۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

علیه امپریالیسم٬ فصل چهارم- امپراتوری قدرتمند٬ جمهوری ضعیف: مایکل پرنتی٬ برگردان: آمادور نویدی

علیه امپریالیسم 


 Michael_Parenti


نوشته: مایکل پرنتی


برگردان: آمادور نویدی


فصل چهارم- امپراتوری قدرتمند٬ جمهوری ضعیف


موفقیت امپراتوری به توانایی اش بر سلب مالکیت از منابع جمهوری بستگی دارد. در فصل قبل ما اشاره کردیم که چگونه بار مالی ناشی از سیاستهای مداخله جویانه امپریالیسم بر دوش مالیات دهندگان عادی پایدار میماند، در صورتیکه مزایا بحساب گروه اندکی افزوده میشود. برای مخارج پنهان امپراتوری که آمریکایی ها پرداخت میکنند راه های اضافی وجود دارد.

صدور مشاغل- صادرات شغل ها

در اوایل سال ۱۹۱۶، لنین اظهار داشت همچنانکه سرمایه داری پیشرفت میکند نه فقط محصولات، بلکه خود سرمایه، نه تنها محصولات خود، بلکه تمام فرآیند تولید را صادر میکند. امروز، اکثر شرکتهای غول پیکر آمریکایی، فن آوری، کارخانه ها، و شبکه های فروش خود- و کارها- مشاغل ما را صادر میکنند. این بخوبی مشخص شده است که شرکت اتومبیل سازی جنرال موتورز (General Motors) کارخانه هایش را در آمریکا تعطیل می کند. چیزی که کمتر شناخته شده است، اینست که جنرال موتورز میلیونها دلار صرف ساختن کارخانه های جدید در خارج، در کشورهایی که دستمزدها بمراتب خیلی کمتر از آنچه که به کارگران اتومبیل سازی آمریکایی ها پرداخت میشوند، میباشد. این بمعنی سود بیشتر برای جنرال موتورز و بیکاری بیشتر برای دیترویت (Detroit) است.

سرمایه گذاری شرکت های آمریکایی در طول بیست سال گذشته، در کشورهای دیگر سه برابر شده، که سریع ترین نرخ رشد در جهان سوم را نشان می دهد. این روند، باحتمال زیاد برگشت ناپذیر است. در حال حاضر تولید سرمایه داری آمریکا در خارج از کشور به هشت برابر بیش از صادراتش بالغ می شود. بسیاری از شرکتها همه فعالیتهای تولیدی خود را به سرزمینهای خارجی منتقل کرده اند.

همه دوربین هایی که در آمریکا بفروش میرسد، تقریبا تمام دوچرخه ها، ضبط صوت ها، رادیوها، تلویزیون ها، ویدئو ضبط ها (VCRs)، و کامپیوترها در خارج از کشور ساخته می شوند. در حال حاضر از هر سه کارگری که توسط شرکتهای چند ملیتی آمریکا بکار گرفته میشود، یک نفر در خارج از کشور کار میکند. شرکتهای آمریکایی همچنان هر سال ده ها هزار شغل ایالت ها را صادر میکنند. تهدید مدیریت به انتقال کارخانه به خارج از کشور اغلب برای باجگیری از کارگران آمریکایی با هدف کاهش دستمزدها و مزایا و افزایش ساعات کار اضافی صورت می گیرد.

ما  قربانی امپریالیسم اقتصادی نه فقط بعنوان کارگر، بلکه بعنوان مالیات دهنده و مصرف کننده هستیم. شرکتهای چند ملیتی مجبور نیستند از درآمد حاصل در دیگر کشورها به آمریکا مالیات بپردازند. تا زمانیکه این بهره ها به آمریکا برگردانیده شود- حتی اگر هم بگردند، باز نیستند. مالیاتی که به کشور میزبان پرداخت میشود، بعنوان اعتبار مالیاتی بجای کسر هزینه- محض اینجا در خانه با آن برخورد میشود. بعبارت دیگر، ۱ میلیون دلار که به کشور خارجی بصورت مالیات یا حتی حق امتیاز نفت پرداخت میشود، بعنوان مالیات بر درآمد توسط اداره مالیات آمریکا- آی آر اس کسر نمیشود. (که ممکن است شرکت را ۱۰۰۰۰۰ دلار کم و بیش در مالیات ایالتی نجات دهد)، ولی در مالیات نهایی که شرکت باید پرداخت کند، بحساب نمی آید- همه ۱ میلیون دلاری را که باید پرداخت کند، صرفه جویی میکند. علاوه براین، شرکتهای چند ملیتی میتوانند کتابهای ثبت شده  بین خود و شعبه های کشورهای مختلف خارجی را با حقه بازی، سود کم را با مالیات بالا و سود بالا با مالیات کم- در  کشور نشان دهند، در نتیجه، حداقل سالانه از پرداخت ۲۰ میلیارد دلار مالیات به آمریکا اجتناب میکنند.

شرکتهای بزرگ از پرداخت میلیاردها دلار فرار میکنند. برای اینکه پناهگاه خارج از کشورشان باید توسط بقیه ما ساخته میشود. علاوه بر مالیات پرداختی ما، میلیاردها دلار برای برنامه های کمک به دولتهایی تخصیص داده می شود، که بازار کارگر ارزان را حفظ کرده و مشاغل آمریکایی را با فریبکاری بخارج میفرستند.

کمکهای خارجی بندرت باندازه قطره چکانی به مردم فقیر کشورهای دریافت کننده میرسد. در واقع، بیشتر آن کمکهای نظامی است که باحتمال زیاد برای سرکوب مخالفانی که از میان فقرا برمی خیزند، مصرف میشود. پول مالیات ما برای تأمین مالی ساخت و ساز جاده ها، مجتمع های اداری، طرحها و بنادر مورد احتیاج برای حمایت از صنایع صادراتی جهان سوم مورد استفاده قرار میگیرد.

مزایای این امپراتوری بهیچ میزان قابل توجهی به جیب مصرف کننده آمریکایی نمیرود. بطور کلی کالاهای ساخت کارخانه های خارج از کشور به بالاترین قیمت ممکن در بازارهای آمریکا بفروش میرسند. شرکتهای بزرگ سرمایه داری نه برای تولید کالاهایی با قیمت پائین تر و مقرون بصرفه برای مصرف کنندگان آمریکایی، بلکه برای به حداکثر رساندن سود خودشان به آسیا و آفریقا میروند. آنها تا آنجایی که امکان دارد، دستمزد کمی در خارج میپردازند و کالاها را تا حد ممکن در خانه گران میفروشند. تولید کفش های نایک(Nike) در اندونزی ۷ دلار تمام می شود، این در خالیست که شرکت یا پیمانکاران آن بازای هر ساعت کار به کارگران زن، ۱۸ سنت میپردازند- سپس در این کشور به قیمت ۱۳۰ دلار یا بیشتر بفروش میرسد. تولید هر توپ های بیس بال(Baseballs) در هائیتی دو سنت هزینه بر می دارد، اما همان توپ در آمریکا به قیمت ۱۰ دلار و بیشتر فروخته میشود. لوازم خانوادگی جنرال الکتریک ساخته شده توسط زنان جوان در کره جنوبی، که فقط برای امرار معاش کار میکنند، و مجموعه تلویزیون رنگی بین المللی ادمیرال(Admiral International) که توسط کارگران با دستمز پائین در تایوان مونتاژ میشود، بقمیت کمتر از زمانیکه در آمریکای شمالی ساخته می شد، بفروش نمیرسد.  همانگونه که رئیس ادمیرال اشاره کرد، انتقال شرکت به تایوان «تأثیری در قیمت گذاری دولتی ندارد، اما باید ساختار سود بری را بهبود بخشد، در غیراینصورت منتقل نمیشود».

این سرمایه گذاری در خارج از کشور هیچگونه مزایای بزرگی برای مردم جهان سوم ندارد. سرمایه گذاری خارجی «معجزه برزیل»، در سالهای ۱۹۶۰ موجب رشد چشمگیر تولید ناخالص ملی این کشور گردید. در همان زمان کمبود غذا و با افزایش فقر همراه شد، بطوریکه زمین و کارگر برزیلی بطور فزاینده ای برای تولید محصولات صادراتی پول نقد(production of cash export crops) مورد سوءاستفاده قرار گرفت، و نیاز مردم برزیل را تأمین نمی کرد. در آمریکای لاتین، زمینهایی که در آنها ذرت و لوبیا برای تغذیه مردم کاشته می شد، برای افزایش مصرف گوشت گاوی در آمریکای شمالی و اروپا به گاوداری تبدیل شدند.

ما در مورد «فراریان از کمونیسم» زیاد شنیده ایم؛ ما باید یک لحظه هم درباره فراریان از سرمایه داری بیاندیشیم. تعداد زیادی از جمعیت فقر زده آمریکای لاتین و دیگر  کشورهای جهان سوم مجبور به فرار و تبعید اقتصادی از سرزمین خود می شوند، بیشتر آنها غیرقانونی، برای اشتغال به مشاغل پست بعنوان رقبای کارگران آمریکایی به آمریکا می آیند. آنها بدلیل وضعیت غیرقانونی خود و در مقابل خطر اخراج از کشور آسیب پذیر هستند و کارگران غیرمجاز و فاقد اتحادیه، کمتر احتمال دارد، برای بهبود شرایط کار مبارزه کنند.

امپراتوری علیه محیط زیست

با توجه باینکه تولید مواد شیمیایی علف کش، آفت کش، و مواد دارویی خطرناک سالها در این کشور ممنوع بود، تولید کنندگان آنها صنایع تولیدی خود را به کشورهای جهان سوم که دارای مقررات ضعیف هستند، فروختند است. (در سال ۱۹۸۱، ریگان فرمان کارتر دایر بر اعلام الزامی ممنوعیت کالای ارسالی در آمریکا توسط صادر کنندگان چنین محصولات به کشور مقصد را لغو کرد.) با وجود بازار قطعی برای صادرات، این سموم علاوه بر فلج کردن کارگران در کارخانه های تولیدکننده مواد شیمیایی آمریکا، همراه میوه ها، سبزیجات، گوشت، و قهوه وارداتی دوباره بر روی میز غذای ما ظاهر میشوند. این محصولات که مردم کشورهای جهان سوم را نیز مسموم کرده است، باعث ابتلا به بیماری و مرگ می شوند. با اجرای موافقتنامه تعرفه و تجارت(GATT)، قوانین مصرف محصولات و حمایت زیست محیطی را سهلتر از همیشه میتوان دور زد. سموم شیمیایی و دیگر مواد صنعتی که در آبهای زیرزمینی دنیا، اقیانوسها، و جو توسط شرکتهای بزرگ سودجویی چند ملیتی بدون محدودیت، در آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین ریخته میشود، و خرابی ببار آورده در زمین های جهان سوم توسط شرکتهای معادن و چوب و تجارت محصولات کشاورزی، بطور جدی بر کیفیت هوایی که تنفس میکنیم، آبی که میخوریم، و غذایی که میخوریم اثر میگذارد. محیط زیست- بوم شناسی مرزهای ملی نمی شناسد.

جستجوی زمینهای کشاورزی ارزان برای گاوداری باعث میشود که شرکتها درختان جنگلی بارانی یا جنگلهای انبوه (rain forests) را در سراسر آمریکای مرکزی، جنوب شرقی آسیا قطع کنند. این کاهش پایه محیط زیست جهانی تهدید جدی برای تمام ساکنان زمین است. جنگلهای بارانی مناطق گرمسیر در آمریکای مرکزی و جنگلهای وسیع تر در حوزه آمازون ممکن است تا دو دهه آینده بکلی محو گردند. بیش از ۲۵ درصد از داروهای تجویزی ما از گیاهان جنگلهای بارانی تولید می شود. جنگلهای بارانی خانه زمستانی میلیونها پرنده خوش الحان مهاجر آمریکای شمالی است- که شمار برگشتی ها از آمریکای مرکزی کاهش مییابد. وجود بسیاری از این پرندگان برای کنترل آفات و جوندگان ضروری هستند.

بیش از نیمی از جنگلهای جهان در مقایسه با قرنهای پیش، از بین رفته اند. جنگلها منبع اصلی طبیعت برای زدودن دی اکسید کربن از جوّ هستند. امروز، انباشت دی اسید کربن باعث تبدیل ترکیب شیمیایی جوّ زمین، شتاب «اثر گلخانه ای»، ذوب یخ های قطبی زمین، و انواع بی ثباتی آب و هوایی میشود.

ریختن مواد زاید صنعتی و زباله های رادیو اکتیو ممکن است اقیانوس های ما را بکشد. اگر اقیانوسها بمیرند، از آنجایی که بیشتر اکسیژن زمین را تولید میکنند، ما هم میمیریم. درحالی که امپریالیستها آزادند که در جهان پرسه بزنند و آنرا هر زمان که اراده کنند، از بین ببرند، ما همه با عواقب برگشت ناپذیر بالقوه باقی میمانیم تا رنج ببریم.

آسیب های اضافی به محیط زیست و حیات وحش توسط نیروهای مسلح آمریکا، میلیونها هکتار زمین را در داخل و در خارج از کشور در اثر بمباران و مانورهای نظامی تخریب میسازد. برای چندین دهه، بیش از صد کارخانه تولید سلاحهای هسته ای، زباله های رادیو اکتیو را در هوا، آبهای سطحی و رودخانه ها ریخته اند. ارتش این کشور بعوان بزرگترین مصرف کننده سوخت، صدها هزار تن فلزات سنگین، حلال ها، روان کننده ها، پی سی بی ها، پلوتونیم، مواد سوختی، و دیگر ضایعات سمی، بزرگترین آلوده کننده محیط زیست هستند. ارتش باعث بوجود آمدن بیش از ۹۰ درصد از زباله های رادیو اکتیو ما و ایجاد هزاران تن از عوامل بیوشیمیایی کشنده است. حدود ۲۱۰۰۰ مکان آلوده در پایگاه های نظامی و کارخانه های سلاحهای هسته ای وجود دارد. هرسال، ارتش میلیونها تن مواد شیمیایی اوزون رقیق شده مصرف میکند. در مجموع، ارتش آمریکا یکی از بزرگترین خطرات برای امنیت و سلامتی مردم آمریکا و کره زمین میباشد.

تلفات آمریکایی

  ارتش همچنین یک خطر جدی برای صفوف خودش محسوب میشود. سربازان داوطلب بطور منظم در حوادث رانندگی، تمرین تیراندازی، سقوط هوایی، آتش سوزی کشتی، چتربازی کشته میشوند- ۲۰۲۶۹. از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۸، سالانه بطور میانگین ۲۰۲۷ نفر پرسنل غیر رزمی کشته شده اند. علاوه براین سالانه صدها خودکشی در ارتش اتفاق می افتد.

هزاران بازنشسته ارتش که پس از جنگ جهانی دوم در معرض آزمایشات هسته ای بوده اند، در اثر ابتلا سرطان با مرگ زودرس مواجه می شوند. سربازان بازگشته از جنگ ویتنام و آلوده به تن ها گرد علف کش سمی که در هندوچین بسر می برند، با بیماری غیرقابل علاج روبرو هستند و فرزاندان متولدشان از میزان بالای نقص عضو غیرطبیعی رنج میبرند (در مقایسه با آنها، فرزندان ویتنامی ها وضعیت غیرطبیعی بسیار بیشتری را متحمل شده اند). در شرایط مشابهی، ده ها هزار نفر از سربازان برگشته از جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱، بعلت قرار گرفتن در معرض طیف وسیعی از مواد کشنده ناشی از جنگ، در اثر ابتلا به بیماریهای گوناگون از پای درآمده اند. و در طول سالیان زیادی، کارگران نیروگاه های هسته و «در جریان باد قرار گرفته» در ایالت یوتا(Utah) که دچار مسمومیت ناشی از تشعشعات آزمایش هسته ای در بیابانهای نوادا(Nevada) شده بودند، دچار مرگ زودرس شدند. بسیاری از آنها فرزندانی با کمبود ژنیتیکی بدنیا آوردند.

ارتش آمریکا آزمایشات باکتریولوژیک و شیمیایی را بر روی آمریکایی ها آزمایش کرده است. در سال ۱۹۵۰، نیروی دریایی در سان فرانسیسکو(San Francisco) باکتری جفتک زنی پخش کرد که باعث ابتلای ساکنان به بیماریهای جدی شد و موجب مرگ حداقل یک نفر گردید. در سال ۱۹۵۵، سیا یک آزمایش جنگ بیولوژیکی در منطقه خلیج تامپا(Tampa Bay area) انجام داد، پس از آزمایش، دوازده نفر بعلت ابتلا بیماری واگیر سیاه سرفه، خیلی زود در گذشتند.

درطول سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، تشعشات کارخانه ساخت سلاحهای هسته ای در نانفورد(Hanford)، واشنگتن، با نظارت مخفی پزشکی بر جمعیت محلی که در مسیر باد قرار داشتند، بطور عمد در فضا رها شد.

در سال ۱۹۹۴ آشکار شد که در اواخر سالهای ۱۹۴۰ محققان دولت شاید به صدها آمریکایی، بدون آگاهی آنها پلوتونیوم تزریق کرده اند و در مدت بیست سال پس ازآن، به ۲۷۰ منطقه پرجمعیت، ازجمله سنت لوئیس، نیویورک و مینیاپولیس باسیل مسری و ذرات شیمیایی پاشیده اند.

امپراتوری با مواد مخدر که توسط کارتل های مخفی بین المللی مرتبط با سازمان اطلاعاتی سیا نقل و انتقال می یابد، به آمریکا حمله کرده است. قاچاق بسیار گسترده مواد مخدر در جنوب شرقی آسیا و آمریکای مرکزی با پشتیبانی سیا از جنگهای مخفی پیوند دارد. از سال ۱۹۸۸، شواهد دال بر حمایت آمریکا از کنتراهای نیکاراگوئه (ضد انقلاب ساندینیستی نیکاراگوئه- م) را با یک قاچاق شبکه مواد مخدر از مزارع کوکائین در کلمبیا، با کشتی های هواپیمایی در کوستاریکا،  با شرکتهای تجاری غیرمجاز در میامی و در نهایت، با خیابانهای مملو از مواد مخدر جامعه ما مرتبط میسازد. همانطور که کمیسیون جنبی استناد مجلس سنا، اعتیاد عمومی سالهای ۱۹۸۰ به مواد مخدر را نتیجه مستقیم حمایت سیا از قاچاق آن دانست.

امپراتوری، بخصوص برای امور نظامی، هزینه های سربار بسیار هنگفت که باید توسط مردم ما پرداخت شود، صرف می کند. کل مخارج جنگ ویتنام(از جمله مزایای بازنشسته ها و بیمارستانها، بهره بدهی های ملی، و امثالهم) بر اساس برآورد ویکتور پیرلو(Victor Perlo)، اقتصاددان، به بیش از ۵۱۸ میلیارد دلار میرسد. او تأکید می کند که در پایان جنگ، تورم از حدود ۱ درصد به ۱۰ درصد افزایش یافت؛ بدهی های ملی به حد بیش از دو برابر سال ۱۹۶۴ رسید؛ کسری بودجه فدرال بی سابقه بود؛ بیکاری دو برابر شد؛ دستمزدها به بالاترین میزان کاهش خود در تاریخ معاصر آمریکا رسید؛ نرخ بهره به ۱۰ درصد و بیشتر از آن افزایش یافت؛ مازاد صادرات جایش را به مازاد واردات داد؛ و ذخایز طلا و پول آمریکا به اتمام رسید. تلفات انسانی جدی وارد شد. زندگی حدود ۲/۵ (دو و نیم) میلیون آمریکایی در نتیجه خدمت در هندوچین قربانی شد. از این تعداد، ۵۸۱۵۶ نفر کشته و ۳۰۳۶۱۶ نفر مجروح شده بودند(۱۳۱۶۷ نفر با ۱۰۰ درصد ناتوانی). بیش از ۷۰۰۰۰ نفر از زمان بازگشت به خانه بدلیل خودکشی، قتل، اعتیاد، به مواد مخدر، و اعتیاد به الکل در گذشته اند. ده ها هزار نفر دیگر اقدام به خودکشی کرده اند. اقلیتهای قومی هزینه نامتناسبی پرداخت کردند. در حالی که فقط ۱۲ درصد جمعیت ما، آمریکاییهای آفریقایی تبارند، ۲۲ درصد تمام مرگ و میر ناشی از جنگ ویتنام را بخود اختصاص دادند. مجلس قانونگذاری ایالت نیومکزیکو تأئید کردند که مکزیکی های آمریکایی تنها ۲۹ درصد جمعیت آن ایالت را شامل میشوند، ولی ۶۹ درصد جمعیت آن ایالت به خدمت سربازی فراخوانده شدند و ۴۳ درصد از تلفات جنگی را در سالهای اولیه جنگ ویتنام متحمل شدند.

تضعیف جمهوری

 امپراتوری بطور فزاینده ای جمهوری را تضعیف میکند. هزینه های عملیات نظامی جهانی ممکن است بقدری دشوار شود که جامعه حامی آنرا تضعیف کند، چنین دلیلی باعث تضعیف امپراتوریهای گذشته بوده است. آمریکایی ها از صمیم قلب برای دستگاه های نظامی «ما» پرداخت میکنند. هزینه ولخرجی پنتاگون برای دهه ها، بویژه چهارده سال گذشته، باعث رکورد کسری بودجه و ازدیاد بدهی ملی شده، آمریکا را به بزرگترین کشور بدهکار جهان تبدیل کرده است. دولت موظف میشود که با قرض بیشتر و بیشتر بهره رو به تزاید بدهکاری را به طلبکاران ثروتمند در داخل و خارج از کشور پرداخت کند.

بین سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۹۴، دولت فدرال تقریبا ۱۱ تریلیون دلار  صرف ارتش خود کرده است- بیش از مجموع ارزش ثروت مالی که توسط همه انسانها در آمریکا تولید شده است.

بودجه کنونی پنتاگون باضافه پروژه های نظامی وزارت انرژی و ناسا(NASA)، کمکهای نظامی خارجی، منافع بازنشستگان، و بهره بدهی های قبلی نظامی به حدود ۵۰۰ میلیارد دلار در سال بالغ میگردد.

بودجه سالیانه پنتاگون بیشتر از تولید ناخالص ملی تقریبا همه کشورهای جهان است. در طول دهه گذشته، میانگین سهم  هر خانواده از مخارج نظامی ۳۵۰۰۰ دلار بود. میزان هزینه های نظامی آمریکا با هیچ قدرت دیگری قابل قیاس نیست.

طبق داده های مرکز اطلاعات دفاعی، در سال ۱۹۹۳، آمریکا ۲۹۱ میلیارد دلار مخارج نظامی داشته است، در صورتیکه مقام دوم را ژاپن فقط با ۴۰ میلیارد دلار احراز می کند و پس از آن، فرانسه با ۳۶ میلیارد دلار، انگلستان با ۳۵ میلیارد دلار، آلمان با ۳۱ میلیارد دلار، روسیه با ۲۹ میلیارد دلار، و چین با ۲۲ میلیارد دلار در ردیفهای بعدی قرار می گیرند. مخارج نظامی سالانه آمریکا از مجموع بودجه نظامی پانزده کشور بیشتر است.

بسیاری از مشکلات داخلی ما را میتوان با هزینه های نظامی مرتبط دانست. بعضی اوقات مقیاس وسیع مخارج بسختی قابل درک می شود. هزینه ساخت یک ناو هواپیمابر میتواند غذای ده سال چندین میلیون از فقیرترین، گرسنه ترین کودکان آمریکا را تأمین نماید. مبالغ بزرگی که فقط برای توسعه خودرو نجات زیردریایی نیروی دریایی هزینه میشود، از مجموع بودجه تخصیصی برای ایمنی کار، کتابخانه های عمومی و مهد کودکها بیشتر است. هزینه نگهداری قطعات هواپیماهای نظامی و مهمات موجود در انبارهای پنتاگون بیشتر از مجموع مخارج دولت فدرال برای کنترل آلودگی هوا، حفاظت از محیط زیست، توسعه اجتماعی، مسکن، امنیت شغلی و حمل و نقل عمومی است. جمع کل بودجه شعب قوه مقننه و قضائیه و کمیسیونهای نظارتی به میزان ۱ درصد بودجه سالیانه پنتاگون نمی رسد.

در آمریکا علم و فن آوری نیز تحریف می شود، بطوریکه ۷۰ درصد تحقیقات و توسعه(research and development) یا بودجه دولت فدرال، صرف ارتش میشود. برخلاف ادعای پنتاگون، چیزی که ارتش در تحقیق و توسعه  تولید میکند،  تأثیر کمی در چرخش زندگی برای بازار شهروند غیرنظامی دارد. حدود یک سوم همه دانشمندان و مهندسان آمریکایی که به پروژه های نظامی مشغولند، فرار مغزها از بخش غیرنظامی را موجب می شوند. آمریکا با سرمایه گذاری نظامی بالا بجای سرمایه گذاری غیرنظامی، قافیه را دقیقا در مقابل رقبای خارجی که در زمینه توسعه صنایع سرمایه گذاری می کنند، باخته است. برای مثال، صنعت ماشین ابزار آمریکا، که زمانی بر بازار جهانی تسلط داشت، شاهد افزایش شش برابری واردات خارجی است. مشابه همان الگو در صنایع الکترونیکی و فضایی و سایر زمینه ها که روی سرمایه گذاری نظامی متمرکز شده، آشکار گریده است.

از آنجایی که مقادیر نامتناسبی برای نیروهای نظامی هزینه میشود، آمریکایی ها باید بی توجه به نیازهای محیط زیستی، ورشکستگی مالی و فرسودگی شهرهای ما، بدتر شدن وسایل حمل و نقل ما، آموزش و پرورش، و سیستمهای مراقبتهای پزشکی، اثرات مخرب بیکاری بر میلیونها خانوار و صدها انجمن را تحمل کنند. علاوه بر این، هزینه های روانی و اجتماعی وحشتناک، افسردگی و افت روحیه عمومی، خشم و درد و رنج فقرا و نیمه فقیران، فرهنگ عامه خشونت و نظامیگری، و استفاده از راه حل های بطور فزاینده استبدادی برای مشکلات اجتماعی ما بخش دیگری از نتایج هزینه های هنگفت نظامی هستند.

فقر در کشورهای ثروتمند صنعتی و همچنین در جهان سوم بیداد می کند. در ثروتمندترین آنها، آمریکا، شمار مردم زیر خط فقر در دوازده سال گذشته از بیست و چهار میلیون نفر به تقریبا سی و پنج میلیون نفر افزایش یافته است، براساس آمار رسمی دولت، که خیلی ها ممکن است آنرا کمتر از آمار واقعی بدانند، رشد فقرا در گروه های اجتماعی در آمریکا، تنها با رشد چشمگیر میلونرها و میلیاردها رقابت میکند- قابل قیاس است.

در سال های اخیر، بیماری سل- بیماری خاص فقرا- با گامهای بلندی بازگشته است. گزارش کمیته کنترل گرسنگی مجلس تأئید می کند که بیماریهای سوء تغذیه کودکان- کواشیرورکور (kwashiorkor) و ماراسموس (marasmus)- ناشی از کمبود شدید پروتئین و کالری که معمولا در کشورهای جهان سوم مشاهده می شد، حالا در آمریکا، همراه با افزایش مرگ و میر نوزادان در مناطق فقیر شایع شده است.

در بخشهایی از مناطق داخلی آمریکا، مانند آپالاچیا (Appalachia)، جوامع فقیر لاتین و آفریقایی- آمریکایی، جمعیت اسکیمو (Inuit) در آلاسکا، و جوامع سرخپوستان بومی آمریکا که بعنوان ذخایز نیروی کار اضافی یا «مستعمرات داخلی» شمرده می شوند، علائم آشکار استعمار جهان سوم، از جمله بیکاری مزمن، گرسنگی، درآمد ناکافی، سطح پائین آموزش، خدمات انسانی کم یا غیرموجود، فقر و نداری، و کسب سود از جامعه بومی دیده می شود.

علاوه بر این، از دست دادن مهارت، شغل های تولیدی خوب و پردرآمد، که بطور سنتی متعلق به مردان سفیدپوست بود، تأثیرات منفی زیادی بر روی طبقه کارگر جوامع سفید پوست گذاشته است.

بنابراین هنگامی که ما درباره «کشورهای ثروتمند» و «کشورهای فقیر» صحبت میکنیم، ما نباید فراموش کنیم که میلیونها فقیر در کشورهای ثروتمند و هزاران ثروتمند در کشورهای فقیر وجود دارد. همانگونه که نمایش نامه برتولد برشت میگوید:

فاتحان و فتح شدگان وجود دارند.

در میان فتح شدگان مردم عادی گرسنگی میکشند.

در میان فاتحان بازهم مردم عادی گرسنگی میکشند.

بهمانصورت در روم قدیم و در هر امپراتوری پس از آن، مرکز بمنظور تقویت حاشیه خون داده است. جان و مال مردم برباد رفته است تا نجیب زادگان به غارت خود ادامه دهند.

عده ای قلیل برعلیه عده بسیار

امپراتوری قدرت را در دستان عده ای قلیل متمرکز میکند و مردم را از خودمختاری مؤثر محروم میسازد. همانطوریکه جیمز مدیسون(James Madison) در سال ۱۷۹۸ به توماس جفرسون(Thomas Jefferson) نوشت: «بی تردید این یک واقعیت جهانی است که مقررات راست یا تظاهر به مبارزه بر علیه خطر خارجی، دلیل از دست دادن آزادی در داخل باشد».

احتمالا پاسخ این است که ما نباید بیش از حد در این مورد نگران باشیم. زیرا، سیاستهای عمومی توسط مردم، آن توده های محبوب و آرمانی توسط مردم در چپ تنظیم نشده است. اگر با تمامبیطرفی اندازه گیری شود، بطور متوسط مردم از سطح پائین اطلاعات برخوردارند. آنها بندرت میدانند که واقعا چه اتفاقی می افتد. سیاست دولت، چه سیاست داخلی و چه سیاست خارجی آن، همیشه در بالاترین دوایر دولتی و در درون تشکیلاتی مثل شورای روابط خارجی، کمیسیون سه جانبه، و دیگر گروه های نخبه عمومی و خصوصی متشکل از متخصصان سیاسی رده بالا، بانکدارن، مدیران اجرایی، سرمایه گذاران، مبلغین برجسته، و تعدادی از محققان دانشگاهی تدوین می شود. آنها کسانی هستند که در محافل فوقانی قدرت حضور دارند و پستهای وزارت امور خارجه، دفاع، خزانه داری، تجارت، و رئیس سیا و شورای امنیت ملی خدمت می کنند. آنها سیاست را تنظیم و انحصاری میکنند. حداکثر چیزی که ما می توانیم از عموم مردم انتظار داشته باشیم، ادامه بحث تا فرارسیدن زمان انتخابات است که پس از آن مهر تأئید بر یک نخبه یا بر یک گروه دیگر از سیاستگذاران هم مسلک زده می شود.

در پاسخ، موافقم که نخبگان برای انحصاری کردن سیاست و گمراه کردن مردم سعی خود را میکنند و بیشتر اوقات موفق میشوند. با این حال باید تصریح کرد که تقریبا تمام سیاستهایی که ارزشمندند، در عمل باثبات رسیده و بازده دمکراتیک دارند، از طرف مردم تدوین شده است. مبارزه برای حقوق زنان در که عرض بیش از صد سال توسعه یافته، در نظر بگیرید. رئیس جمهور ها، اعضای کابینه ها، یا متخصصان پرقدرت سیاست ما را بکدام مبارزه راهنمایی کرده اند؟ در بهترین حالت، برخی از رهبران علل حق رأی زنان، اقدامات مثبت، و سقط جنین قانونی را تنها بعد از اینکه مدتها برای اینگونه حقوق مبارزه کرده اند، دیر وقت قبول کرده اند. همینگونه هم مبارزه برای حقوق مدنی را.

نخبگان سیاسی با اکراه و تنها پس از دهه ها مبارزه مردم عادی، که بسیاری از آنها آمریکایی های آفریقایی تبار بوده اند، برای کمیسیون تمرین استخدام منصفانه در اواخر سالهای ۱۹۴۰، لغو جیم کرو(Jim Crow) در جنوب، قانون انتخابات، حقوق مدنی در سالهای ۱۹۶۰، و سایر موارد مشابه تن داده اند.

نام بردن از رهبران سیاسی و پیشروان صنعت که نه برای ده ساعت کار در روز یا، بعد از آن برای هشت ساعت کار در روز مبارزه کرده باشند، خیلی سخت است. و کدامیک از آنها برای چانه زنی جمعی، آموزش عمومی، معیارهای سلامت و بهداشت اجتماعی، و لغو کار کودکان مبارزه کرده است؟ مطمنا، افراد منفردی از خانواده های ممتاز، اما معمولا بعنوان افراد منفرد، نه بعنوان نمایندگان علاقمند شرکتهای بزرگ یا گروه نخبگان سیاسی بوده اند که از انجام چنین کارهایی حمایت کرده اند. اگر اینها خواست ثروتمندان و قدرتمندان بودند، حتما برای بدست آوردن آنها براه انداختن این همه مبارزات طولانی لازم نبود.

به سختی میتوان از رهبران سیاسی اصلی که جنبش زیست محیطی را براه انداخت، نام برد. فقط در نتیجه فشار عمومی بر رهبران سیاسی ما بود، که آژانس حفاظت از محیط زیست ایجاد شد، و امروز هم باید توسط شهروندان تحت فشار خاصی قرار گیرند تا کارهایی که بهرحال باید انجام می دادنددهد،انجام دهند. رهبران شرکتهای بزرگ که در تعقیب سود خود هستند، هنوز هم با قوانین زیست محیطی بعنوان مداخله بوروکراتیک غیرضروری برخورد میکنند. آل گور(Al Gore)، معاودن رئیس جمهور سابق قبل از اینکه به کاخ سفید راه یابد در درباره محیط زیست و سرنوشت سیاره کتابی نوشت، سپس برای نفتا- توافقنامه آمریکای شمالی تجارت آزاد (NAFTA) و موافقتنامه تعرفه و تجارت(GATT) مبارزه کرد و اقداماتی طراحی کرد که توانایی دولتها برای حفاظت از محیط زیست را فلج کرد.

جنبش حمایت از مصرف کننده توسط مصرف کنندگان و محققان مستقلی مانند رالف نادر(Ralph Nader) شروع شد. جمع آوری محصولات ناامن از بازارها ی کار دولت سرمایه داری نیست. درست برعکس، عملکرد طبیعی دولت سرمایه داری آن است که چیزهایی (از جمله محصولات کشنده توتون و تنباکو)، با استفاده از یارانه ها، پشتیبانی از صادرات، کمک مالی از نوع گرانتسین(grantsin)،  معافیت مالیاتی، توسعه و تحقیق رایگان، و انواع مختلف دیگر از رفاه شرکت های بزرگ را به بازار عرضه نماید.

 بهمانصورت با جنبش مخالفان هسته ای. دولت بجای اینکه ما را از خطرات زباله های هسته ای خلاص کند، همه این سالها مشغول اختفا آن از انظار عمومی بوده  و خصوصیات مضر آزمایشات اتمی را که بمرگ صدها نفر از سربازان و شهروندان آمریکایی ختم شد، انکار میکند. هر روز دولت با سیلی از انتشارات، بیانات، و نشت عمدی اخبار جعلی، ما را برای مشاهده دنیایی جلب می کنند که سیاسگذاران میخواهند. پنتاگون یک ماشین عظیم تبلیغاتی شدید دروغ در خدمت خود دارد، که از طریق شرکتهای بزرگ متعلق به رسانه های اصلی تغذیه میشود. اما در مورد کارهایی که دولت نمیخواهد ما بر آنها آگاهی داشته باشیم، پنهانکاری میکند. ایده قانون آزادی اطلاعات  از کدام رهبر سیاسی نشات گرفته است؟ چنین قوانینی تنها پس از کوششهای سازمانیافته بسیاری از منتقدان غیردولتی به تصویب رسید.

دولت هرسال میلیونها مدرک، اغلب متعلق به پنجاه سال یا بیشتر را از رده خارج می کند. بخش بزرگی از آنها، از راه خرد کردن و غیره. بنا بر این، با حفظ تحقیقات حیاتی  مستقل از تمام روند، تحریف تاریخ را طبقه بندی میکند. تصور غالب این است که کار مقامات سیاسی تضعیف قانون آزادی اطلاعات است. اگر نخبگان سیاسی- اقتصادی چیزی برای پنهان کردن نداشتند و واقعا علاقمند به خدمت به منافع عمومی بودند، مبارزه مردم برای اطلاعات ضرورت پیدا نمی کرد.

این به آن معنی نیست که هیچ سیاستی از صاحبان قدرت سرچمشه نمیگیرد. آنها پروژه مانهاتان را برای ساخت بمب اتمی آغاز کردند. آنها صنعت هسته ای را توسعه دادند، بعد، آنرا بقیمت کمتر از قیمت تمام شده، با تخصیص یارانه های سالانه و مبالغ هنگفتی از خزانه عمومی به شرکتهای خصوصی تحویل دادند.

آنها پلیس فدرال-اف بی آی(FBI)، سازمان سیا(CIA)، کل دستگاه آژانس امنیت ملی، و شبکه نظامی جهانی آمریکا را ایجاد کردند. آنها مک کارتیسم(McCarthyism) را، شکار سیاستمداران مخالف را، وفاداری به دولت و برنامه های امنیتی برای پاکسازی مخالفان دولتی را، نظارت مخفی بر زندگی شخصی و فشار برای ایدئولوژی ارتدوکسی را به ما آموختند.

اقدامات دیگر نخبگان سیاسی نیز در برابر چشمان ما است: برنامه کمکهای خارجی به دیکتاتورهای نظامی و تشکیل نیروهای امنیتی، جوخه های مرگ، شکنجه گران، با ارائه هر نوع کمک مالی و فن آوری لازم.

همچنین بمب افکن ها و موشکها، مداخلات پر هزینه در شماری از کشورها را نباید فراموش کنیم. بطور کلی، در تجزیه و تحلیلهای خود باید خدمات نخبگان سیاسی به نیازها، اعمال سلطه و نفوذ دولت را که مقابل سیاستهای قطعا حیاتی مقاوم هستند، توضیح دهیم و به مبارزه سخت و طولانی برعلیه آنها دست بزنیم.

منافع شخصی اخلاقی- معنوی

 اگر میخواهیم نیروی مقاومت در برابر امپراتوری را بسیج کنیم، ما باید نه تنها در باره ارزش های معنوی- اخلاقی مردم، بلکه در نگرش به منافع شخصی آنها تجدید نظر کنیم (و منظورم خودخواهی آنها نیست). ممکن است مردم زمانی که متقاعد بشوند امنیت و بقای آنها در خطر است، در زیر پرچم امپراتوری راهپیمایی کنند. آنها اگر تصور کنند خود و عزیزانشان با خطر مواجه هستند، معنویات و اصول اخلاقی را انتخاب نمیکنند. آنها اگر فکر کنند که خلع سلاح و مذاکرات صلح آمیز نشاندهنده ضعف آنهاست، آن را نیز انتخاب نمیکنند و برای تجاوز بر علیه طرف مقابل فراخوان میدهند.

بنابراین، باید به آنها ثابت شود که در جمهوری، نه برای رفاه آنها، نه برای امنیت ملی واقعی یعنی امنیت شغلی، امنیت مسکن و یک محیط پاک، بلکه بخاطر سود امپراتوری خون میریزند.

آنها باید مطمئن شوند این امپراتوری که بحساب خونشان، عرق جبین شان، و پرداخت مالیاتشان برقرار است، در حفاظت از آنها یا مردم خارج و با هر چیزی که آنها را قربانی کند، کمترین کاری ندارد، بلکه بمنظور پرورش قدرت و سود اقلیتی تشکیل شده است.

دستگاه نظامی جهانی که از روی بی میلی و با اینچنین هزینه گزافی حمایت میکنند، در خدمت منافع آنها نیست. کاهش شدید آن ما را طعمه برخی دشمنان خارجی نمیکند. برعکس، شمشیر را بر زمین نهادن و استفاده از کار و ثروت ملی مان برای بازسازی صلح آمیز که بشدت در داخل و خارج مورد نیاز است ما را نه یک کشور ضعیف، بلکه وافعا بزرگ میکند.

کارشناسان رسانه های اصلی و مبلغان، تمایل ما به احتراز از نظامیگری شرکتهای بزرگ و سلطه امپریالیستی را بعنوان ضعف، حماقت، انزوا، یا انفعال شکست خورده تعریف میکنند. ولی نام دیگری وجود دارد برای دوره عملی که هدف از آن جنگیدن برای خارج کردن ثروت و قدرت از دستان مجتمعهای صنایع نظامی و سرمایه گذاران چند ملیتی و بازگرداندن آنها به مردم است تا آنها سازندگان زندگی و شرایط اجتماعی خودشان بشوند: این، همان دمکراسی یا پیروزی جمهوری بر امپراتوری خوانده میشود.

همان مبلغان، انتقادات وارده به امپریالیسم آمریکا را بعنوان علائم «نفرت از آمریکا» یا «آمریکا را مقصر دانستن» رد میکنند. ولی وقتی که ما مخالفتمان را با نظامیگری، مداخلات خشونت آمیز، و دیگر سیاستهای خاص ابراز میداریم، ما به کشورمان و مردمش حمله نمیکنیم؛ بلکه ما میگوئیم که ما سزاوار چیزی بهتر از سیاستهایی هستیم که الان منافع مردم را در داخل و خارج نقض میکند. افشای سوءاستفاده از قدرت طبقاتی برابر، بمعنی بدنام کردن ملتی نیست که قربانی چنین سوءاستفاده ای می شوند.

با توضیح بیشتر، ممکن است ما به این نتیجه گیری درست برسیم که این محافظه کاران که هزینه های خدمات اجتماعی، حفاظت از محیط زیست، و مالیات عادلانه تر را نمی پردازند، فاقد روح میهندوستی اند.

چپ  ها که برای منافع اکثریت مبارزه میکنند، برخلاف راستگرایان خادم منافع اقلیت، بعنوان ضدآمریکائیان برگزیده و خودخواسته متهم میشوند. تصور میشود مخالفان امپراتوری، دشمنان جمهوری هستند، ولی در واقع آنها آخرین امید جمهوری هستند.
پایان فصل چهارم

پای نوشت : انتشارمقالات دریافتی دیگر دوستان وبلاگ نویس دروبلاگ شاهین شهر-اندیشه های(سیاسی) نوین و مترقی
، الزاماً بمعنای تائید آنها نیست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر