۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

برعلیه امپریالیسم٬ فصل دوم- سلطه امپریالیستی به روز شده(آپدیت): مایکل پرنتی٬ برگردان: آمادور نویدی

منطق گسترش جهانی شدن امپریالیسم٬ بمنظور پیوند زدن سرنوشت اقتصاد جهان به رحمت و دلسوزی بانکداران و شرکتهای چند ملیتی٬ پیروزی امپراتوری بر جمهوری٬ سرمایه مالی بین المللی بر دمکراسی طراحی شده است.


برعلیه امپریالیسم


michael parent

نوشته: مایکل پرنتی


برگردان: آمادور نویدی


فصل دوم – سلطه امپریالیستی به روز شده(آپدیت)

در این فصل ما به روش عمده و اثرات سلطه امروزی امپریالیسم٬ از جمله بازار و کنترل مالی٬ کمکهای خارجی٬ سرکوب سیاسی٬ و خشونت نظامی – که همه میراث رو به رشد فقر و بد توسعه گی است٬ نگاه خواهیم کرد.

نابرابری بازار

اقتصاد کشورهای جهان سوم معمولا به صادرات چند مواد خام یا کار- کالاهای فشرده متمرکز شده است. از آنجایی که چنین بازار خریداری است٬ کشور فقیر خودش را در شرایط حاد رقابت با کشورهای فقیر دیگر برای بازارهای کشورهای صنعتی مرفه تر می بینند. دومی (کشورهای صنعتی مرفه تر) قادرند شرایط تجارت را که خیلی زیاد به سود منافع خودشان است تعیین نمایند٬ یک کشور فقیر را برعلیه دیگری به بازی بگیرند.

تلاش کشورهای جهان سوم برای غلبه بر آسیب پذیری هایشان با تشکیل کارتل تجارت معمولا ناموفق بوده است. برای اینکه آنها، با توجه به اختلافات سیاسی شان٬ وابستگی اقتصادی بطور کل٬ و عدم بازارهای جایگزین٬ بندرت قادرند یک جبهه قوی را حفظ کنند. تجارت بین خود کشورهای جهان سوم بطور فزاینده ای عقب افتاده است. در آفریقا٬ حدود فقط ۶ درصد از تمام معاملات تجارت بین المللی درداخل کشورهای آفریقایی، و بقیه با شرکتهای اروپایی٬ ژاپن و شمال آمریکا انجام می گیرد.

کشورهای جهان سوم برای صادراتشان پول کمتری  میگیرند و مرتبا برای کالاهای وارداتی که از جهان صنعتی وارد میکنند بیش از حد پول پرداخت می کنند. بنابراین٬ قهوه٬ پنبه٬ گوشت٬ قلع٬ مس٬ و نفت شان با قیمتهای پائین به شرکتهای بزرگ خارجی بفروش میرسد تا بتوانند – کالاهای تولیدی٬ ماشین آلات٬ قطعات یدکی را با قیمتهای بالا و دردناکی بدست بیاورند. برطبق گفته رئیس جمهور سابق ونزوئلا٬ کارلوس اندرس پرز(Carlos Andrés Perez): «این جریان خروج ثابت و رو به افزایش سرمایه موجب فقر کشورهایمان شده است».

مواد اولیه که در آمریکا وجود ندارد یا کم هستند، معمولا اجازه دارند بدون پرداخت مالیات به کشور وارد شوند٬ درحالی که کالاهایی که پروسه شده اند در معرض تعرفه اند. بنابراین دانه های قهوه و چوب خام بدون پرداخت هزینه قبولند٬ در حالی که قهوه و چوب الوار پروسه شده با پرداخت هزینه واردات روبرو است. انتقال فن آوری و اعتبار به شرکتهای سرمایه گذار- بومی نیز از قدرت های صنعتی نیز ممنوع است و کشورهای جهان سوم که جسارت توسعه یک محصول صنعتی را بکنند، با تحریمهای تجاری تهدید می شوند. شرکتهای چند ملیتی کسب و کار محلی را از طریق تأمین مالی برتر٬ بازاریابی قوی٬ ثبت اختراع انحصاری، منابع مدیریتی بزرگتر پرجمعیت میکنند. هرچه که منطقه سرمایه گذاری سودآورتر باشد٬ احتمال بیشتر دارد تا سرمایه گذار محلی- بومی توسط سرمایه گذاران خارجی زیر فشار قرار گیرد.

تسلط بدهی

در بسیاری از کشورهای فقیر بیش از نصف دارایی های شرکتهای تولیدی در مالکیت یا تحت کنترل شرکتهای خارجی است. حتی زمانی که شرکتهای چند ملیتی فقط یک سود حداقل دارند٬ آنها اغلب از حق وتو برخوردارند. حتی زمانی که کشور میزبان صاحب تمامیت شرکت است٬ شرکتهای چند ملیتی از طریق منافع فن آوری نزدیک به انحصار خودشان و بین المللی سود میبرند. نمونه اش نفت است٬ یک صنعت که کمپانیهای بزرگ فقط ۳۸ درصد از محصولات نفت خام دنیا را صاحبند ولی تقریبا تمام ظرفیت پالایش و توزیع را کنترل میکنند.

با توجه به روابط تجاری و سرمایه گذاری زیان آور٬ کشورهای جهان سوم صلاح  دیده اند از بانکهای خارجی و صندوق بین المللی پول(IMF)٬ که توسط آمریکا و دیگر اعضای کشورهای غربی کنترل میشود، قرضهای هنگفت بگیرند. در سال های ۱۹۹۰، بدهی جهان سوم تقریبا ۲ تریلیون دلار٬ و قابل پرداخت نبود. هرچه بدهی کشوری بیشتر بود٬ فشار بیشتری برای قرض کردن بازهم بیشتر برای مقابله با کسری بودجه - اغلب با نرخ بهره بالاتر و شرایط پرداخت سنگین تر هنوز وجود داشت.

بخش بزرگی از درآمد کشورهای بدهکار بطور فزاینده ای برای خدمات پرداخت قرض صرف میشود٬ و مقدار کمی برای مصرف داخلی باقی میماند. بدهی برخی از کشورها بطور بسیار عظیمی رشد کرده است که سود سریعتر از تاریخ پرداخت ها انباشته میشود. بدهی، یک گشتاور خود تغذیه از خودش توسعه میدهد و ثروت کشورهای بدهکار را بیشتر و بیشتر مصرف میکند.

تا اواخر سالهای ۱۹۸۰، در کشوری مثل پارگوئه٬ ۸۰ درصد از درآمد صادرات برای پرداخت سود به بدهی های خارجی صرف شد. اکثر کشورهای بدهکار از یک سوم تا دو سوم درآمدهای صادراتشان را صرف پرداخت بدهی هایشان میکنند. در اوایل سال ٬۱۹۸۳ سود بانکهای خارجی از بدهی جهان سوم سه برابر بیشتر از منافعشان از سرمایه گذاری مستقیم در جهان سوم بود.

برای تشدید بیشتر مشکل٬ ارزش واقعی ارز ملی کشورهای فقیر کاهش داده میشود. همانطوریکه اقتصاددان آرجون ماخایجانی(Arjun Makhijani) اشاره کرده است٬ در حال حاضر تبادل ارز بین کشورهای ثروتمند و فقیر نه برمبنای مقایسه بهره وری نیروی کار و قدرت خرید داخلی، بلکه بطور مصنوعی توسط مراکز مالی غربی ارزشگذاری شده است تا درآمد ساکنان جهان سوم کمتر از ارزش واقعی باشد.

باید آرزو کرد که کشورهای فقیر خودشان را از این اعمال شاقه مالی آزاد و بدهی هایشان را بطور یکجانبه لغو نمایند. فیدل کاسترو از آنها خواست تا آنجایی که میتواند اینکار را انجام دهند. اما کشورهایی که در پرداخت بدهی هایشان قصور نمایند، در معرض خطر قرار دارند، که قادر به داشتن شرایط واجد برای دریافت اعتبار کوتاه مدت جهت تأمین مالی واردات نباشند.  آنها در معرض خطرند که حساب خارج از کشورشان بسته شود٬ دارایی های خارج از کشورشان مصادر شود٬ و بازار های صادراتی شان مسدود گردد. برای جلوگیری از مقصر شناخته شدن٬ کشورهای فقیر به قرض گرفتن ادامه میدهند. اما برای واجد شرایط بودن برای وام بیشتر٬ یک کشور باید با شرایط تغییر ساختار صندوق بین المللی پول موافقت کند. باید از مصرف داخلی بکاهد در حالی که تولید بیشتری برای صادرات به منظور پرداخت بیشتر بدهی داشته باشد. کشور بدهکار باید جمعیت خودش را با قطع یارانه غذا٬ مسکن٬ و خدمات دیگر که در حال حاضر به اندازه کافی بودجه ندارد، جریمه کند. باید ارزش پولش را کاهش دهد٬ دستمزدها را ثابت نگه دارد٬ و قیمتها را بالا ببرد تا مردمش حتی سختر کار کنند و کمتر مصرف نمایند. و باید امتیازات مالیاتی سخاوتمندانه ای به شرکتهای خارجی تقدیم کند و یارانه شرکتهای بومی و دولتی را حذف نماید. پرداخت بدهی امروز نشاندهنده انتقال خالص قابل توجهی از ثروت کار مردم فقیر کشورهای جهان سوم به خزانه سرمایه مالی بین المللی است.

کمکهای خارجی بعنوان یک سلاح

بیشترین  کمک های آمریکا کشور دریافت کننده را متعهد میکند که کالاهای آمریکایی را با نرخ های آمریکایی بخرد٬ که با کشتی های آمریکایی حمل و نقل شود. دولت آمریکا در راستای تعهدش به سرمایه داری٬ تنها به بخش خصوصی کمک میکند و به شرکتهای دولتی کشورهای جهان سوم کمک اعطا نمی نماید. بیشترین کمکهای خارجی هرگز به بخشهای نیازمند کشورهای دریافت کننده نمیرسد. مقدار زیادی از آن برای یارانه سرمایه گذاری شرکتهای بزرگ آمریکایی و مقدار قابل ملاحظه ای به خزانه حاکمان کمپرادور فاسد راه می یابد. مقداری از آن صرف یارانه شرکتهای صادرکننده محصول نقدی(cash-crop exports) میشود که محصولات کشاورزی را بحساب کشاورزان کوچک که مواد غذایی برای بازارهای محلی- بومی میکارند.

درنتیجه٬ کمکهای خارجی٬ اکثر سرمایه گذاریهای خارجی٬ به تمرکز بیشتر ثروت در دست عده معدود و بیشترین فقر برای اکثر جامعه شبیه است. در یک جامعه طبقاتی مبلغ پول زیادی بصورت بیطرفانه (از نظر طبقاتی) نمی تواند تزریق شود. یا بطرف ثروتمندان یا فقرا٬ در بیشترین موارد٬ بسوی ثروتمندان سرازیر میشود. کمک مالی همچنین وسیله ای قدرتمند برای کنترل سیاسی است.

این کمک زمانی که کشورهای فقیر برای تأثیر گذاری بر اصلاحات واقعی که ممکن است به تقسیم ثروت و قدرت منجر گردد، قطع میشود. همانگونه که در سال ۱۹۷۰ زمانیکه دولت منتخب دمکراتیک آلنده در شیلی اصلاحاتی را به نفع طبقه گارگر آغاز کرد و امتیازات سرمایه گذاران ثروتمند  را محدود ساخت٬ همه کمکهای آمریکا، بجز کمک به ارتش شیلی که افزایش یافته بود، قطع شد. در برخی موارد٬ عمدتا از کمکها برای تضعیف محصولات داخلی استفاده میشود. بعنوان مثال، زمانی را که واشنگتن برای تضعیف مزارع تعاونی و تضعیف اصلاحات ارضی، ذرت خوشه ای و مرغ یخ زده را به بازار نیکاراگوئه ریخت، یا وقتی که برای تضعیف محصولات بومی و فلج کردن اقتصادهای مستقل روستا به سومالی ذرت ارسال کرد، می توان یادآوری کرد. باید بخاطر سپرد که شرکتهای بزرگ صادرات محصولات کشاورزی خودشان بشدت از سوی دولت آمریکا یارانه میگیرند.

کنسرسیوم بین المللی بانکداران و اقتصاددانان، کلید اصلی تبعیض طبقاتی بانک جهانی هستند که میلیاردها دلار – بسیاری از آن از طرف مالیات دهندگان آمریکایی- برای پروژه های مالی که به تقویت رژیمهای راستگرای سرکوبگر و یارانه سرمایه گذاران شرکتهای بزرگ بحساب فقرا و محیط زیست صرف میشود. برای مثال٬ در سالهای ۱۹۸۰، بانک جهانی یک بزرگراه در شمال غربی برزیل در مناطق جنگلی احداث کرد٬ سپس میلیونها هکتار را با خاک یکسان کرد تا دامداران ثروتمند برزیل بتوانند از چراگاه های ارزان سود ببرند. برزیل همچنین برخی از فقرای شهری را به پائین بزرگراه برای اقامت فرستاد و سرانجام از سکنه خالی کرد. در طول ده سال٬ منطقه عریان و پر از بیماری و فقر بود. همانطور که جیم هایتاور(Jim Hightower) شرح داد:«همه سارقان بانک های جهان مجموعا یک دهم یک درصد از آسیبی را که بانک جهانی در عرض فقط پنجاه سال وارد آورده است، وارد نکرده اند».

با خشونت منطقی

همراه با فقر و بد توسعه گی٬ سرکوب سیاسی و تروریسم دولتی غیرقابل تصور، پیامد سلطه اقتصادی امپریالیستی است. در تاریخ امپریالیسم تعداد کمی، یعنی فقط چندتامستعمره صلح دوست وجود دارد. مهاجمان تنها با ایجاد قریب به اتفاق و اغلب برتری بیرحمانه نظامی  قادر بودند زمینهای مردم دیگر را تصرف نموده٬ خراج بگیرند٬ فرهنگشان را تضعیف٬ شهرهایشان را نابود٬ صنایع دستی و صنعتی شان را حذف٬ و قرارداد و یا کار بردگی تأسیس کنند.

چنین روشهایی بوسیله اسپانیایی ها در آمریکای جنوبی و مرکزی؛ پرتقالی ها در آنگولا٬ موزامبیک٬ و برزیل؛ بلژیکی ها در کنگو؛ آلمانی ها در جنوب غربی آفریقا؛ ایتالیایی ها در لیبی و اتیوپی٬ و سومالی؛ هلندی ها در اندونزی کنونی(East Indies)؛ فرانسوی ها در شما آفریقا٬ ماداگاسکار٬ و هندوچین؛ بریتانیا در ایرلند٬ چین٬ هند٬ آفریقا٬ و خاورمیانه؛ ژاپنی ها در کره٬ منچوری، و چین؛ آمریکایی ها در شمال آمریکا (برعلیه بومیان آمریکایی)٬ فیلیپین٬ آمریکای مرکزی٬ کارائیب٬ و هندوچین بکار بسته شده است. و خود این لیست، یک لیست کامل است.

تکه تکه کردن جهان اغلب توسط مدافعان امپریالیسم بعنوان یک پدیده طبیعی٬ شامل یک «متخصص بین المللی تولیدات» تعریف شده است. در واقع٬ آنچه که درباره امپریالیسم مشخص است کیفیت بسیار غیرطبیعی آن است و تکیه اش بر تهدیدات مکرر و اجبار و سرکوب نظامی است. همانطوریکه در مورد امپراتوری بریتانیا گفته شد٬ امپراتوری بطور طبیعی و بیگناه «سر به زیر» پدیدار نمیشود. آنها مجموعا با فریب عمدی٬ حرص و آز٬ و بیرحمی جوش خورده اند. آنها بر قدرت شمشیر٬ شلاق٬ و اسلحه ساخته شده اند. تاریخ امپریالیسم درباره بردگی و کشتار میلیونها نفر از مردم بیگناه٬ تاریخی وحشتناک وناراحت کننده ای است که برای تدریس در بسیاری از مدارس ما مناسب نیست(تاریخی که عدم تدریس آن در بسیاری از مدارس ما بهمان وحشتناکی است).

یکی از ابزارهای معمولی سلطه امپریالیستی، ترور است. تمام دولتهای دست نشانده با پیشرفته ترین ابزارهای تعقیب٬ بازجویی٬ شکنجه٬ ارعاب و ترور با کمکهای مالی و فنی از آژانش اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) و دیگر واحدهای نظامی و پلیس امنیتی تجهیز و تربیت میشوند.

مدرسه نظامی آمریکا (The U.S. Army School of the Americas- SOA) منطقه فورت بینینگ واقع در ایالت جورجیا (Fort Benning, Georgia)٬ در سراسر آمریکای لاتین بمثابه «دانشکده ترور» شناخته شده است٬ که افسران نظامی کشورهای دست نشانده را با آخرین روشهای سرکوب آموزش میدهد. در کشوری مثل السالوادور٬ اکثریت افسرانی که در قتلعام و جنایات در روستاها دخیل بودند از فارغ التحصیلان دانشکده ترور هستند.

سرکوبگران کمپرادور قربانیان را مجبور کرده اند تا شاهد شکنجه دوستان و بستگانشان٬ از جمله کودکان باشند. آنها به زنان در حضور اعضای خانواده شان تجاوز کرده اند٬ اندام تناسلی شان را با اسید یا آبجوش سوزانده٬ موش بر روی واژن زنان و دهان زندانیان گذاشته٬ و اندامهای مختلف بدن قربانیان را سوراخ و قطع٬ از جمله دستگاه تناسلی٬ چشم ها و زبان هایشان را مثله کرده اند. آنها آمپول هوا در سینه و رگهای زنان تزریق کرده اند٬ سرنیزه و باتون را در واژن٬ یا در مورد مردها در مقعدشان فروکرده اند که باعث پارگی و مرگ تدریجی و دردناک شده است. [من در کتابم شمشیر و دلار؛ امپریالیسم٬ انقلاب٬ و مسابقه تسلیحاتی. نیویورک: سنت مارتین پرس٬ ۱۹۸۸ جزئیات و مدارک بیشتری ارائه داده ام].

در کشورهایی که دولتهای انقلابی ضد سرمایه داری مثل نیکاراگوئه٬ موزامبیک٬ آنگولا٬ و افغانستان که منابع اقتصادی را بجای عده معدود، در میان اکثریت مردم توزیع کرده بودند٬ دولت امنیت ملی آمریکا از نیروهای مزدور ضددولتی در جنگهای فرسایشی پشتیبانی کرده است که مدارس٬ تعاونی های کشاورزی٬ درمانگاه ها٬ و کل روستاها را ویران می کردند.

زنان و دختران مورد تجاوز قرار میگیرند و ده ها هزار نفر معلول٬ بقتل رسیده٬ یا از طریق روانی درهم شکسته میشوند. هزاران پسر جوان ربوده شده و در خدمت نیروهای ضد انقلابی مورد حمایت آمریکا قرار میگیرند. میلیونها شهروند از محل زندگیشان رانده شده٬ سر از اردوگاه های پناهندگی در میآورند. این جنگهای فرسایشی هزینه سنگینی  بر زندگی انسان دارد و درنهایت دولت انقلابی را به امتناع از برنامه هایش  وادار می کند.

در کشورهای طرفدار سرمایه داری مثل السالوادور و گواتمالا٬ کمیته امنیت ملی آمریکا همسو با دولت٬ برای سرکوب نیروهای آزادیبخش مردمی٬ کمک های ضروری ضد شورش ارائه میدهد.

منظورم از «کمیته امنیت ملی آمریکا» دفتر اجرایی کاخ سفید٬ شورای امنیت ملی (NSC)٬ اداره امنیت ملی (National Security Administration)٬ سازمان اطلاعات مرکزی (سیا)٬ پنتاگون، دفتر تحقیقات پلیس فدرال٬ و دیگر نهادهایی است که به کار تعقیب٬ سرکوب٬ اقدامات پنهانی٬ و مداخلات زورمندانه در خارج و در داخل مشغول هستند.

جنگ طولانی علیه مردم السالوادور تنها یک نمونه دردناک از اقدامات ضد شورش بسیار متعدد براه انداخته شده با پشتیبانی آمریکا برعلیه مردمی است که برای عدالت اجتماعی مبارزه میکنند.

سربازان السالوادور مجهز و آموزش دیده آمریکا٬ تمام ساکنان روستای ال نوزوته(El Mozote) را که مظنون به طرفداری از چریکها بودند، قتلعام کردند. بین سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۹۴ حدود ۷۰۰۰۰ السالوادوری اکثرا توسط نیروهای دولتی کشته شده بودند. حدود ۵۴۰۰۰۰ نفر مجبور به فرار از کشور شدند. ۲۵۰۰۰۰ نفر دیگر آواره یا توسط ارتش مجبور به اسکان مجدد در اردوگاه ها شدند. همه اینها در کشوری اتفاق افتاد که فقط چهار میلیون جمعیت دارد.

در گواتمالا٬ کشور همسایه٬ بعلت حمایت سیا از درگیری ۳۵ ساله تعداد کسانی که تا سال ۱۹۹۴ جانشان را ازدست دادند، در حدود ۱۰۰۰۰۰ نفر تخمین زده میشود. باضافه آن، ۶۰۰۰۰ نفر دیگر نیز ناپدید شده اند. حدود ۴۴۰ روستای مظنون به طرفداری از چریکها نابود و بسیاری از ساکنانش قتلعام شده اند. تقریبا یک میلیون نفر از کشور فرار کرده اند و یک میلیون دیگر بر اثر اقدامات ضدشورشی مجبور به ترک خانه و به مهاجران داخلی تبدیل شده اند. کشتار ادامه دارد.

در کلمبیا٬ هزاران نفر توسط نیروهای دولتی در یک جنگ طولانی چریکی بقتل رسیدند. در ادامه سالهای آتش بس٬ بیش از هزار نفر از مخالفان سرمایه داری یا سیاستمداران اصلاح طلب و مبارز توسط گروه های شبه نظامی راستگرا٬ از جمله آنها، دو کاندیدای ریاست جمهوری از اتحاد میهنی و یک عضو مجلس سنای کلمبیا- رهبر حزب کمونیست، کشته شدند. آنجا هم کشتار ادامه دارد- بدون صدای اعتراضی، ارسال کمک نظامی از طرف  آمریکا به کلمبیا همچنان ادامه دارد.

در اندونزی٬ ارتش مورد حمایت آمریکا  در سال  ۱۹۶۵، بین ۵۰۰۰۰۰ تا یک میلیون نفر را بقتل رساند٬ حزب کمونیست اندونزی را نابود کرد و بسیاری را که مشکوک به هواداری از آن بودند، کشت تا جایی که نیویورک تامیز(۱۲ مارس ۱۹۶۶) آنرا «یکی از وحشیانه ترین کشتار دسته جمعی در تاریخ سیاسی معاصر» خواند.

 ده سال سال بعد٬ همان ارتش اندونزی به تیمور شرقی(East Timor)٬ حمله کرد و دولت اصلاح طلب اش را سرنگون ساخت و بین ۱۰۰۰۰۰ و ۲۰۰۰۰۰ نفر از جمعیت حدود ۶۰۰۰۰۰ نفری اش را بقتل رسانید. تجاوز یک روز پس از پایان سفر جرالد فورد رئیس جمهور و هنری کسینجر وزیر امور خارجه آمریکا به اندونزی آغاز گشت. فیلیپ لیچتی(Philip Liechty)٬ یکی از افسران سیا در آن موقع٬ اخیرا اظهار نظر کرد که  به ژنرال سوهارتو اندونزی «به صراحت برای ایجاد آن فاجعه چراغ سبز داده شده بود» (نیویورک تایمز٬ ۱۲ اوت ۱۹۹۴). لیچتی اشاره کرد که بسیاری از سلاحهای مورد استفاده ارتش اندونزی٬ همچنین مهمات و مواد غذایی٬ از طرف آمریکا تحویل داده شده بود.

نیروی نظامی حتی  امروز عامل قدرتمندتری نسبت به دوره فتح استعماری و اشغال است. آمریکا دارای قدرتمندترین ماشین نظامی  بر روی زمین است. هدفش باصطلاح حمایت از دمکراسی در برابر کمونیست بود٬ اما مأموریت واقعی ارتش آمریکا- همانگونه که در ویتنام٬ کامبوج٬ لائوس٬ لبنان٬ جمهوری دومینیکن٬ گرانادا٬ و پاناما نشان داد، برای دفع تهاجم روسیه یا کوبا نبوده، بلکه برای جلوگیری از پیروزی مخالفان بومی ضد سرمایه داری، انقلابی یا دولتهای ملی بوده است.

نیروی نظامی آمریکا همچنین، بطور غیرمستقیم٬ از ارتش های جهان سوم٬ ژاندارمری٬ و اطلاعات و واحدهای امنیتی- ازجمله جوخه های مرگ پشتیبانی میکند. هدف حفاظت آنها از دولتهای خودکامه برای ترس از حمله کمونیستی که وجود ندارد، نیست بلکه برای سرکوب و ترور و تهدید عناصر شورشی در جوامع خودشان یا در کشورهای مجاور مانند مراکش در صحرای غربی و اندونزی در تیمور شرقی است.

علاوه بر تأمین مالی ضدجاسوسی جهان سوم و نیروهای امنیتی داخلی٬ دولت آمریکا به توسعه و ارتقاء نیروهای نظامی یک دوجین یا بیشتر دولت های دست نشانده از جمله کره جنوبی٬ ترکیه٬ اندونزی٬ آرژانتین٬ و تایوان٬ با جت های جنگنده٬ هلیکوپتر توپدار٬ تانک ها٬ خودروهای زرهی جنگی٬ سیستمهای توپخانه٬ ناوها٬ و موشکهای هدایت شونده مشغول است.

برنامه ریزان و دست اندرکاران امپریالیسم توسل به اقدامات شدید زور را بمنظور اجرای سیاستهای سلطه طلبانه اقتصادی – سیاسی خود لازم میدانند.

سرسپردگان بد٬ داوطلب برای انجام کار واقعا کثیف ترور و شکنجه٬ مالیخولیائی یا جلاد بدنیا نیامده اند. آنها توسط مشاوران سیا با تکنیک های لازم آموزش دیده اند.

شکنجه گران در آمریکای لاتین خودشان اعلام کرده اند که آنها «حرفه ای هایی» هستند٬ که تکالیفشان کسب اطلاعات از براندازان- مخالفان دولتی است٬ بنابراین بهترست جنگ برعلیه آنها را پیگیری کنیم.

علاوه بر این، جوخه های مرگ مردم را دیوانه وار نمیکشند. آنها با دقت مخالفان سیاسی٬ رهبران کارگری٬ دانشجویان اعتصابی٬ روحانیون اصلاح طلب٬ و روزنامه نگاران را که بیش از حد منتقدند، هدف قرار میدهند.

البته٬ مأموران سیا که این برنامه های خشن را تنظیم میکنند، خودشان را افرادی کم نجابت، غیر آزاد مشغول به دفاع از منافع آمریکا در خارج از کشور تلقی نمیکنند. آنها ممکن است اذعان نمایند که برخی از روش هایشان ناخوشایند است، ولی سریع به ضرورت مبارزه آتش با آتش اشاره میکنند و با تأکید میگویند که پیروزی کمونیست، نسبت به آنچه مصالح سرکوب که آنها مجبور به استفاده از آن شده اند، خطرناک تر است

بنا براین، جنایات خود را با مجرم خواندن قربانیانشان توجیه میکنند. رزمندگان امنیت ملی  شکنجه و جوخه های مرگ را نه خودسرانه ٬ بلکه بعنوان بخشی از روند پشتیبانی از نابودی و سرکوب بخاطر دفاع از منافع خاص اقتصادی- سیاسی تلقی میکنند.

امپریالیسم باید یک سیستم امنیتی دولتی برای حفاظت از منافع خصوصی در خارج ازکشور بسازد. گاهی اوقات دولت خیلی قبل از اینکه سرمایه گذاران آماده به انجام آن برای خودشان باشند، ادعای نمایندگی از منافع خصوصی را دارد.

تقریبا یک قرن پیش٬ رئیس جمهور وودرو ویلسون(Woodrow Wilson) روشن ساخت زمانیکه او مشاهده کرد که دولت «باید این درهای تجارت خارج از کشوررا باز کند٬ و بطور گسترده ای آنها را باز کند٬ آنها را قبل از اینکه همه باهم از باز شدن سودمند شوند یا همه باهم برای پرسیدن سرمایه های خصوصی آنها در سرمایه گذاری منطقی نباشد، باز کنید ».

دولت نه فقط باید از سرمایه گذاران شرکتهای خاص، بلکه از کل روند انباشت سرمایه خود محافظت کند. این بطور اصولی موجب سرکوب جنبشهای ملی، مردمی و انقلابی میشود که بدنبال ساخت سیستمهای  اقتصادی مساوات طلبانه تر هستند.

امپریالیسم کم شدت

به اذهان عمومی داخلی حقنه شده که امپریالیسم آمریکا روش «جنگ کم شدت» را برای انتقامگیری، مرگ و نابودی علیه کشورها یا جنبشهای چریکی که بدنبال مشی جایگزین توسعه هستند، گسترش داده است. این رویکرد نیروهای چریکی جهان سوم را بندرت٬ اگرنگوئیم هرگز٬ برسمیت میشناسد که   قادر به پیروزی نظامی بر ارتش اشغالگر یک قدرت صنعتی یا ارتش کمپرادورش بوده است. چریکها بهترین امیدی که دارند اینست که وارد یک جنگ فرسایشی بشوند، کشور امپریالیستی را از پیروزی نهایی محروم کنند٬ تا بعد جامعه  از هزینه جنگ خسته شود و تعهد خارج از کشورش را به چالش بکشد. سپس جنگ برای ادامه از نظرسیاسی برای امپریالیستها خیلی گران تمام میشود.

مقاومت آزادیبخش در الجزایر هرگز به شکست فرانسه نزدیک نشد٬ ولی بعلت طولانی بودن خود، باعث سقوط جمهوری چهارم و اجبار دولت فرانسه به قبول استقلال شد.

جنگهای پرتقال در گینه بیسائو٬ آنگولا٬ و موزامبیک ثابت کرد که طولانی و پرهزینه بودن  جنگ بود که دیکتاتوری سالازار را بی ثبات و درنهایت سرنگون کرد.

در آمریکا٬ جنگ بظاهر بی پایان ویتنام باعث شد که کشور با اعتصابات توده ای٬ تحصن ها٬ شورشها٬ و دیگر اقدامات رادیکال، مقاومت ازهم پاشیده شود. سیاستگذاران برای جلوگیری از تحریک چنین مخالفان سیاسی در خانه٬ روش جنگ کم شدت را توسعه داده٬ حالتی که همه چیز در خدمت جنگ نباشد٬ درگیری های نظامی به حداقل برسد و در نتیجه، از استفاده و ازدست دادن پرسنل نظامی آمریکایی اجتناب گردد. جنگ کم شدت یک جنگ نیابتی (پروکسی) است٬ که از سربازان مزدور دولتهای جهان سوم تحت حمایت آمریکا استفاده میشود. با آموزش و دادن مشاوره نظامی٬ قدرت برتر آتش٬ کنترل و کمک ارتباطاتی و کمکهای سخاوتمندانه واشنگتن٬ این نیروها قادرند برای مدت طولانی، در هر زمان به حمله دست بزنند با سرعت نقل و مکان کنند و همراه با جوخه های ترور و مرگ در شهرها و روستاها باقی بمانند. آنها از یک حمله همه جانبه برعلیه نیروهای چریکی که باحتمال زیاد به پیروزی نمیرسد و از انتقام بیهوده و وحشیگری خودداری میکنند.

جنگی که توسط دولت های ریگان و بوش برعلیه نیکاراگوئه براه انداخته شد بمدت یک دهه ادامه داشت. جنگ ضد انقلاب در السالوادور بیش از پانزده سال ٬ در فیلیپین بیش از بیست سال٬ در کلمبیا بیش از سی سال٬ و در گواتمالا٬ سی و پنج سال طول کشید.

هنگامی که «جنگ کم شدت» به تصویب رسید، نه قتلعام های بزرگ دیگر، نه درگیری گسترده نظامی٬ نه پیروزی چشمگیر٬ نه شکست چشمگیر٬ نه حمله به دینبین فو(Dienbienphu) یا تت (Tet) وجود ندارد.

برای اینکه بنظر میرسد که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده، خبری از مداخله (منظور مداخله نظامی است- م) نیست، عموم به مخالفان نمی پیوندند. مانند چریکها خودشان٬ مداخله گران یک جنگ فرسایشی را دنبال میکنند اما، برعلیه مردم نه با حمایتشان. هدفشان نشان دادن اینست که آنها زمان و منابع زیادی دارند٬ که آنها را قادر میسازد بیشتر از نیروهای چریکی نه فقط از نظر نظامی٬ بلکه همچنین از نظر سیاسی دوام بیاورند ٬ برای اینکه در حال حاضر فشار کمی برای خروج از طرف مردمشان در خانه وجود دارد.

در عین حال٬ نیروی چریکی نمیتواند بدون پشتیبانی مردمشان، که خودشان بطور روزافزونی توسط هزینه های جنگ روحیه شان ضعیف شده، وجود داشته باشد.

خستگی رو به رشد مردم السالوادور از جنگ، یکی از ملاحظاتی بود که باعث شد نیروهای آزادیبخش فارابوندو مارتی(FMLN) مجبور شوند به مذاکره صلح با دولت خائن السالوادور و حامیان آمریکایی اش تن در دهند.

چریکهای گواتمالایی و السالوادوری هرگز بطور کامل شکست نخورند، اما از نظر نظامی محدود شده بودند٬ که آنها را در وضعیتی بطور فزاینده دشوار قرار داده بود. حتی وقتی که FMLN نشان داد هنوز با تناوب کم توانایی راه اندازی حملات را دارد٬ نتیجه از اهمیت محدود واغلب  پرهزینه برخوردار بود.

با درگیری کم شدت٬ نیروهای چریکی از دست دادن بزرگترین سلاح استراتژیک شان را  تجربه کردند: توانایی توقف آسیبهای بیشتر برای مدت طولانی تر از امپریالیستها٬ توانایی برای دوام سیاسی بر آنها. اما حالا نیروهای امپریالیستی میتوانند در میدان برای مدت نامحدودی باقی بمانند. جنگ کم شدت باندازه همان استراتژی سیاسی و نوع نظامی آن خطرناک است.

در نیکاراگوئه٬ موزامبیک٬ آنگولا٬ اتیوپی٬ افغانستان٬ و کشورهای دیگر٬ مداخله نظامی امپریالیسم شامل نه فقط  یک دولت ضدشورش برعلیه چریکها، بلکه یک عملیات وحشیانه توسط نیروهای مزدور مورد حمایت آمریکا برعلیه «اهداف نرم» یک جامعه انقلابی مشتاق٬ درمانگاه های روستایی٬ شهرها٬ مزارع تعاونی٬ و جمعیت آسیب پذیر بی دفاع است.

مردم کشورهای مورد هدف تا زمانیکه احساس کند که دیگر طاقت ندارد، با خونریزی و ضرب و شتم مواجه خواهد بود. فریاد صلح نه از مردم در کشورهای امپریالیستی، بلکه، از مردم سرزمین قربانی که درنهایت مجبور به تسلیم در زیر فشار برنامه کار سیاسی و اقتصادی امپریالیستها قرار گرفته اند، بلند می شود.

جهانی شدن از طریق  موافقت نامه تعرفه و تجارت( GATT)

ازجمله  اقدامات اخیر توسط نخبگان اقتصادی- سیاسی، توافقنامه آمریکای شمالی تجارت آزاد(North American Free Trade Agreement) یا نفتا (NAFTA) و دور موافقت نامه تعرفه و تجارت ۱۹۹۳ اروگوئه (1993 Uruguayan Round of the Agreement on Tariffs and Trade) یا(GATT) هستند٬ که نشاندهنده تلاش برای دور زدن حاکمیت دولت کشورها بنفع شرکتهای چند ملیتی است.

همانگونه که به عموم القا گردیده٬ NAFTA و GATT دیوارهای تعرفه را شکسته، با افزایش تجارت، اقتصادهای ملی را در سیستم جهانی و بنفع گویا مردم تمام ملتها ادغام میکند.

این روند «جهانی شدن» بعنوان درمان خوش خیم و طبیعی و توسعه تاریخی است که باصطلاح ما را از سطح منطقه ای به سطح ملی و حالا به  روابط بازار بین المللی برده است.

هدف شرکتهای چند ملیتی که توسط قدرتهای مستقل از تمام ملل سرویس داده میشوند، اینست که واقعا چند ملیتی بشوند٬ تبدیل به آقا بالاسر قدرت مستقل از هر کشور خاص بشوند.

یک دهه قبل٬ جنرال موتور اعلام کرد که بدلیل سرمایه گذاری در سراسر جهان٬ یک شرکت جهانی٬ نه فقط صرفا آمریکایی است. گویی مفهوم را بخانه بیاورد. جنرال موتور به بستن کارخانه ها در ایالات ادامه داد و کارخانه های جدیدی در خارج ساخت. به همان رویه٬ سیریل سیویرت(Cyril Siewert)٬ رئیس امور مالی شرکت کلگیت پالمولیو(Colgate Palmolive )٬ در نیویورک تایمز(۲۱ مه ۱۹۸۹ ) عنوان کرد و گفت:«آمریکا یک تماس خودکار منابع ] در شرکت [ ما ندارد. دستگاه کنترل فکر که این کشور را در درجه اول قرار دهد، ندارد». سالها پیش٬ داو کیمیکال(Dow Chemical) تأئید کرد که درفکر تبدیل شدن به یک شرکت غیرملی بوده است٬ شرکتی که هیچ وفاداری و بنابراین، پاسخگوی هیچ کشوری نباشد. داو قصد داشت یک جزیره در کارائیب بخرد و در این جزیره دربسته، به خودش یک قدرت خودبخودی بدهد.

با وجود توافقنامه GATT٬ احتیاجی به جزیره پادشاهی شرکتهای بزرگ نیست. قدرت شرکتهای بزرگ بیشتر از قدرت های مستقل دولتهای ملی افزایش می یابد. موافقت نامه های GATT سازمان تجارت جهانی، بعبارت دیگر، انجمن بین المللی بیش از ۱۲۰ کشور امضاء کننده٬ با همان وضعیت حقوقی که عضو سازمان ملل است٬ ایجاد میکند. سازمان تجارت جهانی دارای قدرت بازدارنده٬ فائق آمدن٬ آبکی کردن قوانین زیست محیطی٬ اجتماعی٬ مصرفی و کار هر ملت یا کشور است. پانل هایی از متخصصان غیرمنتخب درست میکند که بعنوان قضات بر سر مسائل اقتصادی و دور از دسترسی حاکمیت ملی و خارج از نظارت مردمی عمل میکند. درنتیجه، اطمینان حاصل میکند که منافع جامعه تابعی از سرمایه مالی باشد.

پانلیستها(شرکت کنندگان در پانل)  که توسط هیچکسی انتخاب و تأئید نشده اند و دارای منافع محدودی هم  نیستند٬ میتوانند در هر مسئله مالی داوری کنند. آنها در خفا ملاقات میکنند٬ روند کارشان را باطلاع عموم نمیرسانند٬ و تحت تجدید نظر- استیناف اداری قرار ندارند. کارشان ساختن دنیایی است که فقط شرکتهای چند ملیتی تنظیم کننده و تولید کننده آن هستند.

طبق مشاهدات کیم مودی(Kim Moody)(یادداشت کار٬ فوریه ۱۹۹۴)٬ ۵۰۰ صفحه قوانین GATT نه برعلیه تجارت کسب و کار و سرمایه داری، بلکه برعلیه دولتها تنظم شده است. دولتهای امضاء کننده باید تعرفه ها را کاهش دهند٬ یارانه های کشاورزی را حذف کنند٬ با شرکتهای خارجی همانند شرکتهای داخلی برخورد نمایند٬ به دعاوی شرکتهای مخترع احترام بگذارند٬ و مطیع احکام بوروکراسی نخبگان دائمی سازمان جهانی کار باشند. اگر کشوری از قوانین سازمان جهانی کار تخلف و در برابر دستورات پانل مقاومت کند٬ GATT میتواند تحریم های تجارت بین المللی را اعمال نماید و کشور مقاوم را از بازار و مواد مورد نیاز محروم سازد. GATT کشورهای قدرتمند را بحساب کشورهای ضعیف٬ منافع ثروتمندان را بحساب بقیه ما تأمین می کند. تحت قوانین GATT ٬ برخی از کشورها استدلال میکنند که نصب برچسب اجباری بر محصولات غذایی٬ قوانین حفاظت از موجودات دریایی٬ اقتصاد سوخت و انتشار استانداردها برای ماشینها٬ ممنوعیت آزبسط(آزبست)٬ ممنوعیت واردات ساخته شده بدست کودکان کار٬ و ممنوعیت محصولاتی که خطر انقراض گونه ها و بر آفت کش های خطرناک «موانع تجاری غیر تعرفعه ناعادلانه» تأسیس کرده است.

اقدام شهروندان در مقیاس محلی و ملی به چیزی شبیه به یک مانع در برابر اقدام شرکتهای بزرگ در سطح جهانی تبدیل شده است. در بیانیه ژوئن ۱۹۹۴، رالف نادر(Ralph Nader) متذکر شد که سازمان تجارت جهانی «تا حد زیادی مشارک شهروندان در امور مربوط به تجارت را کاهش میدهد»٬ در  حال حاضر تضعیف قوانین نظارتی آمریکا دور زدن همه آن چیزی است که حاکمیت ضعیف مردمی ما را قادر به دستیابی به آن می سازد.

تحت پوشش حفاظت از «حقوق مالکیت معنوی»٬ GATT به شرکتهای چند ملیتی  برای تحمیل صدور مجوز اجباری و حقوق مالکیت انحصاری در بخش کشاورزی بومی و اجتماعی اجازه میدهد. در این روش GATT باعث افزایش قدرت شرکتهای بزرگ برای نفوذ در جوامع خودکفای محلی و انحصار منابع اشان است.

نادر درخت چریش(neem tree) را مثال می آورد  که عصاره اش یک آفت کش طبیعی٬ دارویی٬ و سایر خواص با ارزش می باشد. این درخت که در هند برای قرنها کشت شده٬ توجه شرکتهای مختلف دارویی را جلب کرده و به ثبت اختراع انحصاری شروع کرده اند٬ باعث اعتراضات گسترده کشاورزان هندی شده است. شرکتهای دارویی٬ طبق قوانین WTO٬ حق ثبت اختراع٬ کنترل انحصار، بازاریابی محصولات درخت چریش را بدست آورده اند.

بطور کلی٬ GATT  از قبل اموال و دارایی محلی و تعاونی های عمومی کارگری، تصاحب گسترده شرکتهای بزرگ  پیشرفت میکند. بسیاری از مزارع کوچک خانوادگی در آمریکای شمالی و اروپا محروم از حمایت تعرفه٬ و روستاهای خودکفای اقتصاد کشاورزی آسیا و آفریقا نابود میشوند. همچنانکه کیم مودی اشاره کرد: «میلیونیها دهقانان تولید کننده  جهان سوم از زمینشان رانده میشوند٬ همانطوریکه درحال حاضر در مکزیک اتفاق می افتد]تحت نفتا- [NAFTA».

به ما گفته شده که بطور رقابتی، عضو GATT  باقی میمانیم.  ما باید بحساب کاهش نیروی کار و مخارج تولید، تولیداتمان را در آمریکای شمالی افزایش دهیم. ما باید برای خدمات اجتماعی کمتر صرف کنیم و دستمزدها را بیشتر پائین آوریم٬ تعییر ساختار بیشتر٬ مقررات زدایی٬ و خصوصی سازی کنیم. فقط در آن صورت ممکن است با نیروهای غیرشخصی همراه شویم. در واقع٬ هیچ چیز غیرشخصی درباره این نیروها وجود ندارد. GATT آگاهانه توسط تجار و نخبگان دولتی در طول یک دوره چند ساله٬ بواسطه منافعی که بصراحت مقررات زدایی اقتصاد جهانی را دنبال کرده اند، بطور برنامه ریزی شده با تمام بررسیهای دمکراتیک بر شیوه های کسب و کار مخالفت کرده اند.

همچنانکه مرکز تحت برنامه هایی مثل NAFTA و GATT، بیشتر از همیشه فراری و پاسخگو نیست٬ برای مردم هر استان٬ یا کشور٬ یا ملتی مشکل است بتوانند دولتشان را مجبور به تحمیل مقررات حفاظتی کند یا اشکال جدید تولید بخش دولتی- عمومی را توسعه دهد. ارائه یک نمونه: بر اساس توافقنامه تجارت آزاد بین کانادا و آمریکا٬ تنها شرکت بیمه اتومبیل ثبت شده در استان آنتاریو توسط شرکتهای بیمه آمریکا «رقابت ناعادلانه» اعلام شد. شهروندان آنتاریو اجازه نداشتند بعنوان یک سیستم بیمه غیرسودآور قدرت مستقل خود را اعمال نمایند.

در طول دو دهه گذشته٬ در آمریکای لاتین٬ آسیا٬ و حتی در اروپا و آمریکای شمالی٬ نیروهای محافظه کار سخت فشار آورده اند که صنایع و خدمات غیر سودآور و خدمات دولتی (معادن٬ کارخانه ها٬ چاه های نفت٬ بانکها٬ خطوط راه آهن٬ شرکتهای تلفن٬ آب و برق٬ سیستمهای تلویزیون- کانالهای دولتی تلویزیون٬ خدمات پستی٬ مراقبتهای بهداشتی٬ و شرکتهای بیمه) را با حراج به شرکتهای خصوصی جهت کسب سود به فروش رسانده شود.

در هند٬ همینطور در چند کشور دیگر٬ رهبران ملی گرا برخی با موفقیت برای بیرون کردن شرکتهای غربی تلاش کردند٬ سرمایه گذاران خارجی از مبادلات سهام  خود محروم شدند٬ بخش دولتی ساختند٬ و کالاهای مصرفی خانگی برای بازارهای محلی ایجاد کردند. با اتصال- لینک اقتصاد هند به اتحاد جماهیر شوروی (USSR) این تلاشها تقویت شد. اما با فروپاشی(تخریب- م) شوروی٬ ظهور GATT٬ و تأسیس دولت محافظه کار جدید در دهلی نو٬ هند بسوی استعمار مجدد به پیش میرود. در اوایل سالهای ۱۹۹۰ ٬ شرکتهای غربی که قبلا حذف شده بودند، مانند کوکاکولا برگشته اند؛ سرمایه گذاران غربی افزایش یافته اند؛ کل صنایع و بازارهای مصرف یکبار دیگر بطور کامل تحت کنترل خارجی شده اند؛ و صنایع دولتی علیرغم اعتراض کارکنانش با کاهش اجتناب ناپذیر دستمزد و شغل٬ خصوصی شده اند.

فرآیند مشابهی در کشورهای اروپای شرقی که اقتصادشان بشدت از طرف شوروی حمایت می شد، در حال وقوع است. منطق گسترش جهانی شدن امپریالیسم٬ بمنظور پیوند زدن سرنوشت اقتصاد جهان به رحمت و دلسوزی بانکداران و شرکتهای چند ملیتی٬ پیروزی امپراتوری بر جمهوری٬ سرمایه مالی بین المللی بر دمکراسی طراحی شده است.

پایان فصل دوم از کتاب علیه امپریالیسم.

 http://michaelparentiblog.blogspot.com.au/



پای نوشت : انتشارمقالات دریافتی دیگر دوستان وبلاگ نویس دروبلاگ شاهین شهر-اندیشه های(سیاسی) نوین و مترقی
، الزاماً بمعنای تائید آنها نیست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر