کارخانه بردگی برای بالا بردن انضباط و مدیریت کار، پروسه اتمیزۀ جز کاری، و شدت کار، تفاوت دستمزدی و…. مورد ستایش آقای لنین است و استالین در کتاب مبانی لنینیسم این روش خردمندانه مکتب اقتصادی لنین را تمجید میکند(همان صحفه). لنین اصلا حق آزادی اندیشه و عمل مبتکرانه و داوطلبانه تصمیم گیری در جهت انتخاب نوع زندگی را نه تنها برای کارگران حتی برای دیگر اقشار متنوع اجتماعی قایل نمیشد. اساسا در چشم او آزادی انتخاب نوع مبارزه و زندگی جز تحت نظر برنامه حزب کمونیست معنی دیگری نداشت زیرا به توجیه لنین، کارگران به تنهایی شعور درک آزادی را ندارند و این شعور عالی توسط رهبران حزبی از خارج به آنها منتقل میشود. از این جهت او به مانند مارکس فعالیت و مبارزه جنبش های فی البداه آنارشیک کمونی را بدون داشتن طبقه بندی های رهبری و نظارت حزبی پوچ میشماردند. این نظرات در مقاله چه باید کرد لنین که به پلورالیسم قدرت سیاسی پلخانوف هم می تازد، آمده است، کشمکش های قدرتی ای که در اوایل 1900 دیگرآغاز گشته است. در همان زمان بسیاری از مارکسیست ها این نظریات لنین را به نچایف و تکاچف نسبت میدادند تا به مارکس. در صفحات پایانی کتاب شوب هم چکیده هایی از این قبیل مباحث را می بینید.
به زودی استروه خودش را از اردوگاه حزبی لنین در روسیه جدا میکند و لنین در روزنامه ایسکرا تحت عنوان گرایشات لیبرالی، او را مرتد و خائن خطاب میکند. کم کم شکاف و نفاق در درون اعضاء نویسندگان ایسکرا اوج میگیرد و نزدیک ترین یارانش پوتره سوف و مارتوف احساس کردند که لنین سودای فرقه گرایی و انشعاب را در سر می پروراند و پلخانوف هم تحمل تند گویی ها و جزم گرایی لنین را نداشت و لنین هم به همه آنها بد گمان شده بود. تصویب مقالات بحث انگیز از آن به بعد با رای 6 نفر با اضافه شدن زاسولیچ و آکسلرد اتخاذ میشد اما به نتیجه نمیرسیدند و شدیداً جبهه گیری شده بود.= پوتره سوف غالبا جانب لنین را میگرفت او نتیجه گیری کرده بود که لنین دنیا را به دو بخش تقسیم کرده، کسانی که با او هستند و کسانی که با او نیستند=. و باز میگفت= در سازمان مورد نظر لنین انضباط به مرحله ای میرسد که تقریبا مشابه اطاعت امر در ارتش بود. در طرح این سازمان، فرمانده عالی و عوامل اجرایی حزب یکی میشدند….سازمانی بود از اقلیت انقلابی و این اقلیت می بایست در لحظه مناسب، بقایای قدرت را قبضه کند= ص88 و89
به قول شوب این قدرت نمایی لنین در دست چین کردن انقلابیون حرفه ای بود تا حزب مستقل خودش را سازماندهی کند. متاسفانه پیکار برای کسب قدرت، مردم را می بایست به وسیله ای رام و مطیع در دستان گروه های حرفه ای آنها قرار دهد. پس لشکر کشی های قدرتی در صفوف جامعه چه از طریق کادرها و روزنامه دامن زده میشد.
بنابر این تبلیغات چی های تحصیل کرده در روسیه مسایل مارکسیسم روزنامه ایسکرا را در گروه های کوچک کارگری مخفیانه در جهت آرمان حزب لنینی آموزش میدادند و برخی کارگران که جذب این موضوعات میشدند نشریات و جزوات را دست به دست میچرخاندند و با دستگیر شدن برخی از معلمین حزب، محافلشان هم منحل میشد. کارگری که به دنبال آگاهی بیشتر بود به تدریج مسایل مخفی حزب را در اختیارش میگذاشتند و بعد از یک پروسه آزمایشی عضو حزب میشدند. این جزوات به سرباز خانه ها هم پست میشد و به صورت اعلامیه بر دیوار های شهر و مکان های خاص و اطراف کارخانه ها پخش می کردند و یا از بالکن سینما ها در تاریکی اعلامیه ها را روی سر تماشاچیان میریختند.
کنگره دوم حزب سوسیال دمکرات روسیه در ژنو سال 1903 از 43 نماینده تشکیل شد بغیر از چها عضو کارگر، بقیه همه کادرهای حرفه ای تحصیل کرده بودند. در مجموع سه گروه کوچک از جامعه بزرگ روسیه بودند. سوسیالیست های یهودی بوند، اکونومیست ها و حزب جنجالی ایستگرایی های لنینی. دو گروه کوچکتر حاضر نشدند فرماندهی نظرات روزنامه ایسکرا را بپذیرند و از حزب خارج شدند و کار لنین را برای حمله به آنها در روزنامه ایسگرا به عنوان خائنین به پرلتاریا راحت تر ساخت. اما اختلافات اصلی قدرت بین خودشان بود که سر انجام به دو جناح بلشویک و منشویک تقسیم شدند. مارتوف و پوتره سوف، زاسلیچ و آکسلرد به طرف منشویک ها رفتند و پلخانوف گرایش به بلشویک نشان داد. اما با تمام آن برچسب ها و توهین ها به یکدیگر باز آنها ترجیح دادند که نویسندگان ایسکرا از مارتوف، لنین و پلخانوف تشکیل شود. لنین بعدا اعتراف کرد که تنها میخواست مشت آهنینی بر دهان مخالفین خط فکری اصلی ایسکرا بزند. اما مصوبات حزب سوسیال دمکرات مارکسیستی مثل یک پارلمان دولتی بر جای ماند. به هر حال این یاران قدرتی گرایش کمونیستی باین سادگی نمیتوانستند دست از سر هم بردارند. نوع سخنوری لنین بسیار جنبشی و شورشی بود و در روحیه هوادارانش در روسیه انگیزه حرکتی و انقلابی علیه استبداد تزاری را ایجاد می کرد اما در جامعه حد اقل صد میلیونی روسیه، هواداران نظریه مارکسیستی شاید به بیست هزار نفر هم نمیرسید و حضور متنوعی از سازمان ها و اقشار اجتماعی در ارتباط با خواست های جنبش های دهقانی، کارگری و آنارشیکی سر به فلک میزد چنانکه در انقلاب اکتبر 1917 اعضای حزب بلشویک که بیشتر از پایه کارگری بودند از چهل هزار نفر عدول نکرد که این بخش بسیار ناچیزی از کل مردم روسیه محسوب میشد و حتی در شهر پطروگراد کارگری در اوایل انقلاب اکتبر تنها پانزده درصد کارگران از بلشویک ها دفاع می کردند که لنین در نحوه حفظ قدرت سیاسی در حکومت، مدام بر ضرورت هوشیاری به واقعیات در اتخاذ سیاست های مناسب و فرصت طلبانه به یاران حزبی اش هشدار میداد. بنابراین پلخانوف این روحیه قدرتی لنین را ستایش می کرد اما از جاه طلبی بیش از حد او میترسید. زمانیکه آکسلرد در نشست کنگره تلاش می کرد پلخانوف را بطرف منشویک ها بکشاند، او فریاد بر آورد شما لنین را نمی فهمید= او از خمیره روبسپیر ها ساخته شده است=(روبسپیر در انقلاب فرانسه به دیکتاتوری مطلق اعتقاد داشت) و یا زمانی که آکیموف سعی کرد شکاف بین لنین و پلخانوف را زیاد کند او جواب داد، این کاریست که ناپلئون(دیکتاتور بزرگ انقلاب فرانسه) با ژنرالهایش می کرد تا آن ها را از همسرانشان جدا کنند… ولی من قصد جدایی از لنین را ندارم.(ص94).
دو گروه قدرتی، درگیری را ادامه دادند مارتوف با حامیانش به پاریس رفت و حاضر نشد در ایسگرا چیزی بنویسد. چندی بعد کنگره دیگری در ژنو بین آنها برپا شد که شکاف رقابت قدرتی شان بیشتر شد. مارتوف نظرش این بود که لنین تصمیم دارد که تنها نظرات خودش را بر ایسکرا مسلط کند. پلخانوف با سیاستمداری، زاسولیچ، پوتره سوف، و آکسلرد را به هیئت نگارش ایسکرا برگرداند تا اتحاد همه را حفظ کند و تروتسکی هم به مارتوف پیوست و در کنار جناح منشویک ها قرار گرفت. لنین از هیئت تحریریه ایسکرا استعفا داد و به پلخانوف گفت، شما هم به زودی میفهمید که با آنها نمیتوان در یک جا ماند و مسئولیت رویداد های آینده با خود شماست(ص95) این جدایی، سیل اتهامات را از طرف گروه های مارکسیستی جدید و قدیم به سوی لنین جاری کرد که او مستبد، دیوانسالار، یک دنده، فرمالیست، کوته نظر و جز آن است. از نظر لنین این یکی از دشوارترین تصمیم هایی بود که او گرفت و به کلی تنها شد و بهترین یارانش را از دست داد. اما لنین مقاله یک گام به جلو و دو گام به عقب را نوشت و همه این برچسب ها را از بزدلی خود آنها خواندکه زمینه ای برای فرارشان از اصول تشکیلات آهنین مارکسیسم میدانست چون آن ها به آرمان پرلتاریا که او نمایندگی می کرد پشت کرده اند و مثلاً حالا آنها گام در راه پارلمان بورژوازی گذاشته اند پس ابلهانی بیش نیستند. تروتسکی شدیدترین انتقادها را به لنین کردکه او فردی مستبد و خونخوار که میخواهد کمیته مرکزی حزب را به کمیته امنیت عمومی(در انقلاب فرانسه) تبدیل کند و خودش نقش روبسپیر را ایفاکند….و اگر او به قدرت برسد کله مارکس اولین سری خواهد بود که به زیر گیوتین خواهد رفت….و منظور لنین از دیکتاتوری پرولتاریا، همان دیکتاتوری بر پرولتاریست.ص96
لازم است به این موضوع اشاره کنم که احزاب خارج از قدرت دولتی با احزاب درون دولت کاملاً دو وضعیت متفاوت اعمال قدرتی دارند. دولت مکانیزم های قدرت متمرکز اجرایی را در دست دارد و قوانین را از طریق تقسیم شبکه های دیوانسالاری تثبیت شده در سراسر کشور و با کمک سیستم ایدئولوژیک رسانه ها، به فوریت و در ظاهر به طور جا افتاده عملی میسازد. و از طریق دستگاه پلیسی، ارتش و قضایی و غیره هم تا جایی که بتواند مخالفت ها را سرکوب میکند. شیوه های سرکوب و مهار واکنش های اجتماعی هم طبعا در همه کشورها نسبت به بافت مناسبات حقوقی شهروندی اجتماعی و مکانیزم ایدئولوژیکی قدرت تا حدی متفاوت عمل میکند اما در ماهییت ساختاری سلطه و استثمار مشابه هستند. و مهمتر از همه اعضاء و کارکنان ساختار متمرکز گسترده دیوانسالاری دولت همه استخدامی و حقوق بگیر هستند تا بقا کنند و اکثریتشان بسته به شرایط متحول اجتماعی، لزوما آرمانگرایی عقیدتی ثابتی نسبت به دستگاه حاکمیت ندارند. اما احزاب سیاسی خارج از قدرت دولتی، تنها به صورت بالقوه ماهییت ساختاری یک دولت را دارند و قدرت اجرایی آنها فقط حربه ایدئولوژیک آنهاست. البته بسته به نوع احزاب که آیا از قبل امکانات مالی داشته اند یا نه؟ آیا علنی هستند یا مخفی؟ آیا از دول ذینفع مزایایی میگیرند یا نه؟ آن موقع تازه بیشتر روشن میشود که پیروان چگونه باید حق عضویت هم بپردازند که خرج رهبری و کادرها و هزینه های تبلیغاتی آنها فراهم آید. این پیروان و جارچی ها فعلا بصورت دست و پای قرضی این اختاپوس کوچک دولتی عمل میکنند و حفظ و مهار کردنشان تا کسب قدرت حکومتی، کاری بس دشوار است و کارشناسان حزبی تا آن زمان باید هزار شگرد و حیله سیاسی، هم با پیروان و هم با دیگر رقبای قدرتی شان پیاده کنند تا پیروان را در خط فکری ایدئولولوژی خود نگهدارند. چرا که اگر انسان ها در فرایند زندگی اندیشه انتقادی در برخورد نظرات متفاوت درون جامعه رشد کنند احزاب بدون شک تحمه هایشان را از دست میدهند. اما برای احزاب چپ و راست این یک تجارت سیاسی است که زیرکانه به پیروانشان وعده دست رسی به بخشی از گنجینه دولتی را در آینده دهند. بنا براین سیستم متمرکز تشکیلات اجرایی احزاب قدرتی اساسا و به ناچار باید بر محور ایدئولوژیک عقیدتی تمرکز گذارند تا افراد ناراضی از وضع موجود به امید زندگی و امکاناتی بهتر در آینده داوطلبانه و مجانی در خدمت تشکیلات قدرتی آنها قرار گیرند و مدام با رفع ابهامات عقیدتی، ذهنییت آن ها را در جهت وابستگی هر چه بیشتر به سیاست های قدرتی خود کانالیزه کنند تا مبلغان مفیدی برای قدرت گیری حزبشان باشند. در این رابطه رمه و شبانی است که فرد به تدریج خود را بخشی از بت قدرتی حس میکند و زیر نفوذ آن ایدئولوژی بت وارگی به آرمان هایش هویت کاذب می بخشد تا قادر باشد به انجام وظایف محوله و یا عقیدتی بپردازد. بدون شک و متاسفانه این پتانسیل و میل به تمکین و سلطه در شخصیت خود این افراد هم نهفته است و احزاب قدرتی آگاهانه زمینه رشد منش های خود خواهانه و سودجویانه آنها را در چنین فضای تخریبگرایانه مناسبات حزبی، به نفع مقاصد خود فراهم می آورند تا آن پیروان و زیر دستان در آینده خود به یکی از کادرهای قدرتی تبدیل شوند.
چنانکه یوگنی دومبادزه دوست و همرزم بریا که یک جوان بیست ساله در اوایل انقلاب اکتبر بود مینویسد: بیشتر کسانیکه به دستگاه پلیسی چکا بلشویکی می پیوستند انقلابی های جوان بی تجربه با عقاید آرمانگرایانه، حاضر به هر گونه فداکاری بودند. برای من چکا به رغم شهرت نفرت انگیزش، چیزی شکوهمند بود هر بیرحمی ای که چکا مجبور به انجام دادن آن بود در اندیشۀ جوانانۀ من در آن هنگام به صورت دورنمای مبهمی درآمد و من تنها وظایف دشوار و خطرناک را به نام خوشبختی بشریت میدیدم (از کتاب بریا،ص34) . اما دومبادزه موزیانه از پاسخ به این موضوع که فرق همان انسان هایی که در مقابل جنایات شما ایستادگی می کردند با خود شما که آنها را میکشتید در چه چه چیزی بوده است؟ هرمان گورتیگ که سازمان گشتاپو را در آلمان پایه ریزی کرد و خود فرماندهی نیروی هوایی را بعهده داشت و قدرتمند ترین معاون هیتلر بود در سال 1945 مورد خشم هیتلر واقع شد و به مرگ محکوم شد، وگفت من تنها دستورات را اجرا می کردم. ومک نامارا وزیر جنگ نیکسون در کشتار مردم ویتنام، همین را گفت.
وقتی لنین با کودتای زبردستانه در اکتبر1917 قدرت سیاسی حکومتی رامرحله به مرحله قبضه کرد بسیاری از شیوه های یگانهای ضربتی و اعمال قدرت ترور را که از قبل طراحی کرده بود به سرعت پیاده کرد. او ضمن یک کارشناس ماهر سیاسی اقتصادی بورژوازی، یک تئورسین نظامی حرفه ای هم بود و حتی در طی 17 سال کار سیاسی و فرماندهی تشکیلات مخفی از اروپا توانسته بود در فرصت کافی با بهترین، موفقترین و کوبنده ترین آثارسبک های نظامیگری عصر خودش آشنا شود و برخی از این تجربیات را در قیام های 1905 تا قبل از انقلاب اکتبر در روسیه به کار گیرد. او بغیر از مطالعات آثار تکاچف، ماکیاولی، نچایف، روبسپیر و….. با جنگهای ناپلئون و بخصوص فوکیه تنویل دادستان معروف در دوره “حکومت وحشت در فرانسه” که تمام آزادی های اجتماعی را لغو کرد تا ناپلئون بدون هیچ شریکی خود را مظهر انقلاب بخواند، آشنایی کامل داشت. از نظر لنین جنگ در اکتبر تازه شروع شده بود از این جهت فرمان صادر شده لغو مجازات مرگ برای سربازانی که ترک خدمت می کردند توسط بلشویک ها را به انتقاد کشید و با نادیده گرفتن حکم جدید، اعلام کرد اعدام سربازان فراری به روال سابق دولت تزاری پیش میرود. تروتسکی مینویسد: ” آن زمان دوره ای بود که لنین از هر فرصتی استفاده می کرد تا در کله ما فرو کند که ایجاد رعب و وحشت یک امر اجتناب ناپذیر است او میگفت: پس دیکتاتوری شما کجاست؟ آن را به من نشان دهید. آنچه ما داریم یک آشفتگی اوضاع است و نه یک دیکتاتوری. اگر ما نتوانیم یک خرابکار را تیرباران کنیم پس انقلاب ما از چه قُماشی است و به چه درد میخورد”؟ ص317 . فراموش نشود که تروتسکی از نظر هنر جنگی خود مورد ستایش لنین بود و وزرات کمیسریای جنگ و فرماندهی ارتش سرخ به عهده او بودو بسیاری از ژنرالهای تزار بمانند توخاچفسکی و برویویچ…. را بکار گرفت و در سرکوب شورشهای دهقانی و اعتراضات کارگران بخصوص در پطروگراد به همراه زینویف قصاوتش زبانزد مردم روسیه بود و بگفته مدودوف (در دادگاه تاریخ) او را لُرد تروتسکی و یا ژنرال تروتسکی خطاب می کردند.
لنین وقتی در همان روزها در گردهمایی کمیته مرکزی، گذارشات شورشهای داخلی و دشمنان را شنید فریاد زد یعنی از بین شما یک فوکیۀ تنویل(دادستان بیرحم ناپلئون) برای مهار کردن انقلاب یافت نمیشود؟ و در این جاست که فلیکس دزرژینسکی در بیستم دسامبر 1917 تنها دو ماه بعد از انقلاب اکتبر،کمیسر عالی سازمان پلیسی چکای خلق میشود. او پسر یک زمیندار بزرگ ثروتمند از اهالی ویلنو بود، وقتی در دانشگاه تحصیل می کرد عضو حزب در ایالت لتونی شد. او در کتاب خاطراتش می نویسد که تا سن 16 سالگی یک کاتولیک متعصب بوده است.ص318 . بی جهت نبود که لنین در انتخاب او دریغ نکرد و بهترین گاردهای ویژه و یگان های تیراندازش را هم از ایالت لتونی انتخاب کرد که در وفاداری و اطاعت بی چونه و چرا و وظیفه شناسی سرآمد بودند و به لحاظ نژادی قومی علاقه ای به فرهنگ مردم پطروگراد و مسکو نداشتند و چند سال بعد به تنها نیروی مسلحِ منظم ویژه شوروی در آمدند که لنین به آن ها اطمینان کامل داشت. دزرژینسکی میدانست که با تمام توان باید از امنیت قدرت رهبرش لنین حمایت کند و برای نابودی دشمنان انقلاب بلشویکی، گذشت جایز نیست. روش کشتارجمعی سازمان یافته به عنوان پیکار راستین با دشمنان طبقه کارگر و مخالفین بلشویک ها تنها چیزی بود که او به آن افتخار می کرد. او در پست ریاست چکا اعلام میکند: ” فکر نکنید من در صدد پیدا کردن راه های قانونی عدالت هستم، عدالت به درد ما نمی خورد. ما نباید (حتی) سئوال و جواب کوتاه داشته باشیم، من فقط طالب یک چیز هستم – تأسیس یک سازمان که به کار تصفیه حساب انقلابی به پردازد-” در نظر داشته باشید که این افراد کادرهای حرفه ای صاحب نظر قدرتی هستند و خود نه صرفاً مجریان بلکه عاملین قدرت هم هستند. که لنین به یاری آن ها استبداد سرخ را پایه ریزی کرد و سایه شوم همین سازمان در اواخر 1922 چنگالش را به لنین هم نشان داد وسالهای بعد دیگر غول های خودی بلشویک را هم درسته قورت میدهد. ص 322- 319. (بهرام که گور میگرفتی همه عمر، دیدی که گور چگونه بهرام گرفت)
در جلسات شورای کمیسرهای خلق (وزیران) لنین همواره یادداشت هایی را با دیگر اعضاء رد و بدل می کرد در یک مناسبت به جا ماندنی او یادداشتی را به دزرژینسکی میدهد” چند نفر زندانی شرور در زندان هستند؟ دزرژینسکی در کاغذی نوشت حدود 1500 (هزار پانصد) نفر، لنین آنرا خواند، بینی اش را بالا کشید و یک علامت ضربدر کنار آن رقم، کشید و به دزرژینسکی برگرداند. دزرژینسکی از جایش بلند شد و جلسه را ترک گفت. فردایش زمزمه هایی پیچید که به دستور دزرژینسکی 1500 زندانی همگی اعدام شده اند”. آیا او قصد لنین را از علامت ضربدر نفهمیده بود؟ اتفاقا دمیتری ولکوکونوف در کتابش، شیوه اعدام های استالینی را همینگونه با تایید علامت ضربدر ذکر کرده است. طبق اسناد مارتین لاتسیس (معاون دزرژینسکی) عملکرد چکا در 1923-1917 تنها 568/861/1 (نزدیک به دو میلیون) تیرباران شدند در حالیکه در دوران استبداد تزار از سال 1821 تا 1917 در عرض یک قرن هزار نفر و اکثراً با محاکمه اعدام شدند (ص322). بدون شک هیتلر، موسیلینی، پل پت، بوش، تونی بلر، سرکوزی و…از اقتدار لنین حتما در دلشان به هیجان آمده بودند.
در اوایل سال 1918 لنین مرکز حکومت را از پتروگراد به کاخ کرملین در مسکو انتقال داد و سازمان چکا هم به همراه او در مسکو، عمارت بیمه مرکزی را که مملو از اتاقها و سردابه ها بود و در خیابان 22 لوبیانکا قرار داشت تسخیر کرد. همین ساختمان لوبیانکا که به قول خانم آلباتس در قیام مردمی بعد از کودتای اوت 1991 مورد حمله واقع شد اما جان سالم به در برد و فربه تر شد. اما دولت گورباچف بخاطر نشان دادن فرایند باز سیاسی و واکنش به کودتا، اجتناب ناپذیرا بسیاری از این اسناد را بیرون داد(ص10دولت در دولت). جالبه این دولتها با چه بیشرمی ای تاریخ ننگین خودشان را مدام میخواهند پنهان نگهدارند. در روسیه پرونده های بایگانی شده تا 75 سال موضوع امنیتی محسوب میشود و در آمریکا 40 سال، اینها حتی از افشای حقایق چهل سال پیش هم وحشت دارند چون پای خودشان در قدرت گیر است . به قول هوارد زین که کتاب تاریخ آمریکا را در جنایات بیشمارش بخصوص در ارتباط با نسل کشی سرخپوستان نوشته، میگوید: اگر دولت ها میخواستند از حقیقت درون خودشان بگویند دیگر هرگز دولتی برجای باقی نمیماند.
پس اگر جنبش های افقی و مبارزه مستقیم و آنارشیک، مناسباتشان را از پایین به صورت مساوات جویانه و خود انگیخته بر قرار میکنند تا خلًاقیت هایشان را آزادنه در رشد یکدیگر تجلی دهند چرا باید از جانب مارکس و لنین و استالین و دیگر احزاب چپ و را ست قدرتی هرج و مرج طلب و بی بند و بار خطاب شوند؟ بله، البته که ما میدانیم چرا؟ زیرا آنها بند و بساط خشک و انضباط سیاسی سلطه، تمکین، اطاعت و وظیفه شناسی ایدئولوژیکی بیمارگونۀ تشکیلات احزاب قدرتی و دیوانسالاری هرمی آنها را به هم ریخته اند و این خود بزرگ بینی های پرستیژی قدرت مرد سالارانه را به سخره گرفته اند. پس طبیعی است که حتی نظام حاکمیت غرب مدرن هم از آنها تنفر و وحشت داشته باشد. بله هرج و مرج آنها به مفهوم به هم ریزی نظام پادگانی و ارتشی قدرت هاست. بله این یک شورش از جانب جنبش های افقی علیه نظام دول خشک و بی عاطفه، غارت گر و آدم کش، استثمارگر و مستبد جهانی است.
حالا اگر بخواهیم به جنگ قدرتی ای که بین پلخانوف، تروتسکی و مارتوف و لنین و دیگر شیفتگان قدرت که به طرز خصمانه ای شروع شده شده بود برگردیم، متوجه میشویم که بازی ایدئولوژیک واژگان آزادی برای زحمتکشان و کارگران صرفاً یک حقه استدلالی کثیف برای جذب لشکریان عقیدتی به دفاع از باند قدرتی خودشان بوده است. لنین با از دست دادن روزنامه ایسکرا می بایست فکر یک روزنامه جدید در رقابت با ایسکرا را می کرد. او چند ماه بعد با کمک بوگدانوف یک گروه 22نفره ا از نویسندگان جوان مارکسیست را که بتوانند بنده وارانه خط ایدئولوژیک لنین را مو به مو اجرا کنند گرد هم آورد. در دسامبر 1904 روزنامه وپروید به معنای “به سوی آینده” را بیرون داد و هیئت تحریریه جدید آن از بوگدانوف، لونا چارسکی، اولمینسکی و وروسکی تشکیل شد. هسته روشنفکری لنین در مورد اصول خطا ناپذیر مارکس در روزنامه وپروید شدیداً جا افتاده بود. او در کتاب ماتریالیسم و نقد تجربی چنین مینویسد: ” نظریه مارکس در باره ماترالیسم دیالکتیک یک حقیقت عینی است. در پیروی از این نظریه، رهیافت ما از حقیقت عینی نیز در نهایت دقت می باشد، در حالیکه اگر هر روش دیگری را پیش گیریم، قادر نخواهیم بود به چیزی جز سردرگمی و کذب دست یابیم. فلسفه مارکسیسم همچون یک تکه فولاد است و حذف هر یک از قضایای اصلی آن (بخش های اساسی آن) باعث خواهد شدکه از حقیقت عینی آن منحرف شده و به دامان کاذب بورژوا-ارتجاع بیفتیم…” (ص101-98 ). لنین دیگر حزب آهنین خورا پایه ریزی کرده بود و بر پایی کنگره های حزب سوسیال دمکرات صرفاً یک پارلمان تشریفاتی فرقه های قدرتی برای سازش ها، دلجویی ها و لشکر کشی های فرصت طلبانه در سطح جامعه بود و در عین حال بتوانند غیر خودی های کمپ مارکسیسم را از طریق آن منزوی کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر