۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

امپریالیسم۱۰۱ (بخش دوم ): مایکل پارنتی٬ برگردان: آمادور نویدی

امپریالیسم  امپریالیسم۱۰۱ (بخش دوم )

MP 2009 portrait BW

نوشته: مایکل پارنتی(Michael Parenti)

برگردان: آمادور نویدی

 آنچه که توسعه نیافتگی خوانده میشود، یک شرایط تاریخی اصلی نیست بلکه، محصول فوق استثمار امپریالیسم است. خود کم توسعه یافتگی، یک توسعه محسوب میشود.

فقر مصنوعی
«توسعه نیافتگی» مجموعه ای از روابط اجتماعی است که با اجبار و زور بر کشورها تحمیل شده است. با ظهور استعمارگران غربی٬ مردم کشورهای جهان سوم در واقع بعضی اوقات قرنها از توسعه یافتگی به عقب رانده شدند. امپریالیسم بریتانیا در هند یک مثال آموزنده است. در سال ۱۸۱۰، هند منسوجات بیشتری به انگلستان صادر میکرد تا انگلستان به هند.  در سال ۱۸۳۰، مسیر تجارت عوض شد. بریتانیا موانع گمرکی سنگینی در راه ورود کالاهای هندی ایجاد کرد، ولی انگلیسی ها کالاهایشان را در هند میفروختند٬ عملی که بوسیله قایق های مجهز به توپ و نیروی نظامی کمک میشد. در عرض چند سال٬ مراکز بزرگ نساجی داکا و مدرس به شهرهای ارواح تبدیل گشتند. هندی ها  برای کشت پنبه مورد استفاده در کارخانه های بریتانیایی به روستاها فرستاده شدند. در واقع٬ هند به گاو شیردهی برای سرمایه داران انگلیسی تبدیل شد.
در سال۱۸۵۰، بدهی هند به ۵۳ میلیون پوند انگلیس رسید. از سال ۱۸۵۰ تا سال ۱۹۰۰، درآمد سرانه اش به تقریبا دو سوم کاهش یافت. ارزش مواد خام و کالاهایی که هند مجبور به ارسال به بریتانیا بود، در اکثر سالهای قرن نوزدهم سالانه به بیش از مجموع درآمد کل شصت میلیون کارگر کشاورزی و صنعتی هندی بالغ شد. فقر گسترده هند محصول شرایط تاریخی آن کشور نبود. امپریالیسم بریتانیا دو کار انجام داد: اول٬ به توسعه هند پایان داد٬ سپس با زور آن کشور را عقب نگه داشت.
روندهای جانگداز مشابهی در سراسر جهان سوم اتفاق افتاد. ثروت عظیم استخراج شده گواهی از آن  می دهند که تعداد ملت های ضعیف در واقع کم بوده است. کشورهایی مثل برزیل٬ اندونزی٬ شیلی٬ بلیوی٬ زئیر٬ مکزیک٬ مالزی٬ و فیلیپین سرشار از منابع بودند و بعضی ها هنور هم هستند. برخی اراضی آنگونه بطور کامل تاراج شده که از همه نظر متروکه میشود. با اینحال٬ بسیاری از کشورهای جهان سوم «توسعه نیافته» نیستند، بلکه استثمار مضاعف شده اند. استعمارگران غربی و سرمایه گذاران  برای آنها یک زندگی با استانداردهای پائین تر و نه بالاتر بوجود آورده اند.
با مطالعه آنچه که استعمارگران انگلیسی بر سر ایرلندی ها آورده اند٬ فردریک انگلس در سال ۱۸۵۶ نوشت: «ایرلندی ها هر وقت به کاری برای آغاز راه رشد و ترقی دست زده اند٬ هر بار آنها از نظر سیاسی و صنعتی خرد شده اند. در اثر سرکوب مستمر آنها، کشورشان بطور مصنوعی به کشوری کاملا فقیر تبدیل شده است.» با بیشتر کشورهای جهان سوم نیز بهمین صورت برخورد شده است. سرخپوستان مایا در گواتمالا در ابتدای قرن ۱۶، قبل از آمدن اروپایی ها از رژیم غذایی مغذی تر و متنوع تر، و از شرایط سلامتی بهتر از آنچه که امروز دارند، برخوردار بودند. آنها برای کارهای دستی٬ معماری٬ صنعتگری٬  و باغداری بومیان بیشتر از امروز داشتند. آنچه که توسعه نیافتگی خوانده میشود، یک شرایط تاریخی اصلی نیست بلکه، محصول فوق استثمار امپریالیسم است. خود کم توسعه یافتگی، یک توسعه محسوب میشود.
امپریالیسم آنچه را که من «بد توسعه» می نامم، ایجاد کرده است: بجای خانه سازی برای فقرا٬ بجای بیمارستان ها برای کارگران٬ بجای غذا برای بازارهای داخلی٬ بجای احداث جاده ها برای آنهایی که امیدوارند یک دکتر یا معلمی را ببینند، ساختمان های اداری مدرن و هتلهای مجلل در شهرهای بزرگ، کلنیک های عمل جراحی زیبا برای ثروتمندان، شرکتهای صدور پول نقد برای تجار محصولات کشاورزی، بزرگراه هایی که معادن و ویلاهای ثروتمندان را به پالایشگاه ها و بنادر و فرودگاهها متصل میکند، در کشور می سازد.
ثروتهای مستقیما غارت شده مردم جهان سوم، مالکیت مردم بر منابع طبیعی، پولهای حاصل از وضع مالیات های سنگین و اجاره بهای تحمیل شده بر زمین ٬ منهای دستمزد ناچیز، بخش اصلی دستمرذها و عوارض واردات اجباری محصولات با قیمتهای بسیار بالا به نخبگان اقتصادی اروپا و آمریکای شمالی(و اخیر ژاپن) انتقال می یابد. کشورهای مستعمره از آزادی تجارت و فرصت برای توسعه منابع طبیعی٬ بازار و پیشرفت صنعتی خود محرومند.  خودگردانی و خوداشتغالی جایش را به کار مزدوری داده است. از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰، تعداد کارگران مزدبگیر در جهان سوم از ۷۲ میلیون به ۱۲۰ میلیون نفر افزایش یافت و نرخ رشد آن در حال شتاب گیری است.
صدها میلیون نفر از مردم جهان سوم در حال حاضر در روستاهای دورافتاده و در محلات  فقیر نشین، شلوغ و پرتراکم شهری در فقر زندگی میکنند٬ اغلب بعلت تسلط و اعمال کنترل شرکتهای تجاری محصولات کشاورزی، استخراج معادن یا شرکتهای صادرکننده محصولات بر زمینهایی که زمانی آنها را بمنظور کشت لوبیا٬ برنج و ذرت برای مصرف داخلی شخم میزدند و اکنون مجبورند برای تولید محصولاتی مانند قهوه٬ شکر و گوشت گاو روی آنها کار کنند، از گرسنگی٬ بیماری و بیسوادی رنج میبرند. مطالعه آمارهای مندرج بیست کشور فقیر جهان در آمار رسمی نشان می دهند تعداد مردمی که در شرایط «فقر مطلق» یا فقر مفرط بسر می برند٬ روزانه ۷۰۰۰۰ نفر افزایش می یابد. بطوریکه شمار آنها در سال ۲۰۰۰ به ۱/۵ میلیارد نفر رسید (San Francisco Examiner - سان فرانسیسکو ایگزامینر٬ ۸ ژوئن ۱۹۹۴).
امپریالیسم میلیونها کودک را در سراسر جهان به زندگی در کابوس مجبور میکند٬ در اثر استثمار بی پایان، سلامت روانی و جسمانی شان بشدت آسیب پذیر می شود. کانال دیسکاوری بر اساس یک فیلم مستند گزارش داد (در ۲۴ آوریل ۱۹۹۴)، که در کشورهایی مثل روسیه٬ تایلند و فیلیپین٬ تعداد زیادی از افراد کم سن و سال برای کمک به ادامه بقاء خانواده های فقیرشان به سوداگران فحشا فروخته شده اند.
در کشورهایی مانند مکزیک٬ هند٬ کلمبیا و مصر٬ کودکان در مقابل چند پنی در ساعت، بحساب تخریب سلامتی شان و با قطع امیدی از بازی٬ مدرسه٬ یا مراقبتهای پزشکی، از طلوع تا غروب آفتاب در مزارع و کارخانه ها و معادن کار میکنند.
در هند٬ ۵۵ میلیون کودک مجبور بکار هستند. ده ها هزار کارگر در کارخانه شیشه سازی در دمای ۱۰۰ درجه کار میکنند. در یک شرکت٬ کودکان چهار ساله در اثر استنشاق دودهای مضر شیمیایی از ساعت ۵ صبح تا تاریکی شب، از بیماریهای آمفیزم٬ سل و بیماریهای تنفسی دیگر رنج میبرند. شرکتهای بزرگ فراملی از محدودیت سنی استخدام کارگر در فیلیپین و مالزی پشتیبانی میکنند. پیروی از سود پیروی از شیطان است.
تئوری توسعه
وقتی که ما میگوئیم کشوری «توسعه نیافته» است٬ منظورمان این است که عقب مانده و در برخی موارد، عقب افتاده است و مردمش تمایل کمتری برای پیشرفت و تکامل نشان میدهد. مفهوم منفی «توسعه نیافتگی» باعث شده است که سازمان ملل متحد٬ وال استریت ژورنال و احزاب گوناگون سیاسی به کشورهای جهان سوم بعنوان کشورهای «در حال توسعه» اشاره کنند٬ اصطلاحی که ظاهرا در مقایسه با «توسعه نیافتگی» کمتر اهانت آمیز است، اما بهمان اندازه گمراه کننده است. من ترجیح میدهم از اصطلاح «جهان سوم» استفاده کنم برای اینکه بنظر میرسد اصطلاح «در حال توسعه» تنها راه محترمانه بیان «توسعه نیافتگی» و برای تأخیر در شروع بکاری در مورد آن است». این اصطلاح، این مفهوم را می رساند که فقر یک شرایط تاریخی اصلی بود و نه آن چیزی که از طرف امپریالیستها تحمیل شده باشد. این اصطلاح دروغین نشان می خواهد نشان دهد که این کشورها در حال توسعه اند. ولی واقعیت حاکی از آن است که شرایط اقتصادیشان معمولا در حال بدتر شدن است.
تئوری مسلط نیمه دوم قرن گذشته٬ مکررا توسط نویسندگانی مانند باربارا وارد (Barbara Ward )، و. و. روستاو (W. W. Rostow) و آنهایی که ثروت گسترده ای در آمریکا و دیگر نقاط جهان غرب دارند، بصراحت و  بطور مکرر اعلام شده و در آن گفته میشود که این، به تصمیم کشورهای ثروتمند شمال بستگی دارد که کمک به کشورهای «عقب مانده» جنوب را افزایش دهند٬ تکنولوژی در اختیار آنها بگذارند عادت به کار مناسب را به آنها بیاموزند. این آخرین نسخه به روز شده «مسئولیت مرد سفید پوست»٬ یک طرح خیالی و مورد پسند امپریالیسم است.
بر اساس سناریوی توسعه و با معرفی سرمایه گذاریهای غربی٬ بخش های اقتصادی عقب مانده کشورهای فقیر کارگرانشان را با این توجیه آزاد خواهند کرد که گویا بعدا آنها شغل پرباری در بخش مدرن با دستمزد بالاتری پیدا خواهند کرد. همچنانکه سرمایه انباشت میشود٬ کارفرما سودش را مجددا سرمایه گذاری میکند. در نتیجه، باعث تولید محصولات باز هم بیشتر٬ راندومان کار٬ قدرت خرید و بازار میشود. درنهایت یک اقتصاد شکوفاتر تکامل می یابد.
این «تئوری توسعه» یا «تئوری نوسازی- مدرنیزاسیون»٬ که بعضی اوقات خوانده میشود٬ ارتباط کمی با واقعیت دارد. آنچه که در جهان سوم پدید آمده شکلی از استثمار شدید و وابستگی به سرمایه داری است. شرایط اقتصادی با رشد شرکتهای فراملیتی سرمایه گذار بشدت بدتر شده است. مشکل اصلی نه زمینهای فقیر یا جمعیت های بیفایده، بلکه استثمار خارجی و نابرابری طبقاتی است. سرمایه گذاران برای سود خودشان نه برای کمک به توسعه به کشورهای جهان سوم روی می آورند.
مردم این کشورها نیازی ندارند که به آنها یاد داده شود که چگونه کشاورزی کنند. آنها محتاج زمین و ابزار برای کشاورزی اند. آنها نیازی به آموزش چگونگی ماهیگیری ندارند. آنها نیازمند قایق و تور ماهیگیری و دسترسی به ساحل خلیج ها و اقیانوس ها هستند. آنها برای توقف خالی کردن مواد زاید سمی در آبها به کارخانه های صنعتی احتیاج دارند. آنها احتیاج ندارند که متقاعد شوند باید استاندارهای بهداشتی را مراعات کنند. آنها به یک داوطلب سپاه صلح که به آنها بگوید آبتان را بجوشانید، احتیاجی ندارند. بویژه زمانی که نمی توانند سوخت تهیه کنند یا به هیزم دسترسی ندارند. آنها به شرایطی نیازمندند که به آنها اجازه داشتن آب نوشیدنی پاکیزه و لباس تمیز و خانه میدهد. آنها به نصایح رژیم غذایی از آمریکای شمالی احتیاج ندارند. آنها معمولا میدانند که چه غذاهایی به بهترین وجهی نیازهای تغذیه ایشان را برآورده میسازد. آنها احتیاج دارند که سرزمین و کارشان  به آنها پس داده شود تا برای خودشان کار کنند و مواد غذایی مورد مصرف خودشان را تولید نمایند.
میراث سلطه امپریالیستی فقط فلاکت و جنگ نیست٬ بلکه ساختار اقتصادی حاکم بوسیله شبکه شرکتهای بین المللی است که خودشان مرهون شرکتهای مادر هستند که در آمریکای شمالی٬ اروپا و ژاپن مستقرند. اگر هرگونه هماهنگی یا یکپارچه سازی موجود است٬ فقط در میان طبقات سرمایه گذار جهانی٬ نه در میان اقتصادهای بومی این کشورها رخ میدهد. اقتصادهای جهان سوم تکه تکه و نامتشکل هر دو بین یکدیگر و خودشان٬ هر دو در جریان سرمایه و کالا و در فن آوری و مدیریت باقی میماند. در مجموع٬ چیزی که ما داریم یک اقتصاد جهانی است که کمترین رابطه ای با نیازهای اقتصادی مردم جهان ندارد.
نئو امپریالیسم: سرشیرگرفتن از خامه
بعضی اوقات سلطه امپریالیستی ناشی از تمایل ماهوی برای سلطه طلبی و توسعه طلبی٬ یک «امر قلمروی» شرح داده میشود. در واقع٬ امپریالیسم سرزمینی دیگر حالت غالب نیست. در مقایسه با قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم٬ که قدرتهای اروپایی جهان را بین خودشان تکه تکه کردند٬ امروز تقریبا هیچ سلطه استعماری وجود ندارد. سرهنگ بلیمپ(Colonel Blimp) مرده و بخاک سپرده شده و جای خود را به مردانی در لباس کارآفرین (یقه سفیدهای سرمایه داری- م) داده است. بجای اینکه مستقیما بوسیله قدرت امپراتوری استعمار کند٬ به کشورهای ضعیف دام حق حاکمیت گسترده شده است- در حالی که سرمایه مالی غربی کنترل سهم شیر خود را از منابع سودآور حفظ کرده است. این رابطه نام های گوناگونی دارد: از جمله، «امپراتوری غیررسمی»٬ «استعمار بدون مستعمرات»٬ «نئوکلونویالیسم– استعمار نو»٬ و «نئو امپریالیسم».
رهبران سیاسی و تجاری آمریکا در میان اولین  کارگزاران نوع جدیدی از امپراتوری٬ بویژه در کوبا در آغاز قرن بیستم بودند. پس از تصرف این جزیره  در جنگ با اسپانیا در سال ۱۸۹۸، آمریکایی ها در نهایت به کوبا استقلال رسمی دادند. یعنی کوبایی ها دولت٬ قانون اساسی٬ پرچم٬ پول و نیروی امنیتی خود را بوجود آوردند٬ اما تصمیم های مهم سیاست خارجی همچنین ثروت جزیره٬ شامل شکر٬ تنباکو٬ و صنعت توریسم و عمده واردات و صادرات در دستان آمریکا باقی ماند.
منافع سرمایه داری آمریکا در طول تاریخ بیشتر از تصرف مستعمرات به تصاحب ثروت علاقه داشتند. به دارائی کشورهای دیگر ترجیح می دادند بدون اینکه زحمت اداره دولت هایشان را بخود بدهد. با سلطه نئوامپریالیسم٬ پرچم در خانه میماند٬ در حالی که دلار- غالبا بزور «شمشیر» به همه جا میرود.
پس از جنگ جهانی دوم٬ قدرتهای اروپایی مانند بریتانیا و فرانسه استراتژی نئوامپریالیستی را تدوین کردند. پس از سالها جنگ، از نظر اقتصادی ورشکسته شده و با اقتصادی در حال رکود شاهد تشدید مقاومت در میان جهان سوم بودند. به همین سبب، با اکراه تصمیم گرفتند که سلطه اقتصادی غیرمستقیم، کم هزینه تر و از نظر سیاسی مناسبتر از قانون آشکار استعماری را اعمال کنند. آنها کشف کردند که حذف قانون مداخله آشکار استعماری، شراط بسیج احساسات ضدامپریالیستی را برای عناصر ملی گرا در کشورهای سابقا مستعمره مشکل می سازد
اگر چه دولت تازه تأسیس ممکن است از استقلال کامل دور باشد٬ اما در برابر چشمان مردمش از مشروعیت بیشتری نسبت به دولت مستعمره تحت کنترل قدرت امپریالیستی برخوردار خواهد بود. باضافه٬ در شرایط سلطه نئوامپریالیستی که منافع امپریالیستی آزاد است تا بر انباشت سرمایه متمرکز شود، دولت بومی هزینه اداره کشور را بدوش میکشد. این، همه آنچیزی است که آنها واقعا میخواهند انجام بدهند.
پس از سالها استعمار٬ برای کشورهای جهان سوم بسیار مشکل است که رابطه نابرابر خود را با استعمارگر قبلی اش رها کند و غیرممکن است از دایره سرمایه داری جهانی خارج شود.آن کشورهایی که سعی کنند جدا شوند در معرض تنبیه اقتصادی و تهدید نظامی توسط یکی ازقدرتهای بزرگ٬ معمولا آمریکا قرار میگیرند.
رهبران کشورهای جدید ممکن است شعارهای انقلابی بدهند٬ اما هنوز خودشان را در مدار سرمایه جهانی محبوس می بینند٬ بناچار با کشورهای جهان اول برای سرمایه گذاری٬ تجارت٬ و کمک همکاری میکنند. بنا بر این، ما شاهد پدیده عجیب رهبران تازه استقلال یافته جهان سوم هستیم که امپریالیسم را بعنوان منبع فقر کشورشان محکوم میکنند٬ در حالی که شهروندان مخالف در این کشورها همین رهبران را به همکاران با امپریالیسم متهم میکنند.
در بسیاری موارد یک قشر کمپرادور پدید آمد یا بعنوان پیش شرط استقلال به منصب گماشته شد. قشر کمپرادور کشورش را به منبع تأمین منافع خارجی تبدیل میکند. کشور دست نشانده کشوریست که برای سرمایه گذاری با شرط و شروطی که منافع سرمایه گذاران خارجی را در نظر بگیرد، آزاد است. در کشور دست نشانده٬ سرمایه گذاران شرکتهای بزرگ از سوبسیدهای مستقیم و کمک مالی زمین٬ دسترسی به مواد خام و کارگر ارزان٬ مالیات کم یا بدون مالیات٬ اتحادیه های کارگری کم اثر برخوردارند٬ در آنها از قوانین مخالف با دستمزد کم یا کار کودکان یا نبود امنیت شغلی٬ و حفاظت زیست محیطی نمیتوان صحبت کرد. قوانین حفاظتی موجود، اغلب نادیده گرفته شده و به آنها عمل نمیشود.
در کل٬ جهان سوم چیزی شبیه بهشت سرمایه داری است٬ زندگی را همانگونه که در اروپا و آمریکا در طول قرن نوزدهم بود، تصویر میکند٬ با نرخ سود بسیار بالاتر از آنچه که امروز ممکن است در یک کشور با قوانین اقتصاد شکوفا بدست بیاورد. بدلیل همکاریش با امپریالیسم به طبقه کمپرادور بعنوان پاداش اعطا شده است. رهبرانش از فرصتی که جیبشان را با کمکهای خارجی ارسالی دولت آمریکا پر میکنند، لذت میبرند. با استقرار نیروهای امنیتی آموزش دیده و مسلح شده توسط آمریکا و مجهز به آخرین فن آوری های ترور و سرکوب، ثبات تضمین شده است. با این حال هنوز٬ نئوامپریالیسم حامل خطر است و مخاطره میکند. دستیابی قانونی به استقلال، در نهایت توقعات استقلال بالفعل را پرورش میدهد. اشکال خودگردانی، تحریک یک تمایل برای برداشت از ثمره خود گردانی است. بعضی اوقات یک رهبر ملی گرا که میهندوست و اصلاح طلب هم هست، در شکل و هیبت یک کمپرادور همدست امپریالیسم پدیدار میشود. بنابراین٬ تغییر استعمار به استعمارنو بدون خطر برای امپریالیستها نیست و نشان دهنده سود خالص برای نیروهای مردمی در جهان است..
مایکل پرنتی (Michael Parenti) یک نویسنده شناخته شده برنده جایزه بین المللی و سخنران است. او یکی از تحلیلگران مترقی پیشرو در کشور است. کتابهای بسیار آموزنده و جذاب و سخنرانی هایش طیف گسترده ای از مخاطبان را در آمریکای شمالی و خارج در بر میگیرد.
برگرفته از:
Imperialism 101
Chapter 1 of Against Empire by Michael Parenti

پای نوشت : انتشارمقالات دریافتی دیگر دوستان وبلاگ نویس دروبلاگ شاهین شهر-اندیشه های(سیاسی) نوین و مترقی
، الزاماً بمعنای تائید آنها نیست!

برعلیه امپریالیسم٬ فصل دوم- سلطه امپریالیستی به روز شده(آپدیت): مایکل پرنتی٬ برگردان: آمادور نویدی

منطق گسترش جهانی شدن امپریالیسم٬ بمنظور پیوند زدن سرنوشت اقتصاد جهان به رحمت و دلسوزی بانکداران و شرکتهای چند ملیتی٬ پیروزی امپراتوری بر جمهوری٬ سرمایه مالی بین المللی بر دمکراسی طراحی شده است.


برعلیه امپریالیسم


michael parent

نوشته: مایکل پرنتی


برگردان: آمادور نویدی


فصل دوم – سلطه امپریالیستی به روز شده(آپدیت)

در این فصل ما به روش عمده و اثرات سلطه امروزی امپریالیسم٬ از جمله بازار و کنترل مالی٬ کمکهای خارجی٬ سرکوب سیاسی٬ و خشونت نظامی – که همه میراث رو به رشد فقر و بد توسعه گی است٬ نگاه خواهیم کرد.

نابرابری بازار

اقتصاد کشورهای جهان سوم معمولا به صادرات چند مواد خام یا کار- کالاهای فشرده متمرکز شده است. از آنجایی که چنین بازار خریداری است٬ کشور فقیر خودش را در شرایط حاد رقابت با کشورهای فقیر دیگر برای بازارهای کشورهای صنعتی مرفه تر می بینند. دومی (کشورهای صنعتی مرفه تر) قادرند شرایط تجارت را که خیلی زیاد به سود منافع خودشان است تعیین نمایند٬ یک کشور فقیر را برعلیه دیگری به بازی بگیرند.

تلاش کشورهای جهان سوم برای غلبه بر آسیب پذیری هایشان با تشکیل کارتل تجارت معمولا ناموفق بوده است. برای اینکه آنها، با توجه به اختلافات سیاسی شان٬ وابستگی اقتصادی بطور کل٬ و عدم بازارهای جایگزین٬ بندرت قادرند یک جبهه قوی را حفظ کنند. تجارت بین خود کشورهای جهان سوم بطور فزاینده ای عقب افتاده است. در آفریقا٬ حدود فقط ۶ درصد از تمام معاملات تجارت بین المللی درداخل کشورهای آفریقایی، و بقیه با شرکتهای اروپایی٬ ژاپن و شمال آمریکا انجام می گیرد.

کشورهای جهان سوم برای صادراتشان پول کمتری  میگیرند و مرتبا برای کالاهای وارداتی که از جهان صنعتی وارد میکنند بیش از حد پول پرداخت می کنند. بنابراین٬ قهوه٬ پنبه٬ گوشت٬ قلع٬ مس٬ و نفت شان با قیمتهای پائین به شرکتهای بزرگ خارجی بفروش میرسد تا بتوانند – کالاهای تولیدی٬ ماشین آلات٬ قطعات یدکی را با قیمتهای بالا و دردناکی بدست بیاورند. برطبق گفته رئیس جمهور سابق ونزوئلا٬ کارلوس اندرس پرز(Carlos Andrés Perez): «این جریان خروج ثابت و رو به افزایش سرمایه موجب فقر کشورهایمان شده است».

مواد اولیه که در آمریکا وجود ندارد یا کم هستند، معمولا اجازه دارند بدون پرداخت مالیات به کشور وارد شوند٬ درحالی که کالاهایی که پروسه شده اند در معرض تعرفه اند. بنابراین دانه های قهوه و چوب خام بدون پرداخت هزینه قبولند٬ در حالی که قهوه و چوب الوار پروسه شده با پرداخت هزینه واردات روبرو است. انتقال فن آوری و اعتبار به شرکتهای سرمایه گذار- بومی نیز از قدرت های صنعتی نیز ممنوع است و کشورهای جهان سوم که جسارت توسعه یک محصول صنعتی را بکنند، با تحریمهای تجاری تهدید می شوند. شرکتهای چند ملیتی کسب و کار محلی را از طریق تأمین مالی برتر٬ بازاریابی قوی٬ ثبت اختراع انحصاری، منابع مدیریتی بزرگتر پرجمعیت میکنند. هرچه که منطقه سرمایه گذاری سودآورتر باشد٬ احتمال بیشتر دارد تا سرمایه گذار محلی- بومی توسط سرمایه گذاران خارجی زیر فشار قرار گیرد.

تسلط بدهی

در بسیاری از کشورهای فقیر بیش از نصف دارایی های شرکتهای تولیدی در مالکیت یا تحت کنترل شرکتهای خارجی است. حتی زمانی که شرکتهای چند ملیتی فقط یک سود حداقل دارند٬ آنها اغلب از حق وتو برخوردارند. حتی زمانی که کشور میزبان صاحب تمامیت شرکت است٬ شرکتهای چند ملیتی از طریق منافع فن آوری نزدیک به انحصار خودشان و بین المللی سود میبرند. نمونه اش نفت است٬ یک صنعت که کمپانیهای بزرگ فقط ۳۸ درصد از محصولات نفت خام دنیا را صاحبند ولی تقریبا تمام ظرفیت پالایش و توزیع را کنترل میکنند.

با توجه به روابط تجاری و سرمایه گذاری زیان آور٬ کشورهای جهان سوم صلاح  دیده اند از بانکهای خارجی و صندوق بین المللی پول(IMF)٬ که توسط آمریکا و دیگر اعضای کشورهای غربی کنترل میشود، قرضهای هنگفت بگیرند. در سال های ۱۹۹۰، بدهی جهان سوم تقریبا ۲ تریلیون دلار٬ و قابل پرداخت نبود. هرچه بدهی کشوری بیشتر بود٬ فشار بیشتری برای قرض کردن بازهم بیشتر برای مقابله با کسری بودجه - اغلب با نرخ بهره بالاتر و شرایط پرداخت سنگین تر هنوز وجود داشت.

بخش بزرگی از درآمد کشورهای بدهکار بطور فزاینده ای برای خدمات پرداخت قرض صرف میشود٬ و مقدار کمی برای مصرف داخلی باقی میماند. بدهی برخی از کشورها بطور بسیار عظیمی رشد کرده است که سود سریعتر از تاریخ پرداخت ها انباشته میشود. بدهی، یک گشتاور خود تغذیه از خودش توسعه میدهد و ثروت کشورهای بدهکار را بیشتر و بیشتر مصرف میکند.

تا اواخر سالهای ۱۹۸۰، در کشوری مثل پارگوئه٬ ۸۰ درصد از درآمد صادرات برای پرداخت سود به بدهی های خارجی صرف شد. اکثر کشورهای بدهکار از یک سوم تا دو سوم درآمدهای صادراتشان را صرف پرداخت بدهی هایشان میکنند. در اوایل سال ٬۱۹۸۳ سود بانکهای خارجی از بدهی جهان سوم سه برابر بیشتر از منافعشان از سرمایه گذاری مستقیم در جهان سوم بود.

برای تشدید بیشتر مشکل٬ ارزش واقعی ارز ملی کشورهای فقیر کاهش داده میشود. همانطوریکه اقتصاددان آرجون ماخایجانی(Arjun Makhijani) اشاره کرده است٬ در حال حاضر تبادل ارز بین کشورهای ثروتمند و فقیر نه برمبنای مقایسه بهره وری نیروی کار و قدرت خرید داخلی، بلکه بطور مصنوعی توسط مراکز مالی غربی ارزشگذاری شده است تا درآمد ساکنان جهان سوم کمتر از ارزش واقعی باشد.

باید آرزو کرد که کشورهای فقیر خودشان را از این اعمال شاقه مالی آزاد و بدهی هایشان را بطور یکجانبه لغو نمایند. فیدل کاسترو از آنها خواست تا آنجایی که میتواند اینکار را انجام دهند. اما کشورهایی که در پرداخت بدهی هایشان قصور نمایند، در معرض خطر قرار دارند، که قادر به داشتن شرایط واجد برای دریافت اعتبار کوتاه مدت جهت تأمین مالی واردات نباشند.  آنها در معرض خطرند که حساب خارج از کشورشان بسته شود٬ دارایی های خارج از کشورشان مصادر شود٬ و بازار های صادراتی شان مسدود گردد. برای جلوگیری از مقصر شناخته شدن٬ کشورهای فقیر به قرض گرفتن ادامه میدهند. اما برای واجد شرایط بودن برای وام بیشتر٬ یک کشور باید با شرایط تغییر ساختار صندوق بین المللی پول موافقت کند. باید از مصرف داخلی بکاهد در حالی که تولید بیشتری برای صادرات به منظور پرداخت بیشتر بدهی داشته باشد. کشور بدهکار باید جمعیت خودش را با قطع یارانه غذا٬ مسکن٬ و خدمات دیگر که در حال حاضر به اندازه کافی بودجه ندارد، جریمه کند. باید ارزش پولش را کاهش دهد٬ دستمزدها را ثابت نگه دارد٬ و قیمتها را بالا ببرد تا مردمش حتی سختر کار کنند و کمتر مصرف نمایند. و باید امتیازات مالیاتی سخاوتمندانه ای به شرکتهای خارجی تقدیم کند و یارانه شرکتهای بومی و دولتی را حذف نماید. پرداخت بدهی امروز نشاندهنده انتقال خالص قابل توجهی از ثروت کار مردم فقیر کشورهای جهان سوم به خزانه سرمایه مالی بین المللی است.

کمکهای خارجی بعنوان یک سلاح

بیشترین  کمک های آمریکا کشور دریافت کننده را متعهد میکند که کالاهای آمریکایی را با نرخ های آمریکایی بخرد٬ که با کشتی های آمریکایی حمل و نقل شود. دولت آمریکا در راستای تعهدش به سرمایه داری٬ تنها به بخش خصوصی کمک میکند و به شرکتهای دولتی کشورهای جهان سوم کمک اعطا نمی نماید. بیشترین کمکهای خارجی هرگز به بخشهای نیازمند کشورهای دریافت کننده نمیرسد. مقدار زیادی از آن برای یارانه سرمایه گذاری شرکتهای بزرگ آمریکایی و مقدار قابل ملاحظه ای به خزانه حاکمان کمپرادور فاسد راه می یابد. مقداری از آن صرف یارانه شرکتهای صادرکننده محصول نقدی(cash-crop exports) میشود که محصولات کشاورزی را بحساب کشاورزان کوچک که مواد غذایی برای بازارهای محلی- بومی میکارند.

درنتیجه٬ کمکهای خارجی٬ اکثر سرمایه گذاریهای خارجی٬ به تمرکز بیشتر ثروت در دست عده معدود و بیشترین فقر برای اکثر جامعه شبیه است. در یک جامعه طبقاتی مبلغ پول زیادی بصورت بیطرفانه (از نظر طبقاتی) نمی تواند تزریق شود. یا بطرف ثروتمندان یا فقرا٬ در بیشترین موارد٬ بسوی ثروتمندان سرازیر میشود. کمک مالی همچنین وسیله ای قدرتمند برای کنترل سیاسی است.

این کمک زمانی که کشورهای فقیر برای تأثیر گذاری بر اصلاحات واقعی که ممکن است به تقسیم ثروت و قدرت منجر گردد، قطع میشود. همانگونه که در سال ۱۹۷۰ زمانیکه دولت منتخب دمکراتیک آلنده در شیلی اصلاحاتی را به نفع طبقه گارگر آغاز کرد و امتیازات سرمایه گذاران ثروتمند  را محدود ساخت٬ همه کمکهای آمریکا، بجز کمک به ارتش شیلی که افزایش یافته بود، قطع شد. در برخی موارد٬ عمدتا از کمکها برای تضعیف محصولات داخلی استفاده میشود. بعنوان مثال، زمانی را که واشنگتن برای تضعیف مزارع تعاونی و تضعیف اصلاحات ارضی، ذرت خوشه ای و مرغ یخ زده را به بازار نیکاراگوئه ریخت، یا وقتی که برای تضعیف محصولات بومی و فلج کردن اقتصادهای مستقل روستا به سومالی ذرت ارسال کرد، می توان یادآوری کرد. باید بخاطر سپرد که شرکتهای بزرگ صادرات محصولات کشاورزی خودشان بشدت از سوی دولت آمریکا یارانه میگیرند.

کنسرسیوم بین المللی بانکداران و اقتصاددانان، کلید اصلی تبعیض طبقاتی بانک جهانی هستند که میلیاردها دلار – بسیاری از آن از طرف مالیات دهندگان آمریکایی- برای پروژه های مالی که به تقویت رژیمهای راستگرای سرکوبگر و یارانه سرمایه گذاران شرکتهای بزرگ بحساب فقرا و محیط زیست صرف میشود. برای مثال٬ در سالهای ۱۹۸۰، بانک جهانی یک بزرگراه در شمال غربی برزیل در مناطق جنگلی احداث کرد٬ سپس میلیونها هکتار را با خاک یکسان کرد تا دامداران ثروتمند برزیل بتوانند از چراگاه های ارزان سود ببرند. برزیل همچنین برخی از فقرای شهری را به پائین بزرگراه برای اقامت فرستاد و سرانجام از سکنه خالی کرد. در طول ده سال٬ منطقه عریان و پر از بیماری و فقر بود. همانطور که جیم هایتاور(Jim Hightower) شرح داد:«همه سارقان بانک های جهان مجموعا یک دهم یک درصد از آسیبی را که بانک جهانی در عرض فقط پنجاه سال وارد آورده است، وارد نکرده اند».

با خشونت منطقی

همراه با فقر و بد توسعه گی٬ سرکوب سیاسی و تروریسم دولتی غیرقابل تصور، پیامد سلطه اقتصادی امپریالیستی است. در تاریخ امپریالیسم تعداد کمی، یعنی فقط چندتامستعمره صلح دوست وجود دارد. مهاجمان تنها با ایجاد قریب به اتفاق و اغلب برتری بیرحمانه نظامی  قادر بودند زمینهای مردم دیگر را تصرف نموده٬ خراج بگیرند٬ فرهنگشان را تضعیف٬ شهرهایشان را نابود٬ صنایع دستی و صنعتی شان را حذف٬ و قرارداد و یا کار بردگی تأسیس کنند.

چنین روشهایی بوسیله اسپانیایی ها در آمریکای جنوبی و مرکزی؛ پرتقالی ها در آنگولا٬ موزامبیک٬ و برزیل؛ بلژیکی ها در کنگو؛ آلمانی ها در جنوب غربی آفریقا؛ ایتالیایی ها در لیبی و اتیوپی٬ و سومالی؛ هلندی ها در اندونزی کنونی(East Indies)؛ فرانسوی ها در شما آفریقا٬ ماداگاسکار٬ و هندوچین؛ بریتانیا در ایرلند٬ چین٬ هند٬ آفریقا٬ و خاورمیانه؛ ژاپنی ها در کره٬ منچوری، و چین؛ آمریکایی ها در شمال آمریکا (برعلیه بومیان آمریکایی)٬ فیلیپین٬ آمریکای مرکزی٬ کارائیب٬ و هندوچین بکار بسته شده است. و خود این لیست، یک لیست کامل است.

تکه تکه کردن جهان اغلب توسط مدافعان امپریالیسم بعنوان یک پدیده طبیعی٬ شامل یک «متخصص بین المللی تولیدات» تعریف شده است. در واقع٬ آنچه که درباره امپریالیسم مشخص است کیفیت بسیار غیرطبیعی آن است و تکیه اش بر تهدیدات مکرر و اجبار و سرکوب نظامی است. همانطوریکه در مورد امپراتوری بریتانیا گفته شد٬ امپراتوری بطور طبیعی و بیگناه «سر به زیر» پدیدار نمیشود. آنها مجموعا با فریب عمدی٬ حرص و آز٬ و بیرحمی جوش خورده اند. آنها بر قدرت شمشیر٬ شلاق٬ و اسلحه ساخته شده اند. تاریخ امپریالیسم درباره بردگی و کشتار میلیونها نفر از مردم بیگناه٬ تاریخی وحشتناک وناراحت کننده ای است که برای تدریس در بسیاری از مدارس ما مناسب نیست(تاریخی که عدم تدریس آن در بسیاری از مدارس ما بهمان وحشتناکی است).

یکی از ابزارهای معمولی سلطه امپریالیستی، ترور است. تمام دولتهای دست نشانده با پیشرفته ترین ابزارهای تعقیب٬ بازجویی٬ شکنجه٬ ارعاب و ترور با کمکهای مالی و فنی از آژانش اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) و دیگر واحدهای نظامی و پلیس امنیتی تجهیز و تربیت میشوند.

مدرسه نظامی آمریکا (The U.S. Army School of the Americas- SOA) منطقه فورت بینینگ واقع در ایالت جورجیا (Fort Benning, Georgia)٬ در سراسر آمریکای لاتین بمثابه «دانشکده ترور» شناخته شده است٬ که افسران نظامی کشورهای دست نشانده را با آخرین روشهای سرکوب آموزش میدهد. در کشوری مثل السالوادور٬ اکثریت افسرانی که در قتلعام و جنایات در روستاها دخیل بودند از فارغ التحصیلان دانشکده ترور هستند.

سرکوبگران کمپرادور قربانیان را مجبور کرده اند تا شاهد شکنجه دوستان و بستگانشان٬ از جمله کودکان باشند. آنها به زنان در حضور اعضای خانواده شان تجاوز کرده اند٬ اندام تناسلی شان را با اسید یا آبجوش سوزانده٬ موش بر روی واژن زنان و دهان زندانیان گذاشته٬ و اندامهای مختلف بدن قربانیان را سوراخ و قطع٬ از جمله دستگاه تناسلی٬ چشم ها و زبان هایشان را مثله کرده اند. آنها آمپول هوا در سینه و رگهای زنان تزریق کرده اند٬ سرنیزه و باتون را در واژن٬ یا در مورد مردها در مقعدشان فروکرده اند که باعث پارگی و مرگ تدریجی و دردناک شده است. [من در کتابم شمشیر و دلار؛ امپریالیسم٬ انقلاب٬ و مسابقه تسلیحاتی. نیویورک: سنت مارتین پرس٬ ۱۹۸۸ جزئیات و مدارک بیشتری ارائه داده ام].

در کشورهایی که دولتهای انقلابی ضد سرمایه داری مثل نیکاراگوئه٬ موزامبیک٬ آنگولا٬ و افغانستان که منابع اقتصادی را بجای عده معدود، در میان اکثریت مردم توزیع کرده بودند٬ دولت امنیت ملی آمریکا از نیروهای مزدور ضددولتی در جنگهای فرسایشی پشتیبانی کرده است که مدارس٬ تعاونی های کشاورزی٬ درمانگاه ها٬ و کل روستاها را ویران می کردند.

زنان و دختران مورد تجاوز قرار میگیرند و ده ها هزار نفر معلول٬ بقتل رسیده٬ یا از طریق روانی درهم شکسته میشوند. هزاران پسر جوان ربوده شده و در خدمت نیروهای ضد انقلابی مورد حمایت آمریکا قرار میگیرند. میلیونها شهروند از محل زندگیشان رانده شده٬ سر از اردوگاه های پناهندگی در میآورند. این جنگهای فرسایشی هزینه سنگینی  بر زندگی انسان دارد و درنهایت دولت انقلابی را به امتناع از برنامه هایش  وادار می کند.

در کشورهای طرفدار سرمایه داری مثل السالوادور و گواتمالا٬ کمیته امنیت ملی آمریکا همسو با دولت٬ برای سرکوب نیروهای آزادیبخش مردمی٬ کمک های ضروری ضد شورش ارائه میدهد.

منظورم از «کمیته امنیت ملی آمریکا» دفتر اجرایی کاخ سفید٬ شورای امنیت ملی (NSC)٬ اداره امنیت ملی (National Security Administration)٬ سازمان اطلاعات مرکزی (سیا)٬ پنتاگون، دفتر تحقیقات پلیس فدرال٬ و دیگر نهادهایی است که به کار تعقیب٬ سرکوب٬ اقدامات پنهانی٬ و مداخلات زورمندانه در خارج و در داخل مشغول هستند.

جنگ طولانی علیه مردم السالوادور تنها یک نمونه دردناک از اقدامات ضد شورش بسیار متعدد براه انداخته شده با پشتیبانی آمریکا برعلیه مردمی است که برای عدالت اجتماعی مبارزه میکنند.

سربازان السالوادور مجهز و آموزش دیده آمریکا٬ تمام ساکنان روستای ال نوزوته(El Mozote) را که مظنون به طرفداری از چریکها بودند، قتلعام کردند. بین سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۹۴ حدود ۷۰۰۰۰ السالوادوری اکثرا توسط نیروهای دولتی کشته شده بودند. حدود ۵۴۰۰۰۰ نفر مجبور به فرار از کشور شدند. ۲۵۰۰۰۰ نفر دیگر آواره یا توسط ارتش مجبور به اسکان مجدد در اردوگاه ها شدند. همه اینها در کشوری اتفاق افتاد که فقط چهار میلیون جمعیت دارد.

در گواتمالا٬ کشور همسایه٬ بعلت حمایت سیا از درگیری ۳۵ ساله تعداد کسانی که تا سال ۱۹۹۴ جانشان را ازدست دادند، در حدود ۱۰۰۰۰۰ نفر تخمین زده میشود. باضافه آن، ۶۰۰۰۰ نفر دیگر نیز ناپدید شده اند. حدود ۴۴۰ روستای مظنون به طرفداری از چریکها نابود و بسیاری از ساکنانش قتلعام شده اند. تقریبا یک میلیون نفر از کشور فرار کرده اند و یک میلیون دیگر بر اثر اقدامات ضدشورشی مجبور به ترک خانه و به مهاجران داخلی تبدیل شده اند. کشتار ادامه دارد.

در کلمبیا٬ هزاران نفر توسط نیروهای دولتی در یک جنگ طولانی چریکی بقتل رسیدند. در ادامه سالهای آتش بس٬ بیش از هزار نفر از مخالفان سرمایه داری یا سیاستمداران اصلاح طلب و مبارز توسط گروه های شبه نظامی راستگرا٬ از جمله آنها، دو کاندیدای ریاست جمهوری از اتحاد میهنی و یک عضو مجلس سنای کلمبیا- رهبر حزب کمونیست، کشته شدند. آنجا هم کشتار ادامه دارد- بدون صدای اعتراضی، ارسال کمک نظامی از طرف  آمریکا به کلمبیا همچنان ادامه دارد.

در اندونزی٬ ارتش مورد حمایت آمریکا  در سال  ۱۹۶۵، بین ۵۰۰۰۰۰ تا یک میلیون نفر را بقتل رساند٬ حزب کمونیست اندونزی را نابود کرد و بسیاری را که مشکوک به هواداری از آن بودند، کشت تا جایی که نیویورک تامیز(۱۲ مارس ۱۹۶۶) آنرا «یکی از وحشیانه ترین کشتار دسته جمعی در تاریخ سیاسی معاصر» خواند.

 ده سال سال بعد٬ همان ارتش اندونزی به تیمور شرقی(East Timor)٬ حمله کرد و دولت اصلاح طلب اش را سرنگون ساخت و بین ۱۰۰۰۰۰ و ۲۰۰۰۰۰ نفر از جمعیت حدود ۶۰۰۰۰۰ نفری اش را بقتل رسانید. تجاوز یک روز پس از پایان سفر جرالد فورد رئیس جمهور و هنری کسینجر وزیر امور خارجه آمریکا به اندونزی آغاز گشت. فیلیپ لیچتی(Philip Liechty)٬ یکی از افسران سیا در آن موقع٬ اخیرا اظهار نظر کرد که  به ژنرال سوهارتو اندونزی «به صراحت برای ایجاد آن فاجعه چراغ سبز داده شده بود» (نیویورک تایمز٬ ۱۲ اوت ۱۹۹۴). لیچتی اشاره کرد که بسیاری از سلاحهای مورد استفاده ارتش اندونزی٬ همچنین مهمات و مواد غذایی٬ از طرف آمریکا تحویل داده شده بود.

نیروی نظامی حتی  امروز عامل قدرتمندتری نسبت به دوره فتح استعماری و اشغال است. آمریکا دارای قدرتمندترین ماشین نظامی  بر روی زمین است. هدفش باصطلاح حمایت از دمکراسی در برابر کمونیست بود٬ اما مأموریت واقعی ارتش آمریکا- همانگونه که در ویتنام٬ کامبوج٬ لائوس٬ لبنان٬ جمهوری دومینیکن٬ گرانادا٬ و پاناما نشان داد، برای دفع تهاجم روسیه یا کوبا نبوده، بلکه برای جلوگیری از پیروزی مخالفان بومی ضد سرمایه داری، انقلابی یا دولتهای ملی بوده است.

نیروی نظامی آمریکا همچنین، بطور غیرمستقیم٬ از ارتش های جهان سوم٬ ژاندارمری٬ و اطلاعات و واحدهای امنیتی- ازجمله جوخه های مرگ پشتیبانی میکند. هدف حفاظت آنها از دولتهای خودکامه برای ترس از حمله کمونیستی که وجود ندارد، نیست بلکه برای سرکوب و ترور و تهدید عناصر شورشی در جوامع خودشان یا در کشورهای مجاور مانند مراکش در صحرای غربی و اندونزی در تیمور شرقی است.

علاوه بر تأمین مالی ضدجاسوسی جهان سوم و نیروهای امنیتی داخلی٬ دولت آمریکا به توسعه و ارتقاء نیروهای نظامی یک دوجین یا بیشتر دولت های دست نشانده از جمله کره جنوبی٬ ترکیه٬ اندونزی٬ آرژانتین٬ و تایوان٬ با جت های جنگنده٬ هلیکوپتر توپدار٬ تانک ها٬ خودروهای زرهی جنگی٬ سیستمهای توپخانه٬ ناوها٬ و موشکهای هدایت شونده مشغول است.

برنامه ریزان و دست اندرکاران امپریالیسم توسل به اقدامات شدید زور را بمنظور اجرای سیاستهای سلطه طلبانه اقتصادی – سیاسی خود لازم میدانند.

سرسپردگان بد٬ داوطلب برای انجام کار واقعا کثیف ترور و شکنجه٬ مالیخولیائی یا جلاد بدنیا نیامده اند. آنها توسط مشاوران سیا با تکنیک های لازم آموزش دیده اند.

شکنجه گران در آمریکای لاتین خودشان اعلام کرده اند که آنها «حرفه ای هایی» هستند٬ که تکالیفشان کسب اطلاعات از براندازان- مخالفان دولتی است٬ بنابراین بهترست جنگ برعلیه آنها را پیگیری کنیم.

علاوه بر این، جوخه های مرگ مردم را دیوانه وار نمیکشند. آنها با دقت مخالفان سیاسی٬ رهبران کارگری٬ دانشجویان اعتصابی٬ روحانیون اصلاح طلب٬ و روزنامه نگاران را که بیش از حد منتقدند، هدف قرار میدهند.

البته٬ مأموران سیا که این برنامه های خشن را تنظیم میکنند، خودشان را افرادی کم نجابت، غیر آزاد مشغول به دفاع از منافع آمریکا در خارج از کشور تلقی نمیکنند. آنها ممکن است اذعان نمایند که برخی از روش هایشان ناخوشایند است، ولی سریع به ضرورت مبارزه آتش با آتش اشاره میکنند و با تأکید میگویند که پیروزی کمونیست، نسبت به آنچه مصالح سرکوب که آنها مجبور به استفاده از آن شده اند، خطرناک تر است

بنا براین، جنایات خود را با مجرم خواندن قربانیانشان توجیه میکنند. رزمندگان امنیت ملی  شکنجه و جوخه های مرگ را نه خودسرانه ٬ بلکه بعنوان بخشی از روند پشتیبانی از نابودی و سرکوب بخاطر دفاع از منافع خاص اقتصادی- سیاسی تلقی میکنند.

امپریالیسم باید یک سیستم امنیتی دولتی برای حفاظت از منافع خصوصی در خارج ازکشور بسازد. گاهی اوقات دولت خیلی قبل از اینکه سرمایه گذاران آماده به انجام آن برای خودشان باشند، ادعای نمایندگی از منافع خصوصی را دارد.

تقریبا یک قرن پیش٬ رئیس جمهور وودرو ویلسون(Woodrow Wilson) روشن ساخت زمانیکه او مشاهده کرد که دولت «باید این درهای تجارت خارج از کشوررا باز کند٬ و بطور گسترده ای آنها را باز کند٬ آنها را قبل از اینکه همه باهم از باز شدن سودمند شوند یا همه باهم برای پرسیدن سرمایه های خصوصی آنها در سرمایه گذاری منطقی نباشد، باز کنید ».

دولت نه فقط باید از سرمایه گذاران شرکتهای خاص، بلکه از کل روند انباشت سرمایه خود محافظت کند. این بطور اصولی موجب سرکوب جنبشهای ملی، مردمی و انقلابی میشود که بدنبال ساخت سیستمهای  اقتصادی مساوات طلبانه تر هستند.

امپریالیسم کم شدت

به اذهان عمومی داخلی حقنه شده که امپریالیسم آمریکا روش «جنگ کم شدت» را برای انتقامگیری، مرگ و نابودی علیه کشورها یا جنبشهای چریکی که بدنبال مشی جایگزین توسعه هستند، گسترش داده است. این رویکرد نیروهای چریکی جهان سوم را بندرت٬ اگرنگوئیم هرگز٬ برسمیت میشناسد که   قادر به پیروزی نظامی بر ارتش اشغالگر یک قدرت صنعتی یا ارتش کمپرادورش بوده است. چریکها بهترین امیدی که دارند اینست که وارد یک جنگ فرسایشی بشوند، کشور امپریالیستی را از پیروزی نهایی محروم کنند٬ تا بعد جامعه  از هزینه جنگ خسته شود و تعهد خارج از کشورش را به چالش بکشد. سپس جنگ برای ادامه از نظرسیاسی برای امپریالیستها خیلی گران تمام میشود.

مقاومت آزادیبخش در الجزایر هرگز به شکست فرانسه نزدیک نشد٬ ولی بعلت طولانی بودن خود، باعث سقوط جمهوری چهارم و اجبار دولت فرانسه به قبول استقلال شد.

جنگهای پرتقال در گینه بیسائو٬ آنگولا٬ و موزامبیک ثابت کرد که طولانی و پرهزینه بودن  جنگ بود که دیکتاتوری سالازار را بی ثبات و درنهایت سرنگون کرد.

در آمریکا٬ جنگ بظاهر بی پایان ویتنام باعث شد که کشور با اعتصابات توده ای٬ تحصن ها٬ شورشها٬ و دیگر اقدامات رادیکال، مقاومت ازهم پاشیده شود. سیاستگذاران برای جلوگیری از تحریک چنین مخالفان سیاسی در خانه٬ روش جنگ کم شدت را توسعه داده٬ حالتی که همه چیز در خدمت جنگ نباشد٬ درگیری های نظامی به حداقل برسد و در نتیجه، از استفاده و ازدست دادن پرسنل نظامی آمریکایی اجتناب گردد. جنگ کم شدت یک جنگ نیابتی (پروکسی) است٬ که از سربازان مزدور دولتهای جهان سوم تحت حمایت آمریکا استفاده میشود. با آموزش و دادن مشاوره نظامی٬ قدرت برتر آتش٬ کنترل و کمک ارتباطاتی و کمکهای سخاوتمندانه واشنگتن٬ این نیروها قادرند برای مدت طولانی، در هر زمان به حمله دست بزنند با سرعت نقل و مکان کنند و همراه با جوخه های ترور و مرگ در شهرها و روستاها باقی بمانند. آنها از یک حمله همه جانبه برعلیه نیروهای چریکی که باحتمال زیاد به پیروزی نمیرسد و از انتقام بیهوده و وحشیگری خودداری میکنند.

جنگی که توسط دولت های ریگان و بوش برعلیه نیکاراگوئه براه انداخته شد بمدت یک دهه ادامه داشت. جنگ ضد انقلاب در السالوادور بیش از پانزده سال ٬ در فیلیپین بیش از بیست سال٬ در کلمبیا بیش از سی سال٬ و در گواتمالا٬ سی و پنج سال طول کشید.

هنگامی که «جنگ کم شدت» به تصویب رسید، نه قتلعام های بزرگ دیگر، نه درگیری گسترده نظامی٬ نه پیروزی چشمگیر٬ نه شکست چشمگیر٬ نه حمله به دینبین فو(Dienbienphu) یا تت (Tet) وجود ندارد.

برای اینکه بنظر میرسد که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده، خبری از مداخله (منظور مداخله نظامی است- م) نیست، عموم به مخالفان نمی پیوندند. مانند چریکها خودشان٬ مداخله گران یک جنگ فرسایشی را دنبال میکنند اما، برعلیه مردم نه با حمایتشان. هدفشان نشان دادن اینست که آنها زمان و منابع زیادی دارند٬ که آنها را قادر میسازد بیشتر از نیروهای چریکی نه فقط از نظر نظامی٬ بلکه همچنین از نظر سیاسی دوام بیاورند ٬ برای اینکه در حال حاضر فشار کمی برای خروج از طرف مردمشان در خانه وجود دارد.

در عین حال٬ نیروی چریکی نمیتواند بدون پشتیبانی مردمشان، که خودشان بطور روزافزونی توسط هزینه های جنگ روحیه شان ضعیف شده، وجود داشته باشد.

خستگی رو به رشد مردم السالوادور از جنگ، یکی از ملاحظاتی بود که باعث شد نیروهای آزادیبخش فارابوندو مارتی(FMLN) مجبور شوند به مذاکره صلح با دولت خائن السالوادور و حامیان آمریکایی اش تن در دهند.

چریکهای گواتمالایی و السالوادوری هرگز بطور کامل شکست نخورند، اما از نظر نظامی محدود شده بودند٬ که آنها را در وضعیتی بطور فزاینده دشوار قرار داده بود. حتی وقتی که FMLN نشان داد هنوز با تناوب کم توانایی راه اندازی حملات را دارد٬ نتیجه از اهمیت محدود واغلب  پرهزینه برخوردار بود.

با درگیری کم شدت٬ نیروهای چریکی از دست دادن بزرگترین سلاح استراتژیک شان را  تجربه کردند: توانایی توقف آسیبهای بیشتر برای مدت طولانی تر از امپریالیستها٬ توانایی برای دوام سیاسی بر آنها. اما حالا نیروهای امپریالیستی میتوانند در میدان برای مدت نامحدودی باقی بمانند. جنگ کم شدت باندازه همان استراتژی سیاسی و نوع نظامی آن خطرناک است.

در نیکاراگوئه٬ موزامبیک٬ آنگولا٬ اتیوپی٬ افغانستان٬ و کشورهای دیگر٬ مداخله نظامی امپریالیسم شامل نه فقط  یک دولت ضدشورش برعلیه چریکها، بلکه یک عملیات وحشیانه توسط نیروهای مزدور مورد حمایت آمریکا برعلیه «اهداف نرم» یک جامعه انقلابی مشتاق٬ درمانگاه های روستایی٬ شهرها٬ مزارع تعاونی٬ و جمعیت آسیب پذیر بی دفاع است.

مردم کشورهای مورد هدف تا زمانیکه احساس کند که دیگر طاقت ندارد، با خونریزی و ضرب و شتم مواجه خواهد بود. فریاد صلح نه از مردم در کشورهای امپریالیستی، بلکه، از مردم سرزمین قربانی که درنهایت مجبور به تسلیم در زیر فشار برنامه کار سیاسی و اقتصادی امپریالیستها قرار گرفته اند، بلند می شود.

جهانی شدن از طریق  موافقت نامه تعرفه و تجارت( GATT)

ازجمله  اقدامات اخیر توسط نخبگان اقتصادی- سیاسی، توافقنامه آمریکای شمالی تجارت آزاد(North American Free Trade Agreement) یا نفتا (NAFTA) و دور موافقت نامه تعرفه و تجارت ۱۹۹۳ اروگوئه (1993 Uruguayan Round of the Agreement on Tariffs and Trade) یا(GATT) هستند٬ که نشاندهنده تلاش برای دور زدن حاکمیت دولت کشورها بنفع شرکتهای چند ملیتی است.

همانگونه که به عموم القا گردیده٬ NAFTA و GATT دیوارهای تعرفه را شکسته، با افزایش تجارت، اقتصادهای ملی را در سیستم جهانی و بنفع گویا مردم تمام ملتها ادغام میکند.

این روند «جهانی شدن» بعنوان درمان خوش خیم و طبیعی و توسعه تاریخی است که باصطلاح ما را از سطح منطقه ای به سطح ملی و حالا به  روابط بازار بین المللی برده است.

هدف شرکتهای چند ملیتی که توسط قدرتهای مستقل از تمام ملل سرویس داده میشوند، اینست که واقعا چند ملیتی بشوند٬ تبدیل به آقا بالاسر قدرت مستقل از هر کشور خاص بشوند.

یک دهه قبل٬ جنرال موتور اعلام کرد که بدلیل سرمایه گذاری در سراسر جهان٬ یک شرکت جهانی٬ نه فقط صرفا آمریکایی است. گویی مفهوم را بخانه بیاورد. جنرال موتور به بستن کارخانه ها در ایالات ادامه داد و کارخانه های جدیدی در خارج ساخت. به همان رویه٬ سیریل سیویرت(Cyril Siewert)٬ رئیس امور مالی شرکت کلگیت پالمولیو(Colgate Palmolive )٬ در نیویورک تایمز(۲۱ مه ۱۹۸۹ ) عنوان کرد و گفت:«آمریکا یک تماس خودکار منابع ] در شرکت [ ما ندارد. دستگاه کنترل فکر که این کشور را در درجه اول قرار دهد، ندارد». سالها پیش٬ داو کیمیکال(Dow Chemical) تأئید کرد که درفکر تبدیل شدن به یک شرکت غیرملی بوده است٬ شرکتی که هیچ وفاداری و بنابراین، پاسخگوی هیچ کشوری نباشد. داو قصد داشت یک جزیره در کارائیب بخرد و در این جزیره دربسته، به خودش یک قدرت خودبخودی بدهد.

با وجود توافقنامه GATT٬ احتیاجی به جزیره پادشاهی شرکتهای بزرگ نیست. قدرت شرکتهای بزرگ بیشتر از قدرت های مستقل دولتهای ملی افزایش می یابد. موافقت نامه های GATT سازمان تجارت جهانی، بعبارت دیگر، انجمن بین المللی بیش از ۱۲۰ کشور امضاء کننده٬ با همان وضعیت حقوقی که عضو سازمان ملل است٬ ایجاد میکند. سازمان تجارت جهانی دارای قدرت بازدارنده٬ فائق آمدن٬ آبکی کردن قوانین زیست محیطی٬ اجتماعی٬ مصرفی و کار هر ملت یا کشور است. پانل هایی از متخصصان غیرمنتخب درست میکند که بعنوان قضات بر سر مسائل اقتصادی و دور از دسترسی حاکمیت ملی و خارج از نظارت مردمی عمل میکند. درنتیجه، اطمینان حاصل میکند که منافع جامعه تابعی از سرمایه مالی باشد.

پانلیستها(شرکت کنندگان در پانل)  که توسط هیچکسی انتخاب و تأئید نشده اند و دارای منافع محدودی هم  نیستند٬ میتوانند در هر مسئله مالی داوری کنند. آنها در خفا ملاقات میکنند٬ روند کارشان را باطلاع عموم نمیرسانند٬ و تحت تجدید نظر- استیناف اداری قرار ندارند. کارشان ساختن دنیایی است که فقط شرکتهای چند ملیتی تنظیم کننده و تولید کننده آن هستند.

طبق مشاهدات کیم مودی(Kim Moody)(یادداشت کار٬ فوریه ۱۹۹۴)٬ ۵۰۰ صفحه قوانین GATT نه برعلیه تجارت کسب و کار و سرمایه داری، بلکه برعلیه دولتها تنظم شده است. دولتهای امضاء کننده باید تعرفه ها را کاهش دهند٬ یارانه های کشاورزی را حذف کنند٬ با شرکتهای خارجی همانند شرکتهای داخلی برخورد نمایند٬ به دعاوی شرکتهای مخترع احترام بگذارند٬ و مطیع احکام بوروکراسی نخبگان دائمی سازمان جهانی کار باشند. اگر کشوری از قوانین سازمان جهانی کار تخلف و در برابر دستورات پانل مقاومت کند٬ GATT میتواند تحریم های تجارت بین المللی را اعمال نماید و کشور مقاوم را از بازار و مواد مورد نیاز محروم سازد. GATT کشورهای قدرتمند را بحساب کشورهای ضعیف٬ منافع ثروتمندان را بحساب بقیه ما تأمین می کند. تحت قوانین GATT ٬ برخی از کشورها استدلال میکنند که نصب برچسب اجباری بر محصولات غذایی٬ قوانین حفاظت از موجودات دریایی٬ اقتصاد سوخت و انتشار استانداردها برای ماشینها٬ ممنوعیت آزبسط(آزبست)٬ ممنوعیت واردات ساخته شده بدست کودکان کار٬ و ممنوعیت محصولاتی که خطر انقراض گونه ها و بر آفت کش های خطرناک «موانع تجاری غیر تعرفعه ناعادلانه» تأسیس کرده است.

اقدام شهروندان در مقیاس محلی و ملی به چیزی شبیه به یک مانع در برابر اقدام شرکتهای بزرگ در سطح جهانی تبدیل شده است. در بیانیه ژوئن ۱۹۹۴، رالف نادر(Ralph Nader) متذکر شد که سازمان تجارت جهانی «تا حد زیادی مشارک شهروندان در امور مربوط به تجارت را کاهش میدهد»٬ در  حال حاضر تضعیف قوانین نظارتی آمریکا دور زدن همه آن چیزی است که حاکمیت ضعیف مردمی ما را قادر به دستیابی به آن می سازد.

تحت پوشش حفاظت از «حقوق مالکیت معنوی»٬ GATT به شرکتهای چند ملیتی  برای تحمیل صدور مجوز اجباری و حقوق مالکیت انحصاری در بخش کشاورزی بومی و اجتماعی اجازه میدهد. در این روش GATT باعث افزایش قدرت شرکتهای بزرگ برای نفوذ در جوامع خودکفای محلی و انحصار منابع اشان است.

نادر درخت چریش(neem tree) را مثال می آورد  که عصاره اش یک آفت کش طبیعی٬ دارویی٬ و سایر خواص با ارزش می باشد. این درخت که در هند برای قرنها کشت شده٬ توجه شرکتهای مختلف دارویی را جلب کرده و به ثبت اختراع انحصاری شروع کرده اند٬ باعث اعتراضات گسترده کشاورزان هندی شده است. شرکتهای دارویی٬ طبق قوانین WTO٬ حق ثبت اختراع٬ کنترل انحصار، بازاریابی محصولات درخت چریش را بدست آورده اند.

بطور کلی٬ GATT  از قبل اموال و دارایی محلی و تعاونی های عمومی کارگری، تصاحب گسترده شرکتهای بزرگ  پیشرفت میکند. بسیاری از مزارع کوچک خانوادگی در آمریکای شمالی و اروپا محروم از حمایت تعرفه٬ و روستاهای خودکفای اقتصاد کشاورزی آسیا و آفریقا نابود میشوند. همچنانکه کیم مودی اشاره کرد: «میلیونیها دهقانان تولید کننده  جهان سوم از زمینشان رانده میشوند٬ همانطوریکه درحال حاضر در مکزیک اتفاق می افتد]تحت نفتا- [NAFTA».

به ما گفته شده که بطور رقابتی، عضو GATT  باقی میمانیم.  ما باید بحساب کاهش نیروی کار و مخارج تولید، تولیداتمان را در آمریکای شمالی افزایش دهیم. ما باید برای خدمات اجتماعی کمتر صرف کنیم و دستمزدها را بیشتر پائین آوریم٬ تعییر ساختار بیشتر٬ مقررات زدایی٬ و خصوصی سازی کنیم. فقط در آن صورت ممکن است با نیروهای غیرشخصی همراه شویم. در واقع٬ هیچ چیز غیرشخصی درباره این نیروها وجود ندارد. GATT آگاهانه توسط تجار و نخبگان دولتی در طول یک دوره چند ساله٬ بواسطه منافعی که بصراحت مقررات زدایی اقتصاد جهانی را دنبال کرده اند، بطور برنامه ریزی شده با تمام بررسیهای دمکراتیک بر شیوه های کسب و کار مخالفت کرده اند.

همچنانکه مرکز تحت برنامه هایی مثل NAFTA و GATT، بیشتر از همیشه فراری و پاسخگو نیست٬ برای مردم هر استان٬ یا کشور٬ یا ملتی مشکل است بتوانند دولتشان را مجبور به تحمیل مقررات حفاظتی کند یا اشکال جدید تولید بخش دولتی- عمومی را توسعه دهد. ارائه یک نمونه: بر اساس توافقنامه تجارت آزاد بین کانادا و آمریکا٬ تنها شرکت بیمه اتومبیل ثبت شده در استان آنتاریو توسط شرکتهای بیمه آمریکا «رقابت ناعادلانه» اعلام شد. شهروندان آنتاریو اجازه نداشتند بعنوان یک سیستم بیمه غیرسودآور قدرت مستقل خود را اعمال نمایند.

در طول دو دهه گذشته٬ در آمریکای لاتین٬ آسیا٬ و حتی در اروپا و آمریکای شمالی٬ نیروهای محافظه کار سخت فشار آورده اند که صنایع و خدمات غیر سودآور و خدمات دولتی (معادن٬ کارخانه ها٬ چاه های نفت٬ بانکها٬ خطوط راه آهن٬ شرکتهای تلفن٬ آب و برق٬ سیستمهای تلویزیون- کانالهای دولتی تلویزیون٬ خدمات پستی٬ مراقبتهای بهداشتی٬ و شرکتهای بیمه) را با حراج به شرکتهای خصوصی جهت کسب سود به فروش رسانده شود.

در هند٬ همینطور در چند کشور دیگر٬ رهبران ملی گرا برخی با موفقیت برای بیرون کردن شرکتهای غربی تلاش کردند٬ سرمایه گذاران خارجی از مبادلات سهام  خود محروم شدند٬ بخش دولتی ساختند٬ و کالاهای مصرفی خانگی برای بازارهای محلی ایجاد کردند. با اتصال- لینک اقتصاد هند به اتحاد جماهیر شوروی (USSR) این تلاشها تقویت شد. اما با فروپاشی(تخریب- م) شوروی٬ ظهور GATT٬ و تأسیس دولت محافظه کار جدید در دهلی نو٬ هند بسوی استعمار مجدد به پیش میرود. در اوایل سالهای ۱۹۹۰ ٬ شرکتهای غربی که قبلا حذف شده بودند، مانند کوکاکولا برگشته اند؛ سرمایه گذاران غربی افزایش یافته اند؛ کل صنایع و بازارهای مصرف یکبار دیگر بطور کامل تحت کنترل خارجی شده اند؛ و صنایع دولتی علیرغم اعتراض کارکنانش با کاهش اجتناب ناپذیر دستمزد و شغل٬ خصوصی شده اند.

فرآیند مشابهی در کشورهای اروپای شرقی که اقتصادشان بشدت از طرف شوروی حمایت می شد، در حال وقوع است. منطق گسترش جهانی شدن امپریالیسم٬ بمنظور پیوند زدن سرنوشت اقتصاد جهان به رحمت و دلسوزی بانکداران و شرکتهای چند ملیتی٬ پیروزی امپراتوری بر جمهوری٬ سرمایه مالی بین المللی بر دمکراسی طراحی شده است.

پایان فصل دوم از کتاب علیه امپریالیسم.

 http://michaelparentiblog.blogspot.com.au/



پای نوشت : انتشارمقالات دریافتی دیگر دوستان وبلاگ نویس دروبلاگ شاهین شهر-اندیشه های(سیاسی) نوین و مترقی
، الزاماً بمعنای تائید آنها نیست!

۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

بررسی دروغ های فرمانده حوزه ۱۱۷ «نینوا» ناحیه «قدس» سپاه تهران در باره درگیری ۲۵ خرداد ۸۸


فرمانده وقت حوزه ۱۱۷ «نینوا» ناحیه «قدس» سپاه تهران ( که این فرمانده بسیج نامش فاش نشده٬) روز دوشنبه (۹ دی) در گفتگو با سایت رسمی سپاه تهران به تشریح جزئیات درگیری ۲۵ خرداد نیروی‌های بسیج حوزه ۱۱۷ «نینوا» با معترضان پرداخته است.

در همینجا ابتدا چند سئوال مطرح است یکی آنکه که چرا اسمش را فاش نمی کنند آیا غیر از این است که سه علت دارد یکی آنکه ازترس مردم هست و دیگر آنکه اگر راست ميگفت و جنايت نكرده بود بعد از 4 سال نبايد از گفتن اسمش ميترسيد و شرم می کرد بنابراین 3 عامل دروغگویی , ترس از مردم و احساس سرافکندگی باعث شده است که اسم خود را نگوید و دیگر اینکه اگر جای بسیجیان نهایتا در بهشت است و بسیجیان شهادت طلب هستند پس چرا از ترس جانشان از شهادت واهمه دارند آیا بهشت و حوری بهشتی دروغ هست و خودشان نیز می دانند که بهشتی وجود ندارد ?!اگر بسیجی بودن افتخار بود و اگر کشتن معترضان قبیح نبود و اگر ازخدمت به جمهوری اسلامی سرافکنده نبود و اگر مطمئن بودن که جمهوری اسلامی هرگز سقوط نخواهد کرد و اگر بسیجی بودن و کشتار مردم بی دفاع افتخار بود فرمانده ترسو بسیجی باید با شجاعت نام خودش را می گفت و نه اینکه با خواری و ذلت نام خود را بزدلانه پنهان کند.

فرمانده بزدل بسیجی می گوید : " 25 خرداد سال 88 تجمع غیر قانونی در میدان آزادی توسط طرفدارهای فتنه سبز شروع شد، لذا به بچه ها اعلام کردیم تا اطلاع ثانوی به هیچ وجه در حوزه تردد نکنند و به جهت اینکه مورد خاصی پیش نیاید حوزه را تقریبا مسکوت کردیم تا این تجمع تمام بشود در همین حین سر و صداهایی شنیدیم و پس از رصد اوضاع از پشت بام حوزه دیدیم جمعیت در حال سر دادن شعار به سمت ما می آمدند  و شروع به پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف به سمت شیشه های حوزه کردند،  وقتی دیدیم که واقعه سنگین شد به مسئولین بالا اطلاع دادیم و اوضاع و شرایط پیش آمده را توضیح دادیم"
  در همینجا باید پرسید مگر اصلا اجازه تجمع قانونی برای مردم وجود دارد? مردم آب بازی می کنند در یک پارک رژیم اجازه نمی دهد و به شدت سرکوب می کند ولی وای به اینکه تظاهرات اعتراضی باشد بنابراین در کشوری که به مردم اجازه آب بازی و یا تظاهرات حتی مسالمت آمیز نمی دهند پس بحث تجمع قانونی و غیرقانونی سفسطه و مغالطه است.

فرمانده بزدل بسیجی در ادامه می گوید: " لذا من بلندگوی دستی را گرفتم اقدام به تذکر قانونی کردم که تعرض به مقر نظامی پیگرد قانونی دارد و هرچه زودتر از جلوی مقر نظامی پراکنده شوید، آشوب و بلوا به پا نکنید؛ هر چقدر این موارد را تکرار کردم متاسفانه فایده ای نداشت لذا در حال تذکر دادن بودم که  احساس کردم شئ ای به بلندگوی دستی من اصابت کرد و اینقدر شدید بود دست من لرزید و بلند گو از دستم به حیاط حوزه افتاد."
او اگر شی ای به بلندگوی دستی اش اصابت کرده است و آنقدر شدید بوده که دستش لرزیده و بلندگو از دستش به درون حیاط حوزه افتاده است بنابراین دیگر نمی تواند فقط احساس کرده باشد چراکه واقعه افتادن بلندگو رخ داده است.از طرفی دیگر زمان اصابت شی ای به بلندگو می توان گفت که نمی دانم چی بود اما بعد از افتادن بلندگو و خاتمه حادثه با نگاه به محل برخورد آن شی به بلندگو و اشیای پرتاب شده در محل می توان نوع شی برخورد شده را مشخص کرد.

فرمانده بزدل بسیجی می گوید:" متوجه شدیم که این ها مسلح هستند و به سمت ما شلیک می کنند، تعدادی از لیدر ها مسلح بودند و به صورت نامحسوس از لابه لای جمعیت شلیک می کردند و بعضی ها نیز نامحسوس مردم را می زدند که آنها را تحریک کنند"
 به شهادت خود عکس های منتشر شده سایت سپاه که در اینجا می بینید 2 بسیجی  که یکی اسلحه بدست همراه با یکی دیگر در تصویر دیده می شوند که با خونسردی ایستاده اند و بسیجی سومی نیز پشت دیوار پشت بام اسلحه اش پیدا است . دراین عکس هر دو بسیجی با خیال راحت ایستاده اند که نشان می دهد از سمت جمعیت به سوی آنها تیراندازی نشده است چراکه اگر کسی اسلحه داشت در بین معترضین الان این دو نفر شربت شهادت نوشیده بودند(البته شهادتی که خودشان هم می دانند وجود ندارد و کشک است) در واقع فرمانده بزدل بسیج با چنین ادعای پوچی می خواهد کشته شدن مردم را به گردن خود مردم بیندازد و تیراندازی بسیجی ها به سوی مردم را توجیه کند.
او می گوید" متوجه شدیم که این ها مسلح هستند و به سمت ما شلیک می کنند، تعدادی از لیدر ها مسلح بودند و به صورت نامحسوس از لابه لای جمعیت شلیک می کردند و بعضی ها نیز نامحسوس مردم را می زدند که آنها را تحریک کنند پس از آن ما به صورت مشقی چند تیر  هوایی شلیک کردیم تا جمعیت را متفرق کنیم که به حوزه تعرض نکنند چون نرده های دیواره حوزه را شکسته بودند و عملا به مقر نظامی وارد شدند و وارد حیاط حوزه شدند حتی عده ای از مردم بنا به اسناد، مدارک و شواهد موجود بالا می آمدند و می گفتند که ما می دانیم این تیراندازی شما مشقی است ولی از سوی دیگر عده ای از مردم تیر می خوردند."
فرمانده درغگو بسیج همانجا که ادعا می کند که "متوجه شدیم که این ها مسلح هستند و به سمت ما شلیک می کنند، تعدادی از لیدر ها مسلح بودند و به صورت نامحسوس از لابه لای جمعیت شلیک می کردند .......پس از آن ما به صورت مشقی چند تیرهوایی شلیک کردیم" تناقضش آشکار می شود چراکه مدعی می شود که آنها مسلح بودند و به سمت بسیجی ها شلیک می کردند ولی در همین بین بسیجی ها بالای پشت بام با خیال راحت ایستاده اند وبه سمت کسانی که به سوی بسیجی ها تیراندازی می کنند شلیک نکردند بلکه فقط تیر هوایی تازه آنهم مشقی شلیک می کرده اند.
ادعای مضحک دیگر این فرمانده قاتل بسیجی آن است که دربین آن همه سروصدا بسیجی ها با مردم گفتگوهم می کردند و شنیده است که مردم می گفتند تیراندازی شما مشقی است و با بیان اینکه از سوی دیگر عده ای از مردم تیر می خوردند در واقع می خواهد کشته شده ها را به گردن خود مردم بیندازد.از آنجائیکه خودشان می دانند که دروغ می گویند برای همین این ادعاهای نامعتبرو بدون سند از طرف کسی است که حتی نامش را پنهان و ذکر نکرده اند .ادعای آدم مجهول الهویه و بدون نام فاقد سندیت و اعتبار است.

او می گوید :" این مساله  نشان می دهد که  آشوبگران و اوباش با برنامه و طرح قبلی مردم را تحریک می کردند و لیدرهای اصلی با برنامه ریزی و دوره های دیده شده و متخصص در این حوزه مردم را تهییج می کردند  و عملا با حملاتی که انجام دادند ما مجبور به دفاع شدیم  و مجبور شدیم  چند نفر از آشوبگرانی که داخل حوزه وارد شده بودند را از کمر به پایین هدف قرار بدهیم  و باعث شد که جمعیت  متفرق شود."

در این روز دست‌کم هفت تن از مردم معترض به نتیجه انتخابات کشته شدند٬ اما مقام‌های سپاه و بسیج هیچ‌گاه مسئولیت تیراندازی مستقیم به سوی مردم را نپذیرفته بودند اما اینک پس از گذشت چهار سال از آن زمان٬ این فرمانده بزدل بسیج به تیراندازی از کمر به پایین معترضان اعتراف می کند ولی گناه کشته شدگان را نیز به گردن خود مردمی انداخت که مسلح بوده اند در بین جمعیت و به شکل نامحسوس  به مردم شلیک می کرده اند.جالب است که ادعا می کنند لیدر ها مسلح بوده اند و به سوی بسیجی ها شلیک می کرده اند اما حتی یک بسیجی در آن پایگاه بسیج بر اثر اصابت تیر زخمی نمی شود تا چه برسد که کشته شود و حتی بسیج هم به سوی افراد مسلح موهوم و خیالی شلیک نمی کنند و از لیدرهای مسلح یک نفر نه دستگیر می شود و نه زخمی و نه کشته می شوند.


** لیدرها تیراندازی را آغاز کردند**
او می گوید : "این درگیری حدود 4ساعت و نیم طول کشید حوالی ساعت 6ونیم بعد ازظهر شروع شد و تقریبا تا 12شب ادامه داشت.  در این درگیری 3 نفر از اعضای حوزه مجروح شدند که روند درمانی یکی از مجروحین به دلیل شدتی که داشت نسبتا طولانی شد. در طول درگیری از سمت لیدرها به سمت ما شلیک شد که ما مجبور به دفاع شدیم. اگرتیر اندازی نمی شد درگیری به سرعت پایان می یافت. تعدادی از  دستگیر شدگان اعتراف کردند که قرار بوده این حوزه  را  به تصرف درآورند. در ابتدای حمله به حوزه برق و تلفن قطع شد که این مسئله نشان می دهد این حمله حساب شده بوده است، حتی سیم رابط بیسیم دکل را با توجه به اینکه برق اضطراری داشتیم و می شد 2 تا 3 ساعت با این برق بی سیم را روشن نگه داشت با پرتاب کوکتل مولوتف از بین بردند."
در اینجا این فرمانده بزدل بسیجی اشاره می کند که 3 بسیجی مجروح شدند ولی به علت مجروح شدن آنها اشاره ای نمی کند و اگر به علت اصابت تیر بود قطعا به آن اشاره می کرد .
** کوکتل مولوتف های آلمانی در دست دشمنان داخلی**

او می گوید : " شرایط دشواری بود. بیش از  600 -700 کوکتول مولوتف که برخی از آنها  آلمانی بود به سمت ما پرتاب شد. ویژگی این کوکتل مولوتف ها این است که  به صورت نارنجک از خشاب کشیده می شود، تعدادی هم دست ساز بود که پشت کیف هایشان مخفی کرده بودند. این حملات منجر به آتش سوزی شد و وسعت این آتش سوزی به اندازه ای بود که با 12 کپسول اطفاء حریق نیز مهار نشد.
در ابتدا تلاش کردند که درب را بشکنند و وارد حیاط شوند زمانی که موفق نشدند نرده ها را شکسته و وارد حیاط شدند. بسیجیان تلاش زیادی کردند تا حوزه سقوط نکند. حفظ آبروی نظام و بسیج برای ما بسیار مهم بود و به همین دلیل همه تلاش خود را کردیم."

کوکتل مولوتف های آلمانی در دست دشمنان داخلی/ اگر حوزه سقوط می کرد جنگ شهری حتمی بود
در مورد کوکتل مولوتف 2 دروغ و ادعای واهی وجود دارد یکی در مورد تعداد غلوآمیز آن است که اصابت  600 تا 700 کوکتل مولوتف باید ده ها بار آنجا را به آتش کشیده باشد و دیگر اینکه معلوم نیست که چگونه کوکتل مولوتف ها را شمرده است و از طرفی دیگر چیزی به نام کوکتل مولوتف آلمانی در بازار وجود ندارد.کوکتل مولوتوف دست ساز است و با یک بطری ترجیحا شیشه‌ای با محتوی مقداری بنزین یا گازوئیل یا کروسن یا الکل به‌عنوان ماده سوختنی و یک تکه پارچه به‌عنوان فتیله ساخته می‌شود.تازه اگر کوکتل مولوتف  به صورت نارنجک وجود داشته باشد که از خشاب کشیده شود در واقع نوع جنگی و نظامی آن است که به نظرمن چنین کوکتل مولوتفی وجود ندارد و کوکتل مولوتوف اساسا دست ساز است و چنین ادعای موهومی فقط به این دلیل است که آن را به کشور خارجی مانند آلمان مرتبط کنند.


** اگر حوزه سقوط می کرد شاهد جنگ شهری بودیم**

"وی در پاسخ به خبرنگار بسیج پرس مبنی بر اینکه چرا حوزه های دیگر بسیج  که در مسیر راهپیمایی قرار داشتند مورد تعرض قرار نگرفت گفت: ما برای دامن نزدن به درگیری ها و جلوگیری از تحریک تظاهر کنندگان تردد به حوزه را محدود کردیم. ورود این افراد و ایجاد درگیری نشان دهنده برنامه ریزی قبلی در این زمینه بود. در اعترافاتی که دستگیر شدگان این غائله داشتند مشخص شد تصمیم داشته اند به هر قیمتی حوزه را تصرف کنند و با ضبط سلاح ها آشوب گران را مسلح کنند که اگر محقق می شد شاهد جنگ شهری بودیم. دلیل دیگری که به این حوزه حمله شد و به ناحیه مقداد که کاملا در مسیر خیابان آزادی قرار دارد حمله نشد امکانات و توان دفاعی ناحیه مقداد بود که قطعا تصرف ناحیه مقداد در توان حمله کنندگان نبود."


همانطور که در عکس مشاهده می کنید جوانان معترض دست خالی هستند و این برخلاف ادعاهای فرمانده بسیج است.

** امداد غیبی کمک زیادی به ما کرد**

" فرمانده حوزه 117 نینوا ناحیه قدس سپاه تهران در اغتشاشات سال 88 علت حمله به بسیج و کینه دشمنان نسبت به بسیج را اینگونه تشریح کرد: یکی از پشتیبان های اصلی این نظام بسیج است و دشمن این موضوع را خوب فهمیده است که بسیج در تمام صحنه ها حضور دارد. دشمنان با حمله  و خلع سلاح به دنبال ایجاد رعب و وحشت  و خارج کردن بسیجیان ولایتمدار از صحنه بودند که ناکام ماندند."
وی در ادامه  با اشاره به تعداد حاضرین در حوزه گفت: آن روز تعداد معدودی درحوزه بودند  و برای آنکه جلب توجه نشود بیشتر نیروها را در پایگاهی نزدیک به حوزه ساماندهی کرده بودیم. در ماجرای طبس حضرت امام بیانیه ای داشتند که فرمودند من در قائله طبس امداد غیبی را پشت این نظام لمس کردم در حادثه ای که در این حوزه رخ داد نیز می شود گفت  با عده  قلیلی که در حوزه حضور داشتند دفاع کردیم و آن روز امداد غیبی به ما کمک کرد چون تجربه  مواجهه با این موضوعات را نداشتیم. از خودگذشتگی و نیت پاک سربازان امام زمان باعث شد بتوانند با جان و دل از حوزه دفاع و روحیه خود را حفظ کنند.
 در ساعات اولیه درگیری، نزدیک به ساعت 9 شب، 16 موتور سوار یگان ویژه ناجا برای کمک به ما در محل حاضر شدند اما ازدیاد جمعیت  مانع از کمک آن ها به حوزه شد و حتی ما مجبور شدیم درب حوزه را برای کمک باز کنیم زیرا تعدادی از آنها نیز مجروح شده بودند."
 مزخرفاتی که تا اینجا این فرمانده بزدل سرهم کرده است تا آن را امداد غیبی بخواند نیاز به توضیح ندارد.یک حوزه بسیج تا دندان مسلح در مقابل جوانانی با دست خالی را امداد غیبی می نامد.
اما حقیقتی که اینجا وجود دارد آنست که به ازدیاد جمعیت اشاره می کند که حتی 16 موتوار سوارمسلح یگان ویژه ناجا نیز قادر به عبور از خیل جمعیت در دیگر خیابانها نبوده اند تا به کمک پایگاه بسیج بشتابند.
 
** اغتشاشگران متجاوز مورد هدف قرار گرفتند**


"فرمانده حوزه 117 نینوا ناحیه قدس سپاه تهران در سال 88 در ادامه در خصوص تعداد کشته های اعلام شده در روز حمله  اعلام کرد: باید تأکید کنم شلیک به سمت مردم و کشتن جمعیت دروغ محض است و کشته شدن 7 نفر در درگیری‌های آن روز توسط همان آشوبگران و فتنه‌گران بود که مردم را برای حمله به حوزه تحریک می کردند. ما قریب به 1 ساعت و نیم تا 2 ساعت از تیرهای مشقی استفاده کردیم و تیر هوایی شلیک می کردیم و سلاح ها در اختیار  چندنفر خاص که توانمند بودند قرار داشت. در این درگیری تنها چند اغتشاشگر که بدون توجه به هشدارها وارد محوطه حوزه شده بودند از ناحیه پا مورد هدف قرار گرفتند."
 

** مردم با بصیرت مدیریت را در دست داشتند**

"وی در پایان با اشاره به حماسه 9 دی گفت: بصیرت مردم باعث شد که فتنه گران و دست های بیگانگان که از طریق کشورهای خارجی که به دنبال ایجاد انقلاب مخملی در ایران بودند در روز 9 دی سیلی محکمی بخورند.  مردم  با همه تفکرات و سلایق در روز 9دی به این نتیجه رسیده بودند که از اعتقادات، نظام و ولایتشان نمی توانند چشم پوشی کنند و دشمنان متوجه ناتوانی خود شدند. روز 9 دی نمود عینی فرمایش مقام معظم رهبری بود که  هر جا بصیرت  و آگاهی و هوشیاری باشد مردم می توانند کشور را مدیریت کنند.
فرمانده حوزه 117 نینوا ناحیه قدس سپاه تهران در فتنه 88 با اشاره به خاطرات تلخ و شیرین روزهای مسولیت در حوزه تحت نظرش  گفت: دوران خوبی با بچه های بسیج در آن حوزه داشتیم ، حوزه 117 نینوا از حوزه های نمونه ی تهران بود ما رتبه اول تهران را در کل حوزه های مقاومت خواهران و برادران در سال 86 داشتیم . خوشحالم که با عنایت خدا و فداکاری سربازان ولایت توانستیم حوزه را ادر روز درگیری حفظ کنیم زیرا آشوب گران با هدف سقوط حوزه و رعب و وحشت بسیجیان حمله کردند و این را می دانستند اگر بسیج را از صحنه فتنه حذف کنندعملا می توانند بر تهران مسلط شوند و واقعا هم تصور من اینست که اگر آن روز حوزه سقوط می کرد و  سلاح های ما دست آنها می افتاد شاید اوضاع مانند سوریه می شد."