۱۳۹۲ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

قسمت چهارم: خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 "این سرزمین ماتم زده , هر گوشه اش اشک و خون است"


اعزام شبانه ما به خط فکه


اواسط خرداد سال 1365 شبانه ما را به خط فکه (بخش جنوبی)  اعزام کردند که قبل ازآغاز شرح خاطراتم  ابتدا نگاهی می اندازیم به موقعیت جغرافیایی و وضعیت جنگی فکه در آن سالهای جنگ.

فکه :" منطقه ای است بیابانی در شمال غربی خوزستان و جنوب شرقی استان ایلام.

منطقه فکه، از جنوب به چزابه و شهر بستان، از شرق به میشداخ و رقابیه، از شمال غرب به عین خوش و شهر موسیان، از شمال شرق به چنانه، برغازه و سپس به شهر شوش و از غرب به استان العماره عراق منتهی می گردد.


طول و عرض جغرافیایی منطقه عمومی فکه از ۳۱ درجه و ۵۴ دقیقه شمالی تا ۳۲ درجه و ۱۵ دقیقه شمالی و ۴۷ درجه و ۲۵ دقیقه شرقی تا ۴۷ درجه و ۵۵ دقیقه شرقی امتداد دارد. ارتفاع آن از ۰ تا ۱۴۰ متر از جنوب به شمال، گسترده است.


فکه به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می شود.بخش جنوبی آن جزو استان خوزستان و شهرستان دشت آزادگان محسوب می شود، بخش شمالی آن جزو استان ایلام و از توابع شهرستان دهلران می باشد.


منطقه فکه؛ رملی و سرزمین شن های روان است، در بخش جنوبی آن رمل و شن های روان بیشتر است، به گونه ای که حرکت کردن بر روی آن بسیار سخت و طاقت فرساست.خاک فکه شمالی سخت تر است و در بخش هایی از آن خاک های رس و خاک های قابل کشت وجود دارد.بارندگی در فکه بسیار کم است، به گونه ای که اکثر مناطق آن خشک و بی آب و علف است، در منطقه فکه جنوبی، تعداد روستاها به تعداد انگشتان دستان هم نمی رسد و تنها عده ای از عشایر در آن زندگی می کنند.در منطقه فکه شمالی به علت وجود رودخانه دویرج و باران های فصلی؛ روستاهای معدودی وجود دارد و منطقه قابل تحملتری می باشد.


فکه یکی از محورهای اصلی حمله ارتش عراق به محور شمال خوزستان بود. لشکر ۱ مکانیزه عراق از این محور به سمت شوش وارد عمل شد. لیکن مقاومت تیپ ۳۷ زرهی شیراز و گروهی از اعضای سپاه پاسداران موجب شد عراقی ها به سختی و با تاخیر از فکه عبور کنند.



ارتش‌ عراق با عبور از‌ محور فکه‌ توانست‌ خودرا تا کنار رودخانه‌ی‌ کرخه‌ نزدیک‌ جاده‌ی‌ اهواز ـ اندیمشک‌ برساند. پس از عملیات فتح المبین ـ که به آزاد سازی بخش اعظم منطقه غرب شوش ودزفول انجامید ـ منطقه فکه همچنان در اشغال دشمن باقی ماند. در ۱۷/۱۱/۶۱ عملیات والفجر مقدماتی در جنوب فکه انجام شد و رزمندگان  توانستند با شکستن خطوط پی در پی ارتش عراق به عمق مواضع آن نفوذ کنند، اما بر اثر مقاومت شدید دشمن، رزمندگان به مواضع قبلی بازگشتند. در ۱۰/۲/۶۵ دشمن به فکه حمله کرد وبیش از ۷ کیلومتر پیشروی نمود. عملیات والفجر مقدماتی، خاطرات تلخی را در پی داشت. تعداد زیادی از نیروهای خودی به علت لو رفتن عملیات و تجهیزات فراوان دشمن و میادین مین بسیار در منطقه کشته و مجروح شدند، عده ای عقب نشینی کردند اما عده زیادی در این سرزمین جاماندند، برخی بر اثر تشنگی در بیابان سوزان فکه کشته شدند. "


اواسط خرداد ماه سال 1365 شب هنگام برماشین های ارتشی سوار شدیم و به خط فکه رسیدیم که هر یک از پشت ماشین های ارتش بر پشت خاکریزها می پریدیم و به ما دستور دادند که تیراندازی نکنیم چراکه هم فاصله ما با آنها بسیار زیاد بود و هم اینکه گردان ما به کلاشینکوف مجهز بود و نیروهای ارتشی که منطقه را ترک می کردند و ما به جای آنها آمده بودیم اسلحه ژ-3 داشتند و اگر ما تیراندازی می کردیم هم متوجه جابجائی نیرو می شدند و هم اینکه در نتیجه زیر آتش سنگین دشمن قرار می گرفتیم و با توجه به اینکه در حال جابجائی بودیم می توانستیم تلفات سنگینی را متحمل شویم چراکه 2 برابر حد معمول نیروی انسانی آنجا بود و همه خارج از سنگرها و پشت خاکریز بودیم و با تغییر نوع اسلحه آنها متوجه می شدند که نیروی جدید به خط آمده است و ما را می توانستند زیرآتش سنگین خود قرار دهند ولی از طرفی دیگر هم ما در آن لحظه دو برابر نیرو و ادوات جنگی داشتیم .آن شب دلهره عجیبی داشتم که شاید علتش تازه گی شرایط برای من بود اما ترس اصلا نداشتم وهیچگاه در این 25 ماه و نیم نترسیدم (که البته نمی دانم که چرا?!) درست مانند فیلم ها بود و به یاد فیلم های جنگ جهانی دوم افتاده بودم و تازه جنگی را که طولانی و عادی شده بود را حس می کردم و تازه می فهمیدم که جدی جدی در میدان جنگ هستم آنهم جنگ مابین دولتها که دو ملت را ناخواسته در روبروی هم قرار داده بودند.آن شب جابجایی بدون درگیری و تلفات صورت گرفت. با روشن شدن هوا به درون سنگرها رفتیم و فقط تعدادی در پست های نگهبانی باقی ماندند.از پشت خاکریز به خط عراقی ها نگاهی انداختیم که دیدیم اصلا هیچکس دیده نمی شود چراکه حدود 1 کیلومتر فاصله دو خط جبهه جنگ بود و مابین ما زمین کاملا مسطح و صاف بود و مابین ما میادین مملو از مین وجود داشت اما در عین حال گذرگاه عبور امن وجود داشت که توسط میله و بند مخصوص مشخص شده بود که از این گذرگاه عبور برای گشت شناسایی شبانه  در واقع هم ما استفاده می کردیم و هم عراقی ها و حتی یکبار در طول روز در سنگر نگهبانی بودم که دیدم چند دستگاه جیپ مجهز به توپ 106 به سرعت به سمت ما می آیند که با فریاد من همه بچه های سنگر در پشت خاکریز قرار گرفتند  و حامد که گروهبان وظیفه و مسئول دسته بود خودش را به من رسانید و گفت هیچکس تیراندازی نکند که ناگهان دسته خمپاره 81 ما آنها را زیر آتش سنگین خود گرفت و آنها به سرعت به خطوط خود برگشتند که در واقع هدف آنها برآورد قدرت آتش و بررسی مقدارسرعت و چگونگی عکس العمل ما بود .
 پای نوشت:

قسمت اول : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67-65 "ما مرده گان زنده"


قسمت دوم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67-65 "پادگان آموزشی05 کرمان" 

قسمت سوم : خاطرات یک سرباز زمان جنگ 67 - 65 " سخنی با وارطان که دیگر سخن نگفت"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر